مضطربه کذب، جواز کذبش منوط به عدم قدرت بر توريه است يا نه؟
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 297 تاریخ: 1383/6/31 بسم الله الرحمن الرحيم بحث سومى كه در توريه است اينكه آيا كسى كه مكره يا مضطر به كذب است و بخاطر اكراه و اضطرار كذبش يكون جائزاَ و غير حرام. آيا مكرهى كه مضطر است و كذبش جايز و غيرحرام است. جوازش موقوف به عدم قدرت بر توريه است يا بر مكره و مضطر به كذب، كذب جايز است ولو مع القدرة على التوريه، پس بحث اين است كه مكره و مضطر به كذب جواز كذبش منوط است به عدم قدرت بر توريه و يا نه منوط نيست ولو قدرت بر توريه هم داشته باشد كذبش يكون جائزاَ. ظاهر بلكه واضح اين است كه جواز موقوف بر عدم قدرت بر توريه است. چون اگر قدرت بر توريه داشته باشد، اكراه و اضطرار صدق نميكند. كسى را كه مجبورش كردهاند، دروغ بگويد ولى ميتواند توريه كند، نميتواند دروغ بگويد، بگويد مكره بودم. اكراه و اضطرار در آنجا صدق نميكند. و فرقى هم نيست در اين جهت كه اكراه و اضطرار موقوف بر عدم ممدوحه و عدم طريق تخلص است بين كذب (اكراه و اضطرار در كذب كه مسوق كذب است) و بين اكراه در معاملات و عقود. در باب معاملات و عقود، معاملهء مكرهه نافذ نيست. عقد مُكرَه نافذ نيست. براى اينكه در جاى خودش گفته شده، اجمالش هم حديث رفع اكراه و روايات خاصه است. حالا در آنجا هم اكراه بر معامله وقتى تحقق دارد كه طرف راه فرار نداشته باشد، اما اگر طرف راه فرار دارد، مُكرَهش ميكند به معامله به عقدى. او در حال اكراه ميداند كه اگر قصد انشاء و قصد جد نكند عقد محقق نميشود. خوب ميتواند براى فرار از توعيد مُوَعِّد قصد جد و قصد انشاء ننمايد. اگر با اين وجود آمد قصد انشاء و قصد جد نمود معلوم ميشود مكره نيست. پس همان فرضى كه اكراه و اضطرار مسوق كذب، صدقش موقوف است بر عدم قدرت بر تخلص به توريه، اكراه در باب معاملات هم صدقش موقوف است بر عدم قدرت به طريق تخلص از عقد و معامله. پس اگر راه تخلصى دارد و متوجه راه تخلص هم هست. ولى در عين حال آن راه تخلص را طى نميكند. مثل اينكه قصد انشاء را ميداند كه اگر قصد انشاء نشود، عقد نيست. جد به معامله نباشد عقد نيست. در عين حال قصد انشاء و قصد جد ميكند، اين معاملهاش تقع صحيحه، لانها ليست بمعاملة مكرهه، اكراه بر آن صدق نميكند. بله اگر كسى در باب اكراه در عقود عالم به طريق تخلص هست. اما از باب وحشت و دهشت مضطرب ميشود و سراغ طريق تخلص نميرود و عقد را به همان معناى خودش انشاء ميكند و ايجاد ميكند. در اينجا اين طريق تخلص، علم به طريق تخلص مضر به صدق اكراه نيست. براى اينكه علم داشت اما وحشت و دهشت مانع از استفاده اش بود. پس ميشود آدم غيرقادر بر تخلص از مورد اكراه و مكره عليه. پس معيار در اكراه در عقود و معاملات هم انحصار طريق تخلص است به انجام مكره عليه. اما اگر قدرت بر تخلص دارد و ميتواند تخلص پيدا كند، آنجا اكراه صدق نميكند. اگر معامله را انجام داد، گفته ميشود كه اين معامله معاملهء با اكراه است و همينجور است در باب اضطرار. اضطرارش هم همين است. صدق اضطرار هم موقوف است بر عدم طريق تخلص. حالا لايخفى كه اين بحث از اعتبار قدرت بر توريه و عدم قدرتش در عدم صدق اكراه و صدق اكراه. كه گفتيم كه اگر قدرت بر توريه دارد اكراه صدق نميكند. اكراه بر كذب يا اضطرار بر