Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام شيخ در بعضي از حقوق مؤمنين
کلام شيخ در بعضي از حقوق مؤمنين
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 254
تاریخ: 1382/11/11

بسم الله الرحمن الرحيم

مباحث غيبت تمام شد، يك بحث در حرمت غيبت بود و بحث دوم در كبيره بودن غيبت بود، بحث سوم در تعريف غيبت، بحث چهارم در موارد مستثناى از حرمت غيبت، بحث پنجم هم كفاره غيبت؛ اينها مباحث غيبت بود كه گذشتيم.

تبعاً لشيخ اعظم كه به عنوان خاتمه بحثى در حقوق مسلمين نموده، ما هم درباره حقوق تبعاً لشيخ يكى دو روز يا بيشتر بحث مي‌كنيم.

شيخ مي‌فرمايد «خاتمة فى بعض ما ورد من حقوق المسلم على أخيه ففى صحيحة مرازم عن ابى عبداللّه(ع) «ما عبد اللّه بشىء أفضل من اداء حق المؤمن» [خداوند بندگى نشده است به چيزى با فضيلت تر از اداء حق مؤمن، يعنى اداء حق مؤمن از آن امورى است كه از همه عبادتها افضل است. «ما عبد اللّه بشىء افضل من اداء حق المؤمن». اينجا اولا بايد مختص به مستحبات باشد «ما عبد اللّه بشىء» در مستحبات، حصر بايد حصر در مستحبات باشد و الاّ در باب واجبات عبد اللّه به چيزهايى كه افضل از حقوق مؤمن است مثل جهاد، حج، صلات، اينها عبد اللّه به اينكه افضل است. اين ما عُبِدَ اللّه ظاهر اين است كه حصر در مستحبات است «ما عبد اللّه بشىء افضل من اداء حق المؤمن» حالا بين اين مستحبات هم ما افضل داريم، مثلا زيارت عاشوراى ابى عبداللّه(ع) اين افضل از عبادات است يا زيارت رسول اللّه (ص) يا بقيه معصومين و همينطور بعض از مستحبات ديگر، اين هم بايد گفت که اين يك نحو مبالغه است نه حقيقت؛ «ما عبد اللّه بشىء افضل من اداء حق المؤمن» اين يك نحو مبالغه است و الاّ ما بعضى از چيزها داريم كه انسان اگر خدا را با او عبادت كند از اينها بالاتر است و ثوابش بيشتر است.

اللهم الاّ أن يقال كه اصلا معناى افضل اكثرية الثواب نيست تا شما بگوييد اين مال مستحبات است اولا و بعد هم بگوييد باب مبالغه است.

(سؤال و پاسخ استاد): بندگى نشده است خداوند به چيزى كه با فضيلت تر باشد، نه با ثواب تر! اگر با ثواب تر بگيريد آن وقت اولا بايد بگوييد حصر، حصر اضافى است و مال مستحبات است. ثانياً در مستحبات هم بگوييد باب، باب مبالغه است. خدا عبادت نشده است به چيزى افضل؛ افضليت از اين حيث كه در رابطه با انسانها و با ديگران، اين داراى فضيلت است؛ افضل است در بيان حُسن طينت، افضل است در توجه الى اللّه؛ ما عبد اللّه بشىء افضل من اداء حق مؤمن.

به هر حال اين هم مشكل است، ظاهراً بايد بگوييم كه اين باب باب مبالغه است و اين مبالغه در بعضى از جاهاى ديگر هم هست. اينها بحثهايى است كه متأسفانه رويش بحث نشده است.

(سؤال و پاسخ استاد): حقوق واجب است، باز افضل است! تمام واجبات افضل هستند. من مي‌گويم چاره اى غير از اين نداريم، چون اداء حق واجب كه افضل است، مصلحت ملزمه داشته شارع كه واجب كرده است. «ما عبد اللّه بشىء افضل» به نظر من مي‌آيد كه باب مبالغه است، يك نحو مبالغه مي‌خواهد باشد.

