قضاء حاجت مؤمن
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 255 تاریخ: 1382/11/14 بسم الله الرحمن الرحيم در باب حقوق مؤمنين رواياتش را عرض كردم كه اينجا كافى نقل كرده است. در باب حق المؤمن على أخيه و اداء حقه (جلد دوم صفحه 169) به بعد، وافى و بحار هم نقل كرده اند. روايات بر اين مضامينشان قريب به همديگر است، به هر حال عيادت كند مريضيش را، تشييع جنازه اش كند، گره از زندگيش باز کند و در غالب اين روايات اگر جُلّ و كلّش نباشد اين معنا آمده، با اختلافى كه دارد «أن يحب له ما يحب لنفسه و أن يكره له ما يكره لنفسه»[1] اين جمله در جلّ روايات حقوق مؤمن اگر كلّش نباشد آمده، رواياتى كه كلينى در باب حق المؤمن آورده است؛ ولى عرض كرديم كه در اين روايات بيشتر كلمه مسلم على المسلم آمده است. «برآوردن حاجت مؤمن در طواف در کلام امام صادق (عليه السلام)» يكى از اين روايات اين روايت ابان بن تغلب است. 8 از همان روايات، در اصول كافى روايت هشتم. «قال : كنت اطوف مع أبى عبداللّه فعرض لِىَ رجل من اصحابنا كان سألنى الذهاب معه فى حاجة [گفت بيا برويم كمكم كن فلان گرفتارى رفع بشود.] فأشار الىّ [به من اشاره كرد] فكرهت عن ادع أبا عبداللّه(ع) و اذهب اليه [من خوش نداشتم، حالا طوافى كه انسان همراه امام صادق (ع) دارد ميكند را رها كنم بروم و حاجتى را از اين، برآورم.] فبينا أنا اطوف اذ اشار الىَّ أيضاً [دوباره داشتم طواف ميكردم دوباره به من اشاره كرد.] فرآه أبوعبداللّه(ع) فقال : يا ابان! اياك يريد هذا [اين مرد با تو كار دارد؟] قلت: نعم. قال: فمن هو؟ قلت: رجل من اصحابنا. قال: هو على مثل ما انت عليه؟ [او شيعه است، او هم امامت را مثل تو قبول دارد؟] قلت : نعم. قال: فاذهب اليه. قلت : فاقطع الطواف؟ قال: نعم. قلت: و ان كان طواف الفريضة؟ قال: نعم. قال: فذهبت معه [ما اگر بخواهيم ائمه را معرفى كنيم با اين چيزها معرفى كنيم. يكى از راههاى شناخت اسلام و ائمه اينهاست.همراه امام صادق (ع) دارد طواف ميكند؛ طواف خانه خدا اولا به اين سادگى نصيب آدم نميشود، بعد هم اين که همراه با امام معصوم بخواهد طواف كند که به اين سادگي قسمت آدم نمي شود، يك بار ردش كرده بعد حضرت فرمود تو را ميخواهد؟ عرض كرد بله، فرمود: خوب برو دنبال كارش، قطع كن طوافت را. گفت: طواف واجبم را قطع كنم؟ فرمود: بله، طواف واجبت را قطع كن. رفتم و حاجتش برآورده شد] ثم دخلت عليه بعد [دوباره آمدم خدمت امام صادق(ع)،] فسألته، فقلت اخبرنى عن حق المؤمن على المؤمن. فقال: يا ابان! دعه لا ترده [نميخواهد بپرسى، شبيه همانى كه در قضيه معلى بن خنيس بود كه ميخواهد اهميت قصه را بفهماند، ظاهراً ميخواهد اهميت را بفهماند.] قلت: بلى، جعلت فداك [دوباره اصرار كردم كه به من بفرماييد] فلم ازل اردد عليه [ من پيوسته ميگفتم ولي حضرت جواب نميداد و ميفرمود اراده نكن او را.] فقال : يا ابان! تقاسمه شطر مالك [نصف مالت را به او بده.] ثم نظر الىَّ فرأي ما دخلنى [نگاه كرد ديدم من كأنه قيافه ام درهم شده است، آخر نصف مال را آدم بدهد به ديگرى؟! خيلى مشكل است.] فقال : يا ابان! أما تعلم ان اللّه عزوجل قد ذكر المؤثرين على انفسهم [مگر نميبينى که خدا مؤثرين را تعريف كرده است.] قلت: بلى، جعلت فداك [اشاره است به آيه سوره حشر (و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون)[2] شح