روایات و شرطیت قصد قربت در صدقه
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الصدقة درس 16 تاریخ: 1403/2/8 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «روایات و شرطیت قصد قربت در صدقه» بحث در شرطیت قصد قربت در صدقه بود. گفته شد که به اجماع و آیه شریفه، استدلال شده که عرض کردیم که اجماع، مخدوش است و آیه هم ارتباطی به بحث ما (شرطیت قصد قربت) ندارد. عمده دلیل در بحث شرطیت قصد قربت، روایات است و از مجموع عبارت فقها و استدلالاتشان به روایات میتوان روایات مستدله بها را سه قسم کرد و این گونه نیست که همه فقها به این سه دسته از روایات، استدلال کرده باشند؛ اما از مجموع استدلالات فقها به روایات، روایات مورد استدلال، در قالب سه گروه، قابل دستهبندی است: «دسته بندی روایات مورد اشاره» دسته اول که با مضمون «لا صدقة و لا عتق الا ما ابتغی لوجه الله» روایاتی است که تمام کسانی که قائل به شرطیت قصد قربت در صدقهاند، به آنها استدلال کردهاند و «لا» را در آن به معنای نفی ذات یا نفی صحت گرفتهاند. این دسته از روایات، مورد استدلال همه فقها واقع گردیده است. دسته دوم: روایاتی که دلالت میکند صدقه قابل رجوع نیست یا به آن، ضمیمه شده است که چون برای خداست، قابلیت رجوع ندارد. بنابر این با دو زبان، بیان شدهاند؛ یک بار در دلیل خودش هم آمده که قابل رچوع نیست چون با قصد قربت و برای خداست، و یک بار هم به صورت مطلق آمده که صدقه قابل رجوع نیست. این دسته از روایات را هم برخی از فقها مورد استدلال، قرار دادهاند. دسته سوم: روایاتی که میفرماید در صدقه، رجوع نمیشود؛ چراکه رجوع در صدقه، مثل کسی است که قیء خودش را بر میگرداند و میخورد. این روایات که از آنها به «روایات قیء» تعبیر میکنیم، در بحث عدم جواز رجوع، به آنها استدلال شده و برخی فقها در بحث قبض، به آنها استدلال کردهاند که بعد از قبض، صدقه (یا عقد صدقه) لازم میشود و دیگر قابل رجوع نیست. تنها فقیهی که به روایات قی، برای قصد تقرب، استدلال کرده، مرحوم صاحب «جواهر» است که عبارت ایشان را هم خواهیم خواند. آنچه گفته شد، نقشه راه ما در بررسی روایات است که در سه دسته، قابل طرحند؛ یک دسته که همه قلائلان به شرطیت قصد تقرب در صدقه، به آنها استدلال کردهاند؛ یک دسته که مورد استدلال برخی از فقها واقع شدهاند (با تقریبی که اجمالاً عرض شد) و دسته سوم که روایات «قیء» است و صاحب «جواهر» به آنها استدلال فرموده، ولی من در کتب فقهاء دیگر ندیدم که روایات قیء برای شرطیت قصد قربت، مورد استدلال قرار گرفته باشد. پس دسته اول، روایاتی است که ناظر به نفی ماهیت صدقه یا شرطیة قصد القربه در صحت صدقه است؛ چون برخی خواستهاند قصد قربت را جزء ماهیت بدانند، ولی ما عرض کردیم که این تمام نیست و صاحب «جواهر» فرموده بودند احتمال دارد؛ صاحب «مفتاح الکرامه» هم فرموده بودند. اما با مراجعه به عبارات فقها در این موضوع روشن میگردد که فقها قصد قربت را شرط صحت میدانند نه جزء ماهیت صدقه. البته برخی به صورت احتمال فرمودهاند که قصد قربت، جزء ماهیتش است و عرض کردم که این را