آيا تضييع در عِرض موجب ضمان است؟
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 252 تاریخ: 1382/11/7 بسم الله الرحمن الرحيم ديروز گفته شد كه مقتضاى اين كه غيبت تضييع عرض ديگرى و تصرف در حدود ديگرى هست بنا براين است که بايد اين تصرف جبران بشود همان طورى كه تضييع در مال موجب ضمان است تضييع در عرض و آبرو هم موجب ضمان است، قضائاً لادله ضمان، لكن چون ضامن است ميتواند از او حليت بطلبد، اگر او حلالش كرد فبها و نعمة اگر او حلالش نكرد جبرانش به اين است آن كسانى را كه اين غيبت نزد آن ها داشته و مستمعين غيبت بوده اند به آنها اعلام كند و بفهماند كه نه چنين امرى و چنين عيبى در طرف نبوده است اين مقتضاى قواعد است. بنابراين اگر ما در روايات دليلى پيدا كرديم كه اگر حليت حاصل نشد مثل اين كه فرضاً مرده است يا دسترسى به او ندارم يا طلب حليت او مفسده دارد اين جا فقط برايش طلب مغفرت كنيد اين بر خلاف قواعد است لكن وقتى دليل داشته باشيم بايد او را بپذيريم و معلوم ميشود خدا لطفى كرده درباره اين عاصى و گفته است به محض استغفار من از تو ميگذرم و قاعدتاً بايد تضييع عرض او را هم به يك نحوى در آخرت خداوند جبران كند و الا اين ميشود لطف يك طرفه و لطف يك طرفه عدل نيست در آن جايى كه حقى از بين رفته؛ اين نتيجه حرف ما در ديروز. حالا روايات. «اختلاف روايات در تضييع عِرض و آبرو» روايات را امام دو دسته قرار داده و فرموده است يك دسته از روايات دلالت ميكند كه استحلال و حليت مغتاب لازم است و شرط در توبه است، يك دسته اش هم دلالت ميكند كه استغفار كفايت ميكند و استحلال لازم نيست و اين دو دسته روايات با هم ديگر تعارض دارند لكن دسته سومى هست، موثقه سكونى آن تعارض را رفع ميكند لكن التعارض بينهما مرفوعٌ بموثقه سكونى چون موثقه سكونى اين نحوى هست «من ظلم احداً و فاته فليستغفر اللّه»[1] كسى كه به ديگري ظلم كرد و ديگر دسترسى به او ندارد استغفار كند و ميفرمايد ظاهر اين استغفار به قرينه روايات ديگر و آن چه كه در جاهاى ديگر داريم اين است كه استغفار براى او بنمايد حاصل كلام امام و خلاصه اش همين است كه عرض كردم يك دسته روايات دلالت ميكند بر اين كه در توبه مغتاب بالكسر استحلال و حليت لازم است، يك دسته دلالت ميكند که در توبه طلب مغفرت براى او كفايت ميكند و لازم نيست برود سراغش و استحلال بجويد و اين ها با هم تعارض دارند لكن موثقه سكونى رافع تعارض اين هاست چون ميگويد «اذافاته فليستغفراللّه» معلوم ميشود استغفار مال جايى است كه دسترسى به آن ندارد و استحلال و حليت مال جايى است كه دسترسى دارد، سپس حالا روى روايات و خصوصيات آن بحث ميكنند كه ميخوانيم و لكن باز تكرار ميكنم كه اين موثقه سكونى كه ميگويد به محض استغفار براى او توبه تمام ميشود بايد بگوييم قرينه عقليه در كنارش هست كه خداوند هم آن تضييع عرض مغتاب را جبران ميكند و الا روايت ميشود خلاف قواعد، اين روايت كه وقتى دسترسى ندارم، صرفاً براى او استغفار كنم خدا هم ببخشد من را؛ اين ظلم به او هست او آبرويش از بين رفته، آبروى ضايع شدة او چگونه جبران ميشود لابد بياييم