نكته اى كه مي‌خواستم عرض كنم اين است كه شهيد به كشف الريبة سند دارد «و روى فى الوسائل و كشف الريبة بسنده عن كنز الفوائد. [سند درست دارد تا مي‌رسد به علامه و قبل از علامه و ديگران.

«حقوق مسلم بر مسلم از نظر اسلام»

للشيخ الكراجكى عن الحسين بن محمد بن على الصيرفى عن محمد بن على الجعابى عن القاسم بن محمد بن جعفر العلوى عن أبيه عن آبائه عن على(ع) قال: قال رسول اللّه(ص) : «للمسلم على أخيه ثلاثون حقاً [براى مسلم بر برادر مسلمانش سى تا حق است.] لا برائة له منها الا بادائها [پس اينجا اولا بر مي‌آيد كه اين حق، حق مسلم است نه حق مؤمن] «للمسلم على أخيه» اين يك جمله كه حق مسلم است و اگر شما مسلم را اعم بگيريد از مؤمن و شيعه اثنا عشريه، اين از آن بر مي‌آيد كه حق مال مسلم است، هر كس مسلمان است اين حق را دارد.

احتمال ديگرى كه بنده مي‌دهم اين كه اصلا اين مسلم به يك معناى عام باشد، يعنى كسى كه تسليم در مقابل حق است و عدالت و سر دشمنى ندارد، بر برادر خودش يعنى بر آن كسى كه آن هم سر دشمنى ندارد سى تا حق دارد؛ بنابراين مي‌شود از حقوق انسانى.

به طور قطع، مسلم در اينجا اعم از مؤمن است، اين كه شكى ندارد! ولى اين احتمالى كه اصلا مسلم به معناى لغوى باشد (و له اسلم من فى السموات و من فى الارض)[1] ـ (ان الدين عند اللّه الاسلام)[2] يا درباره انبياء دارد كه ما را مسلمان بميران (ان الدين عند اللّه الاسلام) نه گفتن شهادتين! يعنى تسليم در برابر حق و عدالت، تسليم در مقابل خدا به هر معنايى كه خودش مي‌فهمد. به قول امام (سلام اللّه عليه) همه انسانها خداجو هستند، همه انسانهايى كه دنبال كمال مي‌روند، كمال علمى، كمال مالى، كمال تقوايى، اينها همه خدا جو هستند؛ چون كمال مطلق در علم و در ملك و در سياست و در همه چيز، ذات بارى تعالى است. همه دنبال خدا هستند منتها اسمش را آنها بلد نيستند. بگوييم من اسلم فى مقابل اللّه آن اللّه كه با وجدان او را مي‌يابد يعنى كمال مطلق؛ همه دنبال كمال مطلق هستند، تسليم در مقابل كمال مطلق؛ به نظر خودش آنچه كه دشمنى است انجام نمي‌دهد.

(سؤال و پاسخ استاد): للمسلم على أخيه، الف و لام جنس است و موصول ندارد. بحثمان سر مسلم است كه معنايش چيست مثل كل، الف و لام استغراق، اينها تكثير تالى مي‌كنند؛ هر چه تاليشان باشد اينها تكثيرشان مي‌كند. كل رجل، كل تكثير رجل است؛ كل رجل عالم تكثير رجل عالم است. بدانيد الفاظ عموم تكثير تالى خودشان را مي‌نمايند، تالى هر مقدارى باشد اينها همه افراد او را مي‌گيرند.