فقط صاحب«جواهر» –که عبارتشان را خواندم- و صاحب«مفتاح الکرامه» فرمودهاند و با این احتمال، باز هم هر دو فقیه فرمودهاند: «و من شرائط الصحة قصد القربة» نه جزء ماهیتش؛ چون حقیقةً و لغةً و به فهم عرفی، ماهیت صدقه ربطی به قصد قربت ندارد، معنای لغوی لفظ صدقه که کار خیر و اعطاء مال الی الغیر باشد که اظهر مواردش اعطاء للفقیر است ربطی به قصد قربت ندارد. اگر کسی کار خیری انجام داد (صدقه لغوی) وگفتند این صدقه داد، آیا میپرسند که قصد قربت کرده یا نه یا اصلا در ماهیتش دخالت ندارد؟ پس آن کلامی که فرمودند نفی ماهیت است، تمام نیست؛ بلکه شرط صحتش است؛ یعنی آثاری از قبیل عدم جواز رجوع و ملکیت متصدق علیه، بر آن مترتب نمیشود؛ اما دلیل نداریم که آن را صدقه لغوی نگویند. «روایات دسته اول» اولین روایت از دسته نخست: «محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن موسى بن بكر [که غیرامامی ثقه است]عن الحكم[که دربارهاش گفتهاند: الحکم اخو بنی عقیل، ولی مجهول است و درباره او هیچ مدح و ذمی نیامده است. از این روایت به «خبر» تعبیر کردهاند که علتش مجهول بودن حَکَم و ارسال سند است] قال: قلت لأبي عبد الله(علیه السلام) ان والدي تصدق عليّ بدارٍ [پدرم خانهاش را به من صدقه داد. میتوان برای عدم اختصاص صدقه به فقیر، به این روایت هم استدلال کرد؛ چون معلوم نیست که این شخص، فقیر بوده و شاید دارا هم بوده است]ثم بدا له أن يرجع فيها [اما بعدا بینشان نزاعی رخ داد و پدر خواست آن را پس بگیرد] وإن قضاتنا يقضون لي بها [قضات ما هم به نفع من قضاوت کردند و به پدرم گفتند حق نداری رجوع کنی] فقال: نعم ما قضت به قضاتكم [فرمود قضاوتشان درست است] وبئس ما صنع والدك [اما پدرت کار بدی انجام میدهد که میخواهد آن را از تو پس بگیرد] إنما الصدقة لله عز وجل فما جُعل لله عز وجل فلا رجعة له فيه [این از آن دست روایاتی است که عدم رجوع، مستند شده به اینکه صدقه باید لله و قربةً الی الله باشد؛ یعنی این روایت، هم در دسته اول، قابل طرح است و هم در دسته دوم که عدم جواز رجوع باشد. آنچه که برای خدا باشد، دیگر بازگشتپذیر نیست و این یک قاعده است که هرچه برای خدا باشد، قابلیت رجوع ندارد. روایاتی هم داریم که آن را به صورت قاعده، مطرح کردهاند؛ یعنی اگر هبه، نحله یا هر عطیهای را برای خدا پرداخت کنید، دیگر قابل برگشت نیست] فإن أنت خاصمته فلا ترفع عليه صوتك [این بحث اخلاق است و میفرماید: اگر با او دعوا میکنی، نباید صوتت را بر پدرت بلندتر کنی] وإن رفع صوته فاخفض أنت صوتك[اگر هم که او صدایش را بلند کرد، تو حق بلند کردن صدایت را نداری] قال: قلت: فإنه توفى قال: فأطب بها»[1] یعنی از او راضی باش و دربارهاش خیر بگو و برایش طلب خیر کن. میفرماید اگر هم فوت کرده، برایش طلب خیر کن و از او راضی باش. «روایت دوم و دلالتش بر شرطیت قصد قربت» روایت بعدی: «وبإسناده عن أحمد بن محمد عن محمد بن يحيى عن طلحة بن زيد عن جعفر عن أبيه(علیه السلام) قال: من تصدق بصدقةٍ ثم ردت عليه فلا يأكلها[اگر صدقه داد و بعد به آن بر گشت، نباید از آن استفاده کند] لأنه