ادامه بحث استماع غيبت و وجوه مستدله بر حرمت استماع
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 244 تاریخ: 1382/10/27 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در استماع غيبت بود و در استماع غيبت جهاتى از بحث هست جهت اولى اصل حرمت استماع است بما هو استماع يعنى استماع من دون الرد من دون عن يكون به قصد رد. عرض كرديم براى حرمت او به وجوهى كه ممكن است استدلال بشود يا استدلال شده به او، يمكن ان يستدلّ به آن وجوه ترجع الى سبعه يا تسعه حالا تا ببينيم چند وجه ميشود. وجه اول احدها ما فى مكاسب الشيخ از تمسك به روايات و قد عرفت حالش را. وجه دوم: تراكم ظنون كه در عبارت سيد الاستاذ الامام (سلام الله عليه) آمده كه فرمود: روايات «مع كثرتها و معروفية الحكم و دعوى المشايخ عدم الخلاف و وضوح الحكم[1] [اين چهار تا امر اينها روى هم رفته كفايت ميكند در ثبوت حكم ولو تك تكش كافى نباشد. معمولا از اينجور چيزها تعبير ميكنند به تراكم ظنون كه به نظرم مي آيد شيخ اعظم (قدس) در رساله الظنَّ در رسائل براى حجيت خبر واحد، در نهايت به همين تراكم ظنون استفاده كرده. براى غير حجج و حرفهاى نادرست، اسمش تراكم ظنون است. وجه سوم القاء خصوصيت و تنقيح مناط است به مناسبت حكم و موضوع از رواياتى كه ميگويد فاش كردن سرّ مردم و اسرار مردم اين حرام است كه در مكاسب امام آمده. عبارت ايشان اين است. صفحه 444،] مع امكان الاستدلال عليها [اى على حرمه الاستماع] بجملة من الروايات الظاهرة ولو بمناسبة الحكم و الموضوع فى انَّ هتك ستر المؤمن و كشف عورته و سوئته و اذاعة سرّه محرّمٌ و مبغوضٌ ذاتاً [اين خودش حرام است به عنوانه] و انَّ النهى عن الغيبة انّما هو به لحاظ مراعاته [يعنى رعايت ستر مؤمن و حفظ عورت،] و حفظ عرضه و مستوريته عن الكشف، لا اقول: انَّ حرمتها مقصورةٌ عليها [تا شما بگوييد اگر يك جا كشف ستر نبود شما گفتيد آنجا هم غيبت است و حرام است] بل اقول انَّ المستفاد من جملة من الروايات كما وردت فى تفسير الغيبة بان تقول فى اخيك ما قد ستره عليه الله و كذا ممّا دلّت على حرمة اذاعة سرّه. [يك سرى از روايات حرمت غيبت، غيبت را به اين ملاك حرام كرده، حالا آن رواياتى كه ميگويد اذاعه حرام است] كصحيحه عبدالله ابن سنان قال: قلت له: «عورة المؤمن على المؤمن حرامٌ قال: نعم، قلت: يعنى سفلته قال ليس حيث تذهب انّما هو اذاعة سرّه»[2] و حسنة منصور بن حازم [جاهايش را پاورقى همين خود مكاسب دارد.] قال: قال ابو عبدالله(ع) قال رسول الله(ص)«من اذاع الفاحشة كان كمبتديها»[3] [كسى كه منتشر بكند مثل همان است كه از اول شروع كرده] الى غير ذلك و ما نرى من اهتمام الشارع الاقدس بشأن المؤمن و عرضه اكيداً انَّ هتكه و كشف سرّه مبغوضٌ ذاتاً و انَّ النهى عن الغيبة و اذاعة السرِّ لمبغوضيته الذاتية لا لصدوره [اين تا اينجا يك وجه كه ميشود وجه سوم، وجه چهارم اين است كه بگوييم اصلاً اذاعه سر و كشف عورت و غيبت اينها مبغوض هستند، مبغوضيت دارند شبيه مبغوضيت قتل، كشف اسرار مومن و اذاعه