Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: روایت و حکم موقوفه بعد از انقراض موقوف علیهم
روایت و حکم موقوفه بعد از انقراض موقوف علیهم
درس خارج فقه
حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته)
کتاب الوقف
درس 96
تاریخ: 1401/2/31

بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین

«روایت و حکم موقوفه بعد از انقراض موقوف علیهم»

بحث در این بود که علی القول به صحت وقف بر من ینقرض - که صاحب «جواهر» فرمودند اشهر بل مشهور، همین قول است و فقهای کثیری قائل به صحت چنین وقف شده اند[1]- با توجه به این صحت، بعد الانقراض، عین موقوف به چه کسی باز می گردد؟ به واقف یا ورثه اش و یا ورثه موقوفٌ علیهم و یا این که در وجوه برّ و فی سبیل الله خرج می شود؟ ادلّه را ذکر کردیم و در بیان مثل صاحب «مفتاح الکرامه»[2]، «ریاض»[3] و کسانی که معترض این بحث شده اند و به نقل اقوال پرداخته اند، فرموده اند قول به رجوع به واقف یا ورثه اش دارای روایاتی است که بر آن دلالت می کند. چنین چیزی را به «مبسوط»[4] نسبت داده اند که در این کتاب هم آمده و «نافع»[5] و چند کتاب دیگر[6] هم اشاره کرده اند که روایاتی بر رجوع به واقف یا ورثه اش بعد الانقراض، دلالت می کند. اما وقتی مراجعه می شود، به قول صاحب «حدائق»، روایات کثیره یا روایاتی نداریم که بر این مطلب، دلالت بکند مگر این که مرادشان روایت «الوقوف بحسب ما یوقفها اهلها» باشد که در صحیحه ای که خواندیم و در جاهای دیگر وجود دارد. اگر استدلالشان به این فقره باشد، وجه دارد اما غیر از این، روایاتی نداریم و به قول صاحب «حدائق» می فرمایند که اگر روایات بود «لزال الاشکال» اشکالی وجود نداشت و این اختلاف اقوال پیش نمی آمد.[7]

«بحث رجالی حول جعفر بن حنّان»