لا شريك لله عز وجل في شئ مما جُعل له [خداوند با کسی شریک نمیشود و هرچه که برای خدا قرار دادید، برای خداست و کس دیگری در آن شریک نیست] إنما هو بمنزلة العتاقة لا يصلح ردها بعد ما يعتق»[2] مثل عتق است که وقتی انجام شد، دیگر قابل بازگشت نیست و عتق و آزاد کردن بنده، برای خداوند است و قابلیت برگشت ندارد. علت اینکه این روایت را در این دسته خواندم، این است که وقتی میفرماید «من تصدق بصدقة». سؤال این است که از کجا بحث قصد قربت را در صحت، شرط دانسته؟ جواب این است که در ذهن سائل، مفروغٌ عنه بوده که صدقه باید با قصد قربت باشد؛ لذا فرموده «من تصدق بصدقةٍ ثم ردت عليه فلا يأكلها» وقتی که چیزی صدقه شد، قابل رجوع نیست و صدقه غیر قابل رجوع، صدقهای است که برای خداوند است. این مفروغ عنه بوده که صدقه باید برای خداوند باشد و امام(ع) همبه آنچه که در هن سائل بوده، استددلال کرده و فرموده: «لأنه لا شریک لله». به این جهت، آن را در دسته اول، قرار میدهیم. روایت بعدی که صحیحه است: «وبإسناده عن علی بن ابراهیم عن أبیه عن ابن أبي عمير عن حماد بن عثمان عن أبی عبد اللّه(علیه السلام) قال: لا صدقة ولا عتق إلا ما أريد به وجه الله عز وجل»[3]. این روایت از روایاتی است که بر نفی صحت صدقه بدون قصد قربت، دلالت میکند و میفرماید «لا صدقة و لا عتق». دلالت «لا» بر نفی صحت یا نفی ذات هم اقرب از دلالتش بر نفی کمال است؛ در باب وقف فرمودند که اگر وقف برای خدا باشد، ثواب اخروی زیادتری دارد. و «لا وقف» دلالت بر نفی ثواب بیشتر دارد. اینجا گفتهاند،«لا صدقة و لا عتق» دلالت بر شرطیت و نفی ذات میکند. روایت بعدی: «وعنه عن أبي عن ابن أبي عمير عن هشام وحماد وابن أذينة وابن بكير وغيرهم كلهم قالوا: قال أبو عبد الله عليه السلام: لا صدقة ولا عتق إلا ما أريد به وجه الله عز وجل»[4]. این روایت هم دلالت بر نفی صدقه بدون قصد قربت میکند. روایت بعدی که تقریبا یک روایت طولانی است. این روایت را مرحوم سید عبدالاعلی سبزواری در «مهذب الاحکام» ذکر کردهاند و البته «حدائق» چون همه روایات مستدلّه را ذکر کردهاند و ااین روایت را هم آوردهاند، اما از فقهایی که معمولا در مباحثه کتبشان را نگاه میکنم، تنها ایشان است که به نقل این روایت پرداخته است: «محمّد بن يعقوب عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن أبي عبد الله عن محمّد بن علي عن محمّد بن عمر بن يزيد قال: أخبرت أبا الحسن الرضا(علیه السلام) أنّي اُصبت بإبنين [به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم: دو بچه داشتم که بیمار شدند و از دنیا رفتهاند] وبقي لي بنيّ صغير [یک بچه کوچک دیگر برایم مانده است] فقال: تصدّق عنه[فرمود: از طرف او صدقه بده] ثمّ قال حين حضر قيامي (این یک نکته اخلاقی و تربیتی است که امام میخواهد بیان بفرماید) [راوی میگوید وقتی خواستم بلند شوم، امام(ع) به من فرمود:] مر الصبي فليتصدّق بيده بالكِسر [ «کسره» به معنای یک قطعه نان است] والقبضة والشيء وإن قلّ [هر چیز کوچکی باشد، بگذار با دست خودش صدقه بدهد] فإن كلّ شيء يراد به الله [از