مروری بر بحث حرمت مطلق کذب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 280 تاریخ: 1383/2/20 بسم الله الرحمن الرحيم يكى از چيزهايى كه كسب با او حرام است لحرمة نفسه دروغ است الكذب و در كذب مباحثى هست. مبحث اول اينكه آيا مطلق الكذب حرام است به حيث كه اگر بعضى از كذبها جائز شده تقييد به آن اطلاق و تخصيص عموم باشد يا نه! كذب فى الجمله حرام است؟ بنابراين مواردى كه حرام نيست در آن تقييد و تخصيص دليلى وجود ندارد. پس بحث اول اين است آيا مطلق الكذب حرام است يا كذب فى الجمله حرام است؟ به حيث كه اگر مطلق گفتيم آن وقت اگر دليلى بر جواز در بعض افراد بود اين دليل مخصص و مقيد آن اطلاق است و جواز در بعضى از جاها محتاج به دليل است و اگر فى الجمله گفتيم، نه! جواز در مواردى كه دليل نداريم كافى است و دليل نميخواهد، آنجايى هم كه دليل داريم باب تقييد و تخصيص نيست. ظاهر عبارت شيخ (قدس سره) اول است كه مطلق كذب حرام است و ميفرمايد و يدلّ بر او هم ادلّه اربعه. و صريح عبارت سيدنا الاستاذ (سلام اللّه عليه) حرمت او فى الجمله است و حق هم با سيدنا الاستاد است، براى اينكه ادله اى را كه براى حرمت شيخ به آن استدلال كرده، هيچ كدام از آنها افاده حرمت مطلق كذب را نميكند حالا يا از باب اينكه اصلاً در آنها دليلى بر افاده حرمت نميكند. اما عقل: براى اينكه عقل آن كذبى را قبيح ميداند و مستلزم مذّمت و عقوبت كه داراى ضرر و مفسده باشد، اما اگر كذبى داراى ضرر و مفسده نباشد، عقل او را قبيح نميداند؛ اگر هم قبيح بداند قبيح اخلاقى ميداند ميگويد چون خروج از صراط مستقيم طبيعت است، خلقت است، خروج از فطرت است. فطرت انسان بر صدق و راستى است، اگر دروغى بگويد كه ضرر نداشته باشد عقل او را اگر قبيح ميداند از باب قبح اخلاقى است لخروج عن الفطرة المتقضية للصدق فانّ الانسان على صراط مستقيم. اما كتاب: ما در كتاب پيدا نكرديم آيه اى را كه دلالت كند بر حرمت مطلق كذب، بلكه آيات كتاب ناظر به حرمت كذبهاى خاص است، كذب نعم الهيه، كذب آيات الهيه، كذب و افتراء بر خدا و امثال آنها، يا تكذيب انبياء؛ آنطور چيزها حرام است؛ اما خود كذب بما هو كذب در آيات قرآن يك آيه مطلقه اى نداريم. هذا مضافاً به اينكه اگر آيه اى هم باشد كه قيد نداشته باشد بر آن مبنايى كه شيخ در رسائل دارد كه ميفرمايد آيات قرآن همه در مقام اهمال هستند و اطلاقى در آيات قرآن ندارد و ان لم يفى به فى الفقه ولى در اصول اينطورى فرموده، ميفرمايد آيات قرآن همه در مقام اهمال هستند و در مقام اصل تشريع هستند؛ اصل حرمت كذب را ميخواهد بفهماند مثل اينكه اصل وجوب نماز را ميخواهد بفهماند اما ناظر به مقام بيان خصوصيات و تفصيل نيست. پس اگر آيهاى هم داشته باشيم كه قيد نداشته باشد باز بر مبناى شيخ در فرائد و رسائلش نميشود به آن استدلال كرد براى حرمت مطلق كذب. و اما اجماع و ضرورت: مضافاً به اينكه دليل لبّى و قدر متيقنش كذب مفسده دار و كذب مضرّ است، مضافاً به اينكه دليل لبى است و قدر متيقنش آنهاست، اين اجماع و اين ضرورتها هم سرچشمه گرفته از همين ادله اجتهاديه، از همان