شرطیّت اسلام در وقف
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 133 تاریخ: 1401/8/22 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «شرطیّت اسلام در وقف» «تحریر» در ادامه شرائط واقف میفرماید اسلام جزء شرائط واقف نیست. در توضیح این مسأله، عبارت «ملحقات» را میخوانیم که فوائدی در خود دارد که چارچوبهای فکری ما را میتواند شکل بدهد، یعنی چیزهایی را که در ذهن ما به عنوان مسلمات و حقانگاری وجود دارد، متزلزل میکند و چارچوبهای جدیدی را میتواند در ذهن ما شکل بدهد که در برخورد با مسائل مختلف، بسیار مؤثر است. البته شرطیت اسلام را برخی از فقها اصلاً ذکر نکردهاند. مرحوم سید(ره) در «تکمله عروه» این گونه آورده: «لا يشترط في الواقف أن يكون مسلماً [در واقف، مسلمان بودن شرط نیست] فيصح وقف الكافر فيما يصح من المسلم [در آنچه که از طرف مسلم وقفش صحیح است، وقف کافر هم درست است چون اسلام شرط نیست] كما إذا وقف على أولاده أؤ على الفقراء خصوصاً إذا وقف على فقراء المسلمين بالاجماع [بالاجماع درست است] نعم ربما يستشكل فيه بناءاً على اعتبار قصد القربة في الوقف [یک مبنایی در وقف، این بود که قصد قربت در آن، شرط است و بنابر آنچه که بررسی شد، عرض شد که قصد قربت، شرط نیست. به هر حال اگر قصد قربت بخواهیم، کسانی که قصد قربت را لازم میدانند، گفتهاند از کافر متمشّی نمیشود و با توجه به شرطیّت قصد قربت، میشود در وقف کافر اشکال کرد. البته ایشان میفرماید:] «امکان حصول قربت از کافر معتقد به خدا» لكنّك عرفت عدم اعتباره، و على فرض اعتباره [بنابر اعتبار قصد قربت] يمكن حصوله ممن يعترف بالله تعالى [هرکس که خدا را قبول داشته باشد، قصد قربت از او متمشّی میشود] و لا يلزم حصول القرب بل يكفي قصده [میفرماید حصول قرب، یعنی تقرّب لازم نیست بلکه قصد قربت کفایت میکند. اگر بگوییم حصول قرب(تقرّب) نمیخواهیم، حرف خوبی است و چه بسا از مسلمان هم تقرّب حاصل نمیشود اما اگر بگوییم تقرّب به سبب عدم اسلام از غیر مسلمان حاصل نمیشود، کلامی قابل تأمل است؛ چون وقتی شخصی به خدا با شرائطی که میپرستد، اعتقاد دارد و به پیامبری که به عنوان رسول از طرف خدا فرستاده شده، معتقد است و خلافش را اعتقاد ندارد، بلکه اصلاً خلافش را گمان نمیکند (که این مطلب را صاحب «مسالک»[1] در کتاب الشهادات داشت) چرا تقرّب حاصل نشود؟ اگر منشأ عدم حصول قرب را دین اسلام بدانیم که چون دین خاتم را قبول ندارد، قرب حاصل نمیشود، میگوییم اصلاً توجهی ندارد که دین دیگری هم وجود دارد. ما که شیعه شدیم، چند درصد از روی تحقیق، شیعه شدهایم اصلاً حتی احتمال خلاف نسبت به مذهب دیگر (نهتنها دین دیگر) نداشتهایم؟] بل ظاهرهم [ظاهر فقها] الاجماع على صحّة وقفه على ما لا يصح في مذهبنا [میتوانند برای آنچه که در مذهب ما وقف بر آن صحیح نیست اما در مذهب آنان مورد احترام است، وقف بکنند] مثل الوقف على بيوت النيران وعلى قرابين الشمس والكواكب [ واژه «قرابین» اگر از «قرب» باشد، رصدخانهها و مانند آن میشود و در جاهایی که آتشپرستان یا زرتشتیان حضور دارند، به صورت چهارطاقی ساخته میشده که نزدیکتر به خورشید و کواکب