اسرار اين مبغوض است مثل مبغوضيت قتل مومن ولو از صبيى صادر بشود باز يكون مبغوضا، بگوييم خودش فى حدّ نفسه مبغوض است ولو اضافه به مكلّف پيدا نكند مثل قتل انسان. قتل انسان فى نفسه مبغوض است و لذا اگر شما ديديد يك كلاغى الان ممكن است يك سنگى را بياندازد روى سر يك نفر و بكشد او را بر شما واجب است كه جلويش را بگيريد و به آن شخص تذكر بدهيد. اين مبغوضيت نفسيه دارد. بگوييم اذاعه سِر، غيبت، كشف عورت مومن، مبغوضيت ذاتيه دارد بما هو هو مبغوض است؛ بنابراين، استماع الغيبه ميشود حرام، اين وجه چهارم است،] و ما نرى من اهتمام الشارع الاقدس به شأن الموءمن و عرضه اكيداً [نرى] انَّ هتكه و كشف سرّه مبغوضٌ ذاتاً و انَّ النهى عن الغيبة و اذاعت السرِّ لمبغوضيته الذاتية [نه حيث انتصابش مبغوض است، بلكه خودش به حدِّ نفسه مبغوض است مثلا خوردن متنجس حيث انتصابش حرام است، يعنى اگر مكلف بخورد چى؟ حرام است، اما اگر بچه خود به خود دارد متنجس با دست خودش را ميخورد اين حرام نيست ولى اگر بچه بخواهد خمر را بخورد، چون شرب خمر مبغوضيت ذاتى دارد بر ما واجب است جلوى او را بگيريم، مسِّ كتاب الله بدون وضو حرام است من حيث الصدور عن المكلّف و لذا اگر بچه ميخواهد دستش را بى وضو بگذارد روى قرآن جلوگيرى بر ما واجب نيست، اما هتك كلام الله مجيد اين مبغوض است ذاتاً و لذا اگر كفتر هم بخواهد كلام الله مجيد را هتك كند ما بايد جلويش را بگيريم. به عبارت ديگر ما در شرع دو جور حرام داريم بعضى از حرام ها است كه حرام است مع النسبه و الاضافه الى المكلّف بعضى ها هست كه نه، حرام است از باب مبغوضيت ذاتيه.] لا لصدوره من مكلّف فاذا كان كذلك كان الاستماع اليها محرّما اذا لزم منه اذاعة سرّه و كشف ستره لدي المستمع فانَّ كشف السر كما يتقوّم بالذكر و نحوه يتقوّم بالاستماع و نحوه، [خود كشف ستر مبغوض است چه ميخواهد با گفتن باشد چه ميخواهد با شنيدن باشد] و بالجملة اذا كان هتك ستره مبغوضاً و حفظ عرضه مطلوباً ذاتاً كحفظ دمه كما هو مستفادٌ من الروايات الواردة فى الابواب المختلفة[4] فهو ملازم لمبغوضية الذكر و السماع جميعاً لانَّ الكشف قائمٌ بالتكلم و الاستماع [هم استماع كشف است هم گفتن.] فاذا علم السامع انَّ المتكلم يريد كشف الستر المبغوض وجوده ذاتاً فى الخارج و كان المبغوض قائماً بطرفين [ميتوانيد شما اين را يك وجه ديگر قرار بدهيد بگوييد اصلاً غيبت همان كه در جلسه گذشته، يکي از آقايان اشاره ميكردند اصلاً غيبت قائم به چند نفر است دو نفر است اين را هم ميتوانيد يك وجه ديگر قرار بدهيد كه آنوقت ميشود تا حالا چند وجه؟ پنج وجه.] و امكن له دفع تحققه وجب عليه ذلك و حرم عليه الاستماع [اصلاً غيبت كه حرام است غيبت تكى نيست، غيبت دو طرفى است، غيبت مثل امامت نماز جماعت ميماند، احتياج به مأموم دارد] لانَّ المفروض [ايشان باز الان ميگويد لانَّ الاعانه،] لانَّ المفروض، انَّ المبغوض ليس صدوره من المكلّف [او فقط حرام نيست] بل وجوده فى الخارج نحو قتل النفس المحترمة، [اين عرض كردم اين سه وجه ميتوانيد شما درست كنيد، يكى القاء خصوصيت به مناسبت حكم و موضوع يكى مبغوضيت براى وجودش است سه اينكه اصلاً بگوييد قوام غيبت به دو نفرى است اصلاً يك نفرى غيبت محقق نميشود.] بل لا يبعد الالتزام بوجوب منع المؤمن عن افشاء سِرّ نفسه و هتك عرضه، [انّ الله فوَّض الى المؤمن كلّ شىء الا اضلال نفسه،] و وجوب منع الطفل عن هتك ستر المؤمن و كشف سره [براى اينكه وجود مبغوض است. حالا اشكالى كه امام به اين وجه دارد دو تا اشكال به اين دارد، يكى اينكه اين حرمت استماع همه جا درست نميكند، اگر يك جا استماع كشف الستر نيست، عيوب ظاهره او را دارد ميگويد، غيبت ميكند به عيوب ظاهره اينجا كشف الستر كه نيست تا شما بگوييد از باب القاء خصوصيت مبغوضيت وجود نميدانم قيام به دو طرف اينجاها را شامل نميشود پس اين دليل اخص از مدعي است يكى ديگر در همين جاهايى كه وجود مبغوض است معلوم نيست خود استماع حرام باشد، ميگويد كه چيز ديگر حرام است،] نعم على هذا الوجه لا تثبت حرمة مطلق استماع الغيبة [يعنى دليل اخص از كيست؟ مدعاست،] بناء على ما تقدَّمَ من انَّ حرمتها، لاتختص بمورد كشف الستر الّا انَّ الظاهر عدم التفصيل بينهما تأمّل [هر كى گفته استماع حرام است هم در كشف السترش گفته حرام است هم در آنجايى كه كشف الستر نباشد. تأمَّل كه اولا مسأله، مسأله اجتهاديه است عدم تفصيل و عدم قول به فصل فايدهاى ندارد. چون اجماع محصلش فايدهاى ندارد چه برسد به اجماع مركب اين اولا، ثانياً آنى كه مفيد است در اجماع مركب اگر گفتيد چيست؟ قول به عدم فصل در اجماع مركب، قول به نفى ثالث، ميشود قول به عدم فصل راحت ترش است، قول به عدم فصل در اجماع مركب حجت است نه عدم قول به فصل، پس اولا اجماع محصّل هم در اينجا حجت نيست اجماع بسيط فضلا از مركب، چرا؟ لانَّ المسأله مصبّ الاجتهاد از روايات، و اجماع كاشف از قول معصوم نيست؛ ثانياً آن چيزى كه در باب اجماع مركب اگر اجماع بسيطش حجت باشد اجماع مركب حجيتش منوط به قول به عدم فصل نه عدم قول به فصل.] بل يمكن ان يقال [اشكال دوم] انَّ ما ذكر لا يكفى لاثبات الحرمة لعنوان الاستماع فانّه سببٌ او ملازمٌ للمحرم و ما هو محرّم كشف الستر، [عنوان كشف الستر حرام است، عنوان منطبق بر اينها شده، انطباق عنوان حرام، سبب حرمت آن معنون نميشود، شما نذر ميكنيد نماز شب بخوانيد اين مبنايى است امام دارد، شما نذر ميكنيد نماز شب بخوانيد، نماز شب بر شما واجب است يا وفاء به نذر؟ وفاء به نذر، اصلاً شما اگر نماز شب واجب را قصد كرديد، به نذر عمل نكرديد، النَّذر، عهد، يمين اينها متعلق وجوبش عنوان وفاء است، الوفاء بالنذر واجب. الوفاء بالعهد واجب، الوفاء باليمين واجب، منتهى اين وفاء منطبق ميشود با نماز شب با زيارت عاشورا يا حتى با يك امر واجب، شما نذر ميكنيد نماز ظهرت را بخوانى، يا نماز صبح را بخوانى، خب اين متعلقش آن است، وجوب يك عنوان يا حرمت يك عنوان، سرايت به شىء ديگرى كه اين عنوان را ندارد نمي كند، احكام هميشه روى عناوين خودشان هستند، هر كجا برود، الوفاء واجب اين وفاء هر كجا رفت وجوب