ثلاثون حقاً لا برائة له منها الاّ بادائها أو العفو [يا ببخشد او را يا اينكه ادا كند.] يغفر زلته [لغزش او را بيامرزد، اگر اشتباهى كرد يك لغزشى كرده كارى به او نداشته باشد.] و يرحم عبرته [عبرة يعنى حزن؛ مهربانى كند محزون بودن او را، حالا كه محزون است و دل شكسته است اين هم يك چيز ديگرى نگويد كه دل شكسته ترش كند.] و يستر عورته [عورت نه به معناى آن است كه بعضى از آقايان در بعضى از جاهاى ديگر فرض كرده اند، بگوييم يعنى عورة الرجل يك شلوار به او بدهد، عورة المرأة هم كل بدنش، بعد بگوييم حالا رو پوش (نقاب) هم بايد به او بدهيم يا نه، چون آيا صورت هم سترش واجب است يا نه تا اين او را هم بگيرد.

ستر العوره بگوييم عورة الرجل العورتين، المرأه يعنى كل بدن، بعد بحث كنيم كه خوب صورتش هم بايد يك نقاب هم بدهيم كه ببندد به صورتش يا نه، چون اگر صورتش هم واجب باشد بپوشاند، آن وقت يك نقاب هم بايد براى زنش تهيه كند. يستر عورته يعنى عيوب او، آنهايى كه نبايد فاش بشود، اسرار او. در روايات ديگر هم تفسير شده است، عورت او يعنى چيزهايى كه بايد حفظ بشود و نبايد آشكار بشود. عيوب او كه نبايد آشكار بشود، نقصى كه دارد نبايد آشكار بشود كه بايد پوشيده بشود اينها را بپوشاند و الاّ شلوار دادن و پيراهن دادن كه جزء حقوق نيست!]

و يقيل عثرته [اگر او لغزشى دارد عقاله مي‌كند، او را عقاله كند يعنى قبول كند و برگرداند او را.] و يقبل معذرته [اگر آمده عذر خواهى مي‌كند، يك حرفى زده حالا مي‌گويد آقا ببخشيد من اشتباه كردم، تقاضاى عذر دارم] و يرد غيبته [اگر حالا كسى دارد غيبتش مي‌كند اين ردش كند.] و يديم نصيحته [هميشه خير خواه او باشد، ادامه بدهد خير خواهيش را، نه اينكه چهار روز خيرخواهى كند و بعد رهايش كند]

و يحفظ خلته [رفاقتش را حفظ كند.] و يرعى ذمته [قرار داد او را مراعات كند، اگر يك قراردادى با شما بسته است خلاصه به عهدش وفا كند و مراعات كند عهد او را.] و يعود مرضه [اگر مريض شد عيادتش كند.] و يشهد ميته [ببينيد اسلام براى مرده انسان هم ارزش قائل است. مرده آدم را مرده گربه نمي‌داند كه بگويد حالا يك پشت گردنش را بگيرى پرتش كنى در سطل زباله، براى مرده ارزش قائل است و فلسفه ها و حكم دارد قطع نظر از جنبه معاد.]

و يجب دعوته [دعوتت كرد براى نهار و شام و تو هم مشكلى ندارى، دعوت او را پاسخ بده حالا دعوت شام، دعوت جلسه ديگرى، دعوت عقد و عروسى. اين از حقوق مسلمان است.]

و يقبل هديته [هديه را قبول كند، اگر هديه يا تحفه اى براى او آورد، قبول كند.] و يكافى صلته [اگر خوبى كرد جبران كند، اينطور نباشد كه هر كسى هر چيزى مي‌آورد قبول كند، هر چه ديگرى خوبى مي‌كند بله او وظيفه اش است ولى اين در مقابلش هيچ عكس العملى نشان ندهد، بلكه تازه خداى نخواسته ظلم هم به او مي‌كند] و يكافى صلته [جزا بدهد صله او را.]

