وقف منافعی بادوامتر از عین؟
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 140 تاریخ: 1401/9/1 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «وقف منافعی بادوامتر از عین؟» بحث در شرائط موقوف بود. عرض شد که یکی از شرائط، این است که موقوف عین باشد و عین در اینجا هم در مقابل منفعت است؛ هم در مقابل دین؛ و هم در مقابل مبهم. یعنی موقوف بودن این سه، صحیح نیست. در بحث منافع، عرض کردیم که فرمودهاند وقف منافع، صحیح نیست؛ چون معنایی که در وقف شده و عبارت از تحبیس العین و تسبیل المنفعه است، تصور ندارد و در اینجا عینی تحبیس نشده و وقتی که از منفعت، استفاده میشود، کمکم و آن به آن دارد از بین میرود درحالی که در وقف باید عین موقوفه، باقی بماند و در اینجا از بین میرود. بنابر این، معنا و حقیقت وقف در آن، وجود ندارد. ما عرض کردیم اینکه میگویند تحبیس العین وتسبیل المنفعه، تعبّد نیست و نمیخواستهاند تعریف تعبدی برای وقف بیان کنند بلکه خواستهاند به وسیله این تعریف بگویند ما در وقف، استمرار و جریان کار خیر را میخواهیم بخلاف صدقه؛ بنا بر این در بحث منافع اگر کسی منافع خانهای را وقف کرد و در عین حال میتواند خانه را خرید و فروش بکند، آیا حقیقت وقف که جریان و سریان و استمرار استفاده و کار خیر باشد، در آن، جود دارد یا خیر؟ مسلّماً عقلا و عرف از تحبیس العین و تسبیل الثمره نمیفهمند که حتما باید تعبّداً عینی وجود داشته باشد، بلکه این تعریف برای این است که نشان بدهد استفاده از این موقوف باید استمرار داشته باشد. پس، از این تعریف، استفاده میشودکه بهرهبرداری از موقوف باید مستمرّ باشد که بهترین راهکار برای حفظ این استمرار تحبیس عین موقوفه است اما اگر طریق دیگری برای استمرار بهرهبرداری وجود داشته باشد، دلیلی بر تعبدی بودن «تحبیس العین» نداریم بلکه به هر طریقی استمرار استفاده از موقوف حاصل شود، وقف تحقق پیدا کرده است. به عبارت دیگر عرف میپرسد: چرا تحبیس العین را گفتهاند؟ برای اینکه منافع از بین نرود. اگر در جایی بتوانیم این منافع را ضبط کنیم و دارای هویت و اعتباری باشد که عقلا به این منافع، اعتناء میکنند و در مثل تضمینها، از آن استفاده میشود، وقف چه اشکالی دارد؟ شاید وقتی مثال خانه را میزنیم، برخی بگویند که مصداق حبس و شامل سکنی و رقبی میشود، اما شما منافع دیگر را در نظر بگیرید، ولی ما به صورت کلی عرض میکنیم؛ لذا به بحث ملک، اشکال نشود که سکنی، عمری و رقبی میشود. مضافاً به اینکه بنده فکر میکردم اگر یک خانه را وقف کنیم، خانه برای چند دهه، دوام دارد یا در مورد خانههای قدیمی که عمر چندانی برای بقاء ندارند و در حال خراب شدن هستند، وقف میکنند چون هنوز برای مدت قابل اعتنایی قابل سکونتند. در جایی که عین را وقف میکنید که تسبیل منفعت آن است، یک زمانی بالأخره عین از بین میرود. مثلاً زمین کشاورزی، در زمانی، دیگر آب ندارد یا اگر بوستانی را وقف میکنید، تا مدتی که ثمره دارد، وقف است و بعداً فوقش از چوبهایش استفاده میکنند که هیزم یا تیر و تخته میشود و تمام میشود، ولی حقّ امتیازهایی که امروزه نزد عقلا اعتبار دارد و مالیت معتبرهای هم دارد و از بین رفتنی نیست، مثل