امارات وثاقت محمد بن اسماعیل
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 190 تاریخ: 1401/12/7 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین بحث در این بود که «محمد بن اسماعیل» که در اسانید «کافی» ذکر شده و بدون ممیز آمده، کیست؟ دیروز گذشتیم که ایشان «محمد بن اسماعیل نیسابوری» است و بعد از مشخص شدن هویت ایشان بحث بعدی در این بود که آیا این شخص، ثقه است یا مجهول؟ و اگر مجهول است، روایاتی که در «کافی» با این سلسله سند، ذکر شده، دارای اعتبار است یا نه؟ و در صورت مجهول بودن، چه وجهی برای اعتبار 500 روایتی که ایشان در سلسله سندش وجود دارد، میتوان یافت؟ «امارات وثاقت محمد بن اسماعیل» عرض شد که صاحب «تنقیح المقال» به ذکر اقوال در این زمینه پرداخته و فرمودهاند برخی او را «محمد بن اسماعیل بن بزیع» و برخی هم «محمد بن اسماعیل برمکی (رازی)» و عدهای هم «محمد بن اسماعیل نیسابوری» میدانستهاند. ایشان با ذکر ادله این اقوال، در پایان با حذف محمد بن اسماعیل برمکی از موارد تردیدشان، فرموده بودند برای من مشخص نیست که محمد بن اسماعیل مورد بحث ابن بزیع ثقه است یا محمد بن اسماعیل نیسابوری که گفته شده مجهول است. ایشان در ادامه میفرمایند اگر مراد از محمد بن اسماعیل، نیسابوری باشد، برای اعتبار روایاتی که محمد بن اسماعیل نیسابوری در سلسله سندش هست، باید چه کار کنیم و اعتبارسنجی آن به چه صورت است؟ ایشان فرمودند فاضل خراسانی، صاحب «ذخیره» قائل به توقف درباره روایات ایشان شده و برخی دیگر مانند شیخ حسن بن شهید ثانی ایشان را در ردیف حسان، قرار دادهاند، پس روایاتشان حسنه و قابل اعتناست. نظر سومی که ایشان بر شمردهاند، این است که «ذهب آخرون و لعلهم الاکثر الی أنها من قسم الصحیح [این روایات را باید از قسم صحیح بشمریم] بل قد مرّ من الشیخ البهائی(قدس سره) دعوى اتّفاق المتأخرين عليه، و فى منتهى المقال: انّه المشهور و عن المنتقى: انّ عليه جماعةٌ من الأصحاب أوّلهم العلّامة [علامه اولین کسی است که روایات او را صحیح دانسته] و لهم فى ذلك مسالك [در اینکه این را صحیح دانستهاند، روشهایی پیمودهاند. قابل توجه آنکه ما گاهی از راه سلسله سند وارد میشویم و روایات را با توجه به ثقه بودن افراد سند صحیح و قابل استناد و تمسک میدانیم و میگوییم اشخاص در سند ثقه هستند و این روایت، موثق یا صحیحه است یا با عدمش روایت، ضعیف است اما گاهی از قرائن دیگری به صحت روایت، پی میبریم. ممکن است یک رجالی اجتهاد کند و بگوید در سلسله سند، یک شخص ضعیف وجود داشته دارد اما قرائن و طرق دیگری نشان میدهد که مثلاً کلینی به فضل بن شاذان داشته، طریقی صحیح است هرچند از طریق مذکور در کافی، صحیح نباشد. این تبدیل طریق است که باعث صحت یک روایت میتواند بشود و روشهای مختلفی را شامل میشود. در اینجا هم مسالکی که ایشان میفرماید، برخی از آنها به ثقه بودن افراد بر میگردد و برخی از قرائن بر صحت که در ادامه توضیح داده خواهد شد] أحدها: انّه من مشايخ الإجازة و الواسطة بين محمّد بن يعقوب و بين الفضل بن شاذان [که واسطهاش محمد بن اسماعیل است] و مشايخ الإجازة ينبغى أن لا يرتاب فى جلالتهم و عدالتهم