هم همانجاست، حكم از عنوان خودش و معنونات خودش به عنوانها و معنونهاى ديگر سرايت نميكند، وجوب وفا ميتواند برود روى بيع، نه چون بيع كارى ندارد به وجوب وفا، نه روى بيع ميتواند برود نه روى مصداق بيع منظور، احكام متعلقه به عناوين ثابتة علي العناوين لاتسرى لا الى عناوين آخر كما هو واضح و لا الى مصاديق معنونهاى ديگرى كه معنون به اين عنوان هم شده، بلكه آنى كه واجب ميشود در آن معنونات ديگر چى چيزي واجب ميشود؟ همين حيثيت اين عنوان، نماز شب مستحب است يا واجب؟ وقتى نذر كرد. واجب است يا مستحب، هم واجب است هم مستحب، اما مستحب است من حيث الصلاه الليل، اما واجب است من حيث وفاء بالنذر، حيثها فرق ميكند، حيث ترشيش را ميزند نه حيث نسيه اش، خوب ميفرمايد كه الّا ان يقال باز دوباره برميگردد امام] الا ان يقال: انَّ الكشف المبغوض صار سبباً لجعل الحكم على الغيبة و الاستماع (تأمّل) [كه حكم از عناوين خودش نه به عناوين ديگر و نه به معنونات عناوين ديگر، تعدّى نميكند. يا اينجور جواب بدهيد، بگوييد تعدّى ميكند،] او يقال: انَّ ذلك التحليل و التجزية عقلىٌ و العرف يفهم من الادلة حرمة الاغتياب و الاستماع المتحدين مع الكشف تدبّر [كه نه، درست است عرفى است اما عرف هم اين را ميفهمد كه اگر نماز شب واجب شده است از چه حيثش واجب شده؟ وفائش واجب شده، اين ديگر چيزى نيست كه عرف نفهمد، فتدبّر اين چند تا شد تا حالا؟ پنج تا. ششم،] و يمكن الاستدلال للحرمة بل لكونه كبيرة بمرسلة ابن أبى عمير المنقولة مستندة ايضاً بسند صحيح و آخر حسن او صحيح [كه قبلا گذشتيم] عن أبى عبدالله(ع) قال «من قال فى مؤمن: ما رأته عيناه و سمعته أذناه»[5] فهو من الذين قال الله عزوجل (انَّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذابٌ اليم)[6]، [خلاصه استدلال امام به اين آيه اين است كه اولا بگوييم تشيع اشاعه مراد نيست، شيوع مقصود است شيوع فاحشه، ثانياً بگوييم مراد از حب آن امر قلبى نيست، هر چيزى كه سبب شيوع فاحشه ميشود. حالا ولو اين شيوع با گفتن باشد. اين هم يك مقدمه كه اولا اشاعه موضوعيت ندارد. بلكه آن چيزى كه موضوع است آن چيزى كه متعلق است در آيه شيوع است. ثانياً مورد حكم حبُّ بما حب نيست، بلكه اعم است از حبِّ قلبى و ذكر خارجى و ذكر لسانى، ثالثاً اينكه بگوييم اشاعه هم بين دو نفر هم اشاعه است اسلام و ما فوقهما جماعه، بگوييم دو نفر هم اشاعه است با اين سه تا سريشم امام ميخواهد اين آيه را درستش كند كه استماع الغيبه را هم چه كند؟ چند تا شد؟ يك حب اعم است از حبِّ قلبى و ذكر خارجى، كه معلول آن است، دو اشاعه مراد اشاعه نيست، مراد چيست؟ شيوع است، سه اينكه اشاعه به معناى اين نيست كه همه عالم را شامل شود نه آهسته هم در گوش رفيقت بگويى، دو نفرى هم باشند باز هم ميشود اشاعه، بنابراين استماع ميشود جزء (الذين يحبّون ان تشيع الفاحشه). حالا ببينيد عبارت ايشان را. وجه ششم] بدعوى انَّ الظاهر من قوله (فهو من الذين) [چه دعوايى] هو انَّ المغتاب مصداقٌ حقيقىٌ للآية الكريمة [مغتاب بالكسر،] و التنزيل الموضوعى بلحاظ الحكم خلاف ظاهرة [اين نميخواهد ادعا كند، اصلاً ميخواهد بگويد معناى آيه اين است، چرا؟ تنزيل و ادعا خلاف ظاهر است،] لانّه مجازٌ يحتاج الى التأويل و الدعوى، [شما بخواهيد بگوييد مغتاب محب است ادعاً اين خلاف ظاهر است نخير مغتاب محب است حقيقتاً اصلاً لفظ معنايش اين است،] فتكون الرواية مفسِّرةً للآية بتعميم الحبِّ للعمل الناشى من الرضا و الارادة [هر كارى كه از رضا و اراده دارد، هم رضا و اراده را شامل مي شود هم چى؟ هم كارى كه از رضا و اراده دارد] و تعميم الشياع لمطلق النشو و النشر الشاملين للذكر عند واحد كما هو مقتضى اطلاق الرواية، [بعد يكى ديگر هم ميآيد بگوييم كه مراد از اشاعه هم اشاعه نيست مراد شيوع است،] فيصير مفاد الآية شاملا لكل عمل اختيارى موجب لنشو الفاحشة و رفع الستر عنها فى الجملة [ولو بين دو نفر،] فتشمل السامع، [آيه شامل سامع ميشود] كما تشمل المغتاب [بالكسر،] بلا افتراق بينهما لانَّ السامع ايضاً عمله بفعله الاختيارى و هو الاستماع ما هو موجبٌ لنشو الفاحشة و رفع الستر عنها و ليس مفاد الآية حرمة اشاعة الفاحشة، حتى يقال: انّ الاشاعة عرفاً من فعل المغتاب بل مفادها حب شيوعها و هو اعمٌّ من الاشاعة [اين چند جهت بايد مراعات بشود] و يمكن ان يناقش [كه اگر شما بخواهدى اينجور بگوييد دو تا خلاف ظاهر بايد مرتكب بشويد يكى اينكه حب را به معناى هر عمل ناشى از حب بدانيد يكى اينكه شيوع را ولو بين دو نفر هم شيوع بدانيد اين دو تا خلاف ظاهر است اما اگر آنجورى بگوييم، بگوييم المغتاب بالكسر من الذين يحبّون ادعاً مثل الطواف بالبيت صلاه اگر آنجور بگوييم يك خلاف ظاهر است] و يمكن ان يناقش فيه بانَّ الظاهر من الرواية، و ان كان الاندراج الحقيقى، لكن حمل الآية على ما ذكر، و التصرّف فى الحب و الشياع بما ذكر خلاف ظاهر بل ظاهرين [اگر نگوييد خلاف ظواهر ثلاثه،] فدار الامر بين ارتكاب خلاف ظاهر واحد [يك خلاف ظاهر باب ادعا، الحاق حكمى نه ادخال موضوعى، الحاق حكمى و الحاق ادعايى] ظاهرٌ واحد شائع فى الشرع و العرف [همه ميدانند الطواف بالبيت چى؟ اگر يكى ديگر از ادعاها را گفتيد؟ الفقّاع خمرٌ استصغره الناس. نفى را اگر گفتيد؟ لاشكَّ لكثير الشك، لاسهو فى السهو، لاسهو فى الجماعة، اينها همه اش ادعا است ديگر،] و هو التنزيل الحكمى بلسان الاندراج الموضوعى مع قيام قرينة عقلية و هو عدم كون الاغتياب داخلا في مفادها وجداناً، [يا يك خلاف ظاهر شايع رايج را مرتكب بشويم] و بين ارتكاب خلاف ظاهرين بعيدين عن الافهام غريبين عن الأذهان [دو تا ظاهرى كه بعيد است از افهام غريبين از اذهان] بلا قيام قرينة فى نفس الآية الكريمة و لا شبهة فى تعيّن الاول فعليه يكون مفاد الرواية تنزيل المغتاب، منزلة )الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة(، نعم مقتضى اطلاقها كون الغيبة كبيرة، دون استماعها [كه اين بعد ميآيد. حالا شبهه اى كه ما داريم اينكه اصلاً اين آيه را ما گذشتيم كه مربوط به غيبت نيست. وجه هفتم آن است كه از محقق شيرازى آقا ميرزا محمد