«و يشكر نعمته» [نعمت او را سپاسگزارى كند.] و يحسن نصرته [اگر يك جايى احتياج به يارى داشت نيكو ياريش كند.] و يحفظ حليلته [كه به نظر من زوجه تنها نيست، ناموس است. ناموس او را حفظ كند، ناموس او را ناموس خودش بداند. البته مي‌گويند مريد هم به حكم ناموس است، حالا اگر مريدش را دستش داد و رفت وقتى برگشت مريد را دوباره پس بدهد نه اينكه نگه بدارد و بگويد نه.]

و يقضى حاجته [اگر حاجتى دارد بر آورد.] و يستنبح مسألته [اگر سؤالى دارد آن سؤال را پاسخ مثبت بدهد، جواب بدهد.] و يسمت عطسته [اگر عطسه كرد يرحمك اللّه بگويد، تسمية العاطس از حقوق مسلمانان است. من به ياد دارم که مرحوم فلسفى (قدس سره) در يكى از سخنرانيهايش گفت: هارون الرشيد نشسته بود، عطسه كرد. يك كسى از اين آقايانى كه خيلى آزاد هم بود آنجا نشسته بود، قاضى هم ظاهراً بوده است. به او يرحمك اللّه نگفت، پرسيد چرا به من يرحمك اللّه نگفتى؟ مرحوم فلسفى مي‌گفت : اينقدر آزادى در اسلام حاكم بود، اين برگشت گفت تو وقتى عطسه كردى نگفتى الحمد لله رب العالمين و روايت دارد كه پيغمبر فرمود كسى كه عطسه مي‌كند ـ من حالا نمي‌خواهم بگويم روايت درست است يا نه ـ دستش را مي‌گذارد بالاى بينى مي‌گويد الحمد لله رب العالمين، به او بايد تسميه گفت ـ من هم به تو تسميه نگفتم. اصلا بشريت قرنها فاصله دارد تا به اينجا برسد] و يرشد ضالته [اگر او گمشده اى دارد گمشده اش را راهنمايى كند. اگر يك كسى سراغ خانه اش را مي‌گيرد، يا پسرش گم شده است يا سابقها گوسفندها مي‌رفتند گله گم مي‌شدند، شبها داد مي‌زدند كه يك گوسفند گم شده يا پيدا شده، يا مثلا ماشينش گم شده اين پيدايش كرده به او بدهد.]

و يرد سلامه [سلامش را رد كند.] و يطيب كلامه [قشنگ با او حرف بزند، اينطور نباشد كه خيال كند خيلى با خشونت دارد با او حرف مي‌زند؛ پاكيزه كند كلام خودش را با او. از علمايى كه روز قيامت عذاب مي‌شوند «من اذا وعظ انف و اذا وعظ عنف»[3] سنگ آسياى جهنم را با اينها مي‌چرخانند؛ يكي آن عالمى است كه وقتى نصيحت مي‌كند قيافه مي‌گيرد؛ خودت كه از ما بدتر هستى! تو خيال مي‌كنى تو كه مي‌گويى اينطور باشد ما باور كرديم؟ ما كه اينجا نشسته ايم نسبت به تو باور نمي‌كنيم. بشريت بايد به جايى برسد كه حرفها را باور نكند، مگر اينكه ببيند. فقط اطاعت خدا و پيغمبر و معصومين واجب على الاطلاق است و بس.]

و يبرّ انعامه [اگر نعمتى به او مي‌دهد انعامش نيكو باشد.] و يصدق اقسامه [قسمش را تصديق كند. تصديق قسم چند معنا دارد : يكى اينكه اگر او قسم خورد، اين تصديقش كند بگويد بله راست مي‌گويى، گفت از تو طلبكار هستم بگويد بله راست مي‌گويى. يا گفت تو را به خدا قسم حالا يك صد هزار تومانى به من بده، ما امشب مي‌خواهيم دو سه نفر مهمان كنيم بعد هم پول به تو نمي‌دهيم، حالا مهمانى از پول حرام هم مي‌خواهيم خرج كنيم. اين حالا قسمش داد مناشده او را تصديق كند، ـ البته مثال خدشه داشت ـ ولى مناشده‌اش را تصديق كند. يك معنايش هم اين است كه اگر قسمى خورد كه فرضاً فلانى بدهكار است قسمش را تصديق كند.]