و هذه الطريقة لجمعٍ كثير من المتأخّرين و جمٍّ غفير من المحقّقين [میفرماید ما از شهید ثانی نقل کردیم که شیخ الاجازه بودن، باعث صحت روایت یا دلیل بر ثقه بودن شخص راوی است. اکثر رجالیون بر این هستند که شیخ اجازه، دلالت بر وثاقت میکند؛ مخصوصا درباره شیخ کلینی که دقت زیادی در نقل حدیث داشته و بعید است که در نقل حدیث، به یک شخص فاسق، رکون و اعتماد کند. این یک راه است.] الثّانى: انّ أصحابنا حكموا بصحّة رواية الكلينى عن محمّد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان كما مرّ نقل دعوى إجماع المتأخرين عليه من الشّيخ البهائى(رحمه اللّه) [پس یکی هم اجماع متأخرین بر این مطلب است و صحت روایت کلینی از این جهت، ثابت میشود و شیخ بهائی هم در استدلالاتشان ذکر کردهاند.] الثالث: انّ إكثار ثقة الإسلام الكلينى(رحمه اللّه) فى الكافى الرّواية عنه حتى روى عنه فى الكتاب المذكور ما يزيد على خمسمائه حديثٍ مع انّه ذكر فى ديباجته انّه لا يذكر فيه إلّا الأحاديث الصحيحة عن الصّادقين (علیهما السلام) [میفرماید کلینی 500 حدیث (یکسیودوم «کافی») روایات اسماعیل است. البته این را هم ضمیمه کنید که اکثار روایت مع ضمیمه آنچه در دیباچه فرموده] يدلّ على وثاقته و جلالته. الرابع [روشی است که حضرت آقای خوئی و دیگران، پی گرفتهاند که بگوییم روایات، دارای اعتبار است؛ هرچند که محمد بن اسماعیل هم مجهول باشد؛ چون کلینی فقط برای اتصال سند، محمد بن اسماعیل را آورده و الا کتاب، معروف و مشخص بوده و حتی اگر سلسله سند هم نبود، کتاب در دست کلینی بوده؛ و کتاب فضل بن شاذان معروف و مشهور و اثبات شده بوده و میتوانسته مستقیماً هم از آن نقل کند] أنّ الظّاهر انّ كتب الفضل بن شاذان كانت موجودةً فى زمان الكلينى(رحمه اللّه) و انّ ذكره لمحمّد بن إسماعيل هذا انّما هو لمجرّد اتّصال السّند [ذکر محمد بن اسماعیل در سلسله سند به این جهت بوده که میخواسته با سلسله سند از کتاب نقل نماید و الا خود کتاب هم در اختیارش بوده است. الآن هم هستند کسانی که اجازه نقل حدیث میگیرند و مثلاً تا صاحب «وسائل» اجازه میگیرند، درحالی که کتاب، موجود است و گرفتن اجازه، یک کار تبرکی و تیمنی است. اجازه میگیرند که مثلاً به «کافی» برسد و از آن، نقل کنند درحالی که کتاب «کافی» الآن موجود است. ایشان هم وقتی خواسته حدیث را ذکر کند، خواسته بفرماید من از این طریق به کتاب فضل بن شاذان، دسترسی یافتم و الا خود کتاب هم وجود داشته است] فلا يبعد الحكم بصحّة رواياته و هذا الطّريق لصاحب المدارك فى بحث القنوت [میفرماید این طریقی است که صاحب «مدارک» پیموده و این دیگر به شخص بر نمیگردد، یعنی اعتبار روایت است نه به جهت شخص بلکه به دلیل یک قرینه و اجتهاد تاریخی که بگوییم ایشان مستقیماً به کتاب، دسترسی داشته و روایات فضل هم صحیح است که اگر کتابش الآن هم در دست بود، دیگر نیازی به واسطه هم نداشتیم. در روش پنجم -که ظاهراً اختیار مرحوم استرآبادی است- دقت بفرمایید که چگونه میخواهد با این مطلب، صحت روایات محمد بن اسماعیل را اثبات کند.] الخامس: انّ عدم تصريح الكلينى فى الكافى بفصلٍ مميّزٍ به محمّد بن إسماعيل هذا [یعنی فقط گفته