تقى (قدس سره) نقل شده، شيرازى دوم و آن اين است كه تمسك بشود به رواياتى كه ميگويد: «الراضى بعمل قوم كداخل معهم»[7] الراضى بالاثم آثم به اين روايات. وجه هفتم آن چيزي است كه از محقق شيرازى نقل شده، استدل المحقق اينى كه محقق تعبير كرده امام يك حيثش اين بوده كه آقا ميرزا محمد تقى را انقلابى ميدانسته، حالا اين ناخودآگاه در امام نميخواهم بگويم محقق نيست اما ميگويم تعبير امام سرچشمه ميگيرد از آن حالت خودش] و استدل المحقق التقى فى تعليقته على المكاسب على حرمته بفحوي الاخبار الكثيرة الدّالة على حرمة الرضا بوقوع المحرَّم و انَّ على الداخل اثمين اثم الرضا و اثم الدخول فانَّ المراد فى المقام حرمة الاستماع علي وجه الرضا، [بحث ما هم در حرمت استماع است بر وجه رضايت] بفعل المغتاب» انتهي [عبارت ايشان] ولو تمَّ ما افاده [مى توانستيم استدلال بر كبيره بودن هم داشته باشيم] امكن الاستدلال عليها بكونه من الكبائر لانَّ قوله فى صحيحة ابى الصلت الهروى عن الرضا(ع) «و من رضى شيئاً كان كمن اتاه»[8] و ما عن امير المؤمنين(ع) «الراضى بفعل قوم كالداخل معهم فيه»[9]، [اينها هم] يدلّان على كونه من الكبائر باطلاق التنزيل، [گفته الراضى بالغيبة مغتاب، اينها هم ميگويد كه مغتاب بالكسر مرتكب كبيره شده، راضى مثل او ميماند،] لكن الشأن فى دلالتها، [اشكال در دلالتش است براى اينكه خوب رضايت حرام است چه ارتباطى دارد به فعل خارجى] فانَّ الظاهر منها انَّ المحرم عنوان الرضا بفعل محرم [خود رضا بما هو هو، حكم از عنوان جاى ديگر نميرود] و هو شاملٌ للرضا الذى له مظهرٌ كما فيما نحن فيه. [اين رضايت اينجا را هم شامل مي شود، منتهى از جه حيثى ميگيرد؟ از حيث رضايتش] ولا تدل على حرمة عنوان آخر مغاير له و هو الاستماع [بر استماع دلالت نميكند براى اينكه هيچ وقت حكم از عنوان خودش به عنوان مقارن يا ملازم سرايت نميكند،] ولو كان على وجه الرضا فانَّ الاستماع كذلك ينحلّ الى الرضا الذى هو امرٌ قلبى و الاستماع الذى من عمل الجوارح و لا تقتضى حرمة العنوان الاول حرمة الثانى، لا باللفظ و لا بالفحوى و لا ملازمة بين حرمة الرضا بالغيبة مع حرمة استماعها على وجه الرضا [آن حرام است آن هم رضايتش حرام است و بعد اگر اينجور باشد اين آقاى مستمع تازه وضعش خيلى بدتر از مغتاب ميشود] ولو تمَّ ما ذكره يكون على الدّاخل ثلاثة آثام: اثم اصل الدخول و العمل و اثم نفس الرضا حسب الروايات و اثم الدخول على وجه الرضا بالفحوى المدعي و هو كماترى مخالفٌ للروايات، [اين هم يك اشكال كه اصلاً اين روايت عنوان رضا را حرام ميكند. به علاوه هر استماع غيبت حرام است چه با رضايت باشد چه با كراهت، خوشش نميآيد از اين غيبت، كراهت دارد از اين غيبت اما در عين حال نشسته گوش ميدهيم، حالا اقلا وقتمان را بگذرانيم يك مقدار بنشينيم گوش بدهيم، حالا شايد بعد به فكر بيفتيم يك مقدار عقده هايمان خالى بشود.] مع انَّ ما ذكره من انَّ المراد فى المقام حرمة الاستماع علي وجه الرضا بفعل المغتاب [استماع است بر وجه الرضا به فعل مغتاب، قنج