بگوييم، پس معلوم ميشود ذات بارى تعالى آن آبروى از دست رفته او را ميآيد در آخرت جبران ميكند، براى اين كه خواسته است اين جا هم به اين مغتاب تائب لطفى داشته باشد و هم ظلمى به او نشده باشد، بايد بگوييم حتماً خداوند در آخرت جبران ميكند و الا روايت از نظر ثبوتى خلاف قاعده است. پس ثبوتش به اين نحو حل ميشود حالا من ميخوانم چند تا روايت را. مى فرمايد: «و اما الأخبار فمنها ماهى مربوطة بالاستحلال»[2] و استحلال هم موضوعيت ندارد. (سؤال و پـاسخ استـاد): من يك جواب بدهم، آبرويش كه رفته؟ اين يك حرف تازه است و بايد معلوم بشود. آيا آبروى آن كه رفته با استغفار شما جبران شد؟ آبرو كه با استغفار جبران نميشود، ميگويم اين خلاف عدل است، ميگويم استغفار طلب مغفرت براى آدمي است که آبرويش رفته؟ ميگويم آيا طلب آمرزش جبران شد؟ ميگويم بنده سيلي به گوش حضرت عالى ـ نعوذ بالله ـ ميزنم، صد تا هم شلاق ميزنم ميكشمت، بعد هم مينشينم برايت استغفار كنم، استغفار كه براى زن و بچه اش نان نميشود. (سؤال و پاسخ استاد): آن چه كه به نظر بنده رسيده اين است كه اين روايات از اين موثقه سكونى و امثالش از نظر ثبوتى اشكال دارند آن رواياتى هم كه ميگويد استغفار كن، اشكال دارند؛ براى اين كه استغفار من مر مغتاب بالفتح را جبران نميكند، ظلمى كه به او شده و آبرويى از او ريخته است. (سؤال و پاسخ استاد): كسى عليه يك نفر در يك مجلسى حرف زده و گفته او دزد است، اين حيض هست اين مال مردم خور است اين دنبال زن هاى مردم ميافتد، او هميشه زن صيغه مي کند، بعد آن بيچاره از دنيا رفته حالا آن ها كه ميبينند از دنيا رفته ميگويند خوب شد يك آدم چشم چران و دزد و زنْ صيغه كن از دنيا رفته، آبرويش رفت. حالا من بنشينم بگويم خدا او را بيامرز، درست است بيامرزد اما جبران نميشود. (سؤال و پاسخ استاد): بايد آنها را جمع كند و بگويد من دروغ گفتم، ، اين جايش قابل جبران نيست؟ اگر شاق است بايد صبر کند تا آبروى مردم را نريزد. الامتناع بالاختيار لا ينا فى الاختيار.به عنوان مثال المتوسط فى دار المغصوبة عمداً بماند گناه است يا نه؟ الامتناع بالاختيار لا ينا فى الاختيار «فمنها ما هى مربوطة بالاستحلال، [روايت اين جور نيست كه استحلال از مرده داشته باشد، مربوط به استحلال است براى اخذ حليت] و هى على طوائف: منها ما تدل على ان عدم الاغتياب و ستر عورة المؤمن حق للمؤمن على المؤمن [اين ها دلالت كند حليت ميخواهد چون حق است بايد حليتش حاصل بشود] و هى رواياتٌ اوضحها دلالة رواية الكراجكى ان رسول اللّه(ص) قال «للمسلم على اخيه ثلاثون حقاً لا برائة له منها الا بالاداء او العفو» [يا بايد حق را ادا كند يا ببخشد] و فيها «و يستر عورته» الي ان قال «و يحب له من الخير ما يحب لنفسه و يكره من الشرّ ما يكره لنفسه»، ثم قال عليه السلام: سمعت رسول اللّه(ص) يقول: «ان احدكم ليدع من حقوق اخيه شيئاً فيطالبه به يوما القيامة فيقضي له و عليه»[3]، [روز قيامت سر پُل صراط جلويش را ميگيرد مطالبه حق ميكند. يك وقتى ما خدمت امام (سلام اللّه عليه) بوديم اوائل مرجعيت امام بود كه در آن منزل، هنوز اندرونى