كتاب و سنتى كه گفته ميشود. چون وقتى مسأله مسأله اجتهاد است نميشود به اجماع تمسك كرد و ظاهراً آن اجماع هم مستند به همين اجتهادهاست من العقل و الكتاب و السنة. و اما السنة: در سنت هم ما دليل مطلقى را تا به حال پيدا نكرديم كه بگويد مطلق كذب حرام است. رواياتى را كه اصول كافى داشت ديروز آن روايات را تا روايت دهم خوانديم و از آن روايات استفاده حرمت مطلقه نشد، بلكه آنها ناظر به جهات ديگرى بود. آن روايات مختص بود به تكذيب نبى و ائمه و خدا و كذب بر آنها و نسبت دروغ به آنها يا مقام بيان يك امور ديگر و خصوصيات ديگرى بود كه ديروز خوانديم. خبر محمد بن مسلم يا موثقه ابن مسلم «عن أبى جعفر(ع) قال: إنّ اللّه عزوجل جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب و الكذب شر من الشراب»[1]. خوب اين روايت دلالت نميكند بر حرمت كذب، براى اينكه كليد اقفال شراب است و دروغ بدتر از شراب است. بدتر از شراب است نه بدتر از شراب است از حيث عذاب، از حيث حد يا مثلاً و الكذب شر من الشراب يعنى شراب بد است، اين بدتر از آن است. اين بدترى و اشريت معلوم نيست كه در عقوبت باشد بلكه لعله در همان مفتاحيت باشد كه در روايت ذكر شده است. كسى كه مشروب الكلى ميخورد ديگر دهانش چاك ندارد، لجام ندارد، دست و پايش لجام ندارد، عربده ميزند ولو شاش الاغ به او داده باشند به جاى آب جو او خودش را ميزند به مستى كه خلاصه كلاسش پايين نيايد بگويد ما مست شديم. خوب اين ديگر كنترلى ندارد! پس شراب كليد بديهاست، اذيت ميكند، بد حرف ميزند، تهمت ميزند، فحش ميدهد. دروغ بدتر از آن است، براى اينكه هر كار خلافى را ميكند و بعد با دروغ روى آن روپوش ميگذارد. لعل اين اشريت و افعل التفضيل در كذب از حيث مفتاحيت است و مفتاح بودن هم دليل بر حرمت نيست! براى اينكه شما ميبينيد ارتكاب شبهات طريق ارتكاب حرام است «انّ لكل ملك حمى و حمى اللّه محارمه»[2] پس بپرهيزيد از شبهات، براى اينكه اگر كسى رفت در شبهات يوشك أن يقع فى المحرمات در عين حال شما ميگوييد شبهات ارتكابش حرام نيست. صرف مفتاح بودن و طريق بودن دلالت بر حرمت ندارد عرفاً لا بالمطابقة كما هو واضح و لا بالتضمن كما هو واضح و لا بالالتزام كما يظهر از مراجعه به عرف و از اينكه ما ميبينيم شبهات با اينكه طريق هستند، كليد هستند براى ارتكاب محرمات، در عين حال حرام نيستند. ما ديروز يك مطلبى را عرض كرديم كه البته اشتباه ما سبب شد كه آقايان مطالعه كنند، اشكال كنند، بحث كنند. گفت كه شر يكى، خير يكى ديگر! اين كه بنده اشتباه كنم يا بى سواد باشم تا آقايان مطالعه كنند و آقايان زحمت بكشند. ما ديروز عرض كرديم حمل شراب در اينجا بر خمر اين بعيد است براى اينكه شراب به معناى خمر يك لغت فارسى است. بعضی از آقايان هم ديروز ميفرمودند امروز رواياتش را پيدا كردهاند. توجيهشان اين بود كه ميفرمودند لعل شراب اطلاق شده به معناى خودش، لكن با قرينه معلوم شده است كه اين شراب يعنى مسكر، از باب تعدد دال و مدلول. مثل اينكه شما گاهى انسان را اطلاق ميكنيد بر انسان جاهل از باب تعدد دال و مدلول؛ در اينجا هم بگوييم