صاحب «مفتاح الکرامه» که وجود روایات را از برخی فقها نقل می کند، خودشان هم می فرمایند که: شاید نظر اینها به «روایت ابن حنّان»[8] که خواندیم، باشد. اما مطلبی که هست، این که در سند روایت گفتیم این روایت از حیث وجود «جعفر بن حنّان (حیان)» که مجهول است، رمی به ضعف شده و ضعیف است. عرض کردیم که شیخ راجع به مذهب جعفر بن حنّان، چیزی نفرموده اما علامه مجلسی ایشان را در «وجیزه» رمی به ضعف کرده و وجهش را خواهیم گفت. یکی از دوستان در نرم افزارهای کامپیوتری دیده اند که شیخ فرموده «جعفر بن حنّان (حیان) واقفیٌ»[9] و بنده چون همان موقع، «تنقیح المقال» را نگاه کرده بودم، باز مراجعه کردیم؛ لذا کلام ایشان را می خوانم که فرموده اند جعفر بن حنّان از طرف شیخ، رمی به وقف نشده، و وجوهی را که برایش ذکر می کنند، بخوانیم تا اشتباهی که در بحث نرم افزارها رخ داده و لذا نباید به این دست امور برای کارهای تحقیقی، اعتماد کرد و فقط برای صرف یافتن مطلب و دسته بندی آن، قابل استفاده است . خودم با آنها چندان کار نمی کنم چون کتاب، هم برکت خاصی دارد و هم دارای هویت است. حتی امروزه در مثل ژاپن و آمریکا، بیشترین تیراژ روزنامه را شاهد هستید و با توجه به بحث تکنولوژی که در آنجا رواج دارد، باز رسانه مکتوب، حرف اول را می زند و حتی اگر بشود، روزنامه هایشان را به صورت رایگان در ایستگاه های مترو و فروشگاه ها قرار می دهند، اما چنین نیست که با ضرر، آنها را چاپ بکنند، بلکه سودشان را هم در نظر می گیرند، چون آنجاها، یک کشور اقتصادی و فرهنگشان هم فرهنگ اقتصاد و کسب درآمد است اما با مطالعاتی که داشته اند، یافته اند که اثرگذاری رسانه مکتوب در بحث فرهنگی و تبلیغاتی، بسیار بیشتر است. این یک بحث جداست که شاید سلائق در آن، مختلف باشد. اما مطلب را در آن روز، عرض کردم و رد شدیم اما با این که شاید تأخیری رخ داده، می خوانیم هم از جهت توجه به اشتباهی که در برنامه نرم افزاری وجود دارد و شاید از جهت کار فنی، اتفاق افتاده، و هم از این جهت که تأمل کردم زحمتی که مرحوم ممقانی کشیده اند و واقعاً جز عنایتی که از طرف خداوند و آن برکات حوزه نجف و حضور در جوار حضرت امیر(علیه السلام) و توسلاتی که در بسیاری از موارد در زندگی شان برای نوشتن این کتاب، نقل شده، نیست. همه اینها با تلاشی که ایشان کرده و فرموده که روزانه بیش از چهار تا پنج ساعت نمی خوابیدم، چنین نتیجه ای داده. البته تلاش، یک طرف قضیه است اما همراه با آن، توفیقات الهی نیز مسلماً همراه ایشان بوده و چنین کتابی به این عظمت را نگاشته اند. ایشان با عمر 61 ساله، موفق به نگارش این کتاب شده اند و اگر فقط همین کتاب، تألیفشان باشد، بسیار قابل توجه و تعجب آور است که یک انسان چگونه به تنهایی موفق به تألیف چنین اثری شده است. ما هم رعایةً لحق ایشان و حقی که بر حوزه های علمیه و ما دارند که مطالبشان را می خوانیم، و هم برای قدردانی و تشکر از کسانی که آن را به صورت چاپ جدید، تحقیق می کنند، از ایشان نقل می کنیم. تحقیقات بسیار مفصل و جامعی از طرف آقازاده و نوادگانشان بر این کتاب، انجام می شود و به صورت یک تیم، بسیج شده اند تا مطالب آن را منبع یابی و مطالبی را در تأیید یا نقد آن جمع آوری کنند. ببینید که در این سال ها تعداد مجلداتی که به چاپ رسیده اما شاید کار هنوز به نیمه نرسیده باشد؛ لذا به عظمت، بزرگی و عنایتی که خداوند به مرحوم ممقانی داشته، بهتر پی می بریم.

مطلب ایشان را ذیل «جعفر بن حنّان» می خوانیم. نام ایشان در مثل «کافی» به صورت «جعفر بن حیّان» آمده و مختلف نقل شده و بر صحت هیچ یک از دو وجه(حنّان یا حیّان)، وجهی وجود ندارد و کسی هم وجهی را ذکر نکرده است و در وحدت «جعفر بن حیّان» با «جعفر بن حنّان»، بحث وجود ندارد اما بر صحت «حیان» یا «حنّان»، وجهی ذکر نشده و کسانی که تحقیق کرده اند نیز گفته اند وجهی ندارد. پس این شخص، بیش از یک نفر نیست.

«بیان مرحوم مامقانی در باره جعفر بن حنّان»

