اشكال شيخ اعظم بر تثليث مكاسب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 3 تاریخ: 1380/6/26 بسم الله الرحمن الرحيم امر پنجم: شيخ اعظم (قدس سره) در مكاسب به تثليث اقسام اشكال كرده است. بقول خودش كه اينطورى فرموده است: «قد جرت عادة غير واحد على تقسيم المكاسب الى محرّم و مكروه و مباح، مهملين للمستحب و الواجب، بناءً على عدم وجوبهما فى المكاسب مع امكان التمثيل للمستحب بمثل الزراعة و الرعى مما ندب اليه الشارع و للواجب بالصناعة الواجبة الكفائية خصوصاً اذا تعذر قيام الغير به فتأمل». شيخ(قدس سره) در مكاسب به تثليث اقسام اشكال كرده، فرموده است: چرا گفتهاند سه قسم است مثل محقق و ديگران؛ حرام و مكروه و مباح. بعد ميفرمايد: لعل اينها فكر كردهاند كه نداريم چيزى كه جزء اقسام واجب يا مستحب باشد. با اين كه ميشود گفت مثل زراعت و چوپانى اينها مستحب هستند. و صنايعى هم كه حفظ نظام بر آن توقف دارد آنها هم واجب هستند. پس هم واجب داريم و هم مستحب. بعد هم امر به تأمل فرموده است. لكن اين اشكال شيخ (قدس سره) به مثل محقق وارد نيست لوجهين، و لعل امرش به تأمل هم براى همين دوتا اشكال بوده است. اشكال اولى كه به شيخ اعظم است اين است كه: محقق، همانطورى كه ما در امر چهارم گذرانديم، يكتسب به را تقسيم كرده است. يعنى اكتسابهايى كه به اعتبار متعلق حرام هستند، يا مكروه هستند يا مباح. يعنى به اعتبار متعلقهاى خاص. تقسيم تجارت است به اعتبار متعلقهاى خاص، نه تقسيم تجارت بما هى تجارة. آن وقت گفتهاند حرام و مكروه و مباح. امّا اين دو قسم تجارتى كه مرحوم شيخ مثال زد تجارتِ براى حفظ نظام اين وجوبش مربوط به متعلق خاص نيست. تجارت براى حفظ نظام واجب است، متجر هرچه ميخواهد باشد. اينجا خصوصيتى در متعلق ملحوظ نيست. يا در مثل رعى و زراعت در اينجا هم زراعت مستحب است و هم رعى بما هما رعى و زراعة، هيچ ارتباطى به متعلق ندارد، اصلا خود زراعت و خود رعى چوپانى و شبانى و كشت و زرع اينها خودشان مستحب هستند ربطى به متعلق ندارد. اين يك شبهه و يك اشكال به حرف شيخ. پس اينِ كه اينها تقسيم را ثلاثى قرار دادهاند به اعتبار مقسمشان درست است، مقسم اينها ما يكتسب به است، يعنى تجارت را تقسيم كردهاند از باب خصوصيتى كه در واجب و مستحبى است كه شيخ پيدا كردهاند و فرمودهاند خصوصيّت در متعلق وجود ندارد. شبهه دومى كه به فرمايش شيخ(قدس سره) است، اشكال دوم اين كه: در صناعتهايى كه براى حفظ نظام است پس آنچه واجب است خود حفظ نظام است. حفظ نظم و نظام واجب است. اختلال در نظم و نظام حرام است، واجب حفظ نظم و نظام است، منتهى صنعتهاى واجب معنون هستند بعنوان حفظ نظام. پس صنايعى كه لازمه است براى حفظ نظام بعنوان صنايع واجب نيستند، بعنوان حفظ نظام واجب هستند. وجوب رفته است روى حفظ نظام، منتهى عنوان حفظ نظام انطباق دارد بر صنعتهايى كه جامعه به آنها احتياج دارد. «الصنايع التى لابد منها فى نظم الجامعة» اين صنايع واجب است يا حفظ نظام واجب است؟ حفظ نظام واجب است. منتهى منطبق عليهاش اين صنايع است. نظير نذر، در باب نذر كسى كه نذر ميكند نماز شب را، نماز شب بر او واجب نيست، وفاء به نذر بر او واجب است، منتهى منطبق عليه وفاء به نذر همان نماز شب است. فرق است بين متعلق وجوب و بين منطبق عليه واجب. وجوب به او تعلق نگرفته است. اگر يك كسى گفت هاشمى را اكرام كن، هاشمى انطباق پيدا كرد با عالم، عالمى است هاشمى، اينجا آنكه واجب است اكرام هاشمى است ولو منطبق عليهاش عالم است، نميشود گفت اكرام عالم واجب است به اين دليل، اكرم هاشمياً بيش از اكرام هاشمى را از آن در نميآيد، اين راجع به صناعت. پس صناعتى كه تركش مُخِل به نظام است آنها منطبق عليه به واجب است، نه خود واجب، واجب حفظ نظام است بر آن انطباق دارد. و امّا در باب رعى و در باب زرع، آنِ كه مستحب است خود زراعت است، نه اكتساب به زراعة. الزراعة مندوب اليه، كشت و كار و كشاورزى در اسلام به آن توجه شده است. به