اشرفیت فقه و وظیفه اصلی حوزههای علمیه
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 88 تاریخ: 1401/2/18 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «اشرفیت فقه و وظیفه اصلی حوزههای علمیه» خدا را شکرگزاریم که بار دیگر توفیق پیدا کردیم مباحثی از کتاب الوقت را در خدمتتان باشیم و انشاءالله این مباحث فقهی که خدمت دوستان عرضه میداریم، مرضی آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد که وظیفهای جز این برای حوزههای علمیه وجود ندارد. از حضرت امام(سلام الله علیه) خاطرهای در افواه مشهور است که از ایشان سؤال شد: فلسفه، اشرف علوم است یا فقه؟ ایشان که هم فیلسوف، هم عارف، هم مفسر و هم فقیه بودند، فرمودند: علم فقه اشرف است. سؤال کننده میگوید: فلسفه عقلی است و با عقل مسائل آن اثبات میشود و محور آن عقل است. ایشان دوباره میفرماید: فقه اشرف علوم است.. شاید بتوان وجهی برای این کلام امام(س) ذکر کرد که فقه هم یک سری قواعد و احکام عقلی و عقلائی و مطابق با فطرت است که سرمنشأ آن «وحی» میباشد؛ یعنی در واقع «وحی» سرمنشأ فقه است و احکامی هم که در این چارچوب به دست میآید، احکامی عقلی و عقلائی است. بنابر این محور فلسفه که عقل است سرچشمه احکام شرعی نیز هست لذا احکام شرعی با این ظرفیت با این ظرفیت هم عقل در آن نقش ایفا میکند و هم عقلاء بر عقلی و فطری بودن آن تصدیق دارند به همین جهت احکام شرعیه قانون جامع اجتماعی است که در پناه آن افراد جامعه به آرامش میرسند. این قانون برخاسته از فقه سامان دهنده زندگی اجتماعی و زمینه رسیدن به کمالات و نظامات انسانی است از این رو در مواردی که شبهه یا شبهاتی در این احکام و قوانین به نظر رسید، باید با دلیل محکم آن شبهات را رفع کرد یا اگر آن حکم دلیل محکم همراه ندارد، باید مورد بازخوانی و تجدیدنظر قرار گیرد و با ادله محکم و قابل دفاع فقهی و مورد پذیرش و اقبال اجتماع ارائه گردد. اگر ما روایت معروف ابان را که مستند فقها در بحث دیه قرار گرفته، قابل اعتنا بدانیم و خود ابان هم وقتی که در بحث دیه، که دیه چهار انگشت به نصف میرسد، برایش سؤال رخ میدهد و کلام نقدی بیان میکند زیرا حکم در نظرش غیرعقلائی و غیرعقلی مینماید و از نظرش ملاک و معیار قوانین جزاء در این حکم رعایت نشده و جزای کمتر در مقابل جرم بیشتر، قرار گرفته؛ چون دیه سه انگشت را سی شتر و دیه چهار انگشت را بیست شتر شمرده و چنین چیزی قابل دفاع نیست، مگر اینکه بر این حکم نص صریح داشته باشیم مثل ارث دختر و پسر که نص صریح آیات قرآنی بر آن دلالت دارد. البته در قانون ارث؛ اولاً: چنین نیست که همیشه مرد دو برابر زن ارث ببرد، چون ارث را باید به طور کلی نگاه کرد. برخی محققین چندین مورد از موارد تقسیم ارث را برشمردهاند که زن و مرد، زن و مرد مستحق ارث بودهاند و زن بیشتر از مرد ارث برده است. همین نویسنده در طبقات ارث، مواردی را بر شمرده که در تجمیع بین زن و مرد، زن ارث بیشتری برده است ثانیاً: در قانون ارث شبهه قابل رفع است و جوابی را علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) در «المیزان» در برابر شبهه عادلانه نبودن تقسیم ارث بین زن و مرد دادهاند و مرحوم والد آن را در بحث ارث، مطرح کردهاند[البته در آن جواب هم «ان قلتی» وجود دارد] و بحث ارث را به بحث منافع و مالکیت بر میگردانند و