كسب توفيق در بركت عمر بمناسبت آغاز سال تحصيلى جديد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 294 تاریخ: 1383/6/25 بسم الله الرحمن الرحيم «الحمد لله رب العالمين و الصلاة والسلام على رسول الله محمد و آله الطاهرين صلوات واللعن على اعدائهم اجمعين الى قيام يوم الدين». حمد خدا را كه باز عمرى بود توفيقى داد خداوند كه وقتمان را و عمرمان را صرف كنيم در فقه اهل بيت عصمت و طهارت و بررسى مسائل اسلام از حيث استنباط از ادله اربعه و بايد از خداوند توفيق خواست و با توفيق او كارها به پيش ميرود و يكى از چيزهايى كه در توفيق خداوند مؤثر است آن بركتى است كه خداوند به عمر انسان به مطالعه انسان به مباحثه انسان بدهد كه اگر آن بركت باشد خيلى انسان استفاده زيادى ميبرد همچون عمر بزرگانى كه بركتهاى زيادى از عمرشان بردهاند شهيد ثانىها. مطهرىها. حاجآقا مصطفى آقازاده امام ها و ديگران بايد دعا كرد خدا بركت قرار بدهد در عمر و اگر ديديم كه خودمان را عرض ميكنم كار به پيش نميرود عمده منشأش اين است كه بركت نيست يعنى خدا بركت نداده در عمر و الا اگر بركت در عمر باشد يكساعت از عمر با بركت كار ده ساعت 20 ساعت را ميتواند انجام بدهد برويم سراغ اينكه چرا بركت از عمرمان گرفته شده از خداوند و از معصومين بخواهيم كه واسطه بشوند كه خداوند به ما بركت در عمر نسبت به تحصيل علم عنايت فرمايد. «حرمت توريه» اما يكى از مباحثى را كه شيخ (قدس سره) در مباحث کذب مطرح كرده مسأله توريه است. که آن را در ذيل مواردى كه آيا جزء كذب هستند يا نه مثل ادعا در مبالغه و هزل در كذب مطرح فرمودهاند. در توريه مباحث و مقاماتی هست. مبحث اول اينكه آيا توريه كذب است موضوعاً و محكوم است به احكام كذب طبعاً و يا اينكه نه توريه كذب نيست. بين مصاديق توريه و مصاديق كذب يا بين مفهومشان آيا موضوعاً تساوى هست يا نه؟ بحث در موضوعيت بر موضوع بودن تورية براى كذب است «هل التورية كذب عرفاً فترتب عليه احكام الكذب لغة» دائر مدار حرمت و جواز كذب است هر كجا كذب حرام بود توريه هم حرام است هر كجا كذب جایز بود توريه هم جایز است براى اينكه توريه از مصاديق كذب است و «يكون كذباً» يا اينكه نه توريه از مصاديق كذب نيست و با كذب مباينت دارد شيخ (قدس سره) در اين مبحث كه اصلا بحث از توريه را براى همان مطرح كرده ميفرمايد: اشكالى نيست كه تورية ليست بكذبٍ» توريه كذب نيست از مجموع فرمايشات امام سيدنا الاستاذ[1](سلام الله عليه) هم در مكاسب محرمه شان همين معنا استفاده ميشود که توريه كذب نيست. شيخ استدلال فرموده براى اينكه توريه كذب نيست به اينكه در توريه عقيده انسان بر خلاف واقع نيست ولو ظاهر كلام بر خلاف واقع است اما عقيده و اراده متكلم بر خلاف واقع نيست در توريه اعتقاد متورى بر خلاف واقع نيست ولى ظاهر كلامش بر خلاف واقع است و معيار در كذب مخالفت اراده و قصد متكلم است. اگر قصد متكلم خلاف واقع بود كذب است اگر قصد متكلم خلاف واقع نبود كذب نيست و در توريه قصد متكلم خلاف واقع نيست و از بعضىها نقل فرموده كه آنها گفتهاند نه، توريه كذب است. براى اينكه ظاهر كلام كسى كه توريه ميكند با واقع مخالف است ولو ارادهاش با واقع مخالف نباشد. براى توضيح كلام شيخ عرض ميكنم همانطور كه شيخ هم تفسير كرده توريه عبارتست از الغاء كلام به مخاطب «بما له ظاهر و مفهوم» كه «يفهم المخاطب» «لكن متكلم آن معنى را اراده نكرده. به عبارت دیگر «الغاء كلام بما له ظاهر عند المخاطب و مفهوم عند المخاطب» كه اين مفهوم هم با واقع مخالف است. لكن متكلم آن معناى ظاهر را اراده نكرده آن معنايى را كه مخاطب ميفهمد اراده نكرده اراده كرده يك مطلب و معناى ديگرى را كه مطابق با واقع هم هست مثل اينكه دم درب منزل ايستاده يكى كسى صدا ميزند فلان شخص در خانه است ميگويد او اينجا نيست مرادش اينجا نيست يعنى همين مكانى كه من ايستادهام نيست ولى مخاطب ميفهمد يعنى در خانه نيست ميگويد «ليس هو هاهنا مريدا»ً به آن مكانى كه ايستاده هست لكن مخاطب خيال ميكند يعنى او در خانه نيست. اين يك مثال مثالهاى ديگرى را كه شيخ ميزند مثل اينكه در مقام انكار آنچه را در حق احدى گفتهاى بگویی «علم الله ما قلت» به عبارت بهترحرفهایی كه را درباره فلانى زدى ميخواهيد حاشا كنيد ميگوييد «علم الله ما قلت» مخاطب «ما» را نافيه خيال ميكند ميگويد بله اين نگفته است اما متكلم از «ما» اراده موصول کرده، لذا «علم الله ما قلت» يعنى «علم الله شيئاً قلت» پس متكلم از كلمه ما اراده موصوله دارد مطابق با واقع هم هست آنچه را كه او ميگويد خدا ميداند. اما مخاطب از ما كلمه نافيه ميفهمد ظاهر در نافيه است اين توريه ميشود. بنابراین توريه عبارتست از الغاء متكلم كلامى را براى مخاطب كه مخاطب از ظاهر اين كلام و از مفهوم اين كلام يك مطلبى را ميفهمد كه خلاف واقع است لكن آقاى متكلم معناى ديگرى را اراده كرده كه مخاطب او را نميفهمد، معناى ديگرى را اراده كرده كه آن معناى ديگرى كه او اراده كرده وفق واقع است مثل مثال شيخ كه يك كسى را صدا ميزند فلانى تو خانه است يا نه خادم ميگويد: «ليس هو هاهنا». يعنى مکانی كه من اينجا ايستادهام. مخاطب فكر ميكند يعنى تو خانه نيست يا براى انكار چيزى را كه گفته است ميخواهد انكار كند ميگويد «والله يعلم ما قلت» «والله عالم ما قلت» او ميفهمد يعنى من نگفتم اما معنای موصوله را اراده كرده. در هر كلامى چند جهت وجود دارد. چند امر وجود دارد: يكى دلالت لفظيه آن كلام بر معناى خودش «من مفرداته و من جُمَلَه» هر كلامى را كه آدم الغاء ميكند به مخاطب الفاظ چه مفردا چه جمله دلالتى دارد مثلاً شما وقتى ميگوييد (لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل)[2] يا «زيد قائم» اين زيد يك معنى دارد قائم يك معنى دارد هيأت تركيب هم يك معنى دارد لفظ بر معناى خودش دلالت ميكند، كارى هم به قصد متكلم ندارد. يكى «دلالة اللفظ على المعاني» كه از اين دلالت تعبير به ظهور ميشود پس هر كلامى يك ظهور دارد يعنى «دلالة اللفظ على المعنى من مفرداته و من هيأته». تركيبه اش كه از اين دلالت تعبير به ظهور ميشود منشأش هم عبارتست از وضع و يا قرائن حاليه و مقاليه اين ظهور يا از وضع پيدا ميشود مثل حقائق ظهور حقائق در معناى حقيقى يا از قرائن پيدا ميشود مثل ظهور الفاظ در معناى مجازى اين يك امرى كه در هر كلامى هست. امر دوم: هر كلامى كه از متكلمى صادر شد كه داراى اراده و اختيار است، قصد استعمال الفاظ در معانى را دارد لفظ را كه ميگويد ميداند اين لفظ اين معنى را دارد لذا آن معنى را اراده میکند حتى نائم. آدم خواب هم كه در خواب دارد حرف ميزند قصد دلالت لفظ بر معنى را دارد یعنی لفظ را كه ميگويد معنايى كه لفظ در او استعمال می شود را ميگويد، اين جور نيست كه قصد استعمال نداشته باشد كه از اين تعبير ميشود به «قصد الاستعمال» و اين در هر مريد متكلمى وجود دارد، حتى