كذب. اگر قدرت ندارد اكراه و اضطرار صدق ميكند و كذب يكون جائزاً. اين بحث توقف صدق اكراه و اضطرار در كذب و جواز آن كه منوط شد به عدم قدرت بر تخلص به توريه اين بر مبنايى تمام است كه توريه را ما جايز بدانيم. چون اگر توريه را جايز دانستيم، اينكه مكره بر حرام است ولى ميتواند از راه حلال استفاده كند و رفع اكراه كند، خوب اكراه و اضطرار صدق نميكند. بر اين مبنا اين بحث تمام است و اين توقف تمام است. اما بر مبناى ما كه انتخاب كرديم حرمت توريه را در موارد حرمت كذب وگفتيم توريه هم حرام است. آنجايى كه كذب جايز است توريه هم جايز است. بنابراين توقف اكراه واضطرار بر تخلص يك مقدار مشكل است . براى اينكه فرض اين است كه آن توريه هم مثل كذب حرام است. حالا چه توريه را انجام بدهد و چه توريه را انجام ندهد. اينجور نيست كه اگر بنا شد شما توريه را جايز ندانستيد و گفتيد حرام است فرقى بين توريه و غير توريه ظاهرا وجود ندارد. (قدرت بر توريه). الا ان يقال كه توريه هم حرام است ولى حرمت كذب اشد از آن است. چون حرمت كذب اشد از آن است پس باز اكراه بر كذب حتى بر مبناى حرمت توريه هم موقوف است بر عدم قدرت تخلص به توريه. براى اينكه توريه حرمتش کمتر و كذب حرمتش شديدتر. من اگر بتوانم در باب اكراه به حرمت غير اشد رفع كنم اكراه را صدق اكراه بر محرم اشد تحقق پيدا نميكند. اين هم يك بحثى در باب توريه. اين هم راجع به بحث سوم توريه. «آيا انشانياتی که مفيد فايده دروغ است، ملحق به کذب است؟» بحث ديگرى كه در باب كذب مطرح است اينكه بعد از آن كه موضوع كذب تحققش و صدقش ظاهراَ موقوف است بر اينكه إخبار به خلاف واقع به كلام، اَو ما ينوب منابه فى الاخبار باشد، مثل كتابت يا مثل اشاره. بعد از آنى كه صدق كذب ظاهراَ موقوف است برإخبار به خلاف واقع به كلام و نطق، او بما ينوب مناب الكلام و النطق كالاشاره و كالكتابه. ميگويد زيد اينجاست با اشاره ميگويد نه در حالتى كه زيد هستش. يا با اشاره ميگويد آرى خوب اشاره به جاى كلام است. و يا كتابت دروغ كتبى آن هم دروغ است و حرمتش با حرمت كلامى فرقى نميكند. بعد از آنى كه ظاهراَ صدق كذب منوط است به اينكه اخبار به خلاف واقع به كلام يا بما ينوب منابه باشد كالاشاره و كالكتابه. بحثى كه اينجا واقع ميشود اين است كه اگر انشائيات يا انشائياتى كه كشف خلاف واقع ميكند، و يا افعالى كه كشف خلاف واقع ميكند، ولى نه افعالى كه به جاى كلام باشند. مثل اينكه فقيرى لباس غنى بپوشد براى اينكه بگويد من پولدارم. غنيىّ لباس فقير بپوشد براى اينكه بگويد من بى پول هستم و فقير هستم. يا كيلومترى را، علامت كيلومتر 50 را يا علامت مثلا عمل با بيلش در راهنمايى اين را يكجورى اشتباهى بزند يك جاى ديگرى بزند. يا مجلس جشن است پرچم عزا بزند. يا مجلس عزاست پرچم جشن بزند. حالا آيا اينجور امور هم ملحق به دورغ است يا نه؟ آيا انشائياتى كه مفيد فايدهء دروغ است يا افعالى كه مفيد فايدهء دروغ است كاللفظ الفقير لباس الغنى، لفظ العالم لباس الجندى براى اينكه بگويد من جندىام. يا جندى لفظ العالم براى اينكه بگويد من عالمم. يا آدم سالم آه ميكشد براى اينكه بگويد من مريضم. اينجور چيزها يا علامت هايى بر خلاف خودش نصب بشود. آيا اينها هم ملحق به كذب هست يا نه؟ انشائيات مفيد فايدهء كذب وافعالى كه دلالت بر خلاف واقع ميكنند اينها هم ملحق به كذب هستند يا نه مسأله ذو وجهين بلكه ذو قولين است. و عليك به عبارت سيدنا الاستاذ كه بيان كرده مطلب را. « کلام امام (س) در اين بحث» ميفرمايد (در صفحهء 62) «و هل يلحق بالخبر الكاذب ما يفيد فائدته، كالتورية و الانشاء، [البته توريه ما بحثش گذشتيم.] كما حكى الشيخ الانصارى عن بعض الاساطين: «إنّ الكذب و إن كان من صفات الخبر الاّ إنّ حكمه يجرى فى الانشاء المنبىء عنه، [انشائى كه خبر ميدهد. منبىء از خبر است و كار خبر را در افادهء خلاف واقع انجام ميدهد.] كمدح المذموم، و ذم الممدوح، و تمنّى المكاره ترجّى غير المتوقع [كه اينها همه در اين جهت مساوى اند كه انباء از خلاف واقعند.] و كالافعال المفيدة فائدته [الخبر يا فائدة الكذب. فائدة الكذب ظاهراً .] كتأوّه السالم لافادة العلّة، [براى اينكه بفهماند من مريضم.] و تلبس الغنى لباس الفقير لافادة فقره. تلبس الجاهل لباس العلماء لافادة كونه منهم. و نصب العلامة دون الفرسخ لافادة كونها رأسه و نصب الرايات و البيارق لافادة اقامة العزاء مع مخالفتها للواقع و امثال ذلك؟ ففى الجواهر[1] قد يقال: إنّه و ان كان [كذب] من صفات الخبر لكن يجرى حكمه فى الانشاء المنبىء عنه مع قصد الافادة. و اما الكذب فى الافعال فلا يخلو من اشكال. و التورية و الهزل من غير قرينة [ظاهراً غير قرينة مال هذل است] داخلان فى اسمه [الكذب] او حكمه[2] الكذب. پس بحث اين است بعد از آن كه حقيقت كذب در اِخبار از خلاف واقع است بالقول او بما ينوب منابه، آيا انشائياتى كه انباء از خلاف واقع دارد . افعالى كه خلاف واقع را افهام ميكند آيا آنها هم ملحق به كذبند حكماً يا ملحق به كذب نيستند. در اينجا حق اين است كه همه اين امورى كه مفيد انباء خلاف واقعند؛ و مفسده كشف خلاف واقع را دارند، همهء اينها ملحق به كذبند و همانند كذب يكون محرماً. پرچم عزا زدن بر سر منزل براى تفهيم اينكه مجلس عزاست در حالتى كه مجلس شادى و رقص و پايكوبى است. پوشيدن جاهل لباس عالم را براى اينكه اعلام كند من چى ام؟ من عالمم. و امثال اينها يا مدح من لايستحق المدح براى اينكه بفهماند اين اينجوريه، ذم من لايستحق الذم همهء اينها ملحق به كذبند. حق اين است كل ما يفيد فائدة الكذب من كشف خلاف الواقع و انباء بخلاف واقع و تضمنش آن مفسده اى را كه در كذب هست يكون ملحقاً بالكذب ولو موضوعاً كذب نيست، اما حكماً كذب است. و براى اين موضوع به وجوهى ميشود استدلال كرد. وجه اول كه عمدهء وجه است عموم علت ذكر شدهء در روايات و آثار مترتبهء بر كذب. عموم علت و آثار ذكر شدهء در روايات بر كذب. آن عموم علت اقتضا ميكند كه همهء اينجور موارد را بگوييم حرمتش مثل كذب است. مثل اينكه در روایت دارد حالا ميخوانيم رواياتش را مثلا آدم دروغگو در جامعه ديگر مردم به حرفهایش اعتنا نميكنند خوب اين فرقى نميكند با زبانش دروغ بگويد يا هر روز مجلس عروسى را پرچم چى بزند؟ عزا. دو نفر چهار نفر كه فهميدند اين لباس جندى پوشيده در حالى كه غير جندى است ديگر به كارهاى ديگرش هم مردم اعتماد نميكنند. همانجورى كه كذب صاحبش را خوار ميكند (در روايات آمده كذب صاحبش را خوار ميكند) اين امور ملحقه هم صاحبش را خوار ميكند. عموم علت و عموم اثار ذكر شده در روايات بر كذب چنين اقتضايى را دارد. و دونك آن اخبار. حالا من رواياتش را ميخوانم تا ببينيم از روایات چنين مطلبی استفاده ميشود يا نه. «نقل روايات بحث» ابواب العشرة بله صفحهء 243. در اين باب 138 از ابواب العشرة كتاب الحج وسائل باب تحريم الكذب. آن روايات اينجا هست. منها اين روايت عمر بن يزيد: «قال سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: إنّ الكذّاب يهلك بالبينات و يهلك أتباعه بالشبهات»[3]. آدم دروغ پرداز هى قسم ميخورد دنباله روهاش را هم با شبهات چه ميكند؟ هلاك ميكند. اين هم يك پرچم مشكى مشكى كه اصلا يك نقطهء سفيد روی آن نيست. سياه پوش كرده در منزل را هم . و بعد هم نوشته است من بكى او ابكى فقد وجب له الجنة. و آنجا زده است در حالى كه مجلس مجلس فحشاء و منكرات و پايكوبى است نعوذ بالله. يهلك اتباعه بالشبهات و يحلف بالبينات اين يك روايت. روايت ديگر صحيحهء ابن مسلم 3 اين باب. «عن ابى جعفر(ع) قال: انّ الله عزو جل جعل للشّر اقفالاً و جعل مفاتيح تلك الأقفال الشراب و الكذب شرُّ من الشراب»[4]. دروغ بدتر از شراب است. چرا دروغ بدتر از شرابه براى اينكه دروغ ميتواند همهء بدى ها را بپوشاند. مشروب خورده دروغى ميگويد نه سكنجبين خوردم. شربت به ليمو خوردهام. زده يك آدمى را شل و پلش كرده ميگويد دست و پاش را گرفتم بردم بيمارستان براى معالجه. من دست و پايش را گرفته بودم ميبردمش. خوب همانطورى كه در دروغ قولى ستر معاصى است در دروغ فعلى هم ستر معاصى هست. شراب را ميخواهد بخورد روی آن می نویسد شربت به ليمو، تهيه شده در اصفهان بر ميدارد و ميخورد. خوب آن هم دارد شراب را با شربت به ليمو ميخورد ديگر. مانعى ندارد. و باز روايت ديگر. «انّ الكذب هو خراب الايمان»[5]. كذب ايمان و عقيدهء آدم را خراب ميكند. حتماً اگر با قول باشد خراب ميكند يا فعل هم خراب ميكند. خراب ايمان فرقى نميكند كه. اين اثر برآن بار كرده. يا روايت ديگر مرسلهء ظريف عمّن ذكره 5 همين باب 5 باب 138 «عن ابى عبدالله(ع) قال: قال عيسى بن مريم(ع): من كثر كذبه ذهب بهاؤه»[6]. خوب كثرت كذب ارزش را از بين ميبرد. كثرت آن امور هم ارزش را از بين ميبرد. همانجورى كه زيادى دروغ آدم را بى اعتبار ميكند تو جامعه مرتب هم هى جاهل لباس عالم بپوشه اين هم بى اعتبار ميشود در جامعه فرقى نميكند (سؤال) ميگم كثر را ميگويم كثر كذبه. توريه را من ميگفتم توريه بحثش را نميخوانيم ما انشائات را ميخونيم و افعال را. باز روايت ديگر روايت 7 اين باب «عبيد بن زرارة قال سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: انّ ممّا اعان الله علي الكذابيّن النسيان»[7]. آدمهاى دروغ پرداز فراموشى پيدا ميكنند. آدمى كه مرتب ميخواهد با افعال قلابى حركت بكند اين چه پيدا ميكند؟ فراموشى پيدا ميكند. كما اينكه كذاب نسيان بر او مسلط ميشود آدمى هم كه در افعال منبئ از خلاف واقع فعال است و هى زياد اين كارها را ميكند فراموشى بر او مسلط ميشود فرقى نميكند. روايت ديگر روايت 13 «قال و كان امير المؤمنين(ع) يقول: ألا فاصدقوا [راست بگوييد] ان الله مع الصادقين و جانبوا الكذب فانه يجانب الايمان. [دروغ دور ميكند ايمان را. خوب افعال مفيد فايده دروغ هم دور ميكند ايمان را. پرچم رقاصى بايد بزند زده پرچم مباحثهء فقهى نعوذ بالله. خوب اين. انجا نعوذ بالله چند تا رقاص آنجا هستند، همه آنها نعوذ بالله چند تا عمامه روی سرشون گذاشته كه حالا اگر كسى آمد بگوید