شرایط واقف/وقف صبیّ ممیّز
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 131 تاریخ: 1401/8/18 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «شرایط واقف» شرائط واقف، از شرائط عمومی تمامی عقود است که از آنها به «شرائط عامّه عقود» یاد میشود و برخی از آنها از «شرائط عامّه تکلیف» نیز شمرده میشو: «یعتبر فی الواقف البلوغ و العقل و الاختیار و عدم الحجر لفلسٍ أو سفهٍ، فلا یصح وقف الصّبی و إن بلغ عشراً علی الاقوی [میفرماید که در واقف، شرط است که بالغ باشد، عاقل باشد، اختیار داشته باشد (چون امر اکراهی و بلااختیار، صحیح نیست چراکه باید قصد بکند ولی در امر اکراهی قصد وجود ندارد) و مهجور نباشد چه مهجور به خاطر افلاس و چه به علت سفه که هر دو از طرف حاکم، ممنوعیت مالی دارند] «وقف صبیّ ممیّز» فلا یصح وقف الصبی و إن بلغ عشراً علی الاقوی [بنابر قول مشهور، صبی حتی اگر به دهسالگی(که مورد روایت است) هم برسد که مراد تمییز است، وقفش صحیح نیست. دهسالگی را ملاک و حد تمییز قرار دادهاند] نعم حیث أنّ الاقوی صحّة وصیة من بلغه کما یأتی، فإن أوصی به صح وقف الوصی عنه»[1] در باب وصیت گفتهاند چون وصیت بچه ممیّز قبل از احتلام نافذ است، اگر وصیت به وقف کرد و مثلاً گفت بعد از مردن من وقف بکنید، وصی اگر از طرف این بچه، وقف بکند، اشکالی ندارد. در شرائط عامّه کلام و اشکالی نیست، بلکه بحثی که وجود دارد و ایشان با «علی الاقوی» به بطلان آن، اشاره کردهاند، در «من بلغ عشراً» است که چون قائل به صحت وقف «من بلغ عشراً» وجود دارد و روایاتی هم بر آن، دلالت میکند، بنا بر این ایشان «علی الاقوی» فرمودهاند نه به صورت اجماعی. در «جواهر» هم از نظر نقل اقوال، مختصراً بیان و به ادلّه، اشاره کرده است. به جهت آشنایی به سیر بحث و خلاصهای از آن، عبارت «جواهر» را میخوانیم که هم اشاره به اقوال است و هم اشاره به ادلّه: «و علی کل حالٍ ففی صحّة وقف من بلغ عشراً ممیّزاً تردّدٌ [تردّد از صاحب «شرائع» است پس «اقوی» در عبارت «تحریر الوسیله» به جهت همین تردد است] بل خلافً فعن المقنعة الأول [که صحت باشد] و عن وصايا النهاية و المهذب جواز صدقته [این دو فرمودهاند صدقهشان جایز است. ممکن است کسی سؤال بشود که جواز صدقه چه ربطی به بحث وقف دارد؟ علتش این است که این دو بزرگوار قائلند که «صدقه» بر وقف، اطلاق میشود] بل في جامع المقاصد في الوكالة أن المشهور جواز تصرّفه في الوصية و العتق و الصدقة و المشهور الثاني [که عدم نفوذ و صحتش باشد] بل لعلّ عليه عامة المتأخرين، بل لعل الخلاف منحصرً في خصوص المفيد [چون فقط او تصریح دارد اما آن دو بزرگوار، چنین تصریحی نکردهاند، و ما که گفتیم این دو بزرگوار قائل به صحت هستند، به ضمیمه این مطلب بود که این دو فقیه قبول دارند «صدقه»، بر وقف اطلاق میشود اما اگر گفتیم مراد از صدقه در کلام آنها وقف نمیباشد، دیگر نمیتوان به آنها نسبت داد که قائل به صحت وقف صبی هستند] بناءاً على إرادة ما لا يشمل الوقف من الصدقة في كلامهم»[2] پس تصریح مفید و ظهور وصایای «نهایه» و «مهذّب» بر این است که وقف بچه غیربالغ، صحیح است. «روایات دلالت کننده بر صحت وقف صبیّ ممیّز» روایاتی در تأِیید نظر شیخ مفید وجود دارد که به آنها استدلال شده و اگر تمام باشد، عمومات و اطلاقات موجود بر منع تصرّفات صبی را تخصیص میزند. بنابر این، کلام شیخ مفید ثابت میشود. پس نیاز است که در ابتدا وارد بحث روایات بشویم؛ چون آنچه محل اختلاف اقوال شده، روایات باب است. در مورد وصیت روایات متظافرهای وجود دارد که عمومات ممنوعیت