مروری بر استثناءات حرمت خلف وعده
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 290 تاریخ: 1383/3/4 بسم الله الرحمن الرحيم [گفته شد كه خلف وعده بر فرض اينكه حرام باشد مواردى از او استثناء شده است و اين موارد استثناء همهاش، جلّش اگر نگوييم همهاش بر ميگردد به موارد استثناء در باب ايمان و نذور. اولين موردى كه علامه مجلسى فرمودند استثناء به انشاالله است؛ اگر گفت من يك ناهارى به شما ميدهم انشاالله يعنى اگر خدا خواست ناهار ميدهم، نخواست نميدهم؛ اين تقييد به انشا الله اين از مواردى است كه حرمت را ميبرد. دليلش هم اين بود که استثناء در باب يمين حرمت را ميبرد و همينطور در باب نذر على قول علامه مجلسى، در وعد هم به طريق اولى حرمت را می برد. آقايان ديروز اصرار ميكردند به اينكه اين يمين منعقد نميشود؛ ما عرض ميكرديم يمين هست، وجوب وفاء ندارد. باز امروز تكرار ميكنم، شايد نزاع لفظى بوده است. يمين با استثناء انشا الله يمين هست، اما وجوب وفاء ندارد مثل بعضى از يمين هاى ديگر، اما اينطور نيست كه باطل باشد براى اينكه وجهى براى بطلانش نيست، غير از يمين بر امرِ محرم است. يمين بر امرِ محرم باطل است، استحباب وفاء هم ندارد؛ ولى يمين با استثناء مشية اللّه اين وجوب وفاء ندارد ولى وفاء به او استحباب دارد و خوب است و يمين منعقد شده است، دليلى نداريم بر اينكه اصلا يمين منعقد نشده باشد؛ ادله هم گفت «لا حنث و لا كفارة» نه اينكه باطل است. در يمين بر حرام از اول باطل است، يا در يمينى كه قصد انشاء ندارد از اول محقق نشده، ولى يمين با استثناء مشية اللّه دليلى بر بطلان و عدم انعقاد نداريم، غاية الأمر اين است كه وجوب وفاء ندارد كما عليه الادلة: و كفاره هم ندارد. بنابراين اگر يك كسى نذر كرده من به يك يمينى عمل كنم، اگر به همين يمين محل الاستثناء عمل كرد به آن نذر وفاء نموده است «لصدق الوفاء باليمين» مگر اين كه مناقشه مثالى كنيد... اگر كسى گفت من نذر ميكنم براى خدا بر عهده من كه به يك يمينى وفا كنم؛ اين اگر به يمين با استثناء مشيت وفاء كرد صدق ميكند وفاء به يمين و اگر باطل بود صدق وفاء نميكرد. (سؤال و پاسخ استاد): خود قسم، خود خدا؛ خود قسم استحباب ميآورد. اگر به امر مباحى هم باشد همينطور است، فرقى نميكند. «و يؤيد ذلك بل يشهد عليه» كه در عبارت شرايع دارد يوقف اگر استثناء به مشيت شد یوقف، ندارد لا ينعقد؛ اين يك نكته بود. نكته ديگر: ما ديروز عرض كرديم مقتضاى استثناى به مشيت در يمين اين است كه چه تعليق باشد چه تبرك، فرق نميكند. اگر يمين با استثناء به مشيت مقيد شد چه انشا الله تعليقى باشد و چه انشا الله تبركى اين وجوب وفاء ندارد. علامه مجلسى هم در همين بحث اينطور ميفرمايد:] «و أيضاً ظاهر الاكثر عدم الفرق بين قصد التعليق و التبرك» [دليلش را هم عرض كردم، اطلاق دليل استثناء؛] «و ربما يقصر الحكم على التعليق» [گفتهاند