نظر صاحب تنقیح بر جرح ابن ابی لیلی
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 269 تاریخ: 1402/9/20 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «نظر صاحب تنقیح بر جرح ابن ابی لیلی» کلام مرحوم محدث نوری را در خاتمه «مستدرک» خواندیم که «محمد بن عبدالرّحمن بن ابی لیلی انصاری» را تحسین نمودند. خلاصه کلامشان به این بر میگشت که از طرف علامه و ابن داود، راجع به او نصی بر مدح و صدقش وارد شده و روایاتی هم ذکر نمودند که ایشان اگر در قضاوتهایش کلامی را از ائمه(علیهم السلام) بر خلافتش میشنید یا به آن، علم پیدا میکرد، قضاوتش را بر میگرداند که برای تحسین ابن ابی لیلی به این روایت هم استناد شده بود. مرحوم حائری او را تنقیص نمودهاند و نسبت نصب هم به او داده بودند که عبارتشان را از «تنقیح»[1] خواندیم که فرموده بودند: «فإنّ نصب الرّجل أشهر من کفر ابلیس و هو من مشاهیر المنحرفین و من اقران ابی حنیفه و تولّی القضاء لبنی امیه ...». صاحب «تنقیح» بعد از نقل قول مرحوم حائری میفرمایند: «و لقد اجاد و افاد [عرض کردیم که مرحوم ممقانی از کسانی است که میخواهد با وجوهی، اثبات کند که ابن ابی لیلی از منحرفین است و حسنی ندارد؛ لذا قائل است که ایشان جزء ناصبه است «و لقد اجاد و أفاد» یعنی مرحوم حائری در این قول که فرموده بود «فإنّ نصب الرّجل أشهر من کفر ابلیس» و او را تنقیص کرده بود، درست فرموده است] و اتی بما هو الحق المراد ولعل مَن مدحه قد تشابهت البقرة علیه [و کسانی که او را مدح نمودهاند، امر برایشان مشتبه شده است که از باب تشابه بقره در آیه شریفه سوره بقره است]فزعم [کسی که او را مدح کرده، گمان برده که] أنه غیر ابن ابی لیلی القاضی المعروف [که آن شخص غیر از ابن ابی لیلای معروف است که از منحرفین است] و الا لم یعقل مدحه مع وضوح نصبه فلا تظهر»[2][اگر اشتباه نشده باشد و درست تشخیص دهند ابن ابی لیلی مدحی ندارد بلکه ناصبی بودن او واضح است. مرحوم مامقانی قائل است که ابن ابی لیلی ناصبی بوده و آنچه مرحوم حائری فرموده، درست است. «دفاع سید صدر الدین از مدح ابن ابی لیلی» «تنقیح المقال» عبارتی طولانی را نقل میکند که خلاصهاش این است که سیدصدرالدین در «تقریب التهذیب» بر عبارت مرحوم حائری، تعلیقه زده و خواسته بفرماید این محمد بن عبدالرّحمن بن ابی لیلی انصاری کوفی قاضی، قاضی صفت محمد بن عبدالرّحمن نیست، بلکه «قاضی» صفت عبدالرّحمن است و آنچه پیرامون نصب و انحراف درباره او ذکر کردهاند، مربوط به محمد نیست بلکه مربوط به «قاضی» است که صفت پدر اوست. در انتهای «مستدرک» هم به این مطلب اشاره کرده بود و لکن آن را ردددّ نموده بقوله: «و اعلم نّ القاضی هو محمدد لا ابوه عبدالرحمن کما فی التقریب»[3] و صاحب «تنقیح» میفرماید: «و من الغریب ما صدر من سیدصدرالدین حیث علّق علی عبارة الحائری هذا قوله [عبارت مرحوم حائری در تنقیص و نصب و انحراف ابن ابی لیلی بود. مرحوم سیدصدرالدین در حاشیه بر این کلام فرمودهاند:] لا وجه له و كان على المؤلف أن يرجع الى التّواريخ و الى كتب العامّة فى الرّجال [میگوید بروند آنها را نگاه کنند] فينظر انّ ابن ابى ليلى الّذى كان قاضياً و كان يردّ شهادة الشيعة أ كان اسمه محمّد؟ [آیا قاضی مورد نکوهش اسمش محمد بوده؛ یعنی محمد بن عبدالرّحمن بن ابی لیلی که شهادت شیعه را رد میکرده، همان قاضی ناصبی است؟] فلعلّه عبد الرّحمن [شاید بگوییم کسی که این حرفها را به او نسبت میدهند و متهم میکنند که ردّ شهادت شیعه میکرده و منحرف بود، «عبدالرّحمن» بوده] و محمّد ابنه [و محمد پسر اوست. اشکالی در این صورت مطرح میشود و آن اینکه این احتمالی که گفته شد، منافات دارد با اینکه در عنوان رجالی میگویند «محمّد بن عبد الرّحمن بن ابى ليلى الأنصارى القاضى» که ظهور دارد در اینکه قاضی صفت محمد است] و لیس فیما نقله ما ینافی ذلک [این احتمال با آنچه که در عنوان مترجَم ذکر میشود، مناقات ندارد. منظورش از «ما ینافی» ظهور ارجاع قاضی به محمد در عنوان «محمد بن عبدالرّحمن بن ابی لیلی الانصاری القاضی» است که «قاضی» صفت محمد میباشد] و لعل محمد کان قاضیاً کأبیه [میتوانیم بگوییم احتمال دارد هم محمد قاضی بوده و هم پدرش] و لیس مجرد القضاء مخلاً بالعدالة [صرف تولی قضا هم مخل به عدالت در خبر نمیشود یعنی به وثاقت در خبر، اختلال وارد نمیکند] بل لعل قولهم: الانصاری القاضی، وصف للأب لا للابن [شاید بتوانیم بگوییم «قاضی» وصف پدر اوست نه خود محمد] و کثیرا مرّ به فی الکافی [میفرماید در «کافی» روایت از افرادی که به وصف «القاضی» موصوف شدهاند، زیاد داریم که نشان میدهد صرف قاضی بودن، سبب عدم وثاقت نمیشود] محمد بن عبد الرحمن بن ابی لیلی عن أبیه عن أبی عبد الله(علیه السلام)»[4] یعنی این روایتها را هم از پدرش نقل کرده و این، تأیید میکند که محمد، ولد این فرد مشهور است که دربارهاش این تنقیصها وارد شده. صاحب «تنقیح» میخواهند این احتمال را رد کنند و میفرمایند:] و هو من غرائب الکلام ضرورة أن عبد الرحمن والد محمد، هذا کان من خواص امیر المؤمنین(علیه السلام) و لم یکن قاضیا فی وقف من الأوقات [اینکه بگویید قاضی وصف برای هر دو یا فقط وصف پدرش عبدالرّحمن است، کلام غریبی است چرا که عبدالرّحمن از شیعیان حضرت امیر(علیه السلام) بوده و هیچگاه قاضی نبوده (و در جایی هم خواندم که در رکاب حضرت هم شهید شده است)] و توفی سنة احدی و اثنتین أو ثلاث و ثمانین [در سال 81 تا 83 هم فوت کرده] و انما القاضی الذی کان یرد شهادة الشیعه هو ابنه محمد هذا و قد ولد قبل وفات ابیه بثمان أو تسع أو عشرة [بین هشت تا ده سال، قبل از فوت پدرش به دنیا آمده؛ یعنی وقتی که پدرش فوت کرده، محمد هشت یا نه و یا ده ساله بوده است] لانه وُلد سنة اربع و سبعین [در سال 74 به دنیا آمده و پدرش در سالهای بین 81 تا 83 با اختلافی که در آنجا ذکر شده، از دنیا رفته که این اختلاف در اینجا هم در سال تولدش پیش میآید] و توفی سنة ثمان و أربعین و مائة بالکوفة [سال 148 هم در کوفه فوت کرده] و هو باقٍ علی القضاء و کان عمره خمس و ثمانین سنة و تولّی القضاء ثلاث و ثلاثین سنة لبنی أمیة و لبنی العباس [33 سال هم قاضی بنی امیّه و بنی عباس بوده و میفرماید اینکه سیدصدرالدین فرمود تولی قضا مخل به عدالت نیست را نمیفهمیم. عرض کردم تأکید مرحوم ممقانی برای تنقیص ابن ابی لیلی، بر این است که تولی قضا از طرف بنی امیّه و بنی عباس را نموده] و لم افهم معنی قول السید: أن مجرد القضاء لیس مخلاً بالعدالة [من نمیفهمم که منظور سیدصدرالدین چیست که فرموده مجرد قضا مخل به عدالت نیست] و لیت شعری اذا کان القضاء من قبل بنی الامیة و بنی العباس و التولی لیس لهم مخلا بالعدالة فأی ذنب مخل بالعدالة؛ و أی قاضٍ هو فی النار غیره؟ و احتمال کون القاضی صفة للأب لا للابن کما تری»[5]اگر تولی قضا از طرف این ددو حکومت ظالم و غاصب مخلّ به عدالت نباشدد، پس به گناهی مخلّ به عدالت است. «عدم امکان نقل ابن ابی لیلی از پدرش از امام صادق» در ادامه صاحب «تنقیح المقال» به کلام سیدصدرالدین، اشکال میکنند که فرموده بود این شخص در «کافی» از پدرش، روایت نقل کرده «و أغرب من الکل نقله روایة الکلینی عن محمد عن أبیه عن أبی عبد الله(علیه السلام) [میفرماید این سند، درست نیست] فانه من زلة القلم [ایشان اشتباه کرده و این از لغزش قلم است که چنین فرمایشی را ذکر کرده] اما اولا: فلأن عمره عند فوت أبیه ثمان سنین أو تسع أو عشرة [یا هشت یا نه یا ده سال داشته است (که در بالا هم گفته بود)] و قد نقل عنه ابن خلّکان و غیره [ابن خلکان و دیگران از ابن ابی لیلی نقل کردهاند که گفته است:] أنه لا أعقل من شأن أبی شیئا غیر أنی أعرف انه کانت له إمرأتان [چیزی از پدرم یاد ندارم مگر اینکه فقط میدانستم که دو همسر دارد] و کان له حبان اخضران فینبذ عند هذه یوماً و عند هذه یوما [یک روز، پیش یک زن میرفته و روز دیگر نزد دیگری] و کیف یعقل روایته عن أبیه [بنا بر این چگونه میتوانسته از پدرش روایت نقل نماید در حالیکه هشت یا نه سال داشته است] و اما ثانیا: فلما عرفت من أن أباه توفی فی سنة احدی أو اثنین أو ثلاث و ثمانین [پدر او در سال هشتاد و یک تا هشتاد و سه فوت نموده] و یومئذ لم یکن الصادق(علیه السلام) متولداً أو ولد سنة وفاته [که در این سالها یا امام صادق متولد نشده بوده یا در سالی که عبدالرّحمن وفات یافته، امام صادق(علیه السلام) به دنیا آمده است] فکیف یروی عنه عبد الرحمن ابو محمد هذا؟ ... [بنا بر این چگونه محمد از پدرش روایتنقل نموده است. «ادامه دفاع سید صدر الدین از ابن ابی لیلی» تا اینجا عبارت سیدصدرالدین است، اما ایشان دوباره میفرماید من عبارتی را پیدا کردهام که آن را دیروز، از «مستدرک» به صورت کامل خواندیم و بخشی از آن، چنین بود:] ثم انی وقفت للسید علی تعلیقٍ آخر علی قول الحائری إنّ نصب الرّجل أشهر من كفر إبليس الظاهر من تضاعیف الاخبار أن أبی لیلی لم یکن علی ما ذکره المؤلف من النصب بل یظهر من الروایات میله لآل محمد(صلی الله علیه و آله)».[6] که این روایات را نقل میکند و میفرماید از اخبار موجود، میل ابن ابی لیلی به ائمه اطهار(علیهم السلام) ثابت میشود و دو روایت هم دیروز درباره رد قضا خواندیم. صاحب «تنقیح» این دو روایت بر مطلوب سید صدر الدین دلالت ندارد به اینکه: اگر این ابی لیلی قضائش را بر میگردانده و حکمش را عوض میکرده، نه به این جهت بوده که به کلام امام صادق یا امام باقر(علیهما السلام) استناد میداده، بلکه چون مثلا امام باقر(علیه السلام) قضای حضرت امیر(علیه السلام) را نقل کرده و او