و يوالى وليه [هر كس كه دوست اوست، اين هم دوست بدارد.] و لا يعاديه [دشمنى با او نكند] و ينصره ظالماً و مظلوماً [همان وقتى كه ظالم است ياريش كند، هم آن وقتى كه مظلوم است ياريش كند. حالا اين احتياج به بيان دارد؟ ظالم را چطورى من ياريش كنم؟!] فاما نصرته ظالماً فيرده عن ظلمه [از ظلمش ردش كند، چون هر چه ظلم بيشتر كند عذاب خدا و خذلان دنيا و آخرت بر او بيشتر است.] و اما نصرته مظلوماً فيعينه على أخذ حقه [كمكش كند كه حقش را بگيرد.]

فيـعينـه على أخذ حقـه و لا يسلمـه [رهايش نـكند، او اگـر مي‌رود حقش را بگيرد اين رهايش نكند

برود دنبال كارش] و لا يخذله و يحب له من الخير ما يحب لنفسه و يكره له من الشرّ ما يكره لنفسه»[4]. ثم قال سمعت رسول اللّه(ص) يقول: «ان احدكم ليدع من حقوق أخيه شيئاً [حقش را عمل نمي‌كند] فيطالبه به يوم القيامة فيقضى له عليه»[5][ به نفع او و به ضرر او قضاوت مي‌شود. مرحوم شيخ مي‌فرمايد] و الاخبار فى حقوق المؤمنة كثيرة و الظاهر ارادة الحقوق المستحبة التى ينبغى اداؤها [اين ظاهر براى اين است كه تهديد به عذاب در اينها نيست، وقتى كه تهديد نبود ظاهر استحباب است. مضافاً به اينكه اگر واجب بود، وجوبش بين مسلمين رائج مي‌شد و مسلمانها واجب را ترك نمي‌كردند و بعد هم اين لسانى كه مي‌گويد مدام انجام بدهيد و اگر انجام ندهيد اينطور مي‌شود، ظاهرش اين است كه مستحب است و تهديد در آن نيست و ترغيب و تشويق است كه در آن است و اينكه مسلمانها به عنوان واجب نمي‌دانند؛ اينها ظهور دارد كه حقوق مستحبه است.]

و معنى القضاء لذيها على من هى عليه [آن كه گفت «فيقضى له عليه» يعنى چه؟ كأنه يك كسى مي‌خواهد بگويد خوب فيقضى له عليه اين دليل بر وجوب است، به نفع او به ضرر او قضاوت مي‌كند؛ مي‌گويد اين دليل بر وجوب است. مي‌گويد نه، معناى اين عبارت اين است كه] المعاملة معه معاملة من اهملها [با اين آدم طورى رفتار مي‌كنند كه اين حق را مهمل گذاشته و انجام نداده است؛ با او حالا چطور رفتار مي‌كنند؟ گفت امروز چند شنبه هست گفت ديروز چند شنبه بود؟ معاملة من اهملها با آن داد و ستد كسى كه اهمل او را.

بعد شيخ بيان مي‌فرمايد] «بالحرمان عما اعد لمن ادّى حقوق الاخوة»[6] محرومش مي‌كنند از آن ثوابهايى كه براى معدّى حقوق قرار داده‌اند، پس باز هم از آن وجوب درنمي‌آيد.

من چند تا روايت از كافى يك مقدار هم از كشف الريبة مي‌خوانم، عرض كردم غرض اين است كه استفاده بشود و اين روايات يك مقدار رويش بحث بشود كه هم آشنا بشويم به اين حقوق و ببينيم اسلام چه ديد بلندى را دارد و هم بعد هم نتيجه گيريها كنيم يكيش اينكه كه آيا مال همه انسانهاست يا مال مسلمانهاست فقط.