عبارت ایشان ذیل «جعفر بن حنّان» یا «جعفر بن حیّان صیرفی» که هر دو را ذکر کرده اند و می فرماید ضبط «حیان» در «جعفر بن بزاز بن حیّان هاشمی» آمده و ضبط صیرفی هم در ترجمه «ابان بن عبده» آمده است. ایشان در ترجمه «جعفر حیّان (حنان)» می فرماید: «و قد عنون الشيخ(رحمه الله) الرجل في رجاله ثلاث مرّات في رجال الصادق(علیه السلام) حیث قال: جعفر بن حیّان الصيرفي الكوفي [شیخ(رحمة الله علیه) این شخص را سه بار در رجال امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده، بحث ما روی واقفی بودن است که دوستان فرمودند شیخ، او را واقفی دانسته است. اما در اینجا جعفر بن حیّان صیرفی کوفی، مطلبی دال بر این ندارد] ثمّ عدّ رجالاً ثلاثة أحدهم جعفر بن بزّار بن حیّان المتقدّم [که قبل از این، ذکر شده] ثم قال: جعفر بن حیّان الكوفي [سپس می فرماید:] عدّ أسماء كثيرةً ثمّ قال جعفر بن حیّان الصيرفي أخو هذيل [اینجا جعفر بن حیّان، خودش معرّف برادر خودش هذیل است. تا اینجا عبارت شیخ در «رجال» اوست و سپس می فرماید] و عبارته [عبارت شیخ] في باب أصحاب الكاظم(علیه السلام) مختلفةٌ باختلاف النسخ [پس در باب رجال امام صادق(علیه السلام) صحبتی از واقفی بودن او نشده. در اصحاب امام کاظم نیز می فرماید نسخه در آنجا مخلتف است و این اختلاف نسخه، منشأ اشتباهی است که در واقفی بودن رخ داده] فحُكي عن بعضها [بعض این نسخ] هكذا: جعفر بن حیّان واقفيٌ [در اصحاب امام کاظم(علیه السلام) در همین «رجال» شیخ آمده که جعفر بن حیّان، واقفی است] و لكن عندنا نسختان في إحداهما [می فرماید ما دو نسخه داریم که در یکی از آنها آمده است:] جهيم بن جعفر بن حیّان واقفیٌ [پس در یک نسخه از نسخ «رجال» شیخ در اصحاب امام کاظم(علیه السلام) دارد که «جهیم بن جعفر بن حیّان واقفیٌ» یعنی پسرش واقفی است پس جعفر بن حیّان واقفی نداریم بلکه کسی که واقفی است، جهیم بن جعفر بن حیّان است] و فی الأخری [در یک نسخه دیگر داریم] عين ذلك بحذف كلمة "ابن" بين "جهيم" و "جعفر" [یعنی در یک نسخه به صورت «جهیم بن جعفر» است و در نسخه دیگر «جهیم جعفر بن حیّان» آمده] و الظاهر أنّ سقوطها من سهو الناسخ [می گوید در نسخه ای که «ابن» افتاده، مسلماً از سهو نُسّاخ است] و أنّ الصحيح النسخة الاولى، و عليهما [بنابر هر دو نسخه] فلا يكون الواقفي هو جعفراً هذا [این جعفر بن حیّان واقفی نیست بنابر هر دو نسخه؛ چه «ابن» ساقط شده باشد چه نشده باشد] بل ابنه جهيم [بلکه کسی که واقفی بوده، پسر اوست] و يشهد بذلك [که این جهیم بوده یا جهم] أنّ العلاّمة في الخلاصة أيضاً جعل جهم بن جعفر بن حیّان واقفياً [علامه هم در «خلاصه»،[10] جهم را واقفی دانسته] و لم يتعرض لجعفر [اصلاً متعرض جعفر بن حیّان نشده است]و كذلك ابن داود[11] [ابن داود هم در «رجال» خودش متعرض جعفر بن حیان نشده] غايته ذکر العلاّمة(رحمه الله) له مکبّراً بضمّ الجيم [یعنی «جُهم بن جعفر بن حیان»و ذكر ابن داود له مصغّراً [به صورت «جُهَیم بن جعفر بن حیّان» و واقفی دانسته است] فيبقى حينئذٍ جعفر إماميّاً غير واقفيٍّ [مطلب دیگر این که ایشان می فرماید وقتی درباره مذهب جعفر در کلام شیخ و جای دیگر، مطلبی نداریم و شیخ هم این شخص را بلا ذکر مذهبش ذکر کرده، و در مقدمه همین «تنقیح المقال» گفته ایم که جاهایی که شیخ شخصی را ذکر می کند اما متعرض مذهبش نمی شود، دلالت بر امامی بودن اوست. در آن مقدمه، ایشان نسبت به نجاشی هم، همین فرمایش را دارند که اگر متعرض کسی شدند و مذهبش را ذکر نکردند، دلالت بر امامی بودن او دارد. می فرماید] بمقتضى ما أصّلناه في المقدمات[12] [که در مقدمه نوزدهم فرموده] من سلامة مذهب من ذكره الشيخ(رحمه الله) و لم يتعرض لمذهبه [اگر مذهبش را ذکر نکرده باشد نشان از سلامت مذهب او یعنی اسلام و تشیع او دارد] و لكنّا لم نقف فيه على ما يدرجه في الحسان [ما البته جایی پیدا نکردیم که این را جزء حسان و کسانی که حسن دارند یا روایتشان حسنه است، قرار بدهند] مع أنّ الفاضل المجلسي(رحمه الله) ضعّفه في الوجيزة [با این که علامه مجلسی او را در «وجیزه» تضعیف کرده] و لعلّه [رمی ایشان به ضعف ناشی از این است که] لزعم كونه واقفيّاً [به گمان این که واقفی باشد] كما هو صريح كاشف الرموز [ما می گوییم شاید نظر علامه این بوده، اما صراحت در کلام کاشف الرموز بر واقفی بودن جعفر بن حیّان است] حيث ضعّف روايته معلّلاً بوجود جعفر بن حیّان الواقفي في طريقها [ایشان دیگر تصریح دارد که روایت جعفر بن حیّان ضعیف است زیرا جعفر بن حیّان، واقفی است] لكنّه كما ترى، إذ لم ينصّ أحد بكونه واقفيّا [می فرماید ما جایی پیدا نکردیم که جعفر را واقفی دانسته باشد الا همان سهوی که رخ داده] و رجال الشيخ(رحمه الله) في باب أصحاب الكاظم(علیه السلام) قد عرفت خلوه منه [این که به «رجال» شیخ نسبت داده اند که در باب اصحاب امام کاظم(علیه السلام) گفته جعفر بن حیّان واقفی است، خواندیم که چنین چیزی نیست؛ چون دو نسخه بود و در آنجا«جهیم بن جعفر» یا «جهیم جعفر» بود] و إنّ المذكور فيه غيره [که «جهیم» باشد] و مقتضى كلامه في باب رجال الصادق(علیه السلام) كونه إماميّاً [خواندیم که در باب رجال امام صادق(علیه السلام) اصلاً متعرض مذهبش هم نشده بود] فلم يبق منشأٌ لرمي كاشف الرموز إيّاه بالوقف [از کاشف الرموز، سؤال می کند که به چه جهت می فرمایید ایشان واقفی است؟ در کجا آمده که ایشان واقفی است؟] نعم تضعيف الوجيزة إياه غير مستنكرٍ [بله، این که مجلسی تضعیفش کرده، قابل انکار نیست] بعد عدم ورود مدحٍ فيه يلحقه بالحسان [ما مدحی درباره ایشان نداریم اما تضعیفی از علامه مجلسی درباره او داریم.