از این طریق تفاوت و شبهه منصفانه بودن تقسیم ارث زن و مرد را پاسخ میدهند. «شرط دوام در وقف» بحث در کتاب الوقف بود که شرائط وقف را ذکر میکردیم. گفتیم یکی از شرائط وقف، دوام است؛ یعنی وقتی که وقفی میخواهد تحقق پیدا بکند، باید الی الابد و دائمی باشد. این را یکی از شرائط شمردهاند و بر شرطیّت دوام برای صحت عقد وقف، نقل اجماع شده است. والد استاد و مرحوم سید[1] قائلند که دوام شرط نیست. این یک مبناست که بحثهایش را خواندیم و اشکالاتی را که در بحث دوام بود، عرض کردیم و گفتیم عمده وجوه که قائلین به شرطیّت، بیان کردهاند، اجماع است و اجماع هم گفته شد که شیخ مفید این شرط را اصلاً نقل نکرده[2] و «مفاتیح»[3]، «کفایه»[4] و ظاهراً «مسالک»[5] و «ایضاح»[6] در شرطیّت آن، تردید کردهاند و همان طور که مرحوم سید میفرمایند، با توجه به این نقل قولها، اجماع محقق نشده و ثانیاً اگر محقّق شده باشد، یک اجماع مدرکی میباشد که حجت نیست.[7] اگر به یاد داشته باشید، زمانی هم بحث شد که صاحب «حدائق»[8] میفرمایند در معاملات و امور عقلایی اصلاً اجماع، راه ندارد و نمیتوان در باب معاملات، به اجماع تمسک کرد. تمام دلیلشان در این مسأله اجماع بود که مورد خدشه است. «دوام بالاصاله یا تبعی؟» اما کسانی که به شرطیّت دوام، قائل شدهاند، دو مسأله در شرطیّت دوام، مطرح است: اول این که دوام را تعریف بکنید. اینکه میگویید یکی از شرائط عقد وقف، دائمی بودن است، به چه معناست؟ یعنی بالاصاله یا بالتبع، این که عقد وقف باید دائمی باشد، آیا فقط بالاصاله باید دائمی باشد و بالاصاله نباید موقت باشد؟ توضیح مطلب اینکه: مثل صاحب «جواهر» فرمودهاند که وقتی میگوییم دوام شرط است و وقف نباید موقت باشد، یعنی بالاصاله موقت نباشد و بالاصاله دائم باشد؛ یعنی شما آن را توقیت به مدت نکنید. نیایید بفرمایید من این را وقف مسجد کردم برای یک سال. توقیت به مدّت مخالف شرط دوام است. دوام را به «توقیت بمدّةٍ» معنا کردهاند و گفتهاند اگر در جایی، وقف را به مدتی، مقترن کردید و آن مدت را ذکر کردید، باطل میشود؛ چراکه دوام در آن، لحاظ نشده است. پس در تعریف دوام گفتهاند: «اذا اقترن الوقف بمدّةٍ»، وقتی که مقرون به مدت شد. چرا این طور تعریف کردهاند؟ چون فقهاء در یک فرع میفرمایند کسی که وقف بر اولادش میکند - چه یک بطن و چه دو بطن - که غالباً منقرض میشوند، در اینجا گفتهاند اگر بگوید: بعد از انقراض این بطون مثلا «للفقراء و فی سبیل الله» این حکم دوام را دارد و وقفش صحیح است، اما اگر بعد از اولاد، مصارف عامه و اوقاف عامه را ذکر نکند، مثلا اگر گفت «وقفت لاولادی و لاولاد اولادی» و چیز دیگری نگفت، چون بعد از اولاد اولاد، موقوف علیهم دیگری وجود ندارد و منقرض میشوند و بطن سوم را شامل نمیشود، یا بر اولادش که میداند نسلشان منقرض میشوند، وقف کرد، در این گونه جاها میفرمایند اینجا که وجوه عامه را در انتهای صیغه وقفش ذکر نمیکند، وقف صحیح است. حال میفرمایید اشکال صحیح بودنش چیست؟ اشکالش این است که شما فرمودید باید ابدی باشد اما اینکه الآن وقف میکند، میداند موقوفٌ علیهم منقرض میشوند پس الی الابد نیست. چطور شما شرط دوام قرار دادید و گفتید وقف باید دائمی باشد و وقتی که دائمی نیست، باطل میشود. اینجایی که علی من ینقرض، وقف میکند و میداند که غالبا هم موقوفٌ علیهم، منقرض میشوند، مشهور فرمودهاندوقف واقع میشود و صحیح است؟ با این که شرطیّت دوام در اینجا نقض شده است؟ برای اینکه شرطیة الدّوام در این فرع، نقض نشود، گفتهاند مراد از شرطیّت دوام، «لو اقترن بمدّةٍ» است؛ یعنی اگر بالاصاله، توقیت کرد و دیگر توقیت بالعرض را شامل نمیشود. اینجا به اجماع تمسک میکنید، اجماع را از کجا به دست آوردهاید؟ از «غنیه»[9] و اینها نقل کردهاند. وقتی شرطیة الدّوام را مطرح میکنند، ظهورش در همیشگی است و ما میخواهیم بگوییم و در افواه مردم نیز همین است که وقف، همیشگی است و دیگر نمیتوان آن را فروخت یا به ملکیت واقف بر نمیگردد. خب چرا شعری بگوییم که در قافیهاش بمانیم؟ اگر دوام شرط است، بالتبع و بالعرضش شرط است و اگر توقیت مضر است، بالاصاله و بالعرضش مضرند. اگر که مضر باشد، فرقی نمیکند که بالعرض هم ابدی نباشد. صاحب «جواهر»[10]و دیگران برای خروج از این عویصه، امدهاند و دوام را این گونه معنا کردهاند که منظور ما از دوام، دوام بالاصاله است و مراد ما از مضریت توقیت، توقیت بالاصاله. اگر ذکر مدت نکند، اشکال ندارد و در این صورت، وقف علی من ینقرض هم اشکالی ندارد. این تمام بحث در شرطیة الدّوام است. «عبارات تحریر در شرط دوام» مسأله 15: «یشترط فی الوقف الدّوام بمعنی عدم توقیته بمدّةٍ [توجه بفرمایید که ایشان هم دوام را همان طور معنا میکنند که صاحب «جواهر» و دیگران برای فرار از آن مشکل، معنا کردهاند] فلو قال: وقفت هذا البستان علی الفقراء إلی سنةٍ، بطل وقفاً [از این حیث گفتهاند وقف باطل است. حالا اگر گفت «وقفت هذا البستان علی الفقراء الی سنةٍ»، وقفش باطل است اما آیا] و فی صحّته حبساً [آیا حبس تحقق پیدا میکند؟] أو بطلانه کذلک أیضا [که بگوییم حبس هم باطل است] وجهان [و قبلاً عرض کردیم که ایشان هیچ یک را اختیار نکرده و ظاهر آن است که باطل است. این شخص وقف را مقرون به مدت انشاء کرده و قصدش هم وقف بوده است. اگر شما دوام را شرط کنید و به معنای اقتران به مدت بگیرید، این وقف باطل است؛ دیگر چرا حبس باشد؟ حبس یک مفهوم جدا از این است. درست است که حبس و وقف از این حیث که منافع عین موقوفه یا عین محبوسه را افرادی که مد نظر هستند، استفاده میکنند، مشترک هستند اما مشترک معنوی دلالت بر عدم تباین نمیکند. اینجا درست است که در این لحاظی که استفاده مثلاً فقرا از وقف یا حبس باشد، فرقی ندارد اما حبس یک سری قوانین دارد که عدم خروج از ملکیت آقای حابس است و وقف بنابر قولی که وجود دارد، خروج ملک از ملکیت آقای واقف است. حضرت امام(س) نظرشان را نفرمودهاند] نعم لو قصد به الحبس صحّ»[11] که این هم بحث ندارد. ما اگر بدانیم قصدش حبس است و با لفظ «وقف» آورده، قبلاً هم عرض کردیم که اگر وقف را به زبان آورد و حبس را در نظر گرفت، حبس محقق میشود و اگر لفظ دیگری مثل «حبست» را به کار برد و مرادش وقف بود، وقف محقّق میشود؛ چون آنچه نیاز داریم، مبرز از نیت است و اگر خودش قبلش نیتش را بیان میکند و میگوید من با این لفظ میگویم، لفظ دخالتی ندارد. لفظ مثل یک فعل تکوینی نیست که بخواهد یک چیز را درست بکند؛ یک علت نیست، مثل این نیست که مثل کبریتی باشد که به یک پنبه میزنید و آتش میگیرد. لفظ، کار خاصی نمیکند بلکه مبرز از نیت است و چون قبل از آن، نیتش را نمیدانیم، اگر گفت «وقفت»، میگوییم آدم عاقل است و ظواهر، حجت است پس وقتی که گفت «وقفت»، مرادش هم وقف است. این از باب حجیت ظواهر بین عقلاست. اما حجیت تا کجاست؟ تا جایی که قرینه صارفه بر آن وجود نداشته باشد. اگر کسی گفت من میگویم «بیا» یعنی برو، اگر طرف آمد، میگوید من گفتم که مرادم از این لفظ، خلاف معنای ظاهر آن است. مسألة 16 که متفرع بر مسأله قبلی است: «لو وقف علی من ینقرض کما إذا وقف علی أولاده [اشکال پیش میآید که اگر فرمودید دوام شرط است] و اقتصر علی بطنٍ أو بطونٍ [مثلاً سه یا دو بطن را گفت] ممّن ینقرض غالباً [بچهها و نوهها هستند، خب بالاخره پنجاه سال دیگر، هیچ کس نیست] و لم یذکر المصرف بعد انقراضهم [نگوید بعدش فی سبیل الله یا برای فقرا] ففی صحّته وقفاً أو حبساً أو بطلانه رأساً أقوالٌ [پس در این بحث، یا بفرمایید که وقفاً صحیح است یا بفرمایید حبساً صحیح است و یا بفرمایید که اصلاً باطل است؛ نه وقفاً است و نه حبساً. ایشان میفرماید:] و الاقوی هو الاول [اینجا میشود محل بحث که شما در بالا فرمودید شرطیّة الدّوام، حالا در اینجا که این دائمی نمیشود و از بین میروند، چرا میفرمایید اقوی این است که وقف واقع میشود؟ خب میشود جواب داد که ایشان دوام را «بمعنی عدم توقیته بمدّةٍ» معنا کردند و فرمودند مراد ما از دوام، این است که بالاصاله، دائم باشد و بالاصاله توقیت در آن ذکر نشده باشد اما مراد ما از شرطیّة الدّوام، توقیت بالعرض، نیست. پس میفرماید:] فیصحّ الوقف المنقطع الآخر [پس جایی را که منقطع الآخر است، گفتهاند صحیح است و این قول هم مشهور است] بأن یکون وقفاً حقیقةً إلی زمان الانقراض و الانقطاع [تا بطن دوم، حقیقتاً وقف است] و ینقضی بعد ذلک [وقتی این تمام شد] و یرجع إلی الواقف أو ورثته [باز هم این اقوالی است که خواهیم خواند که اینجا وقتی گفتید وقف است، بعد از اینکه منقرض شد، چه میشود؟ ایشان این نظر را انتخاب کردند که به واقف یا ورثهاش برمیگردد و برخی از اقوال دارد که «یرجع الی ورثة الموقوف علیهم» و برخی دارد «یصرف فی وجوه البر». اینها اقوالی است که در اینجا مطرح است.] بل خروجه عن ملکه فی بعض الصور محل منعٍ»[12] که بحثهایش انشاءالله میآید و والد استاد هم حاشیه دارند. این بحث را مطالعه بفرمایید چون اینکه الآن میفرماید اقوال، سه تاست، چیزی است که در کتب، معروف است و همه فرمودهاند سه تاست. صاحب «جواهر» میخواهد بفرماید مسأله، ذات قولین است و صاحب «ریاض» هم میفرمایند مسأله ذات قولین است اما با تفاوت با صاحب «جواهر»؛ لذا نظرشان یکی نیست یعنی موارد و مصداقهایشان تفاوت دارد صاحب «جواهر» حملهای هم به صاحب «ریاض» در اینکه ذات قولین قرار داده، میکند که انشاءالله اگر وقت شد، خواهیم خواند. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
------------- [1]. تکمله العروة الوثقی 1: 193 و ملحق العروة الوثقی 1: 411. [2]. حدائق الناظره 22: 139. (ایشان به عدم تصریح مفید در «مقنعه» بر شرطیت دوام استدلال کرده بر این که ایشان قائل به شرطیت دوام در وقف نبوده است. [3]. مفاتیح الاشرایع 3: 207. [4]. کفایة الاحکام 2: 10. [5]. مسالک الافهام 5: 353. . [6]. ایضاح الفوائد 2: 379ـ380. [7]. تکمله العروة الوثقی 1: 194 و ملحق العروة الوثقی 1: 413. [8]. حدائق الناظره 21: 219. [9]. غنیة النزوع: 298. [10]. جواهر الکلام(قدیم) 28: 53 و (جدید) 29: 116. [11]. تحریر الوسیله 2: 65. [12]. همان.
|