شراب از باب تعدد دالّ و مدلول استعمال شده در مطلق مسكر، پس شراب در معناى خودش استعمال شده منتهی قرينه آمده و به آن قيد زده است بعبارة اخرى دليل بر تقييد داريم. قرينه صدر و ذيل روايت است که دليل بر تقييدش میکند. پس شراب در مطلق مسكر استعمال شده به قرينه صدر و ذيل روايت و از باب تعدد دالّ و مدلول، تقييد مطلق؛ نه اينكه شراب مستقيماً در خمر استعمال شده باشد تا شما بگوييد اين يك معناى فارسى است و در روايات هم آقايان پيدا كردهاند كه به همين عنوان استعمال شده است، يعنى شراب استعمال شده در مطلق مسكر منتهی با تعدد دال و مدلول. شراب در همان نوشيدنش استعمال شده است، قرينه آمده گفته اين نوشيدنى نوشيدنى مسكر مثل شراباً طهوراً كه شراب در نوشيدنى استعمال شده است مشروب، اما طهور در طهارت يعنى ميشود مشروب طهور. بنابراين فقه الحديث روايت هم مانعى ندارد لكن باز دلالتش تمام نيست. بقيه روايات را هم عرض كرديم كه چيست. روايت ده را دوباره بخوانم، براى اينكه توجه داشته باشيد گاهى بعضى از روايات اگر بر مذمت از بعض صنفها يا از بعض كارها دارد آنها را با دقت نگاه كنيد، زود از آن رد نشويد. مثلاً روايت ده مرفوعه احمد بن محمد عيسى است که می فرماید: «قال: ذكر الحائك لابى عبداللّه(ع) انه ملعونٌ» [مرسله احمد عن بعض اصحابه كه تعبير به مرفوعه هم كه من ديروز داشتم اشتباه بود. مرسله احمد بن محمد بن عيسى عن بعض اصحابه است رفعه، منظور رفع بعض اصحاب است نه خود احمد بن محمد بن عيسى گفته شد كه حائك ملعون است يعنى نقل ميشود كه اين ملعون است. «فقال: انما ذاك الذى يحوك الكذب على اللّه و على رسوله»[3] و الا بافنده چه تقصيرى دارد كه ملعون باشد، با كد يمين و عرق جبين نان پيدا ميكند تازه ملعون است! اين را حضرت فرمود نه، بلکه منظور حائك در دروغ است. اين هم مربوط به كذب على اللّه است. «ادامه نقل روايات مستدله بر حرمت مطلق کذب و نقد و بررسی آن» روايت بعدی: خبر اصبغ بن نباته ـ «قال: قال اميرالمؤمنين(ع): لا يجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله و جدّه»[4] عدم دلالت اين بر اصل حرمت واضح است، چون اين مرحله كامله ايمان را ميخواهد بگويد، طعم ايمان را نميچشد يعنى به مرحله كامله ايمان نميرسد مگر اينكه دروغ جد و هزلش را ترك كند. شما يك وقت ميگوييد فلانى ملاست، اهل تحقيق است، يك وقت ميگوييد فلانى مزه تحقيق را ميچشد و چشيده است؛ چشيدن مزه تحقيق و لذت بردن از تحقيق اين بالاتر از اصل علم و اصل تحقيق است. لايجد عبد طعم الايمان ناظر به كمال ايمان است، حتى به اصل ايمان هم ناظر نيست؛ طعم ايمان را نمييابد، به مرحله عاليه ايمان نميرسد شخص مگر دروغ را شوخى و جدى او را ترك كند. (سؤال و پاسخ استاد): غذا در جهت مادى است، اين در جهت معنوى است. مزه ايمان را نميچشد، نه اصل ايمان را! اصل ايمان را كه دارد، مزه اش را نميچشد. همانطورى كه مجلسى اول در مرآة العقول.[5]هم فرموده است. گفت: در حقيقت مالك اصلى خداست *** اين امانت بهر روزى نزد ماست اين كه مربوط به كمال ايمان است، اصلا دلالت بر حرمت نميكند فضلا از اينكه كذب خاصى را حرام كند. روايت بعدی: از عبدالرحمن بن حجاج «قال: قلت لابى عبداللّه(ع): الكذّاب هو الذى يكذب فى الشىء؟ قال : لا ما من أحد إلاّ يكون ذلك منه» [افراد كه معمولاً دروغ ميگويند] «و لكنّ المطبوع على الكذب»[6] كذاب آنى است كه اصلاً عادت كرده است، ديگر دروغگويى جزء فطرتش شده است جزء جبله اش شده است، اصلاً تا دروغ باشد راست نميگويد. اين هم كه مربوط به بيان كذاب است. روايت بعدی: مرسله ظريف است ـ «عمّن ذكره عن أبى عبداللّه(ع) قال: قال عيسى بن مريم(ع): من كثر كذبه ذهب بهاؤه»[7] اين كجايش دلالت بر حرمت ميكند؟ اين يك امر طبيعى را ميگويد، دروغ زياد ميگويد ارزشش ميرود براى اينكه كم كم مردم ميفهمند كه اين دروغ ميگويد و حرفهايش از ارزش ميافتد، شخصيتش بين مردم از بين ميرود. اين يك امر طبيعى دنيايى را ميگويد. روايت بعدی: مرفوعه محمد بن سالم است که می فرماید: «قال : قال اميرالمؤمنين(ع): ينبغى للرجل المسلم أن يجتنب مواخاة الكذّاب» [با آدم دروغ پرداز رفيق نشو] «فانّه يكذب حتى يجىء بالصدق فلا يصدّق»[8] او دروغ ميگويد تا وقتى هم كه راست ميگويد شما تصديقش نميكنى، در نتيجه از راستهايش هم نميتوانى استفاده ببرى. يك تفسير ديگرى هم مرآة العقول[9] كرده است كه مراجعه كنيد. اين هم باز ربطى به حرمت ندارد، مسأله مواخات است. روايت بعدی : خبر عبيد بن زرارة ـ «قال: سمعت ابا عبداللّه(ع) يقول: إنّ ممّا اعان اللّه [به] على الكذّابين النسيان»[10] اين هم چه ربطى به حرمت دارد؟ خدا بر آدمهاى دروغ پرداز فراموشى را مسلط كرده است. مسلط كرده باشد! خوب آدم دروغ پرداز يادش ميرود، يك حرفى ديروز زده دوباره امروز نميتواند بگويد. اين را مرحوم آقا رضا در بحث كذبش دارد بخوانيد خيلى مفيد است. ميگويد يك آقايى رفت بالاى منبر گفت من با اجنه ارتباط دارم و بعد شروع به نام بردن آن ها کرد ده، بيست تا اسم قلمبه و سلمبه شمرد. يك زرنگى پاى منبر نشسته بود گفت دوباره بفرماييد كه من بنويسم چون ميخواهم يادداشت كنم، اين ديد كه نميتواند دوباره بگويد چون ترتيب آن اسامى يادش رفت. روايت بعدى: مرسله ابى يحيى واسطى است ـ «عن ابى عبداللّه(ع) قال: الكلام ثلاثة، صدق و كذب و اصلاح بين الناس» [صدق است و دروغ است و اصلاح.] «قال: قيل له : جعلت فداك! ما الاصلاح بين الناس؟ قال: تسمع من الرجل كلاماً يبلغه فتخبث نفسه» [يك حرفى را يكى ميزند به رفيقش ميرسد بدش ميآيد] «فتلقاه فتقول: سمعت من فلان قال فيك من الخير كذا و كذا» [بعد ميروى ميگويى نه، فلانى اصلاً از تو تعريف ميكرد] «خلاف ما سمعت منه»[11] خلاف آنى كه تو شنيدهاى، برايت خبر آوردهاند كه او از تو بدگويى كردهاند ولى نه او از تو تعريف ميكرد. خدا رحمت كند گذشتگان را، مرحوم والد من وقتى نصيحت ميكرد بالاى منبر ميگفت اينهايى كه ميآيند فتنه ميكنند يك چيزى را از ديگران نقل ميكنند اينها خودشان ميخواهند بگويند، به او بگو تو خودت ميخواهى بگويى و الا اگر نميخواستى بگويى چه كار داشتى براى من نقل كنى؟ اگر بدى را از كسى، كسى نقل ميكند اين خودش ميخواهد بگويد يا جرأت نميكند بگويد يا دروغ جعل كرده دارد ميگويد، حالا گفت كه گفت! پس اين هم اقسام كلام است، ربطى به حرمت ندارد چه برسد به حرمت قسم خاص. روايت بعدی: روايت حسن صيقل ـ «قال: قلت لأبي عبداللّه(ع) إنّا قد روّينا عن أبى جعفر(ع) فى قول يوسف(ع) (ايتها العير انكم لسارقون)[12]؟ فقال و اللّه ما سرقوا و ما كذب و قال ابراهيم (ع)(بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون)؟[13] فقال: و اللّه ما فعلوا و ما كذب» [آنها هم اين كار را نكرده اند، ولى او هم دروغ نگفته است.] «قال : فقال ابا عبداللّه(ع) :ما عندكم فيها يا صيقل؟ قال: فقلت ما عندنا فيها الا التسليم» [ما چيزى نميدانيم، تسليم هستيم.] «قال: فقال: ان اللّه احبّ اثنين و أبغض اثنين احب الخطر فى ما بين الصفّين و احبّ الكذب فى الاصلاح و ابغض الخطر في الطرقات و ابغض الكذب في غير الاصلاح...»[14] كه اين هم داستان را دارد نقل ميكند و میگوید آنها مرتكب كذب نشدهاند. شرحش را اگر ميخواهيد به مرآة العقول[15] مراجعه كنيد. (سؤال و پاسخ استاد): احب الكذب فى الاصلاح و ابغض الخطر فى الطرقات... و ابغض الكذب فى غير الاصلاح كذب در غير اصلاح يعنى چه؟ يعنى جايى كه فساد داشته باشد، نه يعنى بى ضرر. كذب در غير اصلاح يعنى جايى كه ضرر داشته باشد، اصلاح و نفع دارش خوب است و ضرر دارش بد است. نميخواهد بینفع را بگويد. روايت بعدى: روایت عيسى بن حسّان ـ «سمعت ابا عبداللّه(ع) يقول: كلّ كذب مسئول عنه صاحبه يوماً» [هر دروغى را يك روزى از صاحبش ميپرسند، حالا يا در دنيا يا در قبر و يا در آخرت.] «إلاّ[كذباً] فى ثلاثة» [آن وقت موارد را شمرد] رجل كائد فى حربه فهو موضوع عنه أو رجل اصلح بين اثنين يلقى هذا بغير ما يلقى به هذا يريد بذلك الاصلاح ما بينهما، او رجل وعد اهله شيئاً و هو لا يريد أن يتم لهم»[16] به زن و بچهاش وعدهاى ميدهد كه نميخـواهد آن وعده را عمل بكند البتـه در راه جلب محبّت و مودّت. اينجا هم درست است عام است «كلّ كذب مسئول عنه صاحبه» ولى اين عام هم ظاهر است در كذبهاى ضرر دار! و الاّ يك چيزى كه نه ضرر دارد نه نفع، مگر مردم نان بيكار دارند كه بيايند بپرسند؟ يا فرشته ها بيكارند كه بيايند بپرسند؟ هر دروغى مورد سؤال قرار ميگيرد، معلوم است از چه دروغى آدم را سين جيم ميكنند، آن دروغى كه داراى مفسده و ضرر است و الا آن دروغى كه بود و نبودش مثل هم است، براى آن دروغ هم آدم را سين جيم ميكنند؟ مسئول بودن هر دروغى يك روزى آدم بايد پاسخگويش باشد عرف ميفهمد به قرينه مسئول كه مراد از اين كل، كلّ كذب فيه ضرر و مفسده؛ نه دروغى كه هيچ جا آب از آب تكان نميخورد؛ حالا يك روزى چه كسى ميآيد مرا سؤال ميكند، مردم؟! اصلا ربطى به مردم نداشته ، ضرر و نفعى نداشته است. خدا و پيغمبر ميآيند اگر ضرر و نفعى نداشته خدا و پيغمبر بى كار هستند مگر بيايند، اگر مردم هم بيكار هستند آب داخل هاونگ كنند و بكوبند. كل كذب مسئولٌ يك روز از تو سؤال و جواب ميكنند يعنى دروغى كه ضرر داشته باشد يا مفسد است، ضرر دينى، ضرر دنيايى، مفسده دينى و مفسده دنيايى داشته باشد. روايت بعدی: روایت«معاوية ابن عمار (صحيحه است ظاهراً) عن ابى عبداللّه(ع) قال: المصلح ليس بكذّاب»[17] خوب اين دليل بر حرمت كذب به خصوصهم نيست فضلاً هست، بله اشعارى دارد كه دروغ پرداز مرتكب حرام ميشود المصلح ليس بكذاب. (سؤال و پاسخ استاد): اجازه بفرمائيد كلّ كذب، من كه نميگويم عموم نيست اما ادوات عموم كارشان چيست؟ توسعه در موضوع اين حرف ها را از كجا درآوردى؟ اين حرف ها نيست كار ادوات عموم تكثير تالى شان است تالى شان هر مقدار دايره داشته باشد آن را تكثير ميكند اكرم كل عالم ـ كل حقيقت است يا مجاز؟ حقيقت است. اكرم كل عالم متقى حقيقت است يا مجاز حقيقت است. اكرم كل عالم كه فرض كنيد الآن نشسته با شما صحبت ميكند عينكش هم دستش است حقيقت است يا مجار؟ باز ميگوئيم حقيقت است ـ كار كل تكثيرتالى است بحث من اين است كه تالى به قرينه مسئوليت كذب مضر وكذب مفسدهدار است. (سؤال و پاسخ استاد): صناعت ميگويم قرينه است، ميگويم مسئولٌ قرينه عرفيه است كه آن كذب پشت كل يعنى كذب ضرردار و كذب مفسده دار و الا كذبى كه ضرر ندارد و نفع ندارد مسئوليت يعنى چه؟ خوب اول كلام است ميگويم عرف نميفهمد وقتى مسئول قرينه است مسئول در دنيا، در قبر يا قيامت، وقتى كذبى ضرر ندارد كلمه مسئول قرينه است كه آن كذب در كل كذب يعنى كذبى كه فيه ضرر او مفسده. روايت بعدى: «قال حدثنى ابو عبداللّه(ع) بحديث فقلت له: جعلت فداك اليس زعمت لى الساعة [شما الآن به من نگفتيد اين حرف را] كذا و كذا؟ [حضرت فرمود نه،] فقال: لا فعظم ذلك علىّ [او فرموده بود من برايم گران تمام شد] فقلت: بلى و الله زعمت [قسم به خدا شما فرموديد] فقال: لا و الله ما زعمته [من نگفتم!] قال: فعظم عليّ [حالا ديگر قسم هم ميخورد حضرت،] فقلت: جعلت فداك بلى و اللّه قد قلته [تا حالا ماده زعم را ميفرمود عرض ميكرد كه از آن شك و ترديد و بطلان در ميآيد عبارت را عوض كرد و لو آن هم مراد به معناى قول بود اما از آن شبهه شك و بطلان بود،] قال: نعم قد قلته [بله من گفتهام] اما عملت انّ كل زعم فى القرآن كذب»[18] اين روايت را مرحوم علامه مجلسى در مرآة العقول[19] ميگويد اصلاً ربطى به اين روايات ندارد، اصلاً مال حرمة الكذب نيست يك قصه تاريخي را دارد ميگويد منتهى به ادنى مناسبتى محدث كلينى آن را نقل كرده. روايت بعدی: امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه از او نقل شده فرمود «اياكم و الكذب [از دروغ فاصله بگيريد] فإن كل راج طالب و كل خائف هارب»[20] يعنى چه؟ يعنى از دروغ به اميدوارى و خوف فاصله بگيريد. هم ذيل شاهد است و هم روايات ديگر که دروغ نگویيد ما از خدا اميدواريم، دروغى نگویيد كه ما از خدا ميترسيم، اميدوار اميدوارى اش اثر دارد ترسو ترسش اثر دارد. اين كذب، كذب در خـوف من الادعاى خوف من اللّه و رجاء من اللّه است، به قرينه ذيل و به قرينه روايات ديگرى كه همين مضمون ظاهراً از امير المؤمنين(ع) نقل شده، اين هم كه ربطى به ما نحن فیه ندارد. روايت بعدی: «عن ابى عبداللّه(ع) قال: قال رسول اللّه(ص) لا كذب على مصلح، ثم تلا (ايتها العيرانّكم لسارقون)[21]، ثم قال: و اللّه ما سرقوا و ما كذب ثم تلا (بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون)[22] ثم قال و اللّه ما فعلوه و ما كذب»[23] او دروغ نگفته و آن ها هم اين كار را نكردند منتهى هدفش اصلاح چون بوده دروغ حساب نميشود ـ اين جا يك نكتهاى را مرحوم مجلسى اول در مرآة العقول دارد بد نيست برايتان بخوانم براى اين كه بياییم در حركاتمان و افعالمان از حيث دروغ اين طور نباشد كه هر چه را بخواهيم بگوئيم و دروغمان را توجيه كنيم مخصوصاً توجيه دينى حالا زمان علامه مجلسى را من ميگويم حالا كه ديگر هيچى! در آن جا مرحوم علامه مجلسى اين طورى دارد: دروغ مباحش را هم آدم بايد از آن اجتناب كند براى اين كه كم كم وسوسه ميشود و دروغ هاى حلال را اجتهاد ميكند و دروغ هاى حلال را اضافه و زياد ميكند «و يتطرّق اليه غرور كثير فإنّه قد يكون الباعث له حظّه و غرضه الذى هو مستغنى عنه و انّما يتعلل ظاهراً بالاصلاح» [به عنوان اصلاح ميآيد دروغ ميگويد] «فلهذا يكتب» [براى همين جهت مينويسد] «و كلّ من اتى بكذبه فقد وقع فى خطر الاجتهاد ليعلم انّ المقصود الذى كذب له هل هو اعم فى الشرع من الصدق اؤ لا» [هر كسى ميخواهد دروغ بگويد بايد رعايت باب تزاحم را بنمايد كه آن كه غرضش است اعم از مفسده دروغ است يا نه اعم نيست] و ذلك غامضٌ جداً [ترجيح اهم المتزاحمين بسيار مشكل است] «فالحزم فى تركه [بايد تصميم بگيرد كه دروغ را ترك كند] الاّ ان يصير واجباً بحيث لا يجوز تركه [مگر آن جاهايى كه ديگر يقيناً جايز است] كما يؤدى إلى سفك دم او ارتكاب معصية [اگر بخواهد دروغ نگويد خونى ريخته ميشود يا گناه انجام ميگيرد.] كيـف كـان و قد ظـنّ ظانّـون» [غـرضم اينجاست] «أنّه يجوز وضع الاخبار فى فضائل الأعمال» [بگوئيم فلان چيز چقدر ثواب دارد چقدر اهميت دارد] «و في التشديد فى المعاصى» [آقا اگر ريشش را بتراشد روايت دارد از هزار زناى با مادر، كشتن صد هزار پيغمبر مرسل و در خانه خدا لواط كردن بالاتر است، تشديد ميكند معاصى را براى اين كه مردم گناه نكنند و زعموا انه ظانون اين طورى هستند] و زعموا انّ القصد منه صحيح [خيال ميكند كه قصدش هم صحيح است] «و هو خطاء محض اذ قال صلى اللّه عليه و آله من كذب علىّ متعمّداً فليتبوّء مقعده من النار و هذا لا يترك الا بضرورة و لاضرورة هيهنا اذ فى الصدق مندوحة عن الكذب» [اين قدر راه ها هست كه اعمال را خوبى هايش را بگويد و از گناهان جلوگيرى كند كه احتياج ندارد كه از خودش دربياورد] «ففيما ورد من الآيات و الاخبار كفاية عن غيرها» [آن ها كفايت ميكند از غير خودشان ـ حالا ميگويد] «و قول القائل: انّ ذلك قد تكرر على الاسماع [اين ها را كه مردم چند بار شنيدند من ميخواهم يك مطلب تازه بگويم] و سقط وقعها [ديگر اين ها از ارزش افتاده] «و ما هو جديد على الاسماع فوقعه اعظم [خلاصه اگر مطلب تازهاى بگويم حسابى مجلس را گرم كنم اين تأثيرش بيشتر است] «فهذا هوس اذ ليس [هو بأنك ملىٌ ايران] هذا من الأغراض التى تقاوم معذور الكذب الي رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و على اللّه تعالى و يؤدّي فتح بابه الي امور تشوّش الشريعة فلا يقاوم خير