پس یک نکته این بود که در «رجال» نجاشی یا شیخ اگر متعرض شخصی شدند و به مذهبش اشاره نکردند، نشانه سلامت مذهب اوست. نکته دیگری که ایشان می فرماید، این است که:] و ما في التعليقة من أنّ جعله معرّفاً لأخيه هذيل -کما صدر من الشيخ و الصدوق(رحمه الله)- يشير إلى معروفيته [وقتی جعفر را معرف قرار داده، به این معناست که جعفر معروف بوده که می خواسته اند با او برادرش را بشناسانند. می فرماید این معرف قرار دادنش] لا يكفي في إدراجه في الحسان [این را در ردیف کسانی که روایتشان حُسن داشته باشد و به حَسنه تعبیر بشود، قرار نمی دهد] لأنّ المعروفية قد تكون بما لا يدلّ على الوثاقة [چون معروفیت، دلیل بر وثاقت ندارد] فتدبّر جيّداً».[13]

این گروه تحقیقی در اینجا می فرمایند: «أنی بعد التأمل و سبر کلمات الاعلام إطمأنت بأنّ جهماً و جهیماً إبن أبی جهم و جهیم [حالا یا جهم و جهیم بن جعفر باید باشد یا جهم و جهیم ابن ابی جهم یا ابن ابی جهیم باشد]شخصٌ آخر [در این تحقیقات می خواهند بفرمایند که این پسر او هم نیست. ایشان گفت پسر اوست ولی اینها می گویند نه] اتصل هذا العنوان بعنوان جعفر [می گویند یک شخصی بود که به عنوان جعفر، متصل شده و این اشکالات پدید آمده] فظنّ أنّهما واحدٌ»[14] فکر کرده اند که این، یکی است در حالی که یک شخص دیگر است. بعد هم به سراغ «حنّان» و «حیّان» می آیند که می فرماید ما وجهی برای ترجیح هیچ کدام نداریم.