دومى را نگرفته بودند، آن اتاق بزرگ را كرده بودند. اندرون يك آقاى سيدى بود قمى بود ( خدا رحمتش كند) اگر مرده است اين داشت ميرفت گفت آقا پول به من بدهيد يك كمكى به من بكنيد، امام فرمود: پولى كه به شما بدهم و كمكى به شما بكنم ، فرمود من پولى ندارم كه به شما بدهم داشت پله ها را كه ميآمد بالا. اين سيد عبا و قباى امام را گرفته بود و گفت آقا دامن شما را روز قيامت ول نميكنم به من كمك كن. فرمود حالا اين جا رها كن بگذار من بروم توى اتاق بعد قيامت بگير، اين رها كرد و آمد نشست، بعد دوباره به امام عرض كرد كه آقا به من پول بدهيد. فرمود گفتم كه ندارم اصلا پول براى چى ميخواهى گفت كه معذرت ميخواهم من يك الاغى داشتم باهاش كار ميكردم ـ سابقاً خركى ها در قم بار ميبردند و جنس و دوغ ميفروختند و هويج و شير رويش بار ميكردند و ميفروختند، گاهى هم خاك و شن با آن ميبردند ـ گفت: من با آن الاغ كاسبى ميكردم. بي پول که شدم آن الاغ را فروختم و خوردم و الآن چيزى ندارم كه با آن كار كنم، امام فرمود خوب حالا اگر يك الاغى برايت تهيه بشود حاضرى دوباره کار کني؟ جواب داد: بله. بعد امام به جمعى كه نشسته بودند، اشاره كرد و پرسيد آيا كسى ايشان را ميشناسد؟ من گفتم بله ايشان را ميشناسم در كوچه ما ميآمد و دوغى، شيرى، چيزى ميآورد، هويج ميآورد ميفروخت. راست ميگويد، الاغى داشت که با آن كارهاى خركى انجام ميداد. امام فرمود خوب من حاضرم برايت يك الاغ بخرم به شرطى كه كارت را ادامه بدهى. گفت آقا يك الاغ 250 تومان است من پنج تومان به شما گفتم، شما گفتى ندارم، چطور 250 تومان دارى؟ فرمود پنج تومان را ندارم اما دويست و پنجاه تومان را دارم،چه کسي حاضر است برود براى اين يك الاغ بخرد، خودت حاضرى بروى؟ يك آقاىي خدا رحمتش كند گفت من حاضرم با او بروم، حاضر شد با هم پاى رودخانه رفتند که در آنجا الاغ ميفروختند، رفتند 250 تومان دادند يك الاغ خريدند و آن شخص هم رفت دنبال كاسبى اش ديگر منزل امام (سلام اللّه عليه) پيدايش نشد حالا اين هم دامنت را ميگيريم را ميخواستم بگويم هم اين كه آن شخص درست گفت، گفت شما پنج تومان نداشتى به من بدهى، حالا 250 تومان دارى، فرمود آن را نداشتم اما اين را داشتم. اين قصه براى من هميشه در زندگى آموزنده و سازنده بوده و اساساً پاية اسلام بر اين استوار است كه انسان ها را به خودكفايى برسانيم نه اين که گدايى و گداپرورى کنيم ـ حالا چه گدايى سابق كه كلاه دست ميگرفتند چه گدايى حالا كه پيشرفته اش است ـ به هر حال جامعه اسلامى جامعهاى است كه جلوى گدا و گدا پرورى را بگيرد نه جامعه اى كه گداپرورى كند و به جاى ايجاد كار و شغل كلاهش را دست بگيرد بگويد به من بيچاره كمك كنيد! «روايات وارده بر حليت کفاره» پس اين يك روايتى كه ميفرمايد روايت بر حل است، ايشان ميفرمايد] فان الظاهر منها صدراً و ذيلا أنّ تضييع حق ستر العورة و عدم الغيبة موجب لنحو عهدة للمغتاب لا براء له الا بالعفو و أنّ من يدع من حقوق اخيه شيئاً [پر دامنش را ميگيرد روز قيامت] يكون مطالباً به، فيحكم له عليه يوم القيامة [به نفع طلبكار و به ضرر بدهكار] فهى