بوده است. به هر حال، هر چه باشد، به عنوان آنچه که به عنوان یک پرستشگاه برای آنها مطرح است، وقف بر آن صحیح است] وكذا وقف الخنزير ونحوه [همچنین میتوانند آنچه مسلمان نمیتواند عین موقوفه قرار بدهد- به جهت عدم مالکیت شرعی، آن را موقوفه قرار دهند مثل خنزیری که از حیث شریعت ما مالیت ندارد، موقوف قرار بدهد، چون نزد خودشان مالیت دارد، کفایت میکند] لكن الصحة هنا ليست واقعيةً بل من باب اقرارهم على دينهم [اینجا هم باز محل تأمل است؛. فرموده صحت در اینجا واقعی نیست بلکه از باب اقرار بر دینشان است، چرا واقعی نباشد؟ اگر قبول کردید که وقفش صحیح است، چرا صحت واقعیه نداشته باشد؟ هم حسن فعلی دارد هم حسن فاعلی، هر دو را دارد و باید فرق گذاشت بین کسی که اصلاً فکر نمیکند که غیر اعتقاد خودش، صحیح باشد، بلکه غیر از این اعتقاد را صحیح نمیداند و احتمال خلاف هم نمیدهد و وقف میکند. وقفی که انجام میدهد -چه خنزیر باشد چه برای بیت النیران و قرابین الشمس- چون از روی اعتقاد است، عمل صالح است. اینکه این صحت، واقعی نیست بلکه از باب اقرارشان بر دینشان است، به چه معناست؟ اگر از نظر علم کلام میخواهید بفرمایید، بحثی است که باید ذهنمان را از این، جدّاً پاک کنیم که به جای خدا تصمیم بگیریم. ما به جای خدا تصمیم میگیریم که این کار، درست است یا نه، درحالی که ما فقه و اصولی داریم که برای استنباط به کار میرود و مربوط به ظواهر است و از آنها احکام ظاهریه استفاده میشود. ایشان ظاهراً میخواهند بفرمایند صحت این وقف به خاطر اقرارشان بر دینشان است و الا وقف واقعی نیست. این محل کلام است] بخلاف الجامع للشرائط عندنا [اما وقفی که طبق شرایط ما صحیح است مثل وقف بر فقرائشان؛ چون وقف بر فقرا نزد ما هم صحیح است، آنها هم وقتی وقف کردند و صحیح بود، صحت واقعیه میشود. پس اگر صحت واقعیه را در مقابل این فرع، قرار دادید و گفتید «بخلاف الجامع للشرائط عندنا» باید این مقابله یک آثاری داشته باشد و اینکه بین وقف آنها بر فقرائشان که جامع شرائط عندناست با وقفی که جامع شرائط عندنا نیست، فرق میگذارید، باید در آثار، فرق داشته باشند. آثارش چیست؟ آیا این است که اگر مفسدهای وجود نداشته باشد، میتوانید وقفشان را به هم بزنید یا بفروشید؟ اگر آثارش این است، چنین چیزی قطعا صحیح نیست] فان الصحة فيه [در جایی که جامع شرائط نزد ما است] واقعية، بعد كونهم مكلفين بالفروع وعدم كون الوقف من العبادات [که بگوییم از عبادات نیست] وإن اعتبرنا فيه قصد القربة [میفرماید اگر قصد قربت را هم شرط بدانیم، در آنجا فرمودند از غیرمسلم، متمشّی هم میشود اما] فلا نسلّم بطلان كل ما تعتبر فيه قصد القربة من الكافر»؛[2] ایشان فرمود دلیلی ندارد که اگر در جایی، قصد قربت شرط باشد، بگوییم از کافر، متمشّی نمیشود و موجب بطلانش است بلکه در اینجا میفرمایند در جاهایی که قصد قربت هم شرط باشد، مثل وقف یا امور خیر دیگری مثل صدقه بطلان بدون قصد قربت از طرف کافر ثابت نمیباشد یعنی بنا بر شرطیت قربت در وقف مثلا این شرطیّت برای کافر نمیباشد و فعل کافر بدون قصد قربت موجب صحت آن عمل است و به عبارت دیگر شرطیّت قصد قربت مربوط به