«رفع نياز مؤمن از نظر روايات»

در اين كافى باب الحق المؤمن على أخيه و اداء حقه. روايت اول عن جابر عن أبى جعفر(ع) قال: «من حق المؤمن على أخيه المؤمن أن يشبع جوعته [گرسنگي او را سير كند] و يوارى عورته [بپوشاند عورت او را، اينجا هم ظاهراً عورت همان معناى خاص است، احتمال هم دارد كه معناى عام باشد به مناسبت يشبع جوعته يعنى لباس به او بدهد، احتمال هم دارد که عورت به معناى آن چيزهايى باشد كه نبايد فاش بشود.] و يفرج عنه كربته [غم و غصه اش را بزدايد] و يقضى دينه [ما دنبال اينطور برادر مسلمانى هستيم كه يقضى ديننا.] فاذا مات خلّفه فى اهله و ولده»[7] [وقتى مُرد زن و بچه او را يادش نرود، به هر حال مواظب زن و بچه او باشد، سرپرستى كند و در حدّ توانش با او كمك كند.

روايت ديگر، روايت معلى بن خنيس است2 ـ عن أبى عبداللّه(ع) قال : قلت له ما حق المسلم على المسلم؟ قال: «له سبع حقوق واجبات [هفت تا حق واجب دارد.] ما منهن حق الا و هو عليه واجب [اين وجوب اينجا معنايش شدت استحباب است، اصطلاحاً در روايات وجوب به اين معنايى كه ما مي‌گوييم يا كم است و يا اصلا نيست؛ وجوب در اصطلاح روايات به معناى شدت استحباب است.] ان ضيع منها شيئاً خرج من ولاية اللّه و طاعته [اگر يكيش را از بين برد، از نصرت خدا، از دوستى خدا ـ وَلايت به فتح به معناى دوستى و محبت است ـ] خرج من ولاية اللّه و طاعته و لم يكن لله فيه من نصيب [ديگر اعمالش هم قبول نمي‌شود، سهمى ندارد اعمالش. حالا يا عمل درست ديگر موفق نمي‌شود كه انجام بدهد يا اگر هم انجام داد خدا قبول نمي‌كند.] قلت له جعلت فداك، و ما هى؟ قال: يا معلى! انى عليك شفيق [من با تو مهربان هستم] أخاف أن تضيع و لا تحفظ و تعلم و لا تعمل [مي‌ترسم به تو بگويم ضايع كنى و عمل نكنى و حفظ نكنى، بدانى و عمل نكنى. اين شبهه‌اى كه در معنا كردن حديث اينجاست اين است كه هدايت ناس و ارشاد واجب است، كتمان هدايتها بد است قرآن مذمت مي‌كند (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات)[8]. چطور حضرت مي‌فرمايد كه مي‌ترسم تو عمل نكنى، نمي‌گويم؟! اين كه عذر نمي‌شود! اعلام واجبات و مستحبات و ارشاد و هدايت افراد به احكام الله تعالى از واجبات است و الا اگر واجب نباشد لا اندرس الدين. اين چيست كه حضرت مي‌فرمايد من مي‌ترسم تو عمل نكنى، پس نمي‌گويم؟ نمي‌شود وظيفه هدايت را انجام نداد! اين شبهه است.

يك احتمال اين است كه اين براى بيان اهميت است، مي‌خواهد خيلى آماده اش كند، مثل اينكه شما اگر يك دستورى به يك كسى مي‌خواهيد بدهيد مي‌گوييد مي‌خواهم يك دستور به تو بدهم اما مي‌ترسم كه انجام ندهى، مي‌ترسم كه موفق نشوى؛ اين براى اعلام اهميت است. اين يك جواب.

