ادامه بحث موارد مجوز غيبت و اعتبار قصد انتقاص در غيبت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 242 تاریخ: 1382/10/21 بسم الله الرحمن الرحيم براي اين كه بحث در مستثنيات غيبت و موارد جواز غيبت كامل بشود و بر بصيرت بيشتري باشيم در موارد جواز و قرائن و شواهدي هم پيدا كنيم كه در غيبت قصد انتقاص معتبر است ما كلام صاحب جواهر را هم بعد از تمام شدن كلام شيخ و آن موارد عشره ميخوانيم. «نقل کلام جواهر در اعتبار تعيين شخص» صاحب جواهر در بحث غيبت، بحث ميكند كه آيا وجود عيب در مغتاب معتبر است يا نه؟ ميفرمايد ظاهر اين است كه عيب در او بايد باشد و الا كان بهتانا در امور معتبره يكيش اين است كه بايد در او باشد، «بل يعتبر فيها ايضاً تعيين الشخص عند السامع فلا غيبة مع فرض عدمه [عدم تعين ] و كان رسول الله(ص) «اذا كره من احد شيئاً قال: ما بال اقوام يفعلون كذا و كذا و لا يعين»[1] و يكفي في معرفة عدم العلم به الاصل و نحوه [نميداند ميشناسد يانه اصل اين است كه نميشناسد، ظاهراً اصل نسبت به مستمع و الا او كه نميشناسد نميشناسد، اصل برائت دارد، و يكفي في معرفة عدم العلم به، به اين كه بشناسيم علم به او نيست اصل و مثل او. ايشان ميفرمايد كه بايد شخص معين باشد اگر شخص معين نباشد غيبت نيست، نطالب صاحب الجواهر بالدليل بعد الاطلاق الادله چه دليلي داريم كه شخص را بشناسد اگر كسي ميخواهد غيبت كند آن حقد و حسدش را نسبت به يكي وا نمود كند، (غيبت بحث است) اين حالا معينش نميكند ميگويد يكي از اين آقاياني كه فلان شهر هستند، اگر غيبت باشد و غيبت صدق ميكند، چه دليلي داريم بر اين كه اين جايز باشد؟ ايشان ميفرمايد در غيبت اين معنا معتبر است، ما عرض ميكنيم دليل بر اين اعتبار چيست؟ مگر اين كه بفرمايد عرف و هو مشكل. و اين كه ميفرمايد پيغمبر(ص) وقتي از يك عدهاي بدش ميآمد ميفرمود ما بال اقوام اين نه از باب اين كه غيبت نبوده به اعتبار عدم تعين بلكه غيبت نبوده چون قصد انتقاص نداشته پس شما اگر فرض را برديد روي عدم قصد انتقاص فرق نميكند شخص معيني باشد يا شخص غير معين، (و لا يغتب بعضكم بعضا أيحب احدكم ان يأكل لحم اخية ميتاً)[2] اخ الميت بودن داير مدار اين نيست كه معلوم باشد يا معلوم نباشد، پس دليلي بر اعتبار تعين در حقيقت غيبت ما نداريم، و اطلاق آيه شريفه لاسيما به ضميمه تشبيهش اقتضا ميكند كه تعين شرط نباشد، بله اين كه ديده شده نبي مكرم اين كار را انجام ميداده اين نه از باب اين بوده كه تعين در غيبت معتبر است بلكه از اين باب است كه قصد انتقاص نداشته قصد هدايت داشته ما بال اقوام يفعلون كذا و كذا [بعد ميفرمايد] و جعل شيخنا في شرحه [كاشف الغطا را ميگويد، شرح شايد شرح مفاتيح فيض باشد] ذلك من مستثنيات الغيبة [ايشان قبول كرده غيبت است لكن فرموده اين استثناء شده است ما عرض ميكنيم نه خير، اصلاً حق اين است كه اگر به قصد انتقاص باشد غيبت است اگر به قصد انتقاص نباشد غيبت نيست. مي فرمايد استاد ما اين را مستثنا قرار داده است] قال: و منها ذم من لا يشخصه و لا يميزه و لايحصره فانه لا بأس به و ان دخل تحتها» [ما از استاد هم