چوپانى و دامدارى در اسلام توجه شده است، چه كسب باشد و چه كسب نباشد. اگر يك نفرى ميخواهد كار ثواب بكند، صبح بلند ميشود پنجاه آيه قرآن ميخواند اين يك امر مستحب، بعد هم ميرود در بيابان و بنا ميكند زرع كردن و كشاورزى كردن، همينطورى، نه براى اين كه مزدى گيرش بيايد نه براى اين كه حاصلش را بعد برداشت كند، اين يكون مستحباً. زرع و رعى بما هما هما مستحب هستند، لابما هما من المكاسب. نه بعنوان اكتساب مستحب هستند. و ذلك لوجهين، دوتا وجه هست كه اينها به خودى خود مستحب هستند. وجه اوّل: ظاهر عناوين مأخوذه در روايات. در روايات آمده زرع را مطلوب قرار داده است. رعى را مطلوب قرار داده، ظاهر هر عنوانى موضوعيت است. يعنى زرع بما هو هو مستحب است، نه چون راه نان در آورى است، كارى به نان در آوريش ندارد، كارى به نان داشتن و نان نداشتنش ندارد. (گفت اين ماشين نان دارد حضرت عباسى) كارى به نان داشتن و نان نداشتن ندارد. ميدانيد قصه اش چه است؟! اينهايى كه ماشينها را ميخواهند بفروشند براى مسافر كشى و اينها يك تكه نان ميگذارند روى فرمانش، وقتى ميخواهد بفروشد ميگويد اين ماشين به حضرت عباس نون دارد، يعنى نون الآن در آن گذاشتهاند. به هر حال زرع و مشى، زرع و رعى، خودشان موضوعيّت دارند. «لابما أنهما وسيلتان للاكتساب» ظاهر عناوين موضوعيّت است نه مرآتية. وجه ثاني: جـهاتى كه در اين روايات ذكر شده، از حكمتها و يا امور ديگر، جهات مذكوره در روايات زرع و در روايات رعى من الحِكم يا غير حكم، شهادت در آنها هم هست بر اين كه اينها بما هما هما مستحب هستند. پس زرع و رعى لامن حيث الاكتساب مستحب هستند، چه كسى بخواهد با آنها تكسب كند، چه كسى نخواهد تكسب كند. دليلش هم اين است كه: يكى ظاهر عناوين مأخوذه در موضوعيّت است. وقتى ميگويد الرعى خيرٌ، الزرع، خيرٌ. يعنى زرع و رعى خير است چه طريق اكتساب باشند و چه طريق نان نباشند. 2ـ چيزهايى كه در روايات آمده است از حكمتهاى اين دو مستحب و يا جهات ديگر. مثلا در باب رعى آن روايتى را كه من پيدا كردم، اجمالش را، چون در بحار است رواياتش، در المعجم همين مقدار پيدا كرديم، در باب رعى اينطورى است كه ميگويد: «ما من نبى الاّ و كان راعياً للغنم»[1]، هيچ پيغمبرى نبوده است مگر گوسفند چران بوده است، حتى نقل شده است كه به پيغمبر(ص) عرض كردند شما هم چنين بودهايد؟ فرمود: بلي، و پيغمبر در دوران كودكيش گوسفندها را ميبرد براى چرا. نميدانم اينها را براى مردم گفتيد يا نه، ولى بگوييد براى مردم تا هم خودتان كيف كنيد و هم مردم، پيغمبر در دوران كودكى با يكى از يارانش كه بعد از اصحابش شد، و از دوستانش بود، اينها كوچك بودند ميرفتند گوسفند بچرانند. وعده كرده بودند يك جايى را براى چرانيدن گوسفند كه گوسفندها را ميچرانيدند. يك روز پيغمبر آمد، ديد رفيقش هنوز نيامده، گوسفندهايش را نياورده است. پيغمبر ايستاد گوسفندها هرچه ميخواستند بروند در مرتع پيغمبر جلويشان را ميگرفت. رفيقش آمد گفت: چرا نميگذارى گوسفندها بروند بچرند، چرا گوسفندها را اينطورى نگه داشتى؟ گفت: ما باهم قرار گذاشتيم با هم گوسفندهايمان بچرانيم، اگر زودتر گوسفندهاى من بروند اضافه بر گوسفندهاى تو چرا كردهاند، و اين به تقرير منّى تضييع حقوق گوسفندان تو و تضييع تو است، و من مرد تضييع حقوق ولو تا اين حد نيستم. پس رعى خودش مستحب است، براى اين كه: «ما من نبى الاّ و قد كان راعى الغنم»، اين كارى به كاسبى ندارد. اين يك خصوصيتى است در انبياء و اولياى الهى. و امّا در روايات زرع هم خصوصياتى هست، بعضى از روايات زرع را ميخوانم. در باب المزارعة، باب 3، جلد 13 صفحه 191،[2] عنوان باب اين است باب استحباب الزرع، اكتساباً كان ام لا. خود عنوان را ميبينيد صاحب وسائل عنوان را باب استحباب زرع قرار داده است. يكى از اين روايتها اين است: عن سيّابة، عن ابى عبداللّه(ع) قال: سأله رجل، «فقال له جعلت فداك اسمع قوماً يقولون: ان الزراعة مكروهة،» [يك عده ميگويند زراعