استناد به روایات برای شرط بودن خروج نفس واقف از وقف
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 125 تاریخ: 1401/8/9 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «استناد به روایات برای شرط بودن خروج نفس واقف از وقف» بحث در شرطیت خارج بودن واقف از وقف بود. دلیل عقلیای اقامه کرده بودند که عرض کردیم آن دلیل، تمام نیست. به روایاتی هم در بحث «شرطیّة العود عند الحاجة» تمسّک شده و گفته بودند این دسته هم بر شرطیت خارج بودن نفس واقف از وقف، دلالت دارد. اولین روایت[1] را مجدداً میخوانیم تا یک جمله از آن را دوباره معنا کنیم: «محمّد بن يعقوب عن محمّد بن جعفرٍ الرّزّاز عن محمّد بن عيسى عن عليّ بن سليمان بن رُشَيدٍ قال: كتبت إليه يعني أبا الحسن(علیه السلام) [که عرض کردیم اینجا با اینکه مطلق است، اما چون «سلیمان بن رشید» از اصحاب امام هادی(علیه السلام) است، مرادش حضرت هادی(ع) است] جعلت فداك ليس لي ولدٌ و لي ضياعٌ ورثتها عن أبي [زمینی دارم که ملکیتش هم از طریق ارث است] و بعضها استفدتها و لا آمن الحدثان فإن لم يكن لي ولدٌ و حدث بي حدثٌ فما ترى جعلت فداك؟ [من از مقداری از این زمین، استفاده میکنم و از مرگ هم گریزی نیست، الآن در این وضعیت که بچهای ندارم، چکار بکنم؟ اول، سؤال کرده که میخواهم کار خیر بکنم و بچه هم ندارم، الآن هم از این زمین، ارتزاق میکنم و میخواهم کار خیری انجام بدهم. چه کنم؟ قبل از اینکه جواب بیاید، خودشان در طرح سؤال، به نحوی، پیشنهاد کردهاند که] لي أن أقف بعضها على فقراء إخواني و المستضعفين [آیا این را بر برادران فقیرم وقف بکنم؟ مراد از «مستضعفین» را در این روایات در آن زمان، عامه دانستهاند؛ چون «فقراء اخوانی» به شیعیان، اشاره دارد] أو أبيعها و أتصدّق بثمنها عليهم في حياتي [یا اینکه همین الآن بفروشم و صدقه بدهم؟ دوباره میگوید:] فإنّي أتخوّف أن لا ينفذ الوقف بعد موتي [دو راه دارم؛ که در وقف، احتمال میدهم انجام ندهند، سؤال دوم این است که اگر بر ترسم غلبه کردم و خواستم وقف کنم] فإن وقفتُها في حياتي فلي أن آكل منها أيّام حياتي أم لا؟ [حالا اگر وقف کردم، آیا میتوانم خودم از منافعش استفاده بکنم و بخورم یا نه؟ چون در بالا گفته بود «بعضها استفدتها»؛ یعنی زمینی بوده که ظاهراً منبع درآمد او نیز به شمار میرفته. حالا میگوید اگر وقف کردم، میتوانم خودم از آن، استفاده ببرم؟] فكتب(علیه السلام): فهمت كتابك في أمر ضياعك فليس لك أن تأكل منها من الصّدقة [اگر وقف کردی، دیگر نمیتوانی از آن، استفاده کنی] فإن أنت أكلت منها لم تنفذ [این جمله، مدّ نظر است که میفرماید اگر از آن خوردی، وقف صحیح نیست. «دلالت روایت بر بطلان وقف به جهت عدم وقوع قبض» سؤال شده که اگر وقف شد و از آن خورد، چرا وقفش باطل باشد؟ وقف، صحیحاً انجام گرفته، چرا الآن باطل باشد؟ در توجیه آن گفتهاند که این مربوط به قبل از قبض است و وقتی که از آن، استفاده میکند، به این معناست که نمیخواهد وقف کند، لذا اینکه میفرماید وقف صحیح نمیباشد، به قبل از قبض، ارتباط پیدا میکند. نکته دیگر، شاید معنای روایت این طور باشد که با توجه به نیاز شخص به استفاده از آن، نمیتواند آن را وقف کند. به عبارت دیگر حضرت میفرماید چون خودت به آن نیاز داری و مجبوری از آن استفاده کنی و با نیت استفاده شخصی از آن میخواهی وقف کنی، وقفَت صحیح نیست بنا بر این دلالت بر مطلوب ما که وقف بر نفس باطل است، مینماید.سؤال بعدیاش این بود که آن را بفروشم، حضرت میفرماید] إن كان لك ورثةٌ فبع و تصدّق ببعض ثمنها في حياتك»؛[2] اگر خودت میخواهی از آن، استفاده بکنی، وقفَت درست نیست بلکه قسمتی را برای خودت نگه دار و بقیه را بفروش و مبلغ آن را در زمان حیات خودت صدقه بده. پس دو راه را ارائه کرد؛ یکی اینکه وقف بکنم. میفرماید: «فإن أنت أكلت منها لم تنفذ» که دلالت بر محل بحث ما هم میکند. میفرماید اگر میخواهی از این بخوری و به آن، نیاز داری، وقف دیگر معنا ندارد و وقفت صحیح نمیباشد. دنبالهاش جواب سؤال از صدقه به معنای اصطلاحی آن است. در برخی از کتب فقها هم تا «لا تنفذ» را آوردهاند و بقیه را ذکر نکردهاند که مربوط به راه دوم است و میفرماید «إن كان لك ورثةٌ فبع و تصدّق ببعض ثمنها في حياتك» پس سیر سؤال و جواب، این طور با هم، همخوانی پیدا میکند. پرسید این را وقف کنم یا صدقه بدهم؟ فرمود اگر میخواهی از آن، استفاده کنی، وقفَت باطل است؛ یعنی تو باید خارج از وقف باشی، پس آن را بفروش و صدقه بده. اینجا دو نکته هم قابل ذکر است؛ یکی اینکه چراغی که به خانه، رواست، به مسجد، حرام است. وقتی که گفت «علی فقراء اخوانی» میخواهم وقف کنم، امام(ع) در جواب فرمود اگر ورثهای داری، برای آنها انجام بده و نکته دوم اینکه امام(ع) فرمود اگر خواستی صدقه بدهی، «فان تصدقت،أمسكت لنفسك ما يقوتك مثل ما صنع امیر المؤمنین(علیه السلام)»[3] همه را صدقه نده، بلکه مقداری را که نیازت هست، بردار و بقیهاش را صدقه بده. مراد از «ما صنع امیر المؤمنین» عمل و سیره حضرت در وقف است. «ما و فهم مراد متکلم» گفتیم که والد استاد به صاحب «جواهر» نسبت دادهاند که خواستهاند بفرمایند «و إن تصدّقت أمسكت لنفسك»؛ یعنی میشود مقداری از منافع را در حالی که وقف است، برای خودش قرار بدهد. عبارت «ملحقات» بهصراحت این را گفته بود که اگر این فقره را این طور معنا کنیم که در حالیکه وقف است قسمتی از منافعش را برای خودت قرار بده،، مرادش جواز وقف بر نفس میشود. والد استاد، چنین نسبتی را به صاحب «جواهر» داده بودند و عبارتی را هم از صاحب «جواهر» خواندیم و دیدیم که چنین دلالت و اشعاری بر این مطلب نداشت، بلکه صاحب جواهر هم میخواهد [همان طور که صاحب «وسائل» فرموده و ظاهر عبارت نیز همین است]؛ بگوید معنای این فقره این است که اصلاً قبل از اینکه وقف بکنی، مقداری از این منافع را خارج از وقف، قرار بده و از آن ا ستفاده کن، نه اینکه درحالی که وقف است، از این منافع برای خودت قرار بده. ظاهر عبارت «و إن تصدّقت امسکت لنفسک ما یقوتک مثل ما صنع امیر المؤمنین(علیه السلام)» در این است که قبل از اینکه وقف بکنی، مقداری از منافع را برای خودت قرار بده تا نیازمند نشوی. ما میخواهیم مراد متکلم را به دست بیاوریم. مخاطبان خودشان فهمیدهاند و الا اگر نفهیمده بود، دوباره نامه مینوشت. آنها با ادبیات و اوضاع و احوال آن روز و قرائن، منظور امام را متوجه شدهاند و الآن ما میخواهیم فهم مراد متکلم را بفهمیم. گاهی در یک روایت، این قدر احتمال وجود دارد که دیگر روایت را از حیّز انتفاع میاندازد و مجمل میکند. اینجا مقصر، ما نیستیم، چون بالأخره روشهایی برای فهم مراد متکلّم، وجود دارد؛ مثلا «و إن