مطالبه دليل ميكنيم چه دليلي بر استثنايش است اگر غيبت است؟] و منها تعليق الذم بطائفة او اهل بلد او قرية مع قيام القرينة علي عدم ارادة الجميع كذم العرب و العجم و اهل الكوفة و البصرة [واهل اصفهان حالا اين ندارد، شما اهل اصفهان را اضافه كنيد حالا چون بعد ميآيد در روايات دارد] و بعض القري لكن لايخفي عليك الاشكال في دليل الاستثناء بعد فرض الدخول في موضوع الغيبة اللهم الا ان يدعي انسياق غير هذا الفرد منها [از روايات بگوييد غير از اين به ذهن ميآيد، منصرف از اينجاست] او قيام السيرة القاطعة علي عدم البأس في ذلك [از مردم يك شهري بدگويي ميكند ولي اراده همه را نداشته باشد، اراده جميع نداشته باشد] بل وقع منهم عليهم السلام في مقامات متعددة [از آنها واقع شده است در يك جاهاي متعددي] و الامر سهل بعد ثبوت الحكم الذي لا ريب في ان الاحوط الترك في بعض افراد موضوعة كذم احد الرجلين او الرجال مع حصرهم و تعيينهم او ذم الطائفة مع ارادة الاغلب منها و نحو ذلك بل لعل لازم في مثل الاول [من لايشخصه و لايعينه] خصوصاً بعد ملاحظة ما دل علي حرمتها من اجماع المسلمين بل لعله من ضروريات الدين»[3] [بعدش آمده است سراغ ادله حرمت.] «نقد کلام جواهر» اشکال كلام ايشان اين است كه بله داخل در موضوع غيبت است اگر به قصد انتقاص باشد داخل نيست اگر به قصد انتقاص نباشد. اگر به قصد انتقاص باشد ولو از يك نفر در يك ميليارد اگر قصد انتقاص محقق شد غيبت است و اطلاق ادله هم شاملش ميشود، دليلي هم نداريم كه در غيبت معتبر است تعين شخص لعل حرمت غيبت براي اين است كه انسان آلوده زبان نشود، لعل آفت لسان است و شارع خواسته انسان آلوده به اين آفت لسان نشود. و اگر به قصد انتقاص نبود از شخص معينش هم مانعي ندارد، شخص معين شناخته شده چه برسد به بعض افراد در بعضي قراء و اين كه ايشان ميفرمايد وقع از ائمه معصومين (عليهمالسلام) از آنها غيبت واقع شده است لايخفي عليك ما فيك نه از آنها غيبت واقع نشده است ادله غيبت بما للغيبه من الحرمه الاكيده و فيها المفاسده العظيمه اين قابل تخصيص نيست لاسيما كه تخصيص باز عمل ائمه، اصلاً قابل تخصيص نيست « اربي الربا عرض الرجل المسلم»[4].... بيشترين رباها و زيادترين زياده ها آبروي مسلمان است براي اين كه باز در رباها يك چيزي گرفته است و يك چيزي زياده ميدهد در عرض مسلمان هي دارد ميگيرد هيچي به او نميدهد هي دارد از آبرويش ميگيرد. «كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة»[5] (أيحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه)[6] اين كه قابل تخصيص نيست لسان ادله غيبت من حيث مفاسدي كه برايش ذكر شده است تشبيه هاي كه برايش آمده است شدت حرمتي كه درش است اصلاً قابل تخصيص نيست، چطور شما ميخواهيد بگوييد با عمل ائمه تخصيص خورده است؟ قابل تخصيص نيست لا سيما دليل مخصص عمل ائمه باشد. شما بگوييد امام معصوم آمده از مردم اصفهان بد گويي كرده است گفته اصفهاني ها غيرت ندارند، (نعوذ بالله) سخاوت ندارند و... اينها كه نشد حرف، بگوييم بله اين مانعي نداشته ائمه فرموده اند، بايد بگوييم از ائمه (عليهم السلام) اين روايات صادر نشده است براي اين كه اينها غيبت است گفته نشود بقصد هدايت است اين چه هدايتي است كه شما بيايد بگوييد مثلاً مردم اصفهان سخي نيستند اين چه هدايتي است، يا بگوييد مردم فلانه جا مرتكب فلان عمل ميشوند، براي اين كه هدايتشان كنيم، هدايت نميشوند چطوري ميخواهيد هدايتشان كنيد؟ بـه هر حال حق اين است كه اين جمـلات غيبت از ائـمه معـصومين (عليهم السلام) صادر نشده است غيبت از اهل بلد و شهر از دون معصوم هم صادر نميشود فضلاً از معصومين يا طايفه، زنها شرف ندارند ميشود؟ روايت بگويد لاشرف للنساء، يا غيرة للنساء و... اينها حرف است؟ اينها حرف است كه يك هادي و يك راهنما بيايد بگويد زنها نعوذ بالله دزد هستند، زنها عقلشان كم است اين حرفها چه است زنها عقلشان كم است؟ خدا عقل را براي همه بالسويه داده است عقل خلقي، عقل اكتسابي هم فرق ميكند يك مردي هم خيلي عقل اكتسابي دارد، يك مردي كمتر دارد، عقل فقهي هم فرق ميكند، عقل يعني درك درك فقهي فرق ميكند، امروز نگاه ميكردم قبل از آني كه بيايم اينجا رسيدم اين بحث را گفتم تا آخر نگاه كنم با اين كه حاشيه هم قبلاً زده بودم ولي دوباره نگاه كردم مقدس اردبيلي براي اين كه هر غسلي مجزي از وضو است يازده دليل اقامه ميكند يازده دليل اقامه ميكند كه هر غسلي مجزي از وضو است. شش تا اشكال ميكند به دوتا روايت ابن ابي عميري كه استدلال شده است كه مجزي نيست. اين يك درك است، يك درك فقهي هم نه، اين است كه نه خير هيچ غسلي مجزي از وضو نيست الا الجنابه هر دو مأجور هستند و معذور، نميشود بگوييم اين عقل فقهي اش كم است و آن عقلي فقهي اش زياد است، درك خوب مقدس اردبيلي خدا به او يك توفيقي داده و يك استعدادي داده است اينطوري درك ميكند به يك كسي ديگر نداده است، زنها اينطوري هستند و زنها اينطوري هستند اينها همه اش غيبت هست وسيله هدايت هم نيست بله ممكن است يك جاي خاصي وسيله هدايت باشد، اگر از باب هدايت بوده، اما اين هدايت است؟ زنها هدايت ميشوند؟ ما بگوييم زنها عقلشان كم است اصلاً زنها هيچ كاري از دستشان نميآيد اين هدايت ميشود؟ پس اولاً اين روايات خلاف اصول عقايد ماست. ثانياً کل آنها ضعف سند دارند، ثالثاً ما مطرح نكنيم. «کلام جواهر در موارد مجوزة غيبت (تظلم مظلوم)» بعد از آن كه اينها را ميفرمايد، ميفرمايد: الي ان قال «لكن استثني منها بعض الاصحاب اموراً منها تظلم المظلوم بذكرظلم الظالم عند من يرجوا رفعه الظلم عنه كقول زوجة ابي سفيان لرسول الله(ص) «ان زوجي شحيح و لم يعطني تمام النفقة لي و لولدي» [كه حضرت فرمود برو از اموالش به قدر معروف بردار،] بل في الحدائق و غيرها جوازه مطلقا لاطلاق الاية [مظلوم همه جا ميتواند داد بزند اسلام به مظلوم اجازه داده همه جا داد بزند، پشت بلندگو غير بلندگو هر كجا ميخواهد هر كجا جلويش را نميگيرند دادش را بزند.] و خصوص ما ورد في تفسيرها [البته امام اين اطلاق را قبول ندارد، ميفرمايد آيه اطلاق ندارد، و از بحثش گذشتيم.] من الروايات التي في بعضها ادخال سوء الضيافة في ذلك ايضاً الا انه يشكل التعويل عليه في مقابلة ما سمعت من ادلة التحريم [نميشود که مظلوم