در نائم، حتى در ساهى، بله اگر كلام به صورت لقلقه لسان باشد بدون اراده و اختيار مثل حركت مرتعش اينجا قصد استعمالى وجود ندارد. سوم قصد جدى در هر كلامى متكلم يك اراده جديه دارد در آن لفظى كه ميگويد آن وقت اين اراده جديه در صدق در كذب هست وقتى كه ميگويد «العالم يجب اكرامه» غرضش اين است بايد عالم را اكرام كرد اين اراده جديه به اين معنى دارد يا وقتى خبر ميدهد از قيام زيد اراده جديه دارد ميخواهد خبر بدهد به قيام زيد و در باب عام و خاص ما تبعاً لسيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) گفتهايم كه اراده استعمال عمومات در عموم است، متكلم لفظ عام را كه ميگويد در عمومش استعمال ميكند و لذا شما وقتى كه آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود)[3] را ترجمه ميكنيد ميگوييد يعنى اوفوا به همه عقود پس اراده استعمالى در همه عقود است يا وقتى متكلمى و قانون گذارى ميگويد همه افراد بايد اين كار را بكنند «اكرم العلماء» اراده استعمالى در عموم است. اما اراده جدى بر عموم نيست جدش به عام نيست، قصد جدش به عموم نيست. پس در هر كلامى يك دلالت لفظيه هست كه از آن دلالت لفظيه تعبير به ظهور كرد منشأ ظهور را هم عرض می شود چيست. يك دلالت استعماليه هست كه لفظ در آن معنى استعمال ميشود. نميشود گفت قصد استعمال ندارد هر متكلم مريدى قصد استعمال دارد يكى هم اراده جديه است كه عرض كردم بين اراده جديه و اراده استعماليه در باب عام مخصّص جدايى هست. در عام مخصّص اراده استعماليه به همه افراد عام است ولى اراده جديه مولى به غير از موارد تخصيص است. همان وقت كه دارد ميگويد به غير از موارد تخصيص اراده دارد. «و لك أن تقول» اين از اراده جديه را تعبير كنيد به ارادة الظهور . پس ظهورى داريم و ارادة الظهور ظهور همان دلالت لفظ است. ارادة الظهور آن قصد جدى و اراده جديه است. يكى هم قصد استعمال است كه آن براى همه جا هست. امر چهارمى كه در هر كلامى وجود دارد، اينكه يا آن ظاهر لفظ و ظاهر كلام مطابق با واقع هست يا مطابق با واقع نيست و همين طور قصد جدى متكلم يا مطابق با واقع هست يا مطابق با واقع نيست. ظهور هر كلامى گاهى مطابق با واقع است و گاهى مخالف با واقع ميگويد «زيدٌ قائمٌ » در حالى كه «زيدٌ جالسٌ» بوده گاهى ميگويد «زيد قائم» در حالى كه زيد قائم بوده. اراده كه ميكند يكوقت از «زيدٌ قائمٌ» اراده ميكند جلوس زيد را و در عين حال زيد هم جالس بوده. اينجا اراده با واقع مطابق شد. اراده كرد جلوس را به تشابه تضاد «زيدٌ قائمٌ» يعنى «زيدٌ جالسٌ» اراده كرد جلوس را. اين اراده مطابق با واقع است. يك وقت ميگويد «زيد قائم» و اراده ميكند جلوس را يا قيام را ولى در عين حال زيد هم قائم نيست. پس مراد متكلم و اراده جدى متكلم و همين جور ظهور لفظ اينها گاهى مطابق با واقعاند گاهى مخالف با واقع. در باب كذب و توريه بحث اين است كه آيا كذب عبارتست از مخالفت ارادهی جديّه با واقع؟ مخالفت ارادهي جديه با واقع كذب است و موافقت اراده جديه صدق است؟ آيا مناط صدق و كذب موافقت ارادهی جديه است با واقع ميشود صدق، مخالفت ارادهی جديه ميشود كذب؟ يا مناط صدق و كذب مخالفت ظهور است با واقع و يا موافقت ظهور با واقع است؟ در باب صدق و كذب بحث اين است كه مناط اين دو مطابقت ارادهی جديه است با واقع و يا مخالفت ارادهی جديه و يا معيار موافقت ارادهی استعماليه ارادهی ظهور لفظ و مخالفت ظهور لفظ است؟ اگر شما گفتيد معيار مخالفت و موافقت ارادهی جديه است (قصد جدى). در باب توريه آن جور كه تعريف كرديم خلاف واقع كذب نيست، براى اينكه اين «اَرادَ» از «هو ليس هاهنا» يعنى هو ليس اينجا . ارادهاش با واقع چه بود؟ مطابق بود اينجا يا «والله يعلم ما قلت» يعنى «والله يعلم شيئاً قلت» . اين اراده جديش بود مطابق با واقع پس توريه كذب نيست بلكه توريه صدق است. اگر معيار را مخالفت ظاهر كلام دانستيد توريه «يكون كذباً». حق اين است كه همان طورى كه شيخ و سيدنا الاستاذ فرمودهاند معيار در صدق و كذب مخالفت اراده است. اراده متكلم اگر مطابق با واقع بود صدق است و الا «يكون كذباً». «فالتورية ليس بكذب بل التورية صدق» ما از نظر بحث لغوى ميگوييم و به اينكه كجا جايز است و كجا جايز نيست کاری نداریم، و شيخ هم تصريح فرمودند كه اشكالى در اين معنا نيست؛ لذا اگر كسى توريه ميكند. نميشود به او گفت كه دروغ گفتى چرا که ميگويد من اين معنا را قصد نكردم. ميگوييم كلك زدى ميگويد كلك زدم اما دروغ نگفتم. حيله هست اما دروغ نيست. «لايصدق عرفاً لِمن تبرّى انكّ كاذب بل يصدق انت اهل الحيلة» نميشود به كسى كه عرفاً توريه كرده گفت تو دروغ گفتى تا طرف بگويد نه من دروغ نگفتم من توريه كردم. ميگويد عجب آدم كلكى هستى ميگويد خوب كلك زدم ولى دروغ نگفتم. حق با شيخ و سيدنا الاستاذ است كه توريه كذب نيست. معيار در صدق و كذب موافقت و مخالفت ارادهء جدى و قصد جدى متكلم است. اگر قصد جدى متكلم در اخبار مطابق با واقع بود صدق است. اگر قصد جدى متكلم در اخبار خلاف واقع بود كذب است. صدق و كذب كارى به ظهور ندارد. شيخ (قدس سره) بعد از آن كه نفى اشكال ميكند در اينكه توريه كذب نيست، ميفرمايد كه برخى روايات هم دلالت ميكند كه توريه كذب نيست. حالا من عبارت شيخ را ميخوانم. ميفرمايد: و «ممّا يدل على سلب الكذب عن التورية ما روي فى الاحتجاج انه سأل الصادق(ع). [احتجاجات امام صادق(ع) بر زنادقه. «عن قول الله عز و جل فى قصة ابراهيم على نبينا و آله و (عليه السلام) [من تعجبم چطور اينجور شده تمام پيغمبران را بايد بعد از پيغمبر خودمان سلام كنيم جز حضرت ابراهيم كه بايد بگوييم حضرت ابراهيم «عليه و على نبينا و آله السلام» من تعجبم، نميدانم اين مطابق با احتجاج است یا نه. مراجعه كنيد ببينيد آنجا اشتباه شده يا نشده] (بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون)[4] قال: «ما فعله كبيرهم، و ما كذب ابراهيم(ع). قيل: و كيف ذلك؟ فقال: انما قال ابراهيم: (إن كانوا ينطقون) اى ان نطقوا كبيرهم فعل، و إن لم ينطقوا فلم يفعل كبيرهم شيئاً، فما نطقوا و ما كذب ابراهيم. وسئل عن قوله تعالى: (ايتها العير انكم لسارقون)[5] قال: «انهم سرقوا يوسف من ابيه الا ترى انهم قالوا نفقد صواع الملك و لم يقولوا سرقتم». [از (ان انكم لسارقون) نه يعنى لسارقون صواع ملك را فلذا بعدش گفتند فقدنا صواع الملك نگفتند شما دزديد و (انكم لسارقون) يعنى لسارقون يوسف را از پدرش كه ميشود توريه.] «و سئل عن قول الله عزوجل حكاية عن ابراهيم إنى سقيم، قال: ما كان ابراهيم سقيماً [بدنياً و فيزيكياً به قول شما] «و ما كذب انما عني سقيماً في دينه مرتاداً» [مريض در دين خودش يا دين آنها. «انما هو سقيماً فى دينهم» بايد باشه فى دين خودش كه او سقيم نبود. حالا به هر حال اين هم يك روايت بعداً نگاهش كنيد. البته لايخفى كه اين روايت احتجاج صدرش به كلام شيخ و به مدعاى شيخ ارتباط ندارد. چون (فاسئلوهم ان كانوا ينطقون) يك قضيه شرطيه است. ميگويد اگر حرف ميزند (بل فعله كبيرهم فاسئلوا من قوم ينطقون). «فعله كبيرهم» اگر اينها حرف ميزنند. اگر حرف نميزنند (لم يفعلوا كبيرهم). صدر حديث ارتباطى به توريه ندارد. اما آن دو مورد ذيل توريه است. و روايت ميگويد اين كذب نيست. (انكم لسارقون) توريه كرده يعنى سارق است. يوسف نه سارق صواع. «انى سقيم» يعنى من مريضم مريض نسبت به دين شما يا چيز ديگه. و باز يك روايت ديگر فى مستطرفات سرائر حديث 8 باب 141 ابواب العشرة كتاب الحج روايت اينجورى است: محمد بن ادريس «فى مستطرفات السرائر [ نقلاً] من كتاب [عبدالله] بن بكير اعين عن أبى عبدالله(ع) فى الرجل يستأذن عليه، [طلب اجازه ميخواهم كه بر او وارد شوم.] «يقول للجارية: قولى ليس هو هاهنا». [بهش بگو اينجا نيست. خود جاريه اينجورى ميگويد] سوال كرد اينجورى ميگويد]. «قال لا بأس، ليس بكذب»[6]. [ليس هو هاهنا يعنى ليس كجا يعنى اينجايى كه من ايستادم. نه هاهنا يعنى توى رختخوابش توى اندرونى. حضرت فرمودند كه اين كذب نيست. شيخ به اين دو روايت و يك روايت ديگرى كه در باب الحيل كتاب الطلاق مبسوط است تمسک میکند. «أنّ واحـداً من الصحـابه صحب واحداً آخر». [رفيق شد.] «فاعترضهما فى الطريق أعداءالمصحوب». [دقيقه دشمنانش رسيدند.] «فانكر الصاحب أنه هو». [گفت اين نيست اونى كه شما ميخواهيدش.] «فاحلفوه» [گفتند قسم بخور كه او نيست. بدون گريم البته حالا ممكن بود كه گريم كرده باشد. منتها حالا گريم نكرده آنها راضى شدند. قسم خورد كه «فحلف لهم انه اخوه» [گفت اين برادرم است]. «فلما أتى النبى(ص) قال له: صدقت المسلم» راست [گفتى] «المسلم أخو المسلم». [پس اين توريه كذب نيست]. «الى غير ذلك ممّا يظهر من ذلك». اين چهار تا روايت كه نقل فرمودند عرض كردم در روايت احتجاج صدرش مربوط به بحث توريه نيست كما هو واضح. ذيلش مربوط به بحث توريه است. دو مورد از توريه بود. مستطرفات سرائر هم باز مربوط به توريه بود. اين روايت مبسوط مربوط به توريه نيست. براى اينكه اين شخص قصد خلاف نكرده از همان وقت قصد دروغ كرده چون اصلاً مسأله توريه را نميداند چون نميداند «المسلم أخ المسلم» تا وقتى قسم ميخورد برادرم است يعنى برادر دينى ام است. او دروغ گفت برادرم می باشد يعنى برادر تنىام است. پس روايتى كه از كتاب الطلاق نقل شده هم ربطى به توريه ندارد. براى اينكه اين آدم «حلف انه اخ للنسب» و هيچ نظر به اخ دينى نداشته. بعد پيغمبر فرموده حالا مطابق با واقع درآمد و اصلاً توريهاى در كار نبوده. ميماند روايت مستطرفات سرائر و آن دو مورد احتجاج. لكن اين روايات معارضه دارد يكى روايت حسن صيقل معارضه باشد. مطالعه بفرمائيد. حديث 4 باب 141 ابواب العشرة از كتاب الحج. يكى هم روايت عطاء با او معارضه دارد حديث 7 باب 141 از ابواب العشرة . اين دو روايت با آن دو تا روايت كه گفت توريه كذب است معارضه دارد وجه معارضهاش اين است كه آنها ميگويند اين كذب است اما من باب الاصلاح جايز است. اين دو تا روايت گفت اصلاً كذب نيست و توريه است «ليس بكذب». (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مكاسب المحرمة 2 : 62. [2]- بقره (2) : 188. [3]- مائده (5) : 1. [4]- الانبياء (21) : 63. [5]- يوسف (12) : 70. [6]- وسائل الشيعة 12: 254، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب141، حديث8.
|