عبارت است از حرص و بُخلى كه نه حاضر است مـال خودش را به ديگرى بدهد و نه حـاضر است كه ديگران از مـال ديگران استفاده كنند. شح يك مرتبه بالايى از حرص و بُخل است.] فقال: اما اذا انت قاسمته فلم تؤثره بعده [تو كه هنوز او را مقدم نداشتى، خوب نصف مال را تو برداشته اى، نصف را هم او برداشته است؛ تو ترجيح ندادى او را بر خودت.] انما انت و هو سواء انما تؤثره اذا انت أعطيته من النصف الآخر»[3] اگر از نصف ديگرى به او بدهى تازه او را بر خودت مقدم داشته اى و الاّ نصف اموال را خودت بردارى نصف اموال را هم به او بدهى كه اين ميشود مساوى! تو او را بر خودت مقدم نداشتى. آنچه حفظ كرده تشيع و اسلام را اين سبك روايات است و زحماتى كه بزرگان كشيده اند؛ اينها توانسته است اسلام را حفظ كند و تشيع را حفظ كند. «کلام علامه مجلسي درمرآت العقول پيرامون ايثار» من اين روايت را بالخصوص خواندم هم براى آن صدرش و هم براى اين ذيلش، منتها در مسأله ايثار مرحوم محدث مجلسى اينجا يك بحثى را عنوان كرده كه دانستنش خوب است. مجلسى اول در مرآت العقول ذيل اين روايت ميفرمايد: (مرآت العقول جلد 9 صفحه 41 باب حق المؤمن على المؤمن.) «و اعلم أنّ الآيات و الاخبار فى قدر البذل و ما يحسن منه متعارضة فبعضها تدلّ على فضل الايثار كهذه الآية و بعضها على فضل الاقتصاد [ميانه روى] كقوله سبحانه (و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوماً محسوراً)[4] [شما آيه اي بهتر هم ميتوانيد به آن اضافه كنيد، آيه آخر سوره فرقان كه صفات عباد الرحمان را ميگويد، آنجا هم دارد (و عباد الرحمان الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً * و الذين يبيتون لربهم سجداً و قياماً)[5] تا ميرسد به اينكه (و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً)[6] اگر مجلسى آن آيه را ذكر كرده بود اولى بود، چون اين آيه را ممكن است كسى بگويد که مربوط به پيغمبر است و بيت المال، ميگويد بيت المال را يكدفعه خرج نكن، اينطور هم نباشد كه هيچى به كسى ندهى؛ به هر حال فكر آينده و فردايت هم باش كه اگر بنا شد و يك گرفتارى برايت پيش آمد بتوانى به هر حال اين چهار تا مسلمانى كه هستند گرفتاريشان را رفع كنى. أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً) اين بزرگترين درس است در زندگى در رابطه با بدان. (و الذين يبيتون لربهم سجداً و قياماً) در باب عبادت خدا فرقى نميكند، به خاك بيافتند يا سراپا بايستند. (و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراماً)[7] غرام ظاهراً به معناى خيلى خطرناك است. غرام يعنى عذاب مهلك دائمى. (انها ساءت مستقراً و مقاماً * و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً * و الذين لا يدعون مع اللّه الهاً آخر و لا يقتلون النفس التى حرم اللّه الا بالحق و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاماً * يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهاناً * الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحاً فاولئك يبدل اللّه سيئاتهم حسنات و كان اللّه غفوراً رحيماً)[8] به هر حال اولى براى مجلسى اين بود كه به اين آيه استدلال كند و نرود سراغ اين آيهاى كه مربوط به پيغمبر است كه ممكن است كسى خدشه كند كه اين از مختصات پيغمبر است به عنوان اينكه بيت المال دستش بوده و