امتیاز برداشت از توتونهای یک کشور، یا امتیاز خط کشتیرانی یا خط حملونقل، که به شکلی است که هیچ وقت از بین نمیرود و قائم به عین نیست. درست است که اگر امتیاز خط ریلی قم-تهران را برای مسافرکشی خریداری کردید، نیاز به ماشین دارد اما این ماشین، ربطی به امتیاز ندارد و اگر این ماشین از بین رفت، ماشین دیگری جایگزین آن میشود. پس امروزه حق الامتیازها دارای استمرار محکمتری نسبت به بعضی از اعیان است و مواردی و امتیازاتی وجود دارد که قائم به عین نیست اما دوامش از وقف عین، بیشتر است. آیا اینها را عقلا و عرف قابل وقف کردن نمیدانند؟ شما در وقف، چه میخواهید؟ استمرار آن کار خیر. ما در اینجا که یک حقّ الامتیاز داریم که قائم به عین خاصی نیست و حتی ابد الدهر هم باقی میماند. آیا وقفش صحیح نیست؟ اینکه در تحقّق معنای کار خیر و استمرار و تحقق وقف – یعنی شخصی که یک مسجد را وقف میکند، امید دارد که سالها برایش موجب خیر و ثواب دنیوی و اخروی بشود- در حقّ الامتیازهایی که قائم به عین نیست، این معنا بسیار واضحتر و مستمرتر است و همیشه این در حقّ الامتیاز وجود دارد. پس اینکه عدم صحت وقف منافع را مطرح کردهاند و عمده دلیل را اجماع و مخالفت با حقیقت وقف که تحبیس العین است و وجهی دانستند که صاحب «مسالک» فرموده بود که در صورت عدم تحبیس عین از تصرف، در عین تصرف میکنند و با تصرف در عین، تصرف در منافع بالتبع حاصل میشود و منافع از بین میرود، در جواب صاحب «مسالک» گفتیم مالک حق تصرفی که منافع را از بین ببرد، ندارد بله، تقلباتی در عین میتواند انجام بدهد، اما تقلباتی که نافی آن منافع نباشد. مضافاً به اینکه میفرمایید شیئاً فشیئاً از بین میرود. خب بله مسلّم است که منافع از بین میرود؛ همان طور که خود عین خانهای که از آن استفاده میکنند هم شیئاً فشیئاً از بین میرود و استهلاک پیدا میکند. اینکه استهلاک پیدا کند و زمانی از بین برود، در خود عین هم وجود دارد. «ملاک در وقف منافع» پس اینکه فرمودهاند نمیتوان منافع را وقف کرد، به این جهت است که منافع در آن روز، یک اعتبار عقلائی و یک ضبط خاص نداشته، بلکه حدود و ثغورش مشخص نبوده و نمیشده مشخص کرد. مثلاً حقّ امتیاز کشتیرانی در یک مسیر، زیرا در آن موقع این امتیازها وجود نداشته و هرکسی کشتی داشته، در مسیری به راه میافتاده یا این که قابل ثبت و ضبط نبوده است. مثال واضحترش ماشینهای خطیاند که مثل حقّ الامتیاز بین حرم تا نیروگاه قم، یک حقّ الامتیاز است و قائم به ماشین هم نیست. شخصی این را وقف میکند تا منافعش برای فقرا باشد. صاحب «عروه» میفرمایند: «في شرائط الموقوف و هي أمورٌ: أحدها: أن يكون عيناً، فلا يصحّ وقف المنافع [ایشان میفرماید وقف منافع صحیح نیست. مثالی که میزنند این است] مثلا إذا استأجر دارا مدة عشرين سنة و أراد أن يجعل منفعتها و هي السكنى فيها وقفاً مع بقاء العين على ملك مالكها طلقاً [که این را فرموده] لم يصح»[1] ایشان میفرماید شخصی، سکنای یک خانه را اجاره بکند و بعداً آن را وقف قرار بدهد. میفرماید این درست نیست. عرض ما به ایشان این است که شما دائمی بودن در وقف را اصلاً شرط نمیدانستید، پس چرا اینجا وقف کردن منافع در بیست سال را ممنوع شمردهاید؟ اگر آن منافع و وقف همیشگی بود آیا این حکم را نداشت؟ میگوییم عشرین سنه، برای شما که مبنایتان عدم شرط دائمی بودن در وقف است و دوام را در وقف، شرط نمیدانستید و وقف مدتدار را صحیح میدانستید، برای چیست؟ این عشرین سنه، دخالت دارد یا خواستهاند مثال را واضح بکنند؟ مثال را روی کسی بردهاند که منافع را با اجازه مالک بشود. اگر صاحب آن ملک هم منفعتش را وقف کرد، چه فرقی با هم دارند که مثال را روی مستأجری بردهاید که منفعت را دوباره وقف بکند؟ دلیل اینکه سال قرار دادهاند هم واضح نیست. پس این دو قید را آوردهاند اما وجهش روشن نیست: یکی اینکه عشرین سنه را آورده و یکی هم این که به سراغ مستأجر رفتهاند و گفتهاند مستأجر، آن منافع را وقف میکند، خب چه فرقی میکند با اینکه خود آقای مالک هم منافع خانهاش را وقف کند؟ علت این قیود در کلام ایشان واضح نیست. این درباره بحث منفعت بود. بحث صحت یا عدم صحت وقف منافع است بدون قید این که واقف مالک عین باشد یا مالک عین نباشد و بدون قید مدت مالکیت منافع را داشته باشد. در تعریف عین گفتیم که عین در مقابل منفعت، دین و مبهم، قرار میگیرد یعنی این سه نمیتوانند موقوف باشند. فرموده بودند منفعت نمیتواند موقوف بشود؛ چون باید عین باشد و عرض کردیم والد استاد هم نظرشان به این است که منافع را میشود وقف کرد و البته ایشان در دروس وقفشان طبق مقاله مشهور، حرکت کردهاند، اما بعد در حاشیه «تحریر» و «ملحقات عروه» فرمودهاند که منفعت را میشود وقف کرد. «بحث وقف دین» بحث دیگر، وقف دین است که فرمودهاند وقفش درست نیست. در «تحریر» بحث دین را مطرح کردهاند اما بحث کلی فی الذمّه را مطرح نفرمودهاند البته ادلّه هر دو یکی است چون دین، کلی است و کلی در ذمّه غیر است، اما کلی در ذمّه که ذمه شخص به کلی مشغول میشود به بیع و صلح و وقف علی القول به، مثال کلی فی الذمه اینکه بگویم صد گوسفندی را که خواهم خرید، وقف میکنم. در دین، این است که میگوید: من یک گوسفند از این آقا طلبکارم و این را وقف قرار میدهم. گفتهاند این مثال برای دین است که دین هم کلی است. کلی فی الذمّه هم این است که میگوید: هزار گوسفندی را که میخرم وقف میکنم. به هر حال، چه کلی منظور در بحث دین و چه کلی فی الذمّه باشد، فرقی در صحت یا عدم صحت با یکدیگر ندارند و از نظر حکم یکسان هستند. کلی هم گاهی یک کلی معین است مثلاً میگوید صد متر از زمینهای فلانجا، و یک موقع غیر معیّن است مثل یکصد گوسفند فلان نژاد. پس کلی فی الذمّه هم بر دو قسم است: کلی معین و کلی غیر معین و ادلّهای که ذکر میکنند، شامل همه اینها میشود؛ چون برگشت استدلال و تمام حرف در دین و کلی فی الذمّه به دو قسمش این است که کلی است و کلی کالمعدوم است و وقف بر معدوم هم صحیح نیست. پس تمام حرف در اینجا این است که «کلی کالمعدوم است» اما ما عرض کردیم که کلی، معدوم نیست بلکه اعتبار عقلائی دارد «و یحصل بها الغنا و الاستطاعة» دارایی و بینیازی با آن حاصل میشود چون با آن نمیتوان زکات به او داد، و استطاعت حاصل میشود؛ چون طرف واجب الحج میشود و اگر به حج نرفت، باید نائب بگیرد. پس یک امر اعتباری است که عقلا هم برایش اعتبار قائلند و طلبکاری شما از شخصی، برای