نه اينجا داریم بحث فقهى ميكنيم درس را داريم انجام ميدهيم. خوب اين چه فرقى ميكند. آن هم يجانب الايمان. اينجور نميگويد كه حتماً اگر با زبان باشد يجانب و الا لا يجانب. الا و انّ الصادق على شفا منجاة و كرامة الا و إنّ الكاذب على شفا مخزاة و هلكة. الا و قولوا خيراً تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله و أدّوا الامانة»[8] تا آخر. باز يك روايت ديگرى دارد روايت 14 «مرفوعهء ابن فضال رفعه عن ابى جعفر(ع) قال: قال رسول الله (ص) : انّ لابليس كحلاً و لعوقاً و سعوطاً. [سُرمه دارد و آب دهن ظاهراً لعوق آب دهنه و سعوت چيزى را كه ميكشن مثل انفيه و اين جور چيزها.] فكحله النُعاس و لعوقه الكذب و سعوطه الكبر»[9]. بله آن لعوقش آبدهنش افعالى هم كه حكم كذبند آنها هم آب دهانش می باشد آنها كه آبدهن جبرئيل نيست. آنها هم آب دهان شیطان است فرقى نميكنه. اين هم اين روايات خوب اينها رواياتى است كه يا عموم علت يا عموم آثار مترتبه بر اونجا... باز روايت ديگر باب 140 يكِ باب 140 «مرسلهء سيف بن عميره عمن حدثه عن ابى جعفر(ع) «قال: كان على بن الحسين(ع) يقول لولده: اتّقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل. فانّ الرجل اذا كذب فى الصغير اجترأ على الكبير. أما علمتم أنّ رسول الله(ص) : قال: مايزال العبد يصدق حتى يكتبه الله صدّيقا و ما يزال. [خوب ان] العبد يكذب حتي يكتبه الله كذباً»[10] اذا كذب فى الصغير اجترئ على الكبير. و اذا فعل فعلا صغيراً ملحقاً بالكذب اجترئ على فعل كبير ملحقاً بالكذب فرقى نميكند. به هر حال تخم مرغ دزد چه ميشود شتر دزد ميشود به هر حال فرقى در اين جهت نميكند ديگر. اين هم يك روايت. باز روايت ديگر. «لا يجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله و جدّه»[11]. روايت 3 اين باب. 3 اين باب عن حارث «الاعور عن عليّ(ع): قال: لا يصلح من الكذب جدّ و لا هزل و لا أن يعد احدكم صبيّه ثم لا يفى له. إنّ الكذب يهدى الى الفجور و الفجور يهدى الى النار»[12]. دروغ آدم را به فجور و به كارهاى نادرست ميكشاند. خوب پرچم رقاصى را نعوذ بالله در مجلس بحث فقهى بزنى آدم را به كارهاى نادرست ميكشاند. اين هم اين روايات. يا روايت ديگر 4 اين باب «عن النبيّ (ص) في وصيّته له قال: يا اباذر، من ملك ما بين فخذيه و ما بين لحييه دخل الجنّة. قلت: و انا لنؤاخذ بما تنطق به السنتنا. [ديگر زبانهاى ما هم مال خودمان نيست.] فقال: و هل يكبّ الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم؟ إنّك لا تزال سالماً ما سكّت [تا ساكتى مهم نيست.] فاذا تكلّمت كتب لك او عليك. يا اباذر، انّ الرجل ليتكلّم بالكلمة من رضوان الله عزوجل فيكتب له بها رضوانه يوم القيامة و إنّ الرجل ليتكلّم بالكلمة فى المجلس ليضحكهم بها، فيهوى فى جهنم ما بين السماء و الارض. يا اباذر ويل للذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم. ويل له، ويل له. ويل له، يا اباذر من صمت نجأ»[13] تا آخر. اينها روايات است. به نظر ميآيد عموم علل و آثار ذكر شده در اين روايات اقتضا ميكند كه همهء اين امور هم ملحق به كذب باشد. و لك ان تقول اصلا سياق اين روايات سياق الغاء خصوصيت است. اصلا سياق اين روايات شمّ السياق شم الحديث اقتضا ميكند كه دروغ به عنوان يك كارى كه خلاف واقع را ميفهماند آمده. والا