زعيم امور مسلمين بوده است، به او خطاب ميكند كه اينطور نباشد هر چه دارى يك روزه بدهى و بعد هم با آن همه دشمنيهايى كه ميشده تلاش ميشده پول به پيغمبر نرسد؛ در آن سوره منافقون دارد (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول اللّه حتى ينفضوا)[9] و بعد فدك را هم كه از حضرت زهرا (سلام الله عليها) گرفتند مال اين بود كه در فشار اقتصادى قرار بدهند؛ به هر حال اقتصاد همه كاره نيست ولى به هر حال بى مايه هم فتير است، حضرت على بن ابي طالب و حضرت زهرا (سلام الله عليهما) بدون فدك حكومت كند چون جامعه به آنجا نرسيده است.] و كقول النبى(ص) «خير الصدقة ما كان عن ظهر غني»[10] [روايات هم دارد كه نه، بعضى از روايات ديگر دارد كه فقير وقتى صدقه بدهد بهتر است.] و قد يقال أنها تختلف باختلاف الاشخاص و الاحوال [به خاطر داشته باشيد كه اين يك جمع در روايات به اختلاف اشخاص و احوال است.] فمن قوى توكله على اللّه و كان قادراً على الصبر على الفقر و الشدة فالايثار اولى بالنسبة اليه [اين ايثار بالنسبه به او اولى است.] و من لم يكن كذلك كاكثر الخلق فالاقتصاد بالنسبة اليه افضل و ورد فى بعض الاخبار أنّ الايثار كان فى صدر الاسلام لكثرة الفقراء و ضيق الامر على المسلمين ثم نسخ ذلك بالآيات الدالة على الاقتصاد و هذا لا ينافى لانه يكفى لرفع استبعاده كون الايثار مطلوباً فى وقت ما [مى خواهد بگويد كه ايثار يك وقتى مطلوب بوده است، پس تو اين كه من بگويم نصفش را بده خيلى كارى نكردى.] لكن المشاطرة أيضاً ينافى الاقتصاد غالباً [خوب نصف سرمايه اش را بدهد كه ديگر نميتواند كاسبى كند! حالا مثلا يكدانه ماشين دارد با اين ماشين كرايه كشى ميكند و با سختي خرجى خودش را در ميآورد، حالا نصفش را هم بدهد به ديگرى و خوب وقتى غروب ميآيد خرجى خودش هم بر آن بار نميشود. يكدانه مغازه با هزار درد سر دارد، نصفش را هم بدهد به ديگرى، تازه آن هم اگر شريك بدى باشد ظرفيت نداشته باشد اين نصفه اش را هم از او ميگيرد؛ خيلى زيبا ميگويد] و لكن المشاطرة أيضاً ينافى الاقتصاد غالباً الاّ اذا حمل على ما لم اذا يضر بحاله [يك نكته من اينجا ميخواهم عرض كنم كه در جمع بين اين روايات، اين كه بگوييم كسى كه ميتواند تحمل كند، توكلش به خدا زياد است، صبر ميتواند بكند بر ايثار، خوب بله ايثار براى او مستحب است. براى ديگران نه، اقتصاد مستحب است. لكن يك نكته بايد مورد توجه قرار بگيرد و آن اينكه تنها صبر خودش مطرح نيست، اگر كسى است كه تنهاست و روى پاى خودش دارد زندگى اش را اداره ميكند و ميتواند يك شب هم سير بخوابد و يك شب گرسنه، ميتواند اصلا روزه استيجارى بگيرد و هيچى هم سحرى نخورد، بله، ايثار براى او مستحب است. اما اگر بنا شد زن و بچه دارد، عائله دارد، ديگرانِ وابسته به او دارد، اينجا صرف اينكه خودش ميتواند صبر كند دليل نميشود كه ايثارش خوب باشد! توكل و صبر خودش و كسانى كه اين آنها را اداره ميكند و الاّ آنكه ضرر دارد! خودش ميتواند صبر كند، بيچاره اين زن را كه آورده ميگويد بايد گرسنگى بخورى؛ زن ميگويد: خوب از اول چرا به من نگفتى كه گرسنگى اينجا مطرح است؟ اصلا به ضرر اسلام تمام ميشود! يؤثرون على انفسهم ايثار نفس به توكل و صبر اگر تنها باشد به اين است كه توكل و صبر خودش كافى باشد، اگر ديگران به او وابستگى دارند بايد توكل و صبر آنها هم مورد لحاظ قرار بگيرد و الاّ اين ايثار ممدوح نيست! اين ايثار مذموم است؛ براى اينكه سبب ميشود آنها صدمه بخورند و اذيت بشوند، دين براى آنها سهل نباشد، بلكه سبب ميشود آنها بدبين هم بشوند و روايات هم دارد كه يك كسى شش تا غلام داشت، اينها را وقت مُردن در روايت دارد كه همه را در راه خدا آزاد كرد؛ چند تا بچه از او باقى مانده بودند، آمدند خدمت رسول اللّه به اينها كمك كنيد. فرمود: اين كه وضعش خوب بود! مگر چيزى براى اينها نگذاشته است؟ عرض كردند: شش تا غلام داشت، پيش از مردن آزادشان كرد. فرمود : اگر من ميدانستم نميگذاشتم در قبرستان مسلمين دفنش كنند! اين غلامها را آزاد كرد، جعل بچههايش را كه يتكففون، مدام بيايند گدايى كنند و بخواهند از اين و آن بگيرند؛ قطعاً آن ايثار مذموم است و ناپسند است. اين جمله بايد به حرف علامه مجلسى اضافه بشود.] و فيه اشكال آخر و هو أنّه اذا شاطر مؤمناً واحداً و اكتفى بذلك فقد ضيع حقوق سائر الاخوان [خوب اگر نصف اموالش را بدهد به اين، ديگر چيزى ندارد كه به ديگران بدهد!] و ان شاطر البقية مؤمناً آخر و هكذا [اگر به او هم نصف اموالش را بدهد] فلا يبقى له شىء [نصف اموالش را به اين داده ـ يك بار شيشه بود، يكى زد گفت: چيه؟ گفت:يكى ديگر بزنى ديگر هيچى ـ نصف سرمايه اش را داد به آن برادر مسلمانش، نصف ديگرش را هم داد به آن برادر مسلمانش خودش هم ميايستد گدايى.] الا أن يحمل على المشاطرة مع جميع الاخوان [بگوييم نصفهاش را بدهد به همه آنها] كما روى أن الحسن(ع) قاسم ماله مع الفقراء مراراً أو يخص ذلك بمؤمن واحد أخذه فى اللّه [يا بگوييم نه، اين بدهد به آن رفيق جانى جانيش، آن برادر عزيزش نصف اموالش را بدهد، ديگر به بقيه نميخواهد چيزى بدهد.] كما واخ النبى(ص) بين سلمان و أبى ذر(رض) و بين مقداد و عمار و بين جماعة من الصحابة متشابهين فى المراتب و الصفات [اينطور نبود كه حالا اميرالمؤمنين را بياورد با هر كسى برادرش كند، نه! برادرى حساب و كتاب دارد، اميرالمؤمنين را با خودش برادر كرد، سلمان را با عمار برادر كرد، اينها معارف اسلامى است و فرهنگ اسلامى است ميگويد آقا تو با من چه فرقى دارى بيا برادر من بشو؛ من نميتوانم برادر تو بشوم، من از تو هزار جور جنايت و كثافت كارى ديدهام، چطور بيايم برادر تو بشوم؟ من اصلا برادر نميخواهم.] بل يمكن حمل كثير من اخبار هذا الباب على هذا القسم»[11] اين حالا بحث ديگري است. عرض كردم در بحث روايات حقوق و يك نكته باز عرض كنم، من يك شبهه كردم به علامه مجلسى و گفتم: اولى اين بود كه آيه آخر سوره فرقان را بخواند، به نظر من اين براى يك شبههاى است كه به كلينى كرده و خدا به ذهن من انداخت كه من هم اين شبهه را به خودش داشته باشم؛ و الاّ اگر او شبهه را به كلينى نداشت، من به ايشان اين شبهه را نداشتم. دنيا دار مكافات است، يادتان باشد كه اره دو سر است. گفت: ديده گر بينا بود هر روز،روز محشر است. شبهه اى كه ايشان به كلينى دارد در همين باب حقوق الاخوة. اولين روايت در اصول كافى اين است «محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عيسى عن على بن حكم ...»