تصرّف صبیّ را تقیید زده و وصیت صبی را نافذ شمرده است. پس صبی میتواند به وقف هم وصیت بکند و چون وقف نیاز به صیغه دارد و صبی فقط میتواند وصیت به وقف نماید، پس وصی از طرف او صیغه را میخواند. در مورد صبی یکی بحث وصیت است که یک نوع قرارداد است. این وصیت، قرارداد مالیای است که از طرف بچه غیربالغ انجام میشود و فرمودهاند صحیح است و علتش هم روایات متظافرهای است که وجود دارد؛ معمولٌ بِه است و فقها به آنها فتوا دادهاند. پس، وصیت از این عمومات ممنوعیت تصرّف، خارج میشود چون دلیل داریم، پس میتواند وصیت به وقف بکند. اگر وصیت به وقف کرد، خود وقف، یک عقد است که باید اجرا بشود، اما بنابر نظر مشهور گفتیم نمیتواند این صیغه وقف را اجرا بکند، پس وصیت میکند و وصی از طرف او وقف میکند. این از این جهت، اشکالی ندارد. اما در مورد سایر تصرفات صبی عمومات و اطلاقات بر عدم نفوذ تصرّفات مالی صبی، دلالت میکند [اگرچه گفتهاند عبادات صبی نافذ و صحیح است، لذا اگر بگویید وقف هم عبادت است، میگوییم، درست است که عبادت است، اما عبادت مالی است و عبادات مالی از جهت عدم صحت تصرّفات مالی صبی نمیتواند از طرف او واقع بشود.] در مورد طلاق نظر مثل شیخ این است که طلاق غیربالغ هم صحیح است -که البته مشهور فرمودهاند طلاق صبی درست نیست. اگر دلیل داشته باشیم و بتوانیم عمومات ممنوعیت تصرّفات صبی را در وقف مثل وصیت تقیید یا تخصیص بزنیم، فبها و نعمت؛ چون عمومات قابل تخصیص است و تخصیص هم خورده است مثل باب وصیت که به جهت روایات متظافره، عمومات تخصیص زده شده است. «استدلال به روایات» 1. معتبره زراره: «محمّد بن يعقوب عن عدةٍ من أصحابنا عن سهل بن زياد [در سهل بن زیاد از حیث وثاقت، اختلاف هست. ابن غضائری فرموده: «ضعیفٌ جداً فاسد المذهب» و در «رجال طوسی» فرموده: «ثقةٌ امامی صحیح المذهب ظاهراً» و در «فهرست» دارد: «ضعیفٌ» و «رجال کشی» هم دارد: «ضعیفٌ غالٍ»، [در مورد سهل بن زیاد بحث خواهیم کرد] و أحمد بن محمّد بن عيسى جميعاً [که همه ثقهاند] عن صفوان بن يحيى عن موسى بن بكر [در «موسی بن بکر» هم گفتهاند توثیق نشده و خواستهاند با روایت «اجلاّء» و کثرت روایت، وثاقتش را اثبات بکنند و گفتهاند که واقفی بوده و کسانی که خواستهاند وثاقتش را ثابت بکنند، فرمودهاند مشایخ در حال صحت مذهب، روایات را از او اخذ کردهاند. پس این هم درباره موسی بن بکر که توثیقی بالخصوص ندارد ولی ظاهرا روایاتش معتبر است] عن زرارة عن أبي جعفر(علیه السلام) قال: إذا أتى على الغلام عشر سنين فإنّه يجوز في ماله ما أعتق أو تصدّق أو أوصى على حدٍّ معروفٍ و حقٍّ فهو جائزٌ».[3] در این روایت، قید 10 سال آمده و در دو روایت بعدی، دیگر این قید وجود ندارد. بالأخره قانون باید حدّی را قرار بدهد و نمیتواند رها باشد. گفتهاند این قید 10 سال در اینجا، موجب میشود که دو روایت بعد هم بر اینجا حمل بشود. مجدّداً عرض میکنم که ما روایات را برای اثبات نظریه کسانی مثل شیخ مفید میخوانیم که قائلند وقف غیربالغ، نافذ و صحیح است. این روایات، محلّ استدلال این بزرگواران است. پس میفرماید که اگر غلام و بچه، دهساله بشود، جایز است در مالش عتق بکند، تصدّق بدهد یا وصیت بکند «علی حدٍّ معروفٍ و حقٍّ، فهو جائزٌ». برخی این را به وصیت زدهاند درحالی که تنها به وصیت نمیخورد، بلکه به کل این موارد میخورد. ممکن است بفرمایید وقف در کجای روایت آمده است؟ کیفیت استدلال این است که گفتهاند مراد از صدقه در اینجا، وقف است، پس پیشفرض استدلال به این روایت و روایات بعدی که کلمه «صدقه» در آنها آمده، این است که بگوییم «صدقه» بر وقف هم، اطلاق میشود یا بر اعم از وقف و صدقه مخصوصه اطلاق میگردد. پس اینجا مراد، وقف است یا اعم است. «کیفیت استدلال صاحب حدائق بر جواز وقف ممیّز» صاحب «حدائق»[4] به نحوه دیگری استدلال میکند و به بحث کلمه «صدقه» و اطلاقش بر وقف، استدلال نمیفرمایند، بلکه میفرمایند اینکه فرموده «علی حد معروف و حق فهو جائز» یک ملاک است؛ یعنی هر چه معروف و حق و کار خیر باشد، این ملاک در آنجا سریان و جریان دارد و وقف هم یک امر حقّ است. بنابر این، وقف را هم میگیرد اگرچه شما صدقه را هم به معنای صدقه مخصوصه بگیرید، وقف را از باب مناط و ملاکی که در انتهای روایت، وجود دارد، داخل در مدلول روایت است. کثیری از فقها از این روایت به جهت ضعفی که در برخی از سلسله سند، وجود دارد، به «خبر» تعبیر نمودهاند. برخی اصلاً این روایت را به «معتبره» تعبیر کردهاند، ولی اگر در کتب فقها نگاه بکنید، مثل صاحب «جواهر» به جهت نظری که به موسی بن بکر داشتند، از آن به «خبر» تعبیر کردهاند و برخی هم به جهت ضعیف دانستن سهل بن زیاد، تعبیر به «خبر» نمودهاند. روایت بعدی: «و عنه عن يعقوب بن يزيد عن محمّد بن أبي عمير عن جميل بن درّاج [این روایت و روایت بعدی را به «موثقه» تعبیر کردهاند. به چه جهت؟ «عنه» به سند قبل بر میگردد که «تهذیب» یعنی شیخ طوسی از «علی بن الحسن بن فضّال». طریق شیخ به علی بن حسن بن فضّال را صحیح دانستهاند الا نسبت به «علی بن محمّد بن زبیر» که کلامی وجود دارد؛ چون توثیق بالتنصیص نشده است، لذا این طریق را از این جهت خواستهاند رمی به ضعف بکنند اما از طرق دیگری، طریق شیخ به علی بن حسن بن فضّال، تصحیح شده است. در بحث نیاز به بررسی سند مشایخ ثلاثه در استنادشان به کتب و اصول حدیثی دو مبنا وجود دارد: یک مبنای کسانی مثل حضرت آقای خویی است که میفرمایند برای این کتابها و طرقی که این فقها و محدثین به کتب و اصول دارند نیاز به صحت طریق داریم و طریق باید صحیح باشد و ایشان در هر جا رسیدهاند، طرق را بحث کردهاند و به بررسی صحت و ضعفش پرداختهاند. برخی از بزرگان دیگر قائل به عدم نیاز به بررسی در طرق هستند و میفرمایند ما نیازی به سند به این کتب اصول نداریم. فرق «کتاب» و «اصل» هم در این است که در «اصل» آن محدث و راوی، روایت را مستقیماً از امام(علیه السلام) گرفته باشد اما در «کتاب» هم میتواند روایاتی باشد که خودش مشافهةً گرفته و هم با اجازه از مشایخ، نقل کرده باشد. پس این دو روایت، به جهت «علی بن الحسن بن فضّال» که گفتهاند فطحی است، تعبیر به «موثقه» میشود و الا روایت را مجلسی «کالصحیح» مینامد به جهت اعتباری که علی بن حسن بن فضّال دارد و روایت از این حیث، قابل استدلال است و از حیث سند، مشکلی ندارد] عن جمیل بن درّاج عن أحدهما(علیه السلام) قال: يجوز طلاق الغلام إذا كان قد عقلَ و صدقَتُه و وصيتُه و إن لم يحتلم»[5] اینجا دیگر 10 سال را ندارد و حدّ در آن، ذکر نشده است. اینجا هم باز با پیشفرض اینکه مراد از «صدقه» وقف باشد، یا بگویید اعم است که وقف را هم شامل میشود. «و عنه عن هارون بن مسلم عن ابن أبي عمير عن حمّاد بن عثمان عن عبيد الله الحلبي و محمّد بن مسلم [که همگی ثقهاند] عن أبي عبد الله(علیه السلام) قال: سئل عن صدقة الغلام ما لم يحتلم، قال: نعم إذا وضعها في موضع الصدقة»؛[6] اگر در جای خودش قرار بدهد، اشکالی به آن وارد نیست و جایز است. به این سه روایت، برای صحت وقف صبی ممیّز، استدلال کردهاند و فرمودهاند این سه روایت میتواند عمومات و اطلاقات ممنوعیت از تصرّف را تقیید یا