انشائاتش هم همينجور است افعالش هم همينجور است. سياق اين روايات شم السياق شم الحديث اقتضا ميكند الغاء خصوصيت اين يك وجه. عموم علت و آثار ذكر شده در اين روايات. البته فتامل كه اگر ما آن روايات را روايات باب 139 را مربوط به دليل بر حرمت نگرفته باشيم اينجا نميتوانيم به آنها استناد كنيم. ولى بر مبناى معروف كه آن روايات را جزء آن روايات داله بر حرمت ميدانند. بله به روايات هزل هم بر مبناى امام نميشود استدلال كرد. بر مبناى ما هم نميشود استدلال كرد. چون ما گفتيم روايات هزل دلالت نميكند بر حرمت هزل. يك مسأله اخلاقى است. حرمت دروغ با شوخى را نميفهماند. امام در اين تقريراتشان دارد. ميگويد شوخىهايى كه در شب نهم ربيع انجام ميگيرد اينها دليلى بر حرمتش نداريم. ادله حرمت هم از اينها انصراف دارد. بله مگر اينكه برگردد به اذيت شدن يك مؤمنى. اين شوخى ها و مزاح ها و دروغ ها اين ها را ادلهء حرمت شامل نمیشود كه معلوم است به هر حال دارد براى چى اين حرف را ميزند. و براى چى مثلا بحثى ميكند از فلان شهر فلان شخص از فلان امام جماعت شهر يا فلان امام جماعت فلان شهر. اينها نميشود گفت كه حرام است ادله از آنها انصراف دارد. ما هم در باب هزل گفتيم كه كذب عن هزل حرام نيست. پس بر مبناى امام و بر مبناى ما به اين روايات هم نميشود استدلال كرد. اين يك وجه براى استدلال. وجه دوم روايات مسوغهء كذب است. براى اينكه در آن روايات مسوغه كذب عدة الرجل اهله را آمده جزو مستثنيات قرار داده گفته كذب حرام است الا در چند مورد. يكى در باب حرب و مكيده در حرب. يكى براى اراده اصلاح و يكى هم عدة الرجل اهله. در حالتى كه عدة الرجل اهله يك تعهد است يك قرارداد است. ولى اين روايات آمده اينها را مستثناى از كذب قرار داده. پس معلوم ميشود كذب در مستثنى منه اعم است. ببينيد در باب 141 آمده روايت حماد بن عمر و انس بن محمد از پدرش محمد «فى وصية النبى (ص) لعليّ (ع) يا على ثلاث يحسن فيهنّ الكذب : المكيدة فى الحرب و عدتك زوجتك و الاصلاح بين الناس»[14]. باز روايت 2 همين باب. «عن النبى (ص) قال: ثلاثة يحسن فيهن الكذب: المكيدة فى الحرب، و عدتك زوجتك، و الاصلاح بين الناس، و ثلاثة يقبح فيهن الصدق: النميمة و اخبارك الرجل عن اهله بما يكرهه و تكذيبك الرجل عن الخبر»[15]. باز روايت بعدى روايت ديگر حالا. روايت 5 اين باب. «عيسى بن حسّان قال: سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: كل كذب مسؤول عنه صاحبه يوماً الا كذبآً فى ثلاثة: رجل كائد فى حربه فهو موضوع عنه أو رجل اصلح بين اثنين يلقى هذا بغير ما يلقى به هذا يريد بذلك الاصلاح ما بينهما او رجل وعد اهله شيئاً و هو لا يريد ان يتمّ لهم»[16]. اين روايات. پس در اين روايات كه آمده عدهء اهل را در حالى كه جزو انشائيات است و يك جور تعهد است استثنا كرده معلوم ميشود مستثنى منه اعم است. اين هم يك وجه. وجه سوم . اين روايت همين وصيت النبى يك همين 141 «قال: يا على ان الله احب الكذب فى الصلاح و ابغض الصدق فى الفساد»[17]. روايت وصيت النبى لعلى. احب الكذب فى الصلاح و ابغض الصدق فى الفساد. پس معلوم ميشود معيار فساد و صلاح است. و لك اينكه اين وجه را هم جزء همان وجه اول و طايفهء اولى قرار بدهيم. اين هم يك وجه. يك وجه هم مقتضاى جمع بين روايات وارده در توريه. كه بعضى روايات