بايد معلق باشد، واقعاً بگويد اگر خدا خواست اما اگر انشاالله را تبركى ميگويد مثل «و اللّه بالله» كه مردم گاهى در حرفهايشان ميزنند نه به عنوان قسم، به عنوان پسوند جمله و به عنوان اين كه جمله را با آن درست كرده باشند، آنجا را گفتهاند وجوب وفاء دارد. استثناء به مشيت وقتى وجوب وفاء را ميبرد كه به قصد تعليق باشد؛ بعضيها اينطور گفتهاند. ما ديروز طبق همان نظر اكثر ميگفتيم نه، مطلقا وجوب وفاء دارد ولى ظاهر اين است كه نه، اگر تبرك باشد وجوب وفاء را نميبرد چون رواياتى كه ما داريم عنوان استثناء در آن آمده است «الا ما استثنى» وقتى استثنا در آن آمده است، تبرك استثناء نيست. يك وقت ميگويد من فردا منزل شما ميآيم اگر خدا بخواهد يعنى اگر نخواهد نميآيم، كأنه گفته ميآيم مگر اين كه خدا نخواهد، استثناء هم به اين اعتبار است. وقتى تبرك باشد استثناء صدق نميكند. پس حق با آنهايى است كه قصر كردهاند حكم را بر استثناء، براى اينكه ما در ادله عنوان استثناء داريم در نص و فتوا و بر تبرك استثناء صدق نميكند. اين يك نكته درباره بحث ديروز.] «چهارمين مورد از موارد استثناء از حرمت خلف وعده» «ما كان فعله راجحاً ديناً بحيث لا يصل الى حدّ الوجوب و مرجوحاً دنياً» [از نظر دنيا مرجوح است اما از نظر دين يك رجحانى دارد.] «هل يجوز الخلف فيه؟ ظاهر الاصحاب عدم جواز الخلف فى اليمين»[1] [وعده داده به يك كسى يك پولى بدهد كه اين رجحان دنيوى دارد اما فرض اين است كه خودش يك مشكلاتى دارد، حالا الآن يخچالى سوخته ميخواهد الآن يخچالش را درست كند، كولرش سوخته اين كولر را اگر بدهد درست كند يك رجحان دنيوى دارد. درست است كه اگر بدهد به آن شخص رجحان دينى دارد، ولى اگر ندهد به او و بردارد خرج كولرش كند كه حالا كولرش توى اين گرما كار بكند، اين نفع دنيوى دارد. آيا اينجا هم ميشود خلف وعده كرد يا نه؟ الآن بخواهد اين پول را به آنها بدهد از نظر دنيايى مطلوب نيست. ميشود تخلف كنم و پول را به او ندهم و عمل به وعده نكنم؟ ظاهر اصحاب اين است كه خلف در يمين جائز نيست و بايد عمل كند. «و يظهر من كثير من الاخبار الجواز» [كه نه، اگر مرجوح دنيايى است ميشود تخلف كند.] «كقول أبى عبداللّه(ع) فى صحيحة زرارة كلّما كان لك منفعة فى امر دين أو دنياً فلا حنث عليك» [هر كجايى كه تركش يك نفع دينى دارد يا يك نفع دنيايى دارد حنث بر تو نيست؛ اين هم الآن تركش نفع دنيايى دارد. هر چه كه تركش نفع دنيايى دارد ولو در فعلش رجحان دينى باشد حنث ندارد. اطلاق اين حديث. (سؤال و پاسخ استاد): همه اش اينطورى نيست. شما چطور ميگوييد همه موارد؟ ميگويم همين مثال كه من زدم. وعده دادم كه يك پولى را به يك نفرى بدهم، فردايش كه رفتم پول را به او بدهم ديدم كولر خودم سوخته است. تزاحم چيست؟ ميگويم روايت ميگويد. تزاحم چيست توجه بفرمائيد. من معتقدم وقتى مباحثه تعطيل شد آقايان باب نذور و ايمان را يك مقدار مطالعه كنند. چون به نظر بنده باب نذور و ايمان كه در رابطه با خداست به اين مشكلى نيست كه ما سخت گرفتيم. «و قول ابی جعفر (ع) فی موثقة زرارة:]»«كل يمين حلفت عليها لك فيها منفعة فى امر دين أو دنيا فلا شيء عليك فيها» [هر چند قسم خوردى ولى تركش يك نفع دينى یا دنیایی برايت دارد آن قسم را عمل نكنی مانع دنیایی ندارد؛ خدا رحمتش زياد است، احتياجى هم به اين كار من و تو ندارد.] «و انما تقع عليك الكفارة فيما حلفت عليه فيما لله فيه معصية أن لا تفعله ثم تفعله»[2] [گناهى را گفتى انجام نميدهم، بعد انجام ميدهى؛ اينجا بايد كفاره بدهى، چون گناه كه از طرف خدا گناه بود، تو هم آمدى گفتى من انجام نميدهم بعد آمدى گفتى انجام ميدهم آنجا بايد كفاره بدهى. پس از دو جاى اين روايت ميشود استفاده كرد: يكى اطلاق دنياً و يكى مفهوم حصرى كه در ذيل آمده است]. « و فى الحسن كالصحيح عن زرارة» [مسأله حسن بودنش هم به اعتبار ابراهيم بن هاشم است، چون بعضيها ابراهيم بن هاشم را كه توثيق رسمى نشده است او را ثقه نميدانند او را حسن ميدانند]. قال: قلت لابى عبداللّه(ع): أىّ شيء لا نذر فى معصية؟» [اين يعنى چه؟] «قال: فقال: كل ما كان لك فيه منفعة في دين أو دنيا فلا حنث عليك فيه»[3] [وقتى تخلف بكنى، تخلفت يك نفع دنيايى دارد يا يك نفع دينى دارد حنثى نيست. درست است حالا نذر كردهاى اما الآن ميبينى كه تركش يك نفع دينى يا يك نفع دنيايى دارد. اين هم مال اين مطلب. بعد مرحوم علامه ميفرمايد] «فاذا كان فى اليمين و النذر كذلك ففي الوعد كذلك بتقريب ما مر» [ما مر چه بود؟ به تقريب ما مر كه اولويت باشد. (سؤال و پاسخ استاد): حنث بايد نفع داشته باشد؟ پس واجبات هم هيچى. مستحبات هم هيچى. اين كه معلوم است چه ميخواهد بگويد! آن كه معصيت نيست، ترك واجب ترك واجب است نه معصيت؛ انما نميگيرد. مستحبات كه وجوب وفاء ندارد، مباحات هم كه ندارد، فقط ميماند محرمات. اين كه نميخواست بگويد! لاحنث معنايش اين است. آن كه شرط انعقادش است! يعنى منفعت دينى سبب ميشود كه كفاره نداشته باشد؟ معصيت را كارى ندارم. «في ما لايفعل ثم يفعل».] « مع ما ورد فى الخبر من تشبيهه بالنذر» [در آن يك روايت كه آنجا داشتيم] «الوعد نذر لاكفارة فيه». [خوب وقتى شد نذر، در نذر وقتى نفع دينى و دنيوى مستثناست، در وعد هم مستثنا است.] (سؤال و پاسخ استاد): تمسك به اطلاق است. شما نذر كرده ايد مسلم يمينتان بايد يك فعل راجحى باشد؛ اگر در تركش هم يك نفع دنيايى داشت يا يك نفع دينى، اطلاق دارد.] «اذا كان فى حنث منفعة دينى أو دنيائى» [همين قدر كه منفعت دنيائى دارد ولو در فعلش هم منفعت دينى باشد، اطلاقش اين است كه وقتى در ترك منفعت دنيائى دارد يجوز الحنث. چه منفعت اخروى در فعل بوده چه نبوده است؛ باز شما رفتيد روى مشكل باب قسم؛ اما برويد روى اين باب كه خداوند در باب قسم امر را بر سهولت