جواب دوم اين است كه خوب اين مستحب است! درست است اعلام مستحب هم واجب است، اما حالا اعلام حكم به همه افراد كه واجب نيست! اعلام واجب است تا جايى كه منسى نشود. حضرت ديده كه جاى ديگر بيان شده يا بعدها هم مي‌تواند بيان كند، رعايةً لحال اين آدم، براى اين آدم بيان نكرده است. ارشاد احكام واجب است هر چه مي‌دانى بايد به ديگران بگويى براى اينكه احكام اللّه فراموش نشود، بنابراين اگر يك مطلبى را شما مي‌دانيد، جاى ديگرى گفتيد يا در يك كتابى نوشته شده و به عنوان حفظ آثار، حفظ شده است واجب نيست هر جا مي‌رويد همان را بگوييد! چون غرض از ارشاد و هدايت، حفظ احكام است. اين حكم در كتابهاى ديگر يا جاى ديگر بيان شده و نوشته شده است، لازم نيست حالا من هر جا كه بروم همان را بگويم!

مثالي براي کج سليقگي بزنم ، مثلاً در يك ده منبر رفته است بسم اللّه الرحمن الرحيم... خطبه و حمد و ثناء را مي‌خواند. اگر كسى زنش رفت عمره يا كربلا يا حج يا مسافرت و بعد بچه اش را داد به مادر زنش و اين مادر زنش اين بچه را شير داد، آقايان فتوايشان اين است كه اين مرد داماد كه برگشت به زن خودش حرام است ـ درست است اين فتواى يك عده اى هست، البته نظر من نيست! من نظرم اين است كه حرمت نمي‌آورد ـ حالا زن بيچاره دو سه تا بچه دارد، يك سفر رفته برود عمره، بچه اش را داده به مادر زنش كه شير بدهد. بعد از هفت هشت روز برگشته، به او بگوييم آقا تكان نخور؛ از زن جدا بشو، بچه ها هم جدا بشوند؛ مي‌شود دوباره عقد كنيم؟ نه، حرام ابد شد. راهى ندارد؟ نه، هيچ راهى ندارد. مگر واجب است كه آن مسأله را بگويى؟ مگر واجب است كه آدم بگويد و براى مردم درد سر درست كند؟! درد سر درست نكنيم، اين يك كلى است.

نشر احكام خدا واجب است، اما تا جايى كه سبب اندراسش نشود. اگر هست و نوشته شده است واجب نيست كه من بگويم! اينجا هم بر امام صادق فرض كنيد كه لازم است اعلام كند از باب هدايت و نشر احكام، اما لعل حضرت صادق مي‌خواسته از جاى ديگر بگويد يا لعل جاى ديگر گفته و مي‌دانسته كه با نگفتنش به اين آدم حكم مندرس نمي‌شود. مهربان به اين آدم بوده است، گفته مستحب را به او نگوييم ترك كند، بعد بشود از كسانى كه تارك مستحب است و در مستحبات مماتله مي‌كند، نداند و نياورد بهتر از اين است كه بداند و نياورد. پس دو تا جواب دارد: 1ـ حضرت بناى بر نگفتن نداشته است، بناى بر گفتن داشته؛ اين جملات را تأكيداً ذكر كرده است. 2ـ بله، اعلام واجب است، اما به علت عدم اندراس احكام. بنابراين اگر يك حكمى را من مي‌دانم و نگويم باز مندرس نمي‌شود، چون يك جايى نوشته شده و گفته شده يا بعداً مي‌گويند و بر من واجب نيست آنجا بگويم مخصوصاً اگر مفاسدى داشته باشد مثل آن مثالي كه عرض كردم. اينجا هم حضرت شايد بوده با او مهرباني کرده و نخواسته است بگويد، جاى ديگر فرموده يا بعدها مي‌فرمايد؛ اندراس حكمى لازم نمي‌آيد.