صريحة فى ثبوت حق له عليه بتضييع حقه يحتاج الى العفو. و منها: ما دلت على «أن اللّه لا يغفر ذنب المغتاب حتى يغفر صاحب الغيبة له»[4] [جاى روايتهايش را امام فرموده است.] و فى بعضها «لا تغفر [الغيبة] الا أن يحلله صاحبه»[5] و فى بعضها: «من كانت لاخيه عنده مظلمة فى عرض أو مال فليستحلها»[6] [آن يكى داشت كه يحلله، ديگري هم داشت فليستحلها ؛ معلوم ميشود كه استحلال خودش موضوعيت ندارد، استحلال بايد به دنبالش حليت باشد ؛ نفسى نيست، براى اينكه فقط ذليل بشود؛ به علاوه از اين طلب حليت كه ميكند به خاطر أخذ حليت اوست.] و فى بعضها: «لا يعذب اللّه مؤمناً بعد التوبة و الاستغفار الاّ بسوء ظنه و اغتيابه للمؤمنين»[7] و مقتضى تلك الروايات بعد قرينية بعضها لبعض أنّ بالغيبة يثبت حق للمؤمن على أخيه و تحليله [تحليل آن مغتاب بالفتح] شرط صحة توبته أو قبولها [يا شرط صحت يا قبول] و أنّ الاستحلال لاجل برائته من حقه [نه اينكه موضوعيت دارد! استحلال را گفتيم که احتمال موضوعيت دارد. ميگويد نه، اين براى برائت است] و البراء لاجل صحة توبته و غفران اللّه جلّ ذكره له»[8] اين هم راجع به اين مقدار از بحث در روايت. من دو سه روز قبل عرض كردم يك قصه اى را در مورد كسى که آمده بود و دين درست كرد و زندگيش به راه شد. وقتي ميخواست توبه كند؛ گفتم كه در اصول كافى در حالى كه روايت از من لايحضره الفقيه است، در وسائل هم (حديث 1 باب 79 ) از ابواب جهاد النفس، من بخوانم اين روايت را كه آقايان نگويند كه چطور ميشود كه برود راضيشان كند. محمد بن على بن الحسين باسناده عن هشام بن الحكم و أبى بصير جميعاً عن أبى عبداللّه(ع) قال : «كان رجل فى الزمن الاول طلب الدنيا من حلال فلم يقدر عليها و طلبها من حرام فلم يقدر عليها [هر راهى رفت كه ديگر فايدهاى ندارد] فأتاه الشيطان فقال له الا ادلك على شىء تكثر به دنياك و تكثر به تبعك [خلاصه هم پول و هم رياست؛ هر دويش] فقال بلى [خوب بگو كه من هر راهى رفته ام به بن بست رسيده ام، تو به من راهنمايى كن] قال تبتدع ديناً و تدعو الناس اليه [خيلى راحت] ففعل فاستجاب له الناس و اطاعوه [آمدند دور و برش را گرفتند] فأصاب من الدنيا [وضعش هم خيلى خوب شد] ثم انه فكر فقال ما صنعت ابتدعت ديناً و دعوت الناس اليه ما اري لى من توبة الاّ أن آتى من دعوته اليه فأرده عنه [راه توبه اين است كه بروم آنها را پيدا كنم از گمراهى آنها را بر گردانم. حالا ببينيد كه كار به كجا ميرسد، و نادانى بشر به كجا ميرسد] فجعل يأتى اصحابه الذين اجابوه [آمد سراغ آنها] فيقول ان الذى دعوتكم اليه باطل و انما ابتدعته فجعلوا يقولون كذبت هو الحق [از حرامزادگيش است كه دروغ ميگويد! پيروانش مي گويند: تو دروغ ميگويى، آنهايى كه گفتى همان درست است] و لكنك شككت فى دينك [تو خودت مرتد شده اى و بى دين شده اى] فرجعت عنه [برگشت.] فلما راي ذلك عمد الى سلسلة فوتد لها وتداً [با ميخ كوبيد آن زنجير را] ثم جعلها فى عنقه، قال: لا احلها حتى يتوب اللّه علي [خلاصه اين زنجير را كه به گردنم انداخته ام و با ميخ كوبيده ام رها نميكنم تا خدا از سر تقصير من بگذرد] فأوحى