دل، طيب نفس اين] غير ظاهر بل المراد فى المقام حرمةالاستماع مطلقا و لو استمع مع انزجاره عن فعل المغتاب [بدش ميآيد كه اين دارد حرف ميزند ولى در عين حال دارد گوش ميدهد] و كراهته به: فكما انَّ الغيبة محرمة مطلقا ولو مع التنفّر عنها كذلك الاستماع و ليس المراد بالرضا هو الارادة [رضا نه يعنى انتخاب، اراده و اختيار نيست كه از مبادى فعل اختيارى است بلكه رضا يعنى همان طيب نفس و امر قلبى. هشت تا شد تا حالا؟ دوباره شماره كنيم، استدلال به خبر، از شيخ، تراكم ظنون از امام، مناسبت حكم و موضوع، سه. مبغوضيت چهار، قوام به هر دو پنج، مرسله شش، حرف محقق شيرازى هفت، و امّا هشتم، وجه هشتم روايات وجوب ردّ غيبت كه به آن استدلال ... و اما روايات وجوب ردّ الغيبه [كه وجه هشتم است كه بعضى ها به آن استدلال كردند] فهى اجنبيةٌ [مثل حرف ايشان و خود ايشان.] فهى اجنبيةٌ عن الدلالة على حرمة الاستماع كما هى اجنبيةٌ عن الدلالة على جوازها [آن اصلاً مربوط به نهى از منكر و مربوط به حالت دفع از مغتاب است.] بل تدلّ على انّه لو سمع الغيبة يجب عليه الرد. [آنها براى وجوب رد است وجوب نهى از منكر است] بل قلنا فى بعض المسائل السابقة: انَّ مقتضى ادلّة النهى عن المنكر الدفع عن المنكر الذى علم باشرافه على الوجود [مى داند الان پيدا ميشود در آنهايى كه وجوش مبغوض است بايد جلويش را بگيرد،] فكيف يجوز تمكين المغتاب على الغيبة و كشف ستر المؤمن بعذر ارادة الرد»[10]. اين هشت تا وجه. دو تا وجه هم بنده اضافه كنم كه بشود تلك عشره كامله، وجه نهم اين است كه بگوييم استماع الغيبه حرام است به حكم عقل، عقل غيبت را حرام ميدانست يا نه؟ چرا؟ براى اينكه ميگفت غيبت تصرف در حقوق ديگران و تضييع عرض ديگران است، تضييع عرض يكون ظلماً تصرف در حدود اختيارات ديگران بدون رضايتشان يكون ظلماً، تصرف در حدود اختيارات ديگران در نظر عقل ظلم است، تضييع عرض آنها از نظر عقل چيست؟ ظلم است و الظلم قبيحٌ، قبيح است عقلا، قبيح كه شد ميشود حرام شرعى، خوب همانجورى كه مغتاب دارد، مغتاب بالكسر در حدود و شؤون ديگران دارد دخالت ميكند مستمع هم دارد چه كار ميكند اين هم دارد در حدود و شؤون ديگران دخالت ميكند اين هم ميشود از باب حرمت ظلم تصرف در حدود ديگران، تضييع آن يكون قبيحاً و حراماً اين هم يك وجه. وجه دهم، تلك عشرةٌ سبعة فى الحج، ثلاثة اذا رجعتم، وجه دهم بياييم بگوييم عقلاء ملازمه ميبينند بين حرمت غيبت و حرمت استماع، ميگويند شارع كه غيبت را حرام كرده الّا و لابد استماعش را هم حرام كرده وجه ملازمه اينكه وقتى شارع غيبت را داراى حرمت شديده دانسته و براى او مفاسد كثيره هست و حرامش كرده تا مردم گرفتار اين معصيت بزرگ نشوند، حتّى نصّ على حرمته فى كتاب الله و بيَّن حرمته بالاستعاره، وقتى اين كار را كرده براى اينكه مردم انجام ندهند عقلاء ميگويند لازمه حكمت قانونگذار اين است كه استماعش را هم حرام كند به عبارت اخرى، عقلاء از شدّت حرمت غيبت، كثرت مفاسد او به حيث كه در قرآن تنصيص بر حرمت شده، استعاره برايش آورده