قرار داده است. شما ميفرماييد قسم خورده است كه امشب بين الصلاتين نافله مغرب و عشاء را بخواند، اين يك امر راجح دنيائى است؛ بعد ميبيند اگر بخواهد اين نافله را بخواند يك جايى يك نماز وحشتى ميدهند دويست سيصد هزار تومان و آن نماز وحشت از دستش ميرود. مانعى ندارد، برود نماز وحشت را بگيرد لاحنث. اين روايات اين را ميگويد. اطلاقش اين را ميگويد كه اگر يك نفع دنيائى در تخلف از نذر هست و معلوم است كه حالا چه فعلش راجح بوده و چه فعلش مباح بوده است؛ بله، در واجب نميشود براى اينكه آن خودش معصيت است ولى در بقيه جاها اطلاقش ميگيرد. شما با برداشت خودتان اطلاق را به آنجا منصرف ميكنيد! عرض كردم نماز نافله را قسم خورده كه بخواند، اين رجحان دينى دارد. ولى تركش رجحان دنيائى دارد، نخواند برود يك نماز وحشت پانصد تومانى گيرش ميآيد. هر جايى نفع دنيائى دارد «حنث اليمين فى ما كان فى حنث نفع من حيث الدنيا يجوز أو نفع من حيث الدين...». آن بينش خودتان است كه منصرفش ميكنيد. شما بينشتان اين است كه به يمين تا ميشود بايد ... خواه مسأله دنيا هم مطرح است! آن مردِ شش تا غلام داشت، همه را در راه خدا آزاد كرد، قبل از مُردنش. بعد كه مُرد ـ اين در ابواب الصدقات هست در وسائل ـ آمدند بعد كه مرد يك كسى آمد گفت اين مُرده چند تا دختر دارد حالا يك چيزى شما بدهيد كمكشان كنيد. حضرت فرمود اين كه شش تا غلام داشت، شش تا غلام يك سرمايه كلانى بوده است، اينها چه شدند؟ عرض كردند وقت از دنيا رفتنش خشك مقدسيش گل كرد، عدم آگاهيش به دين، توجه به ابعاد دين نداشتن... مشكل در دين فقاهت است، يعنى به ابعاد توجه كردن؛ تندى يك چيزى نگويد. بعد آمده اينها را آزاد كرده است. حضرت فرمود من اگر قبل از دفنش ميدانستم نميگذاشتم در قبرستان مسلمين خاكش كنيد، براى اينكه اين غلامها را آزاد كرد دخترانش را سربار جامعه قرار داد كه بيايند حالا از من پيغمبر پول بگيرند. ما در اين بحث صدقات در توضيح المسائل نوشتيم كه يكى از صدقاتى كه داراى فضيلت است توسع بر عيال است يعنى شما نميخواهد كه همهاش گداپرورى كنيد، بايد فقر را از راه اساسى حلشٍ كرد. شما برو امروز كه هزار تومان دارى اين هزار تومان را تو برو دو كيلو خيار سبز بگير، دو كيلو گوجه مثلا برقانى بگير، برو خانه ات زن و بچه ات اقلاً گوجه بخورند كه در اين محيط از نظر زيست اشكال دارد، از نظر مواد غذايى روغن نباتى ميخورند به آنها بده بخورند. نميخواهد آن را بدهى به يك بيچاره، به تو چه كه او بيچاره است؟! بله، تو مرد ايثار باش اما ايثار خودت، نه ايثار زن و بچه ات؛ از دهان زن و بچه ات بگيرى که من مؤثر هستم، نميخواهد تو مؤثر باشى! فقرِ جامعه را بايد طور ديگرى رفع كرد. در روضه كافى دارد، مرد آمد خدمت امام باقر العلوم(ع)، عرض كرد آقا من دو تا دست ندارم، يعنى خلاصه يك كمكى به من بكن. حضرت فرمود: سر كه دارى؟ عرض كرد: بله. فرمود : برو طبق كشى كن. سابقها در تهران من ديده بودم يك عده كارشان طبق كشى بود، در عروسيها هم طبق كشى يك چيزى بود، خانچه را ميگذاشتند روى سرشان، از خانه داماد ميبردند خانه عروس. آن وقتى كه در اثرِ نبود زيادى زن، زنها ارزش داشتند. و باز لا يخفى عليكم كه فرقى نميكند مقتضاى اطلاق اين است كه فرقى نميكند اين منفعت دنيائى از اول نذر باشد يا بعد حادث بشود. مقتضاى اطلاق اين است كه فرقى نميكند بين اينكه اين نفع دنيوى از اول باشد يا بعد؛ من آن وقت كه قسم خوردم كه نافله مغربم را بخوانم هيچ خبرى از نماز وحشت نبود، اما همين كه آمدم نافله مغربم را بخوانم، رفيقم به تو گفت اگر بروى همين در كوچه يك سرى بزنى يك كسى هست خلاصه به تو پانصد تومان را ميدهد، و بعد هم ميگويد همين الآن بخوان، يعنى وقت نافله مغرب هم تمام ميشود «لاحنث عليك». من اينها را ميگويم و مثال از خودمان می زنم كه خوب جا بيفتد. يا ميگويد آقا بروى بيرون يك آقا دارد شهريه ميدهد دو هزار تومان ميدهد، منتها اينجا بايد بروى تو را ببيند ؛ «لاحنث عليك» بلند شو برو دو هزار تومان را عشق است، برو خداوند ميبخشد خداوند كارى ندارد به اين كارها. اينها را ميخواهم بگويم كه اسلام را بشناسيم. فرقى نميكند كه اين نفع دنيائى از قبل باشد يا نفع دنيائى بعد عارض بشود. يا نفع دينى! نذر كردهاى، قسم خوردهاى كه مثلاً بين الصلاتين آب بخورى، حالا يك مباحى است. يك دفعه ديدى كه نه الآن بين الصلاتين يك كسى دارد يك مطلبى را از اسلام ميگويد كه فوق العاده براى تو نفع دارد، دارد يك راهى را براى جامعه اسلامى درست ميكند كه مشكلات اسلامى مردم كم بشود. بلند شو برو آن را گوش بده، تو هم ياد بگير براى ديگران هم مطرح كن. برو در رساله آقاى صانعى ببين، رساله را هم به يكى دو تا بده اين ثواب دارد، حالا لازم نيست كه وفا كنى به حنث «لاحنث عليك».] « پنجمين مورد از موارد استثناء از حرمت خلف وعده» «ما كان مباحاً متساوى الطرفين فالمشهور فى اليمين الانعقاد» [گفتهاند قسم منعقد ميشود] «و فى النذر عدمه» [گفتهاند نذر بايد رجحان داشته باشد، مباح نميشود] «و ظاهر كثير من الاخبار أنّ اليمين أيضاً لا ينعقد» [يمين هم در تساوى طرفين منعقد نميشود. بنابراين اگر منعقد نشد وفاء به او واجب نيست. وعده هم اگر در تساوى الطرفين بود وفائش واجب نيست.] «كما روى عن زرارة» «أنه سأل ابا عبداللّه(ع): أىّ شيء الذي فيه الكفّارة من الإيمان؟ فقال: ما حلفت عليه ممّا فيه البرّ فعليك الكفارة اذا لم تف به» [برّ باشد يعنى رجحان داشته باشد] «و ما حلفت عليه مما فيه المعصية فليس عليك فيه الكفارة» [معصيتى را گفتى مرتكب ميشوم، خوب مانعى ندارد تخلف هم كنى مانعى ندارد.] [بعد برگشتى و پشيمان شدى، مانعى ندارد. چون به هر حال حرام الهى است، خود به خود متروك بود احتياج به ترك ديگرى نداشت. «الترك تجمع و تجامع» «و ما كان سوى ذلك مما ليس فيه برّ و لامعصية فليس بشيء»[4] [پس اينجا مباحات مانعى ندارد]. «و قد ورد مثله باسانيد جمّة».