هذا بشرّه اصلا فالكذب على رسول اللّه(ص) من الكبائر التى لا يقاومها شىء ثم قال: قد نقل ان السلف»[24]. به هر حال اين جهت را علامه مجلسى توجه ميفرمايد كه دروغ بستن به دين از معاصى كبيره است نشود ما به يك سلسله اغراض، دروغ ببنديم، چه به خدا، چه به پيغمبر، چه به بزرگان، چه در فضائل اهل بيت، چه در بدى به ديگران، حالا بيايد براى ديگران يك مشت حديث جعل كند آن يكى هم بگويد آقا مگر ميشد او اين طورى باشد، آن يكى هم جواب آن طورى بدهد از اين ها بايد فاصله گرفت و متأسفانه و صد متأسفانه بعد از مرحوم فاضل نورى و فصل الخطابش با همت شخصی مثل امام (سلام اللّه عليه) و آقاى بروجردى و مرحوم آشيخ عبدالكريم و ديگر بزرگان روايات غير صحيحه و غیر معتبره بابش سد شد؛ چون امام ميفرمايد فاضل نورى هر چه روايت ضعيف بوده جمع كرده و يك مقدارش را هم در فصل الخطاب فى تعريف الكتاب آورده چرا که از آن به اسلام صدمه رسيده است كه خيلى زياد است. متأسفانه امروز ديگر اصلاً شده يك سنت و شيوه، در كتابش دروغ، در حرف زدنش دروغ، همه اش دروغ، من يك كتابى را ديدم حالا خصوصياتش را نميخواهم بگويم چون فايده اى ندارد اصل اجمالش را ميگويم؛ ميگفت امام (سلام اللّه عليه) هميشه فلان جا ميرفت، با اين كه ما كه در كنار امام بوديم غير از يك بار نديديم امام آن جا رفته باشد او ميگفت نه و در كتابش نوشته و كتاب هم موجود است ـ يا آن يكى ميگويد كه آن امام زمان را ميبيند، آن يكى با پيغمبر چپق ميكشد، آن يكى با امام حسين بازى ميكند، خلاصه مواظب باشيم هم در نوشتن، هم در گفتن، هم در خواندن و هم در شنيدن از دروغ فاصله بگيريم كه دروغ هاى دينى معصيتش و گناهش از همه چيز زيادتر است يادتان باشد امام به اين نكته توجه داشت. در آن وصيت نامه سياسى الهى اش پاى همه صفحه ها را امضاء فرمودند و فرمودند الآن كه من هستم بعضى ها ميگويند ما نامه هاى امام را نوشتيم واى به وقتى كه من از دنيا بروم و لذا اين نامه ها را با امضاء نوشتم كه كسى نتواند به آن دست ببرد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كافي 2 : 239، باب الكذب، حديث 3. [2]- وسائل الشيعة 27 : 167، كتاب القضاء، ابواب صفات قاضي، باب 12، حديث 24. [3]- كافي 2: 340، باب الكذب، حديث 10. [4]- كافي 2: 340، باب الكذب، حديث 11. [5]- مراة العقول 10: 332. [6]- كافي 2: 340، باب الكذب، حديث 12. [7]- كافي 2: 341، باب الكذب، حديث 13. [8]- كافي 2: 341، باب الكذب، حديث 14. [9]- مراة العقول 10: 333. [10]- كافي 2: 341، باب الكذب، حديث 15. [11]- كافي 2: 341، باب الكذب، حديث 16. [12]- يوسف (12) : 70. [13]- الانبياء (21) : 63. [14]- كافي 2 : 341، باب الكذب، حديث 17. [15]- مراة العقول 10: 335. [16]- كافي 2 : 343، باب الكذب، حديث 18. [17]- كافي 2 : 342، باب الكذب، حديث 19. [18]- كافي 2 : 342، باب الكذب، حديث 20. [19]- مراة العقول 10: 344. [20]- كافي 2 : 343، باب الكذب، حديث 21. [21]- يوسف (12) : 70. [22]- الانبياء (21) : 63. [23]- كافي 2 : 343، باب الكذب، حديث 22. [24]- مراة العقول 10: 349.
|