«خدشه در دلالت روایت بر مطلب»

به روایت بر می گردیم و عرض کردم مثل صاحب «جواهر» متعرض این روایت در اینجا نشده و صاحب «مسالک»[15] اشاره کرده و فرموده حتی اگر بتوانیم سندش را  درست کنیم، هیچ دلالتی ندارد. صاحب «مفتاح الکرامه»[16] هم می فرماید از این باب این که فقهای کثیری به این روایت استناد کرده اند و این شهرت فتوایی جابر ضعف سند است، باید دلالتش را بپذیریم.

اکنون روایت را می خوانم تا ببینیم به چه جهت مثل صاحب «مسالک» به عدم دلالتش تصریح می کنند و می فرمایند کلام را اطاله نمی دهیم و صاحب «جواهر» اصلاً متعرض آن نشده است. می فرماید: «عن جعفر بن حنّان قال: سألت أبا عبد الله(علیه السلام) عن رجلٍ وقف غلّةً له على قرابته من أبيه و قرابته من أمّه [این وقف کرده برای فامیل هایی از طرف مادر و فامیل هایی از طرف پدرش] و أوصى لرجلٍ و لعقبه ليس بينه و بينه قرابةٌ [اصلاً بین اینها نیز قرابتی وجود ندارد، بلکه بر یک آدم غریبه وقف کرده، به چه مقدار؟] بثلاثمائة درهمٍ في كلّ سنةٍ [پس بر بستگان پدری و مادری خودش وقف کرد و وصیت کرد که برای شخص دیگری هم با ادامه نسلش باشد] و يقسم الباقي على قرابته من أبيه و قرابته من أمّه [از این گونه وقف و وصیت، سؤال کرد و خواست بداند که صحیح است یا نه؟] فقال [امام(علیه السلام) فرمود:] جائزٌ للّذي أوصى له بذلك [بله وقفی که بر آنها کرده و وصیتی هم که بر آن شخص غریبه کرده، جایز است. بحث ما در وقف علی من ینقرض است که بعد از انقراض، به مال واقف یا ورثه بر می گردد. تا اینجا صورت مسأله بود و هنوز به محل استشهاد روایت نرسیده ایم. روایت ادامه دارد تا آنجا که در محل استشهاد به روایت می فرماید:] قلت أ رأيت إن مات الّذي أوصي له؟ [درباره کسی که برایش وصیت کرد، اگر فوت کرد، چه می فرمایید؟] قال إن مات كانت الثّلاثمائة درهمٍ لورثته يتوارثونها بينهم [می فرماید اگر کسی که سیصد درهم برایش بود، ورثه ای داشته باشند، بین آنها تقسیم می شود] فأمّا إذا انقطع ورثته فلم يبق منهم أحدٌ كانت الثّلاثمائة درهمٍ لقرابة الميّت يردّ ما يخرج من الوقف ثمّ يقسم بينهم‏ يتوارثون ذلك ما بقوا و بقيت الغلّة»[17] اما اگر ورثه آقایی که برایش وصیت شده بود، باقی نماند، این سیصد درهمی که وصیت یا برایشان وقف شده بود، بعد از آن که مخارج وقف از آن خارج شد، به طرف آقای واقف یا ورثه اش بر می گردد و به آنها می رسد و همین طور سلسله وار ادامه پیدا می کند تا زمانی که اینها وجود داشته باشند و عین موقوفه هم باقی باشد، از آن ارث می برند و متعلق به اینها می شود. این عبارت اخرای این است که به واقف یا ورثه او باز می گردد.