توريه داشت توريه ليست بكذب موضوعاً بعضى از رواياتش داشت توريه بنا به ارادهء اصلاح جايز است. گفتيم جمع بين اينها اقتضا ميكند كه توريه براى غير ارادهء اصلاح ولو كذب نيست اما ملحق به كذب است از نظر حرمت. اينها وجوهى است كه ميشود به آن استدلال كرد. البته عمدهء وجه ما همان وجه اول است. تعجب است و لاينقضى عجبى از سيدنا الاستاذ امام سلام الله عليه كه در باب استدلال به الغاء خصوصيت و تنقيح مناط با اينكه ايشان خريط در مراجعهء به روايات در مسائل فقهى است. و ميبينيم كه چه يد طولائى دارد در بحث در روايات و اقوال فقها و رجال با يد طولا و اطلاعى كه در روايات دارد و عناياتى كه به روايت دارد اينجا در بحث استدلال به عموم علت و الغاء خصوصيت سراغ روايات نرفته. فرموده اما الغاء الخصوصيت وجه ندارد. الغاء خصوصيت در جائى است كه يا از باب مثال ذكر بشود و يا از باب جريان عادت. «رجل شك بين الثلاث و الاربع. [اين جريان عادت است. يا] اصاب ثوبى دم رعاف»[18] اين از باب مثال است اگر يك موضوعى از باب مثال يا از باب جريان عادت باشد ميشود الغاء خصوصيت كرد. ولى اينجا را ما نميتوانيم بگوييم كذب از باب مثال يا جريان عادت است الغاء خصوصيت كنيم به همهء ان امور ذكر شده. تنقيح مناط هم درست نيست براى اينكه مناط بايد قطعى باشد تا بشود تنقيح كرد. اگر شما بگوييد مناط قبح عقلى است. كذب حرام است از باب قبح عقلى و اين قبح عقلى هم در بقيهء امور هم وجود دارد. جوابش اين است اين بيش از گمان بيشتر نيست و مناط ظنى قابل احتجاج نميباشد. مضافاً بر اينكه شايد مناط قبح بوده با يك چيزهاى ديگرى. بقيهء بحث براى فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- جواهر 22 : 72. [2] - مكاسب المحرمة 2: 62. [3]- وسائل الشيعة 12: 243، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 2. [4]- وسائل الشيعة 12: 344، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 3. [5]- وسائل الشيعة 12: 244، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 4. [6]- وسائل الشيعة 12: 244، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 5. [7]- وسائل الشيعة 12: 245، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 7. [8]- وسائل الشيعة 12: 246، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 13. [9]- وسائل الشيعة 12: 246، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 138، حديث 14. [10]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 140، حديث 1. [11]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 140، حديث 2. [12]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 140، حديث 3. [13]- وسائل الشيعة 12: 251، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 140، حديث 4. [14]- وسائل الشيعة 12: 252، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 141، حديث 1. [15]- وسائل الشيعة 12: 252، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 141، حديث 2. [16]- وسائل الشيعة 12: 253، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 141، حديث 5. [17]- وسائل الشيعة 12: 251، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 141، حديث 1. [18]- مكاسب المحرمة 2: 69.
|