[12] اين روايت 1 است. روايت سوم كه ايشان اشكال ميكند «عنه عن احمد بن محمد بن عيسى» اول سند محمد بن يحيى. روايت دوم «عنه» يعنى عن احمد بن محمد بن عيسى. اين روايت سوم دارد عنه عن احمد بن محمد بن عيسى. خوب اين عنه بر ميگردد به محمد بن يحيى عن احمد بن محمد... دومى برگشت به احمد، اين روايت سومى بر ميگردد به محمد بن يحيى، چون نميشود كه به احمد بن عيسى برگردد. ايشان ميفرمايد «و ضمير عنه راجع الى محمد بن يحيى [بحثى هم ندارد] و هذا التشويش من المصنف غريب» اين تشويش كه روايت دومى را برگردانده به احمد بن محمد بن عيسى؛ به روايت سوم كه رسيده است عنه برگشته به محمد بن يحيى. اين تشويش ميگويد غريب است از مصنف؛ من عرض ميكنم که چطور از مصنف غريب است؟ يك كسى كه آن همه روايات پراكنده را به مدت بيش از چندين سال جمع كرده، تبويب كرده است، تنظيم كرده، حالا يك جا يك ضمير را طورى برگردانده، قرينه قطعيه هم كنارش است؛ هر كسى كه نگاه كند عنه عن احمد بن محمد بن عيسى ميفهمد يعنى عن محمد بن يحيى. اين كجايش غريب است؟ شما چطور شده است آيات قرآن را كه ميخواستى بياورى اين آيه مربوط به پيغمبر را آوردى؟ «كان من الغريب» كان كه آيه آخر سوره فرقان را بياورد. اللهم الا أن يقال كه مجلسى ميخواهد خيلى تعريف كند از كلينى که ايشان اينقدر بزرگوار است كه حتى اينطور كارى را هم نبايد انجام داده باشد. اين ديگر له وجه و اين خيلى بعيد است. اين هم نكته كلام مجلسى را خواستم بگويم و هم خواستم بگويم که دنيا دار مكافات است؛ از همين جا پيغام بدهم به قبر مجلسى اول در مسجد جامع اصفهان كه شما به كلينى اشكال كرديد ما را هم خدا آفريده به شما مطلبى را عرض كنيم، نه اينكه اشكال كنيم. بحثى كه جلسه گذشته داشتيم اين بود كه آيا اين حقوق اخوة مال مؤمنين است يا مال مسلمين است يا مال همه مردم است؟ به نظر بنده از مجموع روايات بر ميآيد كه اين حقوق يك حقوق انسانى است، مال همه انسانهاست. شواهدى براى اين امر هست : يكى آن كه در روايات داشت «حق المسلم على المسلم»[13]، مسلم بر مسلم اين حق را دارد. بعد در بعضى روايات مسلم را تفسير كرده و آن بعض روايات حاكم است بر همه اين روايات مسلم؛ اين روايت 1 از باب 152 از احكام العشرة وسائل. عن سليمان بن خالد عن أبى جعفر(ع) قال: قال رسول اللّه(ص) «المؤمن من ائتمنه المؤمنون على انفسهم و اموالهم و المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه»[14] شهادتين نميخواهد. اسلام را كارى ندارم، مسلم کسي است كه مردم از دست و زبانش راحت بودند يعنى مردم آزارى ندارد، پايش را از گليم خودش دراز نميكند، اين مسلم است. «و للمسلم على المسلم ثلاثين حقاً»[15] هر مسلمى بر مسلمى سى تا حق دارد كه بايد انجام بدهد. اين روايت را با دو تا سند از كافى نقل ميكند، بعد ميفرمايد كه عن محمد بن يحيى عن ابن مسكان مثله الا أنه تركه يغتابه؛ روايت را از كافى نقل ميكند. منتها آن روايت اول را كه من به كافى مراجعه كردم اينطورى دارد «قال رسول اللّه(ص) «الا انبئكم بالمؤمن من ائتمنه المؤمنون على انفسهم و اموالهم الا انبئكم بالمسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه»[16] امر سهل است. (سؤال و پاسخ استاد): اسلام را من نميگويم، مسلم را ميگويم. پس اگر ظل اللّه نبود سلطان نيست. يعنى چه اخبار به قصد انشاء؟ يعنى ميشود ظل اللّه؟ معرّف مسلمان است، «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه» ما بيش از اين نميخواهيم. ما در رعايت حقوق و مسائل حقوقى و برخوردها حالا اگر يك مقدارى تحمل بفرماييد عرائض بنده را با اينكه عرض كردم بحر بحر مواجى است. «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه» حاكم است بر همه روايات حق المسلم و با دو سند اين روايت را كلينى (قدس سره) نقل كرده است. (سؤال و پاسخ استاد): القائم زيد، الرجل زيد، حصر است. تقديم ما حقه التأخير از باب حصر است، نميخواهد حصر را بفهماند. ميگويم: طلبه كيست؟ ميگويد: طلبه آن كسى است كه عمامه سرش باشد. آن كه شما ميفرماييد آن افاده حصر است. الرجل زيد، القائم زيد، الاسد زيد، آن براى مقام حصر است. «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه»، «الطواف فى البيت صلاة»[17]، «الفقاع خمر استصغره الناس»[18]. هر كس آدم خوبى باشد اين از نظر بنده مسلم است. اسلام را نميگويم! از نظر بنده مسلم است، حقوق مسلم بر او بار ميشود. اگر سلام كرد فحشش نبايد داد، اگر احسان كرد بايد جزاي خير به او داد، اگر آمد دعوتت كرد به مهمانى و ضررى برايت ندارد كه به انحرافت بكشاند برو؛ حالا مسلمانش هم اينطورى است، اگر مسلمان دعوتت كرد ميخواهد بروى آنجا معتادت كند، نرو. طبع قضيه را من دارم ميگويم، ميخواهد بروى آنجا مشروب به تو بدهد، آبرويت را بريزد، نرو. حالا من نميخواهم عقيده بنده پذيرفته بشود، من فقط به عنوان يك احتمال گفتهام تا در تاريخ حوزه هاى علميه بماند ان شاء الله. (سؤال و پاسخ استاد): پيغمبر(ص) فرمود: «الا انبئكم بالمؤمن من ائتمنه المؤمنون ... بالمسلم من سلم المسلمون ...». شما ميفرماييد اينطور نيست، شما ميفرماييد اين حقوق مسلم فقط مال آنى است كه در شناسنامه اش نوشته اند مذهب اسلامى، اما اگر غير مسلم بود و او به شما يك احسانى كرد احسانش را قبول نكن، اگر غير مسلم بود دارد از گرسنگى ميميرد شما چيزى به او نده؛ بسيار آدم خوبى هم هست، فقط شناسنامهاش اسلامى نيست. (سؤال و پاسخ استاد): ميگويم پيغمبر ميفرمايد: «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه». يعنى مسلمى كه شناسنامهاش اسلامى باشد. من اينطورى ميفهمم، در فهمم معذور هستم. اما اگر بگوييم اسلام اينطور بينشى دارد و آسمانى به زمين نميآيد، يا بگوييم نه اسلام بينشش اين است؛ اگر همسايه ات آدم خوبى است يا يك كسى است كه آدم خوبى است «سلم المسلمون من يده و لسانه» اما از دنيا رفته تو نرو به او بگو سرت سلامت، خدا طول عمر به تو بدهد. (سوال و پاسخ استاد): . حالا من به شما بگويم كه برو در انموذج و صمديه يا مغنى كه الف و لام للعهد است اذا كان قبلش عهداً حضورياً أو عهداً ذكرياً، اگر عهد ذكرى يا حضورى نبود الف و لام جنس است، اينجا كجايش عهد حضورى است؟ باز روايت ديگر مال اين باب عن امام الصادق(ع) «من عامل الناس فلم يظلمهم و حدثهم فلم يكذبهم و واعدهم فلم يخلفهم كان ممن حرمت غيبته كملت مروته [آقايي اش كامل است، بزرگواريش كامل است، اما آنكه شناسنامه اش اسلامى است هزار خيانت هم ميكند به او اين حقوق تعلق مي گيرد، اما براى اين آدم حقوق نيست.] و ظهر عدله و وجب اخوته»[19] بايد با او برادر شد، بايد با او رفيق شد! اسلام براى جذب است، اسلام دين انسانيت است، نه دين درنده خويى نه دين نفرت! رسول اللّه كه ميخواست وارد جمع بشود، خودش را در آينه ميديد براى اينكه مبادا به سر و صورتش چيزى باشد که اشمئزاز آور! اگر آينه نبود در آب خودش را ميديد. عايشه عرض كرد مگر ميخواهى بروى شب عروسيت كه اينطورى خودت را آرايش ميكنى؟ پيغمبر فرمود: من ميخواهم بروم در جمعيت مسلمين، نبايد در صورت من چيزى باشد كه مسلمين از آن نارحت بشوند. زماني در قم يك مغازه سلمانى بود كه اصلاح سر و صورت ميكرد، متهم بود به توده اى بودن. ريختند که مغازه او را خراب كنند؛ يكى از جهات خراب كردنش اين بود كه بالاى مغازه اش نوشته بود آرايشگاه! چرا آرايشگاه نوشته است؟ كلمه آرايشگاه در قم! بايد برويم مغازهاش را خراب كنيم. اين يك فرهنگ است، من كه نميتوانم با آن فرهنگ حركت كنم! باز از رواياتى كه ميتواند شاهد باشد حديث 5 باب 1 ابواب العشرة ـ من روايت را ميخوانم ببينيد اسلام چيست عن زيد شحام، قال لى ابو عبداللّه(ع) : «اقرء على من ترى أنه يطيعنى منهم [از آنهايى كه ميبينيشان و مرا اطاعت ميكنند و به حرف من گوش ميدهند] و يأخذ بقولي السلام و اوصيكم بتقوى اللّه عزوجل و الورع فى دينكم و الاجتهاد لله و صدق الحديث و اداء الامانة و طول السجود و حسن الجوار فبهذا جاء محمد(ص) و ادّوا الامانة الى من ائتمنكم عليها براً أو فاجراً فان رسول اللّه(ص) كان يأمر باداء الخيط و المخيط، صلوا عشائركم و اشهدوا جنائزهم و عودوا مرضاهم [البته اين خطاب براى برادران مسلمان سنى است.] و ادوا حقوقهم فان الرجل منكم اذا ورع فى دينه و صدق الحديث و ادي الامانة و حسن خلقه مع الناس [اخلاق خوبى با مردم داشت] قيل هذا جعفرىٌّ فيسرنى ذلك [دل من امام صادق خنك ميشود! بگيريد و بكشيد، بهايى است!] و يدخل علىّ منه السرور [بأبى انتم و امى! چه بلندايى از معارف!] و قيل هذا ادب جعفر و اذا كان على غير ذلك دخل علىّ بلاؤه و عاره [سلام ميكند فحشش بدهيم، چون شناسنامهاش اسلامى نيست؛ آمده قلبم را جراحي كند، بگوييم: دستت را بكش كنار، حق ندارى در خانه من بيايى؛ اگر هم آمدى راهت نميدهم.] و قيل هذا ادب جعفر و اللّه لحدثنى ابى ان الرجل كان يكون فى القبيلة من شيعة على(ع) فيكون زينها، آداهم للامانة و اقضاهم للحقوق ... تسأل العشيرة عنه فتقول من مثل فلان انه آدانا للامانة»[20] غرضم اينجا بود كه فرمود «و يدخل علىّ منه السرور و قيل هذا ادب جعفر و اذا كان علىّ غير ذلك دخل علىّ بلائه و عاره» پس هر كارى كه بلا و عار براى امام صادق(ع) بياورد براى من شيعه، هر كارى كه بلا و عار براى قرآن بياورد كتاب من و توىِ شيعه است، هر كارى كه عار براى پيغمبر نعوذ بالله بياورد دل پيغمبر را ما لرزاندهايم. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كافي 2 : 169. [2]- حشر (59) : 9. [3]- كافي 2 : 171 و 172. [4]- اسراء (17) : 29. [5]- فرقان (25) : 63 و 64. [6]- فرقان (25) : 67. [7]- فرقان (25) : 65. [8]- فرقان (25) : 66 تا 70. [9]- منافقون (63) : 7. [10]- بحارالانوار 71 : 250. [11]- مرآت العقول 9 : 41. [12]- كافي 2 : 105. [13]- كافي 2: 169. [14]- وسائل الشيعه 12: 278، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 152، حديث 1. [15]- كافي 2: 169. [16]- كافي 2: 235. [17]- مستدرك الوسائل 9: 410، كتاب، ابواب الطواف، باب 38، حديث 2. [18]- وسائل الشیعه 17: 292، كتاب، ابواب الاطعمه و الاشربه، باب 28، حديث 1. [19]- وسائل الشيعه 8 : 316، كتاب الصلاه، ابواب صلاه الاستسقاء، باب 11، حديث 9. [20]- وسائل الشیعه 12: 5 و6، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 1، حديث 2.
|