یک اشکال که مثل «جامع المقاصد» و اینها کرده اند چون قائلند که در علی من ینقرض اصلاً حبس است نه وقف،[18] این است که اگر قرار بود وقف باشد، نمی توانست به آقای واقف بر گردد؛ پس می گوییم این به لفظ «وقف» است اما مرادش از آن، حبس است. «جامع المقاصد» در ادامه می فرمایند این که بگوییم وقف و وصیت به وقف است، دلالتی ندارد؛ چون اگر وقف بود، به آقای واقف یا ورثه اش بر نمی گشت؛ لذا این روایت نمی تواند وقف یا وصیت به وقف باشد بلکه لفظ «وقف» برای حبس است به دلیل محظوری که در بحث رجوع به واقف، وجود دارد چون بنابر نظر ایشان، اگر گفتید وقف است، خروج ملکیت است و ورود دوباره اش به ملکیت آقای واقف، نیازمند دلیل است.[19]

این اشکالی است که مثل صاحب «جامع المقاصد» به اصل استدلال به این روایت دارند که اصلاً راجع به وقف نیست و اولاً دلالتی بر وقف علی من ینقرض نمی کند؛ و وقتی که دلالت بر آن نکرد، دیگر دلالت ندارد که بعد الانقراض هم به آقای واقف، رجوع کند؛ چون اصلا وقف نیست بلکه مراد در اینجا حبس است.

این اشکالی است که مثل صاحب «جامع المقاصد» به این روایت دارند و شاید به این جهت است که بزرگانی که این روایت را دیده اند، متعرض نشده و در ذیل استدلالاتشان نیاورده اند.

اشکال دیگری که به ذهن می رسد، این است که اصلاً در این وقف، انقراض حاصل نشده بلکه یک قسمتی از موقوفٌ علیهم از بین رفته اند و بقیه آنان وجود دارند؛ چون یک موقوفٌ علیهم شامل مثلاً چهار مورد بوده که یک موردشان از بین می رود اما بقیه موارد وقف بر سر جایش باقی است. پس وقف علی من ینقرض که دیگر موقوفٌ علیهم وجود ندارد تا بخواهیم بحث کنیم که به چه کسی بر می گردد یا بر نمی گردد، در اینجا معنا ندارد بلکه این وقف، دارای مثلاً چهار مورد است – مثل این که می گوید برای علما، فقرا، طلاب قم، طلاب شیراز، وقف شده - و وقتی یکی از بین رفت، سایر موقوفٌ علیهم ها از آن استفاده می کنند.

پس این روایت به جهتی که صاحب «جامع المقاصد» دارد و نیز به جهتی که اصلاً همه موقوفٌ علیهم از بین نرفته اند، بلکه بقیه موقوفٌ علیهم هستند و از این استفاده می کنند، دلالی بر بحث ما ندارد.

«و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»

 --------------------


[1]. جواهر الکلام(قدیم) 28: 56 و(جدید) 29: 123.

[2]. مفتاح الکرامه 21: 474.

[3]. ریاض المسائل 10: 110.

[4]. المبسوط 3: 293ـ292 و مفتاح الکرامه 21: 473 به نقل از مبسوط.

[5]. المختصر النافع: في الوقوف و الصدقات و الهبات ص 156.

[6].  كشف الرموز: في الوقوف و الصدقات و الهبات ج 2 ص 45 و التنقيح الرائع: في الوقف ج 2 ص 304.

[7]. حدائق الناظره 22: 142.

[8]. وسائل الشیعه 19: 190، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب8، الحدیث6.  

[9]. خاتمة المستدرک 7: 218 به نقل از رجال شیخ و جامع الرواة.

[10]. الخلاصه: 211، رقم1.

[11]. رجال ابن داود: 436 رقم 99.

[12]. تنقیح المقال 1: 205، الفائدة التاسعه عشرة.

[13]. تنقیح المقال(چاپ جدید) 15: 115به بعد، رقم 119 در پاورقی و رقم 200 در متن.

[14]. تنقیح المقال(چاپ جدید) 15: 119 (پاراگراف دوم پاورقی).

[15]. مسالک الأفهام 5: 356.

[16]. و الضعف منجبر بالشهرة و يبعد عدم دلالته مع كثرة المستدلّين به و المرسلين إن أرادوه، و إن كان فيهما قصور فهو مجبور بشهرتهم. و بمجموع ذلك أو بعضه يتعيّن المصير إلى هذا القول.(مفتاح الکرامه 21: 474).

[17]. وسائل الشیعه 19: 190، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب6، الحدیث8. 

[18]. جامع المقاصد 9: 16.   

[19]. همان: 19.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org