شده ميفهمند كه شارع ميخواهد ريشه غيبت زده بشود، عنايت دارد اصلاً غيبت نباشد تو عالم، يك دانه اش هم نميخواهد باشد، خوب اگر شارع اين عنايت را دارد خوب پس يك كلمه استماعش را هم حرام كند و الا نميشود غيبت را حرام كند خيلى هم بدش ميآيد اما در عين حال نيايد استماع را حرام كند، دأب و ديداً جلوگيرى و ردع از مفاسد و قلع مادّه هاى حرام دأب و دَيدَن اين است كه يك فعلى كه حرام شد، چيزهاى مربوط به او هم حرام بشود. الا ترى در باب خمر، خمر حرمتش شديده است يا غيرشديده؟ شديده است به حيث كه براى معالجه مريض هم گفتند جايز نيست شربش، تنها شرب خمر را شارع حرام كرده يا آن كسى كه انگورش را هم كشت ميكند حرام كرده، مقدمات بعيده را هم حرام كرده، چرا حرام كرده آنها را، براى مبغوضيت حرمت خمر، براى اينكه بتواند ريشه اش را بزند، آمده از ريشه وارد شده است، ربا شارع براى اينكه ربا در نظرش فوق العاده اهميت دارد حرمتش و به قول علامه طباطبائى مفسر الميزان دو موضوع در قرآن خيلى رويش اهميت داده شده، يكى تحت تأثير دشمنان اسلام قرار گرفتن و به اسلام ضربه خوردن، دوم مسأله حرمت ربا ميگويد اين دو تا موضوع خيلى مهم است حرمت ربا، فأذنوا بحرب من الله ديگر، آمده چند تا طايفه ديگر را بدبختشان كرده، هر چند تا، پنج تا، يكى نويسنده، يكى دلّال، يكى هم وكيل، شاهد اينها را هم آمده البته ربا دهنده حرمت ندارد، اين چهار نفر ديگر را هم همراه اين آمده حرام كرده، به عباره اخرى يك سرمايه دار وقتى تو بازار ورشكست بشود دهها و صدها نفر را ديگر به اعتبار سرمايه داريش با خودش ميبرد، بازار را به هم ميزند، قانونگذارى كه غيبت را حرام كرده به حرمت شديده بيَّنَ لها مفاسد عظيمه نصَّ على حرمتها فى كتاب الله و استعار لبيان حرمته عقلاء ميگويند اين شارع لابداً من با علم ايقوف و علم جن كشف ميكنم كه اين شارع چى چيز را هم حرام كرده؟ مستمع را هم حرام كرده، نميتواند بپذيرد آن همه آنجا تند شده، غيبت حرام است از زنا بدتر است، چنين است، چنان است، خوب كه تند شد بعد ميگوييم شنيدنش ميگويد مانعى ندارد، آنوقت به قول آن رفيق ما ميشود مثل قضاياى بعضى كتابها كه آخرش بي مزه است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - المکاسب المحرمه294:1. [2]- وسائل الشيعه 8 : 608، كتاب الحج، ابواب الاحکام العشره، باب 157، حديث 1. [3]- وسائل الشيعه 8 : 608، كتاب الحج، ابواب الاحکام العشره، باب 157، حديث 6. [4]- وسائل الشيعه 8 : 608 و 610، كتاب الحج، ابواب الاحکام العشره، باب 152، 157 و 158. [5]- وسائل الشيعه 8: 598، كتاب الحج، ابواب الاحکام العشره، باب 152، حديث 6. [6]- نور (24) : 19. [7] - الانتصار:16. [8]- وسائل الشيعه 11: 409، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر ، ابواب الامر و النهي، باب 5، حديث 4. [9]- وسائل الشيعه 11: 409، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر ، ابواب الامر و النهي، باب 5، حديث 12. [10]- مكاسب المحرمه 1: 444، 445، 446، 447، 448 و 449.
|