محمد بن اسماعیل و هیچ قیدی را در کنارش نیاورده] مع إكثار الرّواية عنه [که بالای 500 روایت است. از این طرف، هیچ قیدی را نیاورده که مشخص کند محمد بن اسماعیل کیست اما] و تصريحه فى كثيرٍ من مواضع نقله عن البرمكى و عن ابن بزيع بالقيود المميّزة لهما [مثلاً گفته محمد بن اسماعیل رازی که همین برمکی و از اهالی ری است. در آنجا قیود ممیزه را با محمد بن اسماعیل اگر مرادش ابن بزیع یا برمکی بوده، آورده اما در اینجا در 500 روایت، بدون قید ذکر کرده. با اینکه ایشان قیود ممیزه را در این روایات نیاورده در حالی که در روایاتی با تعداد کمتری از ابن بزیع و برمکی، با قیودش آورده است. ایشان میفرماید عدم ذکر قید] يدلّ على قلّة اعتنائه بتميّز هذا الرّجل [ایشان اعتنایی نداشته که او را مشخص کند] و هذا المعنى يدلّ على أمرين [این کلام مرحوم استرآبادی است که میخواهد بفرماید این عدم ذکر تمییز دلالت بر دو امر میکند.(اما آیا واقعا دلالت بر دو امر میکند؟ عدم ذکر قیود، دلالت بر این دو امر میکند؟] أحدهما: انّه لم يكن بذلك الثّقة [گفتهاند عبارت «لم یکن بذلک الثّقة» از الفاظ جرح است؛ یعنی میخواهد بگوید این شخص، ثقه نیست. اما مرحوم صدر -که ظاهراً سیدحسن صدر باشد- در جایی خواسته این عبارت و «لیس بشیءٍ» و مانند این را بر اقل مراتب وثاقت، حمل کند و بگوید این کلام مربوط به جایی است که شخص در آن حد از وثاقت عالی نیست، اما این حمل، اصلاً وجهی ندارد. کسانی مثل مجلسی که این عبارت «لیس بذلک الثقه» را به کار بردهاند، فرمودهاند مراد از این عبارت، عدم وثاقت است. پس ایشان فرمود عدم ذکر تمییز، دلالت بر قلّت اعتناست و دو دلیل دارد: یکی اینکه] لم یکن بذلک الثّقة [اصلاً ثقه نبوده] و ثانيهما: عدم توقف صحّة الأحاديث الّتى فى طريقها على حُسن حاله [صحت روایاتش منوط به وثاقت او نیست] لأنّها مأخوذةٌ من كتاب ابن شاذان المعلوم نسبته إليه بالتّواتر [اینجا میگوید از فضل بن شاذان، نقل کرده و سلسله سند را به او میرساند، اما احادیث کتاب فضل بن شاذان به تواتر، نزد افراد، مشخص بوده و نیاز به سند نداشته] كما هو مقتضى العادة لا سيّما بالنّسبة إلى قدمائنا لقُرب عهدهم بأصحاب الكتب و الأصول و هذا الطريق للأمين الأسترابادى و ناقش فيه المحقّق البحرانى [مرحوم بحرانی در همین کلام استرآبادی مناقشه نموده است] «مناقشه در سخن استرآبادی» أوّلاً: بأنّه حقّق [استرآبادی] فى غير موضعٍ من الكتاب المذكور [محقق استرآبادی در جای دیگر از همین کتاب که مطلب قبلی را گفته بود، فرموده:] انّ إكثار الأجلّاء عمّن لم يذكر حاله فى الرجال يدلّ على أحد أمرين [اگر بزرگان، از کسی ذکر کردند که در رجال، مجهول است، ذکر اجلاء از مجهول، دلالت بر دو امر میکند] إمّا كونهم ثقات [یا دلالت بر ثقه بودنش میکند برخلاف آنچه الآن فرموده که عدم ذکر تمییز دلالت بر عدم وثاقت مینماید زیرا شخص در ما نحن فیه مجهول است] أو كونهم مذكورين لقصد التبرّك و اتّصال سلسلة المخاطبة اللّسانيّة [بهقصد تبرکی و تیمن باشد] لأنّ كتب السّلف معلومة النّسبة إلى مصنّفيها بالتواتر و الاستفاضة و بين كلامه هناك و كلامه هنا تدافعٌ [وقتی که مرحوم کلینی به ذکر سند صحیح، عنایت داشته و اگر در جایی هم تعلیق کرده، در انتها گفته مرادش از تعلیق چیست، و لکن تمییزی برای شخص مذکور در سند، قائل نشده، این دلالت بر عدم اعتنایش به او نمیکند بلکه دلالت بر وثاقت میکند.] وثانياً: بأنّه يحتمل أن يكون تصريح محمّد بن يعقوب بفصلٍ مميّزٍ لمحمّد بن إسماعيل هذا و عدم اعتنائه بتشخيصه، لكونه من مشايخ الإجازات [چرا تمییزش را ذکر نکرده؟ چون از مشایخ اجازه است و مشایخ اجازه هم نیازی به توثیق ندارند، یا اینکه بگوییم این شخص چنان معروف بوده که نیازی به تمییز نداشته. این هم کلام برخی از رجالیون است که خوب هم به نظر میرسد، مثل اینکه شخص معروفی را ذکر کنید که دو اسم داشته باشد؛ مثلاً شخصی با نام «موسوی» دو نفر باشند اما وقتی که آن را به کار میبرید، انصراف به کسی دارد که در جامعه به این نام، معروف و مشهور است. اگر کسی نامش در رسانهها زیاد برده میشود، همینکه نام مشترک را بگویید، مردم به او منصرف میشوند. ظاهرا مرحوم داماد هم درباره ابن بزیع فرموده که محمد بن اسماعیل، انصراف به ابن بزیع دارد؛[1] چون تا نام او را میبریم، به ابن بزیع، انصراف دارد و البته این ادعای ایشان است که رد شد.] أو لما ذكره فى الوجه الثّانى فقط فلا يدلّ على انّه لم يكن بذلك الثّقة [پس میفرماید دلالت نمیکند که او ثقه نیست و عبارت «لم یکن بذلک الثقة» بر عدم وثاقت، دلالت نمیکند. ایشان در ادامه میفرماید:] «نظر نهایی صاحب تنقیح المقال» و الّذى اعتقده الآن بعد إعادة النظر فى ترجمة محمّد بن إسماعيل البندقى [در بالا فرموده بود نمیتوان تشخیص داد مراد از او اسماعیل بن بزیع است یا بندقی؟] انّه المراد بمحمد بن إسماعيل حيث يطلقه الكلينى(رحمه اللّه) فى أوّل الأساتيد لما نقلناه هناك عن الفاضل المجلسى(رحمه اللّه) المحيط بهذا الفنّ و السيّد المحقّق الدّاماد المتضلّع فى هذا الفن و غيرهما انّه المراد به [که محمد بن اسماعیل نیسابوری بندقی است] و انّه من مشايخ الكلينى(رحمه اللّه) و الكشى [چون این دو نفر در یک طبقه هستند] و احد تلميذى الفضل بن شاذان [محمد بن اسماعیل نیسابوری یکی از شاگردان فضل بن شاذان بوده و گفتهاند از خصّصین او بوده است و فضل بن شاذان هم شخص فاسق را جزء خصّیصان خودش قبول نمیکرده است] و بعد شهادة هذين العدلين العلمين الخبيرين بما ذُكر يحصل الظّن القوى بأن ترك الكلينى(رحمه اللّه) وصفه بالبندقى فى الأسانيد مع إكثاره الرّواية عنه انّما هو لکونه شيخه [شیخ او بوده و دیگر نیازی به توصیف و ممیز نداشته] فترك الوصف لمعروفيّة كونه شيخه فى ذلك الزّمان [در آن زمان، محمد بن اسماعیل نیسابوری مشخص بوده و نیازی به تقیید نداشته] فاشتبه على مَن بعده بمرور الزّمان ذلك»؛[2] اما بعد از زمان مرحوم کلینی، مشتبه شده که آیا محمد بن اسماعیل، ابن بزیع است یا شخص دیگر. نظر آقای خوئی را هم انشاءالله در جلسه بعد میخوانیم. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» _____________________[1]. صاحب منتهی المقال انصراف به ابن بزیع را به ابن داود نسبت داده است. (منتهی المقال 5: 356). [2]. تنقیح المقال 3: 98 فصل الکنی و الالقاب و النساء و الفوائد، الفائده السابعه.
|