هم حضرت امیر(علیه السلام) را جزء خلقا قبول داشته، در اصل استنادش برای رد قضایش، به کلام حضرت امیر(علیه السلام) بوده نه به قول امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام). دو روایت را دیروز خواندیم که دلالت بر رد قضای ابن ابی لیلی توسط خودش میکرد یعنی به محض اینکه میشنید امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) فرموده بودند که حضرت علی(علیه السلام) و یا پیامبر این گونه قضاوت میکرد. حکم صادره از طرف خودش را نقض میکرد. ایشان میفرماید برگشت او از قضا و حکمش استناد به کلام امام(علیه السلام) نبوده، بلکه مستند به حکم و قضاوت حضرت امیر(علیه السلام) بوده. پس نمیتوانید میل به اهل بیت(علیهم السلام) را از این روایات، استفاده کنید. «و بالجملة فمن تتبّع الأخبار عرف أنَّ ابن أبي ليلى كان يقضي بما يبلغه عن الصادقين (عليهما السّلام) ويحكم بذلك بعد التوقف [میفرماید نمیتوانیم از اخباری که ذکر شده، استفاده کنیم که ابن ابی لیلی حکم خودش را به جهت حکم صادقین(ع) متوقف یا نقض میکرده که در نتیجه بر خلاف نصب، دلالت نماید. «جواب از روایات مدح ابن ابی لیلی» ایشان میخواهد میل ابن ابیلیلی به ائمه(ع) را رد، و نصب را اثبات کند؛ لذا میفرماید:] أقول: و لم أکن لأوثر صدور مثل ذلک من مثل هذا المحقق الجلیل [انتخاب این قول را از این محقق، توقع نداشتم] ضرورة أن میله لآل محمد(صلی الله علیه و آله) مما ینکره الوجدان [وجدان، تمایل او به آل محمد(صلی الله علیه و آله) را انکار میکند] أ لا تری الی ما اسبقنا نقله فی ترجمة سعید بن الخضیب البجلی من إعترافه بقضائه بما بلغه عن أبی بکر و عمر و اعتراض الصادق(علیه السلام) و إفهامه بالحجة علی وجهٍ اصفر لون ابن ابی لیلی و ترک لذلک مزاملة السعید و عاهد أن لا یکلمه؛ [یک روایت در کتب موجود است که سعید بن الخضیب البجلی میگوید در راه مدینه با ابی لیلی همراه بودم و هنگامیکه به مددینه رسیدیم، به او گفتم: بیا در مدینه، نزد امام صادق(علیه السلام) برویم. ابن ابی لیلی گفت: به آنجا برویم که چهکار کنیم؟ راوی میگوید: به او گفتم: برویم تا روایات و احادیث را از امام(علیه السلام) بشنویم. صاحب «تنقیح» از جمله «وما نصنع به» میخواهد استفاده کند که او حبّی به ائمه(علیهم السلام) نداشته است. میفرماید همین که ایشان حجتی را که از طرف امام(علیه السلام) اقامه میشده، شنید، «اصفرّ لونه» رنگ صورتش زرد شد و به همین علت هم که در آن جلسه خجالتزده میشود و همراهی با سعید را ترک میکند و عهد میبندد که دیگر با او صحبت نکند] أهکذا یکون من له حب لاهل البیت(علیهم السلام) [آیا کسی که حب اهل بیت(علیهم السلام) را دارد، چنین است که اگر حرفی را با حجت و از امام(علیه السلام) شنیده است، با کسی که او را به محضر امام برده است، اخم و قهر کند و عهد میکند که دیگر همراهش نشود؟] بل فی قوله فی أول الأمر، حیث کلّفه سعید بالمضی الی الصادق(علیه السلام) [که در مسجدی در مدینه به او گفت: بیا نزد امام برویم، او میگوید] و ما نصنع به؟ [برویم که چهکار کنیم؟ همه اینها نشان میدهد که حبی به ائمه(علیهم السلام) نداشته است. میفرماید از همین کلام] کفایةٌ فی الدلالة علی عدم علاقة له مع اهل البیت(علیهم السلام) [این نشان میدهد که با اهل بیت(علیهم السلام) میانهای نداشته است. ایشان در اینجا دو روایتی را که در قضای ابن ابی لیلی است، نقل میکند و میفرماید این دو روایت هم دلالتی بر میلش به اهل بیت(علیهم السلام) ندارد] ... فردّ قضیّته [اینکه قضائش را رد کرده] فانه صریح فی أن عدوله عن القضاء [در دو روایتی که گفته بود به این علت که از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) شنیده بود که حضرت امیر(علیه السلام) به رد الحدیث و انفاذ المواریث، حکم میکرد، از نظرش بر گشت] انما هو لما روی عن علی(علیه السلام) [به خاطر روایتش از حضرت امیر(علیه السلام) بر گشته است] بل یستفاد من قوله: "هذا عندک فی کتاب" أنه لم یکن لیخلو عن قصورٍ اذ بعد کون الراوی محمد بن مسلم فما الفرق بین ما یرویه لساناً أو یروی ما کتبه بیده»؟ [خب اینها دلیل نمیشود. او قاضی بوده و برای اینکه قضاوت کند، باید مطمئن باشد و اینکه ما چنین جلالت شأنی برای محمد بن مسلم، قائلیم، دلیل بر این نمیشود که او هم قائل بوده یا اگر هم قائل بوده، در قضاوت، نیاز به یقین است. میگوید شاید تو اشتباه نقل میکنی، پس کتابتت را بیاور. اگر قرار بود محمد بن مسلم را قبول نداشته باشد، به کتابتش هم نباید عنایت میکرد. ایشان میخواهد بفرماید: اگر میل به اهل بیت(علیهم السلام) داشت، چرا گفت کتاب را بیاور؟ بلکه همین که شفاهی هم به او گفته شد، باید قبول میکرد. میگویم این به این معنا نیست که به ابن مسلم، شک داشت و احتمال میداد دروغ بگوید، بلکه از این حیث بود که باید خودش یقین میکرد و اگر قرار بود ابن مسلم را قبول نداشته باشد، به کتابتش هم نباید توجه میکرد و نباید آن را قبول میکرد.] فما الفرق بين ما يرويه لسانا أو يروي ما كتبه بيده فی کتاب؟ و مثله الخبر الآخر الذی رواه الشیخ فی أوائل قضاء التهذیب بعد هذه الروایة»[7] که دیروز، دو روایت را خواندیم و در روایت دوم اشاره به کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، میفرماید: «الا علم أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) امر برد الحدیث و انفاذ المواریث؟» میفرماید در آنجا هم اشاره میکند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین حکم کرده؛ پس اگر قضای خودش را رد کرد، به این جهت است که آن روایت به قضای حضرت امیر(علیه السلام) یا آنچه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده بود، استناد داده شده. یک روایت را هم ایشان ذکر میکند که امام رافضی را معنا کرده، که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده و از این حیث، قابل توجّه است. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
_______________ [1]. تنقیح المقال، ج3، ص137. [2]. تنقیح المقال، ج3، ص137 در تأیید نظر مرحوم حائری. [3]. خاتمة المستدرک، ج9، ص65. [4]. تنقیح المقال، ج3، ص137 در تأیید نظر مرحوم حائری. [5]. تنقیح المقال، ج3، ص137. دفاع سید صدر الدین از ابن ابی لیلی. [6]. تنقیح المقال، ج3، ص137، حاشیه سید صدر الدین. [7]. تنقیح المقال، ج3، ص137، جواب به سید صدر الدین.
|