تخصیص بزند. به این استدلال، اشکال کردهاند: یکی اینکه: شما میفرمایید «صدقه» بر وقف، اطلاق میشود، ولی ما این را قبول نداریم. این استدلال بر مبنای کسانی که به صحت این اطلاق قائلند، میتواند صحیح باشد و این یک بحث مبنایی است و کسانی که این اطلاق را قبول ندارند، این روایات را مربوط به باب صدقه میدانند نه باب وقف. «اصل محدود و مشخص بودن قانون» اگر به عنوان قانونگذار بخواهید قانونی را وضع بکنید، باید قانون محدود و مشخص باشد. مثلا ملاک و نظرتان این است که صبی با رشد میتواند تصرّف بکند. درحالی که رشد، یک امر مخفی است و به سادگی قابل اثبات نیست تا کسی بگوید من رشیدم یا رشید نیستم، بلکه باید قضاوت بشود. قانونگذاری، این طور نیست که به یک امر مجهول، واگذار شود. قانون باید محدود باشد؛ قانونگذار میگوید برای انجام معاملات سن 18 سال لازم است با اینکه سن بلوغ پانزده سال در پسر و نه سال نسبت به دختر است، چون رشد را هم قانونگذار، جزء شرائط عامّه دانسته و نخواسته فقط بلوغ را بفرماید. بنابر این، قانونگذار باید حد و مرز قانون را مشخص بکند که بتوانند طبق این قانون، اختلافات را حل بکنند. حالا با وجود قانون گاهی در جایی نیاز به قضاوت است. طرف میگوید این آدم هجدهساله، رشد نداشت یا این پسر ده ساله فاقد تمییز است. در اینجا به باب قضاوت میرود که تشخیص بدهید بالخصوص، این آقا رشد یا تمییز داشته یا نداشته است. یک بحث قانونگذاری است. قانونگذاری باید محدود و مشخص باشد. یک بحث هم بحث قضاوت در مرافعه است. مثلاً درباره امضای اسناد میگویند اگر شما سند زدید، مالک خانه هستید، ولی شما ادعا میکنید که این سند را صوری به نام این آقا کردم. قاضی در اینجا مرافعه شرعیهای را که انجام دادهاید، بررسی میکند که این سند صوری بوده یا واقعی. از یک سو، قانونگذار قانون وضع کرده که امضای سند در محضر، نشانه ملکیت است و این، بحث قانونی آن است اما گاهی شما ادعای دیگر دارید، که قابل بررسی است. شاید بتوان از این روایت چنین استفاده کرد که باید یک حد و ملااکی برای تمییز داشته باشیم و نمیتوانیم بگوییم تمییز عرفی، ملاک است؛ چون این یک امر مبهم است. میخواهد بگوید اگر میخواهید قانون وضع کنید، باید محدود باشد و مثلاً 10 سال باشد اما اگر اشکالی دارید که شخصی بالخصوص، تمییز ندارد، به مرافعه شرعیه، نیاز است و در بحث قانونگذاری نباید قانون، رها و غیر محدود منوط به اراده طرفین باشد. در فقه موارد زیادی داریم که صحت یا بطلان را به قصد و اراده طرفین عقد مقیّد نمودهاند .اما قصد، از اموری نیست که قابل فهم برای دیگران باشد و امور صادره از متعاقدین قابل فهم برای همه نیست. نمیتوانیم بگوییم اگر قصدش این بود، چنین میشود و اگر قصدش نبود، چنان؛ بلکه باید ظاهر الفاظ ملاک باشد. در مباحث صیغه وقف بحث شد که اگر گفته «وقفت» اما ادعا میکند که مرادم از «وقفت» حبس بود. نمیتوانیم به حبس ملتزم بشویم بلکه باید بگوییم اگر گفت «وقفت» وقف است و نمیتوانیم بگوییم اگر گفت «وقفت» باید بررسی بکنیم و ببینیم قصدش چیست؟ اگر قصدش وقف بود، وقف است و الا وقف نیست. برای همین است که الفاظ، مُبرز قصدها هستند و در مقام مخاصمه هم اخذ به ظاهر میشود. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
[1]. تحریر الوسیله 2: 69، مسأله29. [2]. جواهر الکلام 28: 21. [3]. وسائل الشیعه 19: 211، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب15، الحدیث1. [4]. الحدائق الناضرة 22: 181. [5]. وسائل الشیعه 19: 212، الباب15، الحدیث2. [6]. همان: الحدیث3.
|