شما تموّل و اعتبار دارد و با آن، استطاعت و غنا حاصل میشود. پس اینکه فرمودهاند کلی کالمعدوم است، صحیح نیست بلکه دارای اعتبار عقلائی است. در باب معاوضات فرمودهاند معاوضه کلی مثل بیع کلی، اشکالی ندارد؛ چون وقتی که به شخص دیگر منتقل کرد و در مقابل آن عوض دریافت نمود، این تعهد برایش ایجاد میشود و با انتقال ثمن به بایع، نوعی تعهد را برای این بایع ایجاد میکند. پس در باب بیع میفرمایند اشکالی ندارد و آنچه صاحب «جواهر» خواست بفرماید فرق بین عقود معاوضی و عقود غیرمعاوضی (مثل وقف و صدقه) وجود دارد و در عقود معاوضی، وقتی که نقل کلی میکند؛ یعنی برای خودش تعهدی ایجاد کرد که این کار را انجام بدهد زیرا در مقابل عوض را دریافت نموده اما در عقود معاوضی، این گونه نیست. صاحب «جواهر» میخواهد بفرماید در مثل وقف، که معاوضهای نیست تعهدی برای واقف ایجاد نمیشود. «ادله قائلین به عدم جریان وقف در کلی فی الذمه» بنا بر این جواب استدلال قائلین به عدم صحت وقف دین که بازگشت به وقف کلی دارد، یک کلمه است و آن این که این کلی، دارای اعتبار عقلائی است. قائلن به بطلان مثل صاحب «قواعد فقهیه»[2] میخواهند بفرمایند این کلی (چه در باب دین چه کلی ما فی الذمّه) در آنجاها اعتبار ندارد و چیزی را که معتبر نیست، نمیشود تحبیس کرد. ما میگوییم این اعتبار دارد و قابل تحبیس است. من هزار گوسفندی را که میخواهم بخرم، وقف میکنم یعنی این را از تقلبات دیگر، نگه میدارم. پس این هزار گوسفندی که وقف میکنم، الآن یک اعتبار عقلائی دارد، همان طور که در بیعش اعتبار عقلائی دارد. در اینجا هم در خرید هزار گوسفند که یک اعتبار دارد، آن را تحبیس میکنم. آنها میخواهند بفرمایند فقط شیء خارجی، قابل تحبیس است اما کلی، قابلیت تحبیس ندارد. ما میگوییم اگر اعتبار عقلائی داشته باشد، آن هم قابل تحبیس است. آنها میخواهند بفرمایند اگر میگوییم شخصی را باید زندانی کرد، چطور کلی، قابل زندان کردن نیست بلکه باید شخص معین باشد، در ایندست امور هم همین است. ما میگوییم فرق بین تکوین و تشریع و عالم اعتبار، وجود دارد که اگر در مثل باب بیع، قائل شدیم که کلی یک اعتبار عقلائی دارد، پس این اعتبار عقلائی برای کلی، قابل تحبیس هم هست. عقلا میگویند ذمّه واقف، مشغول شد به اینکه هزار گوسفند را بخرد و وقف قرار بدهد؛ مثل آنجا که هزار گوسفند را به شخص دیگری میفروشد. پس اگر اعتبار عقلائی را در باب بیع، قبول میکنید، در اینجا هم باید بپذیرید و فرق بین عقود معاوضیه و غیرمعاوضی -که صاحب «جواهر» قائل شده-، نمیباشد و بهقول صاحب «ملحقات»،[3] مصادره به مطلوب است و فارقیتش مشخص نیست. چون ما به یک اعتبار عقلائی، نیاز داریم که بتوانیم این را تحبیس کنیم و این را هم الآن تحبیس میکنیم. پس کلی - چه کلی در باب دین چه کلی ما فی الذمّه- یک اعتبار عقلائی دارد. پس تا اینجا قبول دارید که در باب بیع، اعتبار عقلائی دارد و بیع کلی به خاطر اعتبار عقلی صحیح است. آیا کلی، معدوم است؟ نه. پس یک اعتبار عقلائی دارد که شما این را صلح یا بیع میکنید. در بیع، همه قبول کردهاند، پس این اعتبار عقلائی در اینجا هم میآید و فرقی بین عقود معاوضی و غیرمعاوضی نیست. اشکال دیگری که فرمودهاند این است که گفتهاند قبض این کلی بعداً تحقق پیدا میکند و عقد، منجّزاً واقع نمیشود. اولاً ما تنجیز را شرط ندانستیم. ثانیاً تنجیز در مرحله اجرای صیغه است. الآن منجّزاً میگوید من این هزار گوسفندی را که خواهم خرید، وقف کردم و ما در تنجیز، بیش از این نمیخواهیم. آنکه شما میفرمایید بعداً حاصل میشود، تنجیز در اثر است و ما نیاز به تنجیز در اثر نداریم، بلکه در هنگام اجرای صیغه، تنجیز میخواهیم؛ یعنی الآن منجّزاً بگوید من این کار را کردم یا الآن، روز جمعه که بیاید، خانهام را وقف کردم؛ الآن دارم این کار را انجام میدهم. پس وقفیة الملک یا وقفیت مثل بیع برای روز جمعه، الآن منجّزاً اتفاق افتاده است و معلقاً نبوده اما اثرش در آن موقع است و اثر، ربطی به اجرای صیغه منجّزاً ندارد. مضافاً به اینکه وقفهای بسیاری انجام میشود که مثلاً میگویند یک سال بعد، قبض بکن و قبضش فوری نیست. خلاصه آن که دو اشکال کردهاند؛ یکی تنجیز و یکی قبض. ما میگوییم قبض نسبت به وقفهایی هم که درباره عین انجام میدهید، میتوانید بگویید پنج سال دیگر، این را قبض کن. فوریت در قبض، شرط نیست. تنجیز هم بنا بر آن که شرط باشد، در اجرای صیغه است نه ترتب اثر. دلیل دیگر که فرمودهاند، این است که از اوقاف ائمه اطهار(علیهم السلام) ظاهر میشود که تهیّؤ فعلی برای انتفاع باید داشته باشد. ولی ما میگوییم اوقاف امامان حکایت فعل آنان است و قاصر از اثبات شرط بودن است و دلیل بر بطلان نیست. وقف ائمه(علیهم السلام) در اعیان، حاصل گردیده اما آیا این فعل امامان دلیل میشود بر این که وقف منافع باطل است؟ دلیل دیگر، این است که فرمودهاند ادلّه وقف، شامل وقف دین نمیشود و از آن، انصراف دارد یا بگویید در شمول ادلّه وقف نسبت به بحث دین شک داریم و وقتی هم که شک داشتیم، اصل بر عدم صحت آنهاست چون دلیل بر صحت از طرف شارع باید اثبات گردد. اینجا اولاً شکی که شما میگویید، یک شک بدوی است و ناشی از این است که برای کلی، اعتبار عقلائی قرار نداده بودید اما اگر برای کلی، اعتبار عقلائی قرار بدهیم، اینجا ادلّه «الوقوف بحسب ما یوقفها اهلها» و ادلّه عامه «المؤمنون عند شروطهم» شامل این هم میشود. پس دلائل در باب دین، یکی اجماع بود که ما اجماعات را در باب عقود به جهت عدم تصوّر قبول نداریم و برخی فقها هم فرمودهاند تنها دلیل، اجماع است که در جلسه بعد، عبارت «جامع المدارک» را در تمریض اجماعخواهیم خواند. یک دلیل هم این بود که «کلی کالمعدوم است» و وقف بر معدوم، امکان ندارد. دیگری ظهور اوقاف عامه از طرف ائمه(علیهم السلام) بر تهیّؤ فعلی برای انتفاع بود، اما عرض کردیم که آنها قاصر از اثبات است نه دلیل بر بطلان. دلیل دیگر، انصراف یا شک بدوی در شمول ادلّه وقف برای مثل دین است که در اینجا هم عرض میکنیم این شک، شک بدوی است و تمام کلام در جواب دو دلیل اول و سوم به این بر میگردد که برای کلی، یک اعتبار عقلائی، قائلیم و وقتی که قائل بودیم، میتوان آن را تحبیس کرد و وقف صحیح است. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. تکملة العروة الوثقی 1: 205 و ملحق العروة الوثقی 1: 429. [2]. قواعد فقهیه 4: 375. [3]. ملحق العروة الوثقی 1: 430.
|