تصدّقت» را مثل سید طوری معنا میکند که به احتمالی دلالت بر جواز وقف بر نفس دارد در حالی که دیگران این روایت را برای عدم جواز، مورد استدلال، قرار دادهاند. اینها احتمالاتی است که مطرح میشود و از این جهت، اشکالی ندارد. این روایت و روایت 4[4] را هم خواندیم که به آنها استدلال شده بود بر بطلان وقف بر نفس. جواب اصلی آن است که اصلاً در این روایات، وقف بر نفس مطرح نشده تا شما عدم جواز اکل را دلیل بر عدم جواز آن بدانید. اصلاً این جهتش مطرح نیست. اگر وقف بر نفس کرده بود و میگفت شما استفاده نکن، آن یک بحث دیگر بود و میگفتیم جایز نیست. که اگر بخواهی استفاده کنی، باعث بطلانش است، ولی اینجا اصلاً این بحث را مطرح نمیکند، بلکه گفته وقف است و من میخواهم از وقف، استفاده کنم. یک احتمال را هم دیروز از مرحوم آسیداحمد خوانساری در «جامع المدارک» برای توجیه چگونگی استدلال، بیان کردیم. « دلالت روایت شرط برگشت وقف به واقف، بر منع وقف بر نفس» دسته دوم از روایاتی که به آنها استدلال شده، روایات باب «شرطیّة العود» است و این روایت با این کیفیت و به همین مقدار، در دو جا مطرح شده است.[5] قبل از ورود به این بحث، در ذهن داشته باشید که گفتهاند اگر عود وقف به خودش را عند الحاجه، شرط بکند، سه نظریه وجود دارد: - شرط و وقف کلاً باطل است و ادعای اجماع هم بر آن شده است؛ - شرط صحیح است اما وقف باطل است و یکون حبساً؛ - هم شرط صحیح است و هم وقف؛ که مشهور نیز همین است و ادعای اجماع بر آن هم وجود دارد. در بحثهایی که گذشتیم و حضرت امام و والد استاد هم وارد شده بودند، دانستیم که اشکالی ندارد و وقف است. اما در این زمینه، هم قائلان به بطلان و هم قائلان به صحت، به یک روایت (یا دو روایت اگر دو تا بدانیم) استدلال کردهاند. پس این روایتی که الآن میخوانیم، در «شرطیّة العود عند الحاجة» مطرح شده و صاحبان دو نظریه صحت و عدم صحت به آن تمسّک کردهاند؛ یعنی کسانی که وقف و شرط را صحیح میدانند، به این روایت استناد کردهاند و کسانی هم که گفتهاند باطل است، مستندشان این روایت است. روایت بنا بر نقل اول: «يونس بن عبد الرّحمن عن محمّد بن سنانٍ عن إسماعيل بن الفضیل [که در روایت بعدی «اسماعیل بن الفضل» دارد] قال: سألت أبا عبد اللّه(علیه السلام) عن الرّجل يتصدّق ببعض ماله في حياته في كلّ وجهٍ من وجوه الخير. قال [آن شخص واقف میگوید:] إن احتجتُ إلى شيءٍ من المال فأنا أحقّ به ترى ذلك له؟ [شخصی که صدقه میدهد و به معنای وقف است، میگوید: اگر به این وقف، احتیاج پیدا کردم؛ یعنی وقف میکند و شرط میگذارد که اگر به آن، نیاز پیدا کردم، من احقّ به این باشم. آیا برایش میبینید که این کار را بکند؟] و قد جعله للّه يكون له في حياته [این برای خدا قرار داده بود اما به آن، نیاز پیدا کرد آیا میتواند آن را به خود برگرداند] فإذا هلك الرّجل يرجع ميراثاً أو يمضي صدقةً [میخواهد بگوید در زمان حیاتش به این نیاز پیدا کرد و از آن، استفاده برد. حالا که مرده، آیا بر میگردد و به صورت میراث میشود؛ یعنی بعد از استفاده، وقفیّت باطل شده و الآن ملک آقای استفادهکننده (واقف) است و حالا که مُرد، چون وقف باطل شده، یرجع میراثاً یا نه، چون به اندازه نیازش بود و حالا که استفاده کرد، عین، باقی است و وقف باطل نشده؛ پس بعد از مردنش وقف میماند؟ میخواهد بگوید بعد از اینکه به آن، احتیاج یافت و استفاده کرد و الآن مُرد، این به صورت میراث بر میگردد که اگر جواب، مثبت باشد، به این معناست که ملکش شده بوده و دیگر از وقفیت، خارج شده یا نه، همان وقف باقی میماند؟ پس دو سؤال کرده بود که آیا میتواند چنین شرطی بکند؟ و اینکه اگر مُرد، چه حکمی دارد؟] قال: يرجع ميراثاً على أهله».[6] روایت بنا بر نقل دیگر: «الحسين بن سعيدٍ عن فضالة عن أبانٍ عن إسماعيل بن الفضل قال: سألت أبا عبد اللّه(علیه السلام) عن الرّجل يتصدّق ببعض ماله في حياته في كلّ وجهٍ من وجوه الخير، و قال [در حدیث قبلی «واو» نداشت و اینجا عبارت را به صورت «و قال» تصحیح میکند] إن اِحتَجتُ إلى شيءٍ من مالي أو من غِلّةٍٍ [و صاحب «مسالک» به صورت «من غِلّته» ذکر کرده و به این صورت البته واضحتر است؛ چون «من غِلّته» یعنی غلّه همین مال نه جای دیگر، و نقل صاحب مسالک نشان میدهد که نسخه «تهذیب» که نزد ایشان بوده، به این شکل، نقل کرده. صاحب «وسائل» نیز وقتی که روایت را ذکر کرده، این روایت دوم(من غلته) را انتخاب کرده] فأنا أحقّ به. أ له ذلك و قد جعله للّه؟ [اینجا عبارت، سلیستر و روانتر معنا میشود. آیا برایش هست؟ در فراز بعدی، سؤال را واضح، بیان کرده است و یک روایت است که راویاش هم یکی بیشتر نیست، حالا وضعیت روایاتمان را در نظر بگیرید که میخواهیم در یک کلمهاش بحث بکنیم و احتمالاتش را بررسی کنیم. معلوم است که این روایات، نقل به معنایی است که شده بوده و این طور نیست که نقطه به نقطه، نوشته شده باشد] و كيف يكون حاله إذا هلك الرّجل؟ أ يرجع ميراثاً أو يمضي صدقةً؟ [میفرماید: وقتی که شخص احتیاج پیدا کرد و از آن استفاده کرد آیا به مالش بر میگردد و ارث او میشود یا وقف میماند؟] قال [امام(علیه السلام) فرمود:] يرجع ميراثاً على أهله».[7] قائلان به بطلان عود عند الحاجه، به این فقره «یرجع میراثا» استدلال کردهاند که وقتی سؤال کرد چنین شرطی میتواند بکند؟ و بعد از استفاده واقف و فوت او حکم موقوفه چیست؟ فرمود: «یرجع میراثاً»؛ امام(علیه السلام) فرمود حرفهایی که میزنید، هیچکدامش صحیح نیست و نمیتواند شرط کند، بلکه وقف این مال، باطل است و یرجع میراثاً. این یک نوع استدلال برای بطلان شرطیّة العود است که مستدلّین هم به این، استناد کردهاند. «استناد به همان روایت برای صحت وقف بر نفس» اما قائلان به صحت، به شکل دیگری به این روایت، استدلال کردهاند. استدلال دسته نخست، این بود که چون وقف، باطل است، این مال، میراث میشود، اما قائلان به صحت، اشکال میکنند و میپرسند شما به جهت لفظ «یرجع میراثاً» چنین نظری دارید، در حالی که رجوع، زمانی معنا پیدا میکند که چیزی خارج شده باشد و دوباره بخواهد بر گردد. این مطلب هم زمانی تحقق دارد که وقف با این شرط، صحیح باشد و این آقا به آن، احتیاج پیدا کرد؛ از آن استفاده برد و حالا که استفاده کرده، دوباره داریم سؤال میکنیم؛ یعنی یک سؤال، از اصل صحت چنین شرطی است؛ و یک سؤال، از اینکه اگر صحیح باشد، حالا که استفاده کرد، باید چهکار بکند؟ امام(علیه السلام) با «یرجع میراثاً» جواب دو سؤال را داد؛ یعنی با کلمه «رجوع» به دو سؤال، پاسخ داد؛ یعنی شرط شما صحیح است و بعد از صحت، چون استفاده کرد، به ملکش بر میگردد و حالا که فوت کرده، بعد از فوتش یرجع میراثاً؛ یعنی وقفش صحیح بوده تا معنای رجوع بتواند در آنجا مصداق پیدا بکند. پس با این بیان، برای صحت شرطیّة العود عند الحاجة، استدلال شد که قبلا بحث مفصل آن گذشت. اگر هم این احتمال را قبول نکنید، روایت حدّاقل، مجمل میشود و برای بطلان شرطیّة العود نمیتوانید به آن، استناد کنید؛ چون قائلین به بطلان وقف با شرطیّة العود میخواستند به این روایت استناد کنند. ولی ما میگوییم این روایت، این احتمال را هم دارد و بنابر این، ذواحتمالین میشود و دیگر قابل استناد نیست که بحثهایش را مفصلاً گذشتیم. اکنون به بحث خودمان یعنی شرط «خارج بودن واقف از وقف» در صحت وقفبرمیگردیم. اگر بگوییم که شرط العود عند الحاجه، باطل است، به طریق اولی، اینجا هم باطل میشود؛ چون گفتیم در شرطیّة العود که وقف را انجام میدهد و وقف صحیحاً انجام میشود و سپس شرطی را میآورد و به آن، منضم میکند، موجب بطلان وقف است؛ یعنی شرط فاسد را مفسد دانستیم. پس در جایی که از ابتدا خودش را داخل در وقف میکند، به طریق اولی، باطل است. این یک وجه برای استدلال به این دسته از روایات است به این شرط که این روایت را دالّ بر بطلان بگیریم. اما وجه دیگر استدلال، این است که بگوییم این روایت اصلاً ربطی به شرطیّة العود ندارد، بلکه از این قسمت روایت که گفت: «إن احتجت إلى شيءٍ من مالي أو من غلّته فأنا أحقّ به» و میگوید من از غلّهاش یعنی از منافعش استفاده بکنم، احق به این باشم، معنایش این است که در زمانی که وقف هست، من احقّ در مصرف باشم زیرا گفت از «غلّّته» استفاده کنم؛ یعنی هنوز وقف است، ولی من از منافعش استفاده کنم. اینکه روایت را از اینجا خواندم، به این جهت بود که «من غِلّته» به بعد را در روایت اول نداشت و با اینکه آن روایت هم مقصود را میرساند، ولی اینجا واضحتر است. «أو من غلّّته» یعنی در حالتی که وقف است، من از آن استفاده کنم «فأنا أحقّ به»؛ یعنی در حال وقف، محق به این باشم و حضرت فرمود: «یرجع میراثاً»؛ که به معنای بطلان است؛ یعنی این اصلاً باطل است. پس دلالت بر مطلوب ما میکند و دیگر ربطی به باب شرطیّة العود عند الحاجة نیست، بلکه مربوط به این است که شخص، خودش را داخل در موقوفٌ علیهم قرار داده و جزء آنان دانسته و گفته به این شرط که اگر نیاز پیدا کردم، از سایر موقوفٌ علیهم، احقّ باشم و بتوانم استفاده کنم تا اگر چیزی ماند، بقیه استفاده کنند و الا من همهاش را مصرف کنم. امام(علیه السلام) هم که فرمود: «یرجع میراثاً». این هم وجهی است که برای استدلال به این دسته از روایات است که روایت دیگرش را هم فردا خواهیم خواند. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
[1]. وسائل الشیعه 19: 176، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب3، الحدیث1. [2]. وسائل الشیعه 19: 176، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب3، الحدیث1. [3]. تهذیب الاحکام 9: 129، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب3، الحدیث1(مسلسل554). [4]. همان: 178، الحدیث4. [5]. تهذیب الاحکام 9: 135، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب3، الحدیث568 و ص146، الحدیث607. [6]. تهذیب الاحکام 9: 146، مسلسل607. [7]. تهذیب الاحکام 9: 135، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب3، الحدیث568 و وسائل الشیعه 19: 178-177، الباب3، الحدیث3.
|