در همه جا غيبت كند يا يشکل به اين ما خصوص، يا به عدم اطلاق ] كما ان الظاهر عدم جواز الاستماع قبل تحقق الظلم [مستمع حق ندارد گوش بدهد] و دعواه لا يكفي بالنسبة الي السامع[7]. «نقد کلام جواهر» اين فرمايش ايشان صدر و ذيلش ناتمام است وقتي كه او دارد غيبت ميكند، و خودش ميگويد من مظلوم هستم من شك ميكنم راست ميگويد مظلوم است تا غيبتش غيبت جايز باشد يا مظلوم نيست تا غيبتش غيبت حرام باشد من حق دارم گوش بدهم يا نه؟ چرا ميترسيد «كل شيء لك حلال»[8] «رفع ما لا يعلمون»[9] ؛پس اولاً اصل برائت. بيچاره دارد حرف ميزند من نميدانم خودش ميداند، آن آقاي كه ظلم برايش شده است بيايد در مقابلش بايستد. ثانياً: اگر بنا بشود اينطور باشد،نزد قاضي و محكمه هم نميتواند غيبت بكند همان دادخواست را كه ميدهد آقاي قاضي نميداند اين راست است يا دروغ است پس بايد دادخواست را پاره كند. مظلوم حق دارد داد بزند، اگر اسلام را از بنده بپرسند كه آيا مظلوم آزادي بيان ظلم دارد يانه؟ بنده عرض ميكنم كتاباً و سنتاً حق دارد اظهار ظلم كند. پس اولاً اصالة البرائه ثانياً اگر اينطور باشد نسبت به قدر متيقنش هم جايز نيست، عند القاضي هم جايز نيست. و اشكال ديگر اين است نقض به عند القاضي، قدر متيقن آيه عند القاضي است، قاضي باشد قبلاً بداند يا قبلاً لازم نيست بداند اصلاً لازم نيست قطعاً لازم نيست پس اولاً خود آيه به دلالت الاقتضاء اگر آيه مخصوص به علم مستمع باشد لغو است او كه ميداند برود برايش بگويد چه؟ به دلالت اقتضا ميتواند بگويد.] [بعد ميفرمايد] و يدخل في هذا الاستفتاء [يدخل در تظلم استفتاء اين تعجب است،] و ان ذكره بعضهم مستقلاً [كه حق هم همان است] ممثلاً له بما سمعت من حكاية هند. و منها تحذير المؤمن من الوقوع في الضرر لدنيا او دين كتحذير الناس من الرجوع الي غير الفقيه مع ظهور عدم قابليته [روشن هم نيست كه او قابل نيست و من التعويل علي طريقة من تعلم فساد طريقته [يك راهي را دارد ميرود و من ميدانم اين راه به مكه نيست.] و لاهل التحصيل عن بعض القواعد التي تعد من الاباطيل [قاعده هاي نادرستي را دارد ميگويد خوب بايد هدايتش بكند،] و اما اهل البدع فقد ورد الامر في وقعية فيهم» [لايخفي عليكم كه اينها همه اش جايز است منتها در صورتي كه به قصد انتقاص نباشد عقده گشايي نباشد. منها نصح المستشير[10] [بعد مطالعه كنيد. حساب كردم حدود 30 مورد است تا مي رسد به نعم قد يلحق به شهرت و كنيه و لقب روايت از شخص عيوب مرأه و تا اينجا] الي غير ذلك. مما لا يخفي عليك وجهه بعد الاحاطة بما قلنا هذا كله في الغيبة[11].[پس ظهور آيه هم اين را ميگويد]. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مسند ابي داود 1: 550. [2]- حجرات (49) : 12. [3]- جواهر الكلام 22: 65. [4] - عوالی اللئالی 275:1. [5]- وسائل الشيعه 8 : 598 و 600 ، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 152، حديث 5 و 16. [6]- حجرات (49) : 12. [7] - جواهر الکلام 66:22. [8] - کافی 339:6، باب الجبن، حدیث2. [9] - خصال417:9. [10]- جواهر الكلام 22 : 66 و 67. [11] -جواهر الکلام71:22.
|