مسلم است. «بحثی رجالی در باره سهل بن زیاد» مسألهای که در جلسه قبل، مطرح کردیم و سه روایت را هم ذیلش خواندیم، تصرفات صبی بود. در روایت اول «سهل بن زیاد» بود که نسبت به او چون کلام، مختلف است، یک بررسی اجمالی درباره او انجام میدهیم و دفع شبههای هم بکنیم. برخی از دوستان گفتند که شما در بحثهای رجالی میگویید برخی او را تضعیف کردهاند و برخی تضعیف نکردهاند، شما با تکیه به نظر خودتان بررسی نمیکنید. عرض کردم من جاهایی که ببینم فوائدی از بحثهای رجالی وجود دارد، مثل «سهل بن زیاد» را بررسی و مطرح میکنم. والد استاد و از متأخرین هم مثل «تنقیح المقال» قائل به اعتبار سهل بن زیاد هستند و البته حضرت آقای خوئی مطابق مقاله مشهور، قائل به تضعیف شدهاند. فقهایی مثل صاحب «شرایع»، مرحوم سبزواری و علامه (در کتب مختلفش) قائل به تضعیف هستند. پس مشهور در «سهل بن زیاد» قول به تضعیف اوست. اکنون هم ادلّه قول به تضعیف را بررسی میکنیم و هم قول به توثیق را تا ببینیم در ادامه بحث، چه نتیجهای میگیریم. عبارتها را از «قاموس الرجال» میخوانم که تقریباً نظرات رجالیون معروف را درباره سهل بن زیاد، جمع کرده و التبه «تنقیح المقال» مفصلتر دارد اما به جهت خلاصه بودن بحث و صرفهجویی در وقت، از «قاموس الرجال» اقوال را میخوانم تا کیفیت اختلاف و دلیل اختلاف بین قائلان تضعیف و توثیق و منشأ اختلاف، مشخص بشود: «سهل بن زياد: قال: عدّه الشيخ في رجاله في أصحاب الجواد(علیه السلام) قائلاً: الآدمي يكنّى أبا سعيد من أهل الريّ [در کتاب رجالش در زمره اصحاب امام جواد(علیه السلام) ذکر نموده و فرموده است سهل بن زیاد آدمی، اباسعید از اهل ری] و في أصحاب الهادي(علیه السلام) قائلاً: الآدمي يكنّى أبا سعيد ثقةٌ رازيٌّ و في أصحاب العسكري(علیه السلام) قائلاً: يكنّى أبا سعيد الآدميِّ الرازيّ [پس دقت بفرمایید که منشأ اختلاف همین جاست که شیخ در «رجال» خودش سه بار از او نام برده و در یک جا هم توثیقش کرده پس «رجال» شیخ، توثیق سهل بن زیاد را دارد] و عنونه الفهرست قائلاً: الآدمي الرازي يكنّى أبا سعيد ضعيفٌ [پس در «فهرست» فرموده ضعیف است. پس در «رجال» فرمود ثقةً، و در «فهرست» فرمود ضعیفٌ، و منشأ اختلاف هم توثیقی است که شیخ در «رجال» خود دارد با اینکه در جایی از «استبصار» محتملاً و در «فهرست» نصّاً قائل به تضعیفش شده. بنابر این، فقها یا محدثان و یا رجالیون بعدی با توجه به توثیق و تضعیف شیخ، در مورد ضعف یا عدم ضعف او بحث کردهاند. پس منشأ اختلاف، توثیق شیخ در «رجال» است به خلاف «فهرست»] و النجاشي قائلاً: [یک قاعده در رجال، این است که میگویند نجاشی اضبط و قولش مقدم بر قول شیخ است] و أبو علي الآدميِّ الرازيّ كان ضعيفاً في الحديث غير معتمدٍ فيه و كان أحمد بن محمّد بن عيسى يشهد عليه بالغلوّ و الكذب و أخرجه من قمّ إلى الريّ [احمد بن محمد بن عیسی اشعری، هرکسی را که فکر میکرده غلو میکند یا اخبار را از ضُعفا نقل میکند، از قم خارج میکرده است. این را هم میخوانیم که آیا دلیل بر ضعف هست یا نه؟ پس دقت بفرمایید که نجاشی اولاً میفرماید «کان ضعیفاً فی الحدیث» که ان قلت دارد؛ بعد هم برای کلام خودش دلیل میآورد که احمد بن محمد بن عیسی بر غلو او شهادت میداد و به همین خاطر او را از قم اخراج کرد] و كان يسكنها [پس قول و کلام نجاشی را مد نظر داشته باشید] و ابن الغضائري قائلاً: أبو سعيد الآدميّ الرازي كان ضعيفاً جدّاً [نفر بعدی، ابن غضائری است که فرموده است:] فاسد الرواية و الدين [باز دقت بفرمایید که احتمالاً وجه تضعیف ابن غضائری یا شاهد آن این است که] و كان أحمد بن محمّد بن عيسى الأشعري أخرجه من قمّ و أظهر البراءة منه و نهى الناس عن السماع منه و الرواية عنه، و يروي المراسيل و يعتمد المجاهيل [این هم کلام ابن غضائری است.] و عن موضعٍ من الاستبصار: أنّ أبا سعيد الآدمي ضعيفٌ جدّاً عند نقّاد الأخبار [ظاهر از «عند نقّاد الأخبار» این نیست که او را تضعیف کرده باشند، بلکه میفرماید «ان نقاد الاخبار ضعیفٌ جدّاً»؛ احتمال دارد نزد ایشان ضعیف نبوده به خلاف «فهرست» که بالنص فرمود ضعیفٌ.] و قد استثناه أبو جعفر بن بابويه من كتاب نوادر الحكمة [ابوجعفر بن بابویه روایات «نوادر الحکمه» را که در طریقش سهل بن زیاد بوده ، استثنا کرده و آن روایات را قبول نداشته است.] و روى الكشّي عن نصر قال: سهل بن زياد الرازيِّ أبو سعيد الآدمي يروي عن أبي جعفر و أبي الحسن و أبي محمّد(علیهم السلام) و عن القتيبي قال: سمعت الفضل بن شاذان يقول في أبي الخير و هو ... و قال: كان أبو محمّد الفضل يرتضيه و يمدحه و لا يرتضي أبا سعيد الآدميّ و يقول: هو أحمق»[3] اکلمه «احمق» را هم دلیل بر ضعفش گرفتهاند. طبق این عبارات خوانده شده تا اینجا، شیخ در «رجال» قائل به توثیق است و در «فهرست» قائل به تضعیف شده؛ نجاشی و این غضائری به تضعیفش قائل شدهاند و مستند تضعیف را ظاهراً اخراج احمد بن محمد بن عیسی اشعری قرار داده بودند و این چون در همان زمان بوده و با او ارتباط داشته، وقتی که او را از قم، خارج کرده و به جهت غلو و کذبش تبعید کرده، گفتهاند پس معلوم میشود که ضعیف است. پس به احتمال زیاد، استنادشان به این فعل ابن عیسی باشد؛ چون هر دو، این فعل ابن عیسی را در انتهای عبارتشان آوردهاند و در جلسه بعد کلام علامه بحر العلوم و مستدرک الوسائل در استناد نجاشی و ابن غضائری به فعل احمد بن محمد بن عیسی را نقل خواهیم کرد که موجب اعتبار سهل بن زیاد باشد و فضل بن شاذان گفته احمق است و او را توصیف به حماقت کرده است. اینها تمام آن چیزی است که درباره سهل بن زیاد آدمی، وجود دارد. حالا بررسی میکنیم که آیا آنچه درباره تضعیف ایشان گفتهاند، مقدم است یا آنچه به توثیق ایشان در رجال شیخ، تصریح شده همراه با قرائن دیگر؟ چون اگر ما باشیم و فقط همین اقوال، میگوییم قول نجاشی بر قول شیخ مقدم است اما با توجه به اینکه باید قول نجاشی را بررسی کنیم و ببنیم که آیا نجاشی هم مطمئناً قائل به ضعف سهل است یا از عبارتش مطلب دیگری فهمیده میشود و همچنین استناد نجاشی به فعل ابن عیسی باید مورد بررسی قرار گیرد. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
[1]. مسالک الافهام 10: 286 و 14: 160. [2]. تکملة العروة الوثقی 1: 208 و ملحق العروة الوثقی 1: 435-434. [3]. قاموس الرجال 5: 360- 358.
|