اللّه عزوجل الى نبى من الانبياء قل لفلان و عزتى لو دعوتنى حتى تنقطع أوصالك ما استجبت لك [مواظب باشيم مبدع نباشيم! مواظب باشيم سنتهايى كه به ضرر اسلام تمام ميشود و مردم را از اسلام، بروى ميكند و از حكومت على (عليه السلام) بي زار ميكند و از آن گفته هايى كه پنجاه سال گفتيم بالاى منبرها، طورى نباشد كه بگويند چه به ما گفتند و چه دارند عمل ميكنند.] فأوحى اللّه عزوجل لنبى من الانبياء قل لفلان و عزتى لودعوتنى حتى تنقطع أوصالك [رگهايت قطع بشود] ما استجبت لك حتى ترد من مات على ما دعوته اليه فيرجع عنه»[9] تا حتى آنهايى هم كه مردهاند يعنى حتي مردهها را هم از قبر زنده شان كني و از اين بد بينى كه به اسلام و به حكومت اميرالمؤمنين(ع) و به اسلام عزيز آورده اى و از انحراف نجاتشان بدهى، زنده ها كه هيچى، مرده ها را هم بايد پيدا كنى و برگردانى. اين حديث در باب 79 از ابواب جهاد النفس البته بنده با يک مقدار تغيير گفتم. من ميخواهم يك روايت از امام باقر(ع) برايتان بخوانم. روايت، هم راوى آخرى بسيار قصه دارد و با اهميت است و هم خود روايت جالب است و جاذبه دارد، هم مضمون روايت بسيار براى بشريت و براى ساختن انسان نافع است. من در زندگيم هميشه به اين روايت، البته آن وقتهايى كه منبر ميرفتم ميخواندم. باز يك نكته ديگرى را كه بايد اينجا خدمتتان عرض كنم در باب 77 از ابواب جهاد النفس. به مناسبت شهادت آقا باقر العلوم (عليه و على آبائه و على رسول اللّه و على جدته و على ابنائه المعصومين الصلاه و السلام و صلوات اللّه و ملائكته و انبيائه و رسله) كه روز جمعه هفتم ذى الحجة است، راوى اين روايت كه روايت 6 باب 77 از ابواب جهاد النفس است، راوى آخرى ابي حمزه ثمالى است ـ اسم اين ابي حمزه ثمالى ، ثابت بن دينار؛ و كنيه اش هم ابي صفيه است، كنيه خودش ابي حمزه است، ثُمالى خوانده شده، ثَمالى هم گفته شده است ـ اين ثابت بن دينار (ابي حمزه ثُمالى) چهار تا امام را درك كرده است: على بن الحسين، محمد بن على بن الحسين، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر و امام هشتم (عليهم السلام) كأنّه تقدير كرده از دركش؛ خيلى افراد ممكن است خيلى ها را درك كنند اما در زمان درك، يا خدمت نميكنند يا دشمن هستند. خيلى از افراد امام را درك كرده اند اما بعضي از افراد يا بى تفاوت بوده اند يا دشمن؟ اما ثامن الائمه (ع)ميفرمايد، او چهار امام را درك كرده است و از آن تقدير ميكند که خدمت آنها رسيده و كار كرده است. يك داستانى دارد اين ابي حمزه ثمالى، داستان خيلى شيرين است. معمولا روزهاى شهادت امام صادق(ع) آقايان منبري ميخوانند، اما من حالا ميخواهم تمام آن را از تنقيح المقال مرحوم ممقانى بخوانم. يك عدهاى از خراسان ميگويند ما به زيارت اميرالمؤمنين(ع) وقتي از زيارت فارغ شديم، ديديم يك عدهاى كنار يك آقايى نشستهاند و آن آقا دارد برايشان صحبت ميكند و وقتى كه نگاه كردم ديدم اينهايى كه اينجا نشستهاند آدمهاى دانشمند و فقيهى هستند و دارند به حرفهاى آن آقا گوش ميدهند. خوب طبيعى است آدم وقتى ببيند آدمهاى دانشمند به حرفهاى يك كسى گوش ميدهند، ميايستد تا ببيند قصه چيست. يكى از اينها ميگويد من ايستادم، بعد گفتم اين استاد كيست كه اين همه آدمهاى فقيه اطرافش را گرفتهاند؟ «قال : هو أبو حمزة الثمالى [اين أبو حمزه است] فبينما نحن جلوس [من هم نشستم كنار آنها، گفتم ما هم بنشينيم.] اذ اقبل اعرابى فقال جئت من المدينة و قد مات جعفر بن محمد(ع) ... [كه امام محمد باقر(ع) از دنيا رفته است.] فشهق أبو حمزة [ناله اى زد] ثم ضرب بيده الى الارض، ثم سأل الاعرابى هل سمعت له بوصية [گفت يك وصيتى از او شنيده اى؟] قال اوصى الى ابنه عبداللّه و الى ابنه موسى و الى المنصور فقال: الحمد لله الذى لم يضلنا [حمد خدايى كه ما را گمراه نكرد] دلّ على الصغير و بيّن حال الكبير و ستر الامر العظيم [اينها را گفت و بلند شد] و وثب الى قبر اميرالمؤمنين [انشاء لله خدا نصيب كند که بايستم و نماز بخوانيم و زيارت كنيم.] و وصب الى قبر اميرالمؤمنين(ع) فصلّى و صلينا [آن آقا (ابي حمزه) نماز خواند، ما هم نماز خوانديم] ثم اقبلت عليه و قلت له فسّر لى ما قلته [اين حديث را همه جا دارند، من براى اينكه يك قدرى ميخواستم توجه به بزرگان پيدا بشود و احاديث را ذكر كنم، اما معمولا ميخوانند در بحار و همه جا هم دارد.] فسّر لى ما قلته، قال: بيّن أن الكبير ذو عاهة و دلّ على الصغير أن ادخل يده مع الكبير و ستر الامر العظيم بالمنصور [ميگويد باز هم من نفهميدم كه چه ميگويد. ميگويد آن كه كبير ذوعاحة بود و دلالت بر صغير كرد و دستش را بر كبير باز گذاشت و امر عظيم را هم با منصور ... ميگويد باز هم نفهميدم.] حتى اذا سأل المنصور عن وصيه قيل له أنت [ابي حمزه اين را گفت، ميگويد اين راه را باز گذاشت تا منصور دوانيقى چه كسى است بعد از او؟ بگويند بله، شما بعد از او هستيد]. قال الخراساني فلم افهم جواب ما قاله و وردت المدينة [ببينيد براى فهم يك مطلب يادشان ميماند] و وردت المدينة و معى المال و الثياب. [بعد ميگويد حديث] ثم صاق الحديث فى دخوله الى أبى الحسن(ع) [قصه را براى امام هفتم نقل كردم.] الى أن قال فقال لى أ لم يقل لك أبو حمزة الثمالى بظهر الكوفة [موسى بن جعفر فرمود: اين را كوفه به تو نگفت؟] و أنتم زوار اميرالمؤمنين(ع) [حضرت هم حالا دارد به آن اضافه ميكند.] قلت نعم. قال كذلك يكون المؤمن اذا نور اللّه قلبه كان علمه بالوجه [مؤمن خدا قلبش را نورانى ميكند، با رويه... غيب نيست! برداشتهايش درست در ميآيد، تحليلهايش به قول امروزي ها درست در ميآيد.] قال الفاضل المجلسى فى البحار قوله بالوجه أى بالوجه الذى ينبغى أن يعلم به أو بوجه الكلام و ايمائه من غير تصريح [با اشاره مطلب را ميفهمد.] كما ورد أنّ القرآن ذو وجوه اذا نظر الى وجه الرجل علم ما فى ضميره فيكون ذكره علي التنظير انتهي»[10] اين هم مال ابو حمزه. حالا بعد از اين مقدمه ها ميخواهم حديث را بخوانم. اينجا دارد (حديث 6 ) سه امام معصوم به سه فرزندشان كه امام معصوم هستند، هر سه در حال احتضار يك وصيت كرده اند. معلوم ميشود خيلى مهم است! و وقتى زين العابدين(ع) ميخواهد اين وصيت را به امام باقر العلوم(ع) بفرمايد، امام باقر(ع) ميفرمايد «ضمنى الى