این عبارت، شرطیّت قصد القربه استفاده میشود] وإن قلّ، بعد أن تصدق النيّة فيه عظيم [بعد از اینکه نیت در آن، درست و به خاطر خدا باشد، ثوابی عظیم عند الله دارد. در روایات هم میخوانیم] کالجبل العظیم عند الله [است پس تا اینجا فرمود به فرزندت بگو صدقه بدهد و هرچه که خدا در آن، اراده شده باشد، ثوابی عظیم دارد] إنّ الله عزّ وجلّ يقول: (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ) وقال: (فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ * يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ). علم الله أنّ كل أحدٍ لا يقدر على فكّ رقبةٍ [خدا میداند هرکسی نمیتواند بنده آزاد کند] فجعل إطعام اليتيم والمسكين مثل ذلك [پس اطعام یتیم و مسکین را مثل آن قرار داد، و در عتق هم تقرب الی الله، شرط است؛ پس در صدقه هم قصد قربت شرط است]تصدّق عنه»[5]. «روایات دسته دوم» اما روایات دسته دوم که بحث عدم جواز رجوع در صدقه است:، یکی از این روایات که خواندیم و گفتیم در دو دسته، قابل طرحند؛ چون در آن فرمود: «فما جعل لله عز و جل فلا رجعة له فیه»[6]؛ هم میفرماید قابل رجوع نیست و هم استناد و دلیلش را ذکر میکند که به جهت اینکه برای خداوند، انجام شده است. روایت بعدی:«وبإسناده عن أحمد بن محمّد [که محمد بن عیسی اشعری است] عن علي بن الحكم [انباری که امامی ثقه است] عن العلاء [بن رزین که امامی ثقه است] عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر(علیه السلام) في حديث قال: لا يرجع في الصدقة إذا ابتغى بها وجه الله عزّ وجّل»[7]. صدقه هنگامی که برای خداوند باشد برگشتپذیر نیست. با این نگاه به این دسته از روایات، آنها را میخوانیم که آیا اینها هم دلالت بر شرطیت قصد قربت میکند؟ آیا دلالت میکند که اگر قصد قربت نکنید، صدقه، صحیح نیست یا دلالت بر نفی یکی از آثار صدقه میکند؟ این دسته از روایات، دلالت بر شرطیت نمیکنند، بلکه دلیل بر نفی لزومند و شاید به همین جهت باشد که صاحب «مسالک» فقط به همان روایات دسته نخست، استناد فرموده؛ یعنی شخص متصدق علیه، مالک میشود ولی آن شخص میتواند تا زمانی که عین صدقه باقی باشد و در آن، تصرفی نشده باشد، بر گردد. پس این احتمال در این روایات هست که برای نفی یک اثر صدقهاند و آن، عدم جواز رجوع است اگر قربةً الی الله باشد، ولی دلالتی بر شرطیت قصد قربت به نحوی که اگر قصد قربت نکرد، صدقهاش صحیح نباشد، ندارد. پس این روایات دلالتی بر نفی صحت نمیتواند داشته باشد. آقایانی که استدلال میکنند، میفرمایند رجوع، جایز نیست؛ چون قربةً الی الله بوده، و ما میگوییم چه اشکالی دارد که اگر قربةً الی الله نبود، رجوعش جایز باشد و صحت صدقه را زیر سؤال نمیبرد؟ روایات بعدی را هم با همین نگاه، انشاءالله فردا خواهیم خواند. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
___________________ [1]. وسائل الشیعه، ج19، باب11، ح1. [2]. همان، ص205، ح3. [3]. همان، ص209-210، باب13، ح2. [4]. همان، ح3. [5]. همان، ج9، ص376، باب4، ح1. [6]. ، همان، ج19، باب11، ح1. [7]. همان، ص206، ح7.
|