[5] فالظاهر بتقريب ما مرّ عدم الوجوب فى الوعد و يدلّ عليه أيضاً تسميته نذراً فى الخبر الاول» [اين که برميگردد بدین جهت است که عموم تنزيلى كه ما آن روز اول اشكال كرديم به خود مجلسى نیز وارد می شود.] «اذ قوله(ع)نذرٌ، [«العدة نذر» در روايت داشت كه «العدة نذر لا كفارة».] «الظاهر أن المراد به النذر الشرعي لا اللغوي لقوله: لا كفارة فلمّا لم يكن نذراً شرعياً» [كفاره هم كه ندارد!] «فالغرض التشبيه به في الاشتراك في الاحكام» اين نه نذر لغوى است و نه نذر شرعى، حقيقت شرعيه كه ندارد! نذر لغوى كه نشد نذر شرعى هم نيست. پس غرض تنبيه به اوست در اشتراك به احكام، يعنى باب، باب ادعاء و تنزيل است مثل الطواف بالبيت صلاة]. «و قوله: لا كفّارة له بمنزلة الاستثناء اذ هو بقوة الا أنه لا كفّارة له كما هو ظاهر من السياق و الاستثناء دليل العموم» [همه چيزش مثل آن است جز كفارهاش. و چون در باب نذر، نذر بر مباحات منعقد نميشود پس وعده بر مباحات هم وجوب وفاء ندارد، پس از روايت «العدة نذر» هم ميتوانيم در بياوريم.] «فالكلام في قوة أنه بحكم النذر و مشترك معه فى الاحكام الّا في الكفارة فيجري فيه احكام النذر». [اين هم پنجم.] «ششمين مورد از موارد استثناء از حرمت خلف وعده» «انّه لا حكم له مع عدم القصد كالنذر و اليمين» [براى اينكه اصلاً وعدى محقق نشده، قصد انشاء ندارد، مثل نذر و يمين بدون قصد است كه تخلفش مانعى ندارد]. «هفتمين مورد از موارد اسنثناء حرمت خلف وعده» «انّه لاحكم له مع الجبر و الاكراه و التقية و حفظ عرض مؤمن أو ماله أو دمه و كلّما يجوز فيه اليمين» [هر جايى كه قسم جائز است و وجوب وفاء ندارد، وعده هم مانعى ندارد.] «و ينحل به النذر» [هر جا كه قسم جائز است و نذر با آن محل ميشود.] «كل ذلك بتقريب ما مرّ» [وقتى كه نذر و يمين دروغى مانعى ندارد، وعد دروغى به طريق اولى بلامانع است؛ برای حفظ مال حفظ جان روايات دارد، عشار ميخواهد ماليات بگيرد يك دهم بگيرد، ميگويد قسم اگر بخورم مانعى دارد؟ ميگويد نه، قسم نخور به آنها نده و اين... يك روايت هم دارد خيلى خلاصه گوارا هم هست، پولى را به ظالم ندادن خيلى گواراست.] «و وجوه اخرى لا تخفى» [ وجوه ديگرى كه مخفى نميماند اطلاق ادله جبر و اكراه و تقيه است، «رفع اضطروا عليه» که يكى انصراف ادله وفاء به وعد است؛ اگر به ما ميگويند به وعده وفا كنيد به كدام وعده منصرف است؟ به وعده اى كه از روى اختيار باشد نه وعده اى كه حلال حلالش به آسمان برود، مادر به پسرش گفت كفن حلال بياورد عمامه حاج شيخ من را باز كرد؛ سفيد بود ميزدش، ميگفت: حلال كن. گفت: حلالت كردم؛ مادرش گفت: كفن حلال آوردى؟ گفت: بله، حلال حلالش به آسمان ميرفت. حالا وجوب وفاء به وعده واجب است، اما وعده اى كه منصرف است به وعد «عن اختيار و عن ارادة. اين هم يكى.] «هشتمين مورد از موارد استثناء از حرمت خلف وعده» «أنّ النيّة فيه على قصد الحق و العبرة به كاليمين» [اگر وعده ميكند قصد دارد يك حقى را پياده كند همان طورى كه يمين براى دفاع از حق مانعى ندارد، اين هم مانعى ندارد. يك جمله يادم رفت عرض كنم «و حفظ عرض مؤمن أو ماله أو دمه» ولو مال و دم خودش باشد؛ غیر خصوصيت ندارد. عرض و مال مؤمن گفته امّا مؤمن هم خصوصيت ندارد، هر كسى كه جانش و مالش محترم است شما ميتوانيد قسم دروغ بخوريد كه ظالم پولش را نگيرد. كسانى كه عرضشان محترم است بين مردم، اگر كسى به عرضشان خيانت كند حد ميخورند ميشود براى جلوگيرى از ضرر به عرضشان قسم دروغ بخورند. مالش محترم است، كسى حق ندارد بدزدد! ميشود براى جلوگيرى از دزديش قسم بخورد. اين مؤمن كه آمده مثل ايمانى است كه در (يا ايها الذين آمنوا) آمده و از باب غلبه در ذكر بوده است و الا معيار احترام است، معيار حفظ حقوق مردم است؛ جان، مال او و غير او فرقى نميكند. تعجب است كه فقها بعضيهايشان (قدس اللّه ارواحهم) گفتهاند اگر مال يك غير مسلمانى را بدزدد، شرائط اجراى حد سرقت باشد دستش را قطع ميكنند، مثل مال مسلمان. اما اگر كسى او را بكشد نميكشندش، ديه از او ميگيرند، ديه هم پول يك كره الاغ؛ يا كره الاغ هم نميدهند. ابعاد مسائل را توجه نكردند... حالا من كارى ندارم كه مسأله مورد روايات هم هست، در كتاب القصاص بنده نوشته ام، روايات داريم؛ ولى روايات گوياى يك امر خلاف عقل عقلا نيست، عقلائى است. شما اگر براى مالش ارزش قائل هستى، براى ناموسش هم ارزش قائل هستى، براى جانش هم بايد ارزش قائل بشوى. چهار دينار از مال مسلمان نماز شب خوان را ببرد، چه كار ميكنيد؟ انگشتانش را قطع ميكنید، حد السرقة. چهار دينار از مال غير مسلمانى ببرد كه محترم است يعنى در ميدان جنگ نيست، آنجا هم قطع ميكنيد. اما ميگوييد اگر مسلمان را بكشد ميكشيمش، اما اگر يك مسلمان را بكشد كه در شناسنامه اش دارد مسلمان، همين كه او را بكشد ديگر نميكشيمش، اين بر ميگردد به همان فكر كودكى ما؛ حالا بزرگان را نميخواهم بگويم، به هر حال نه مال غير است نه مال خودش است، بلکه معیارأعم است]. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مرآة العقول 11: 43 كتاب الإیمان والكفر، باب خلف الوعد. [2] - وسائل الشیعة 23: 248، کتاب الإیمان ، باب انعقاد الیمین علی فعل الواجب و ... ، باب 23. [3]- وسائل الشيعة 23: 317، كتاب النذر والعهد، باب انه لاينعقد النذر في معصية، باب 17، حديث1. [4]- وسائل الشيعة 23: 250، كتاب ايمان، الباب انّ اليمين لاتنعقد الا علي المستقبل، باب 24، ح3. [5] - «تظاهر انّ نظر الی وسائل الشیعة، ج 23، ص 250، باب 24، ح 2 و 3» ظاهر این است که نظربه آن احادیث نوشته باشند، چون در آن احادیث دارد که هرچه نفع دنیایی دارد تخلف در آن مانعی ندارد.
|