صدره» ميخواهد خيلى با عاطفه و با اهميت مطلب را بيان كند. ابى حمزة ثمالى عن أبى جعفر(ع) محمد بن على بن الحسين(ع) قال: «لما حضر على بن الحسين(ع) الوفاة ضمنى الى صدره ثم قال: «يا بنى اوصيك بما اوصانى به ابى حين حضرته الوفاة [پسرم به تو يك وصيتى ميكنم كه باباى من ابي عبداللّه وقتى وفاتش رسيد به من وصيت كرد] و بما ذكره أنّ اباه أوصاه به [تازه ابي عبداللّه هم فرمود بابايش اميرالمؤمنين اين وصيت را به او نموده است. خوب از اين بهتر كه نميشود! سه امام معصوم به سه فرزند معصوم در حال احتضار كه آدم ديگر همه تجربيات زندگى خودش را قاعدتاً ميخواهد بگويد، آن هم با فرزندانش كه خيلى به آنها علاقه دارد و دوستشان ميدارد. وصيت بايد خيلى بالا باشد، وصيت چيست؟] قال: يا بُنَى! ايّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً الا اللّه»[11] پسرم مواظب باش، آقا باقر العلوم به كسى كه هيچ پناهگاهى ندارد، هيچ قدرتى ندارد، نه پارتى دارد نه قدرت دارد و نه تملّق ميگويد و نه دروغ ميگويد، هيچ راهى ندارد به او ظلم نكن «اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً الا اللّه» شما يك وقت به يك كسى ظلم ميكنيد كه بعد او هم بتواند يك مقدار در مقابل شما بايستد، يكى تو ميگويى يكى هم او ميگويد؛ اما يك بى پناهى كه پناهگاهى به هيچ كجا ندارد، تنها پناهگاهش خداوند است و خدا هم در كمين ستمكاران است؛ مواظب باشيم عزيزان به كسى ظلم نكنيم، به كسى صدمه نزنيم، مخصوصاً به كسانى كه هيچ پشتيبانى ندارند، نه راديو دارند نه تلويزيون دارند، نه روزنامه دارند، نه مقاله دارند، نه پول دارند، نه قدرت اجتماعى دارند، نه مردم اطراف او هستند، بيچاره است از نظر آنها با چاره است. اين حديث را همه تان حفظ كنيد «يا بنى! اياك و ظلم من لا يجد ناصراً عليك الا اللّه» همه عالم به فدايت باقر العلوم(ع) و همه عالم به فدايت زين العابدين و همه عالم به فدايت ابي عبداللّه و همه عالم به فدايت اميرالمؤمنين(ع)؛ امروز بعد از چهارده قرن با اينكه بشريت به رشد بالايى از انسانيت دارد خودش را ميرساند، اما هنوز كلاس اول دانشگاه انسانيت و عدالت شما و حقوق بشر شما هستند. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعه 16: 53، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 78، حديث 5. [2]- المكاسب المحرمه 1: 477. [3]- وسائل الشيعه 8: 550، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 122، حديث 24. [4]- وسائل الشيعة 8: 598، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 9. [5]- وسائل الشيعة 8: 601، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 18. [6]- كشف الريبة: 110. [7]- مستدرك الوسائل 9: 115، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 132، حديث 11، با يك كلمه اختلاف. [8]- مكاسب المحرمة 1: 477 و 478. [9]- وسائل الشيعة 16: 54 ، كتاب الامر بالمعروف...، ابواب جهاد النفس، باب 79، حديث 1. [10]- تنقيح المقال 1: 190. [11]- وسائل الشيعه 16: 48، كتاب الامر بالمعروف و...، ابواب جهاد النفس، باب 77، حديث 6.
|