بعد التيا و التى] قال قلت له لا قوة الا بالله [درست است مشكل است، اما من قوتى برايم نيست مگر به خدا و شما بيان بفرماييد.] قال ايسر حق منها أن تحب له ما تحب لنفسك [باز اينجا هم يادت باشد كه مسلم داشت، ما حق المسلم على المسلم.] و تكره له ما تكره لنفسك [همه چيزى كه بشر مي‌گويد در اين جمله است، دوست بدارد براى او آنچه كه خودش دوست مي‌دارد. همه حقوق بشر، همه حقوق فرشته‌ها، همه حقوق آدمها، همه قوانين دنيا، دموكراسيها، دموكراتيها، همه اش در اين جمله است]

أن تحب له ما تحب لنفسك و تكره له ما تكره لنفسك.

و الحق الثانى أن تجتنب سخطه [عصبانيش نكنى. البته عصبانيهايى كه نامشروع است و الاّ حالا اگر گناه كند عصبانيش كنى از باب نهى از منكر كه مانعى ندارد، سخطى كه براى نهى از منكر و در رابطه با معصيت نباشد. چه كار دارى عصبانيش كنى] و تتبع مرضاته [و متابعت كند مرضات او را، جستجو كند رضايتهاى او را.] و تطيع امره [امرش را اطاعت كند.

حق سوم] أن تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك [خلاصه دربست مخلصش باشى؛ نه مخلص دروغى! درست مخلص؛ با زبان، با قدم، با قلم، با پا، با راديو و تلويزيونت، با روزنامه ات ... دربست مخلصش باشى.]

و الحق الرابع أن تكون عينه و دليله و مرآته [راهنمايش باش، آينه اش باش، چشمش باش.] الحق الخامس أن لا تشبع و يجوع [شكم خودت را پر نكن او گرسنه باشد.] و لا تروى و يظماً [خودت سير نشو او تشنه باشد] و لا تلبس و يعرى.

[حق ششم:] أن يكون لك خادم و ليس لاخيك خادم [اگر البته اداره بيمه موافقت كند] فواجب أن تبعث خادمك [تو هم خادمت را بفرست. مي‌گويند خادم هم رجل را مي‌گيرد و هم مؤنث] أن تبعث خادمك فيغسل ثيابه [يا يك ماشين لباسشويى برايش بگير اقلا لباسهايش را بشويد، اگر نمي‌خواهى خادمت را بفرستى.] و يصنع طعامه و يمهذ فرانه، و الحق السابق ان تبر قسمه و تجيب دعوته، و تعود مريشه، و تشهد جنازته، و اذا علمت [يك آدم رباطى برايش بگير غذا برايش درست كند.] و يمهد فراشه [يك آدم رباطى بگير كه رختخوابش را پهن كند ....]

«ادامه بحث»

.... ان لا حاجة تبادره الى قضائها [برو سراغش و گرفتاريش را قبل از آنى كه به تو بگويد رفع كن؛ توان رفعش را دارى پيش از آنى كه به تو بگويد برو و حاجتش را بر آور.] و لا تلجعها أن يسألكها [اينقدر فشار نياور تا بيايد بگويد و آخر سر هم جواب منفى به او بدهيم.] و لكن تبادره مبادرة فاذا فعلت ذلك [اين كارها را كردى] وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك»[9] آن وقت دوستى تو با دوستى او گره خورده، دوستى او هم با دوستى تو گره خورده، آن وقت مي‌شود چه خوش بى مهربانى از دو سر بى. به روح ائمه صلوات ختم كنيد.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- آل عمران (3) : 83 .

[2]- آل عمران (3) : 19.

[3]- خصال : 352.

[4]- وسائل الشيعه 8 : 542، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 122، حديث 1.

[5]- وسائل الشيعه 8 : 550، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 122، حديث 24.

[6]- كتاب المكاسب 1: 366.

[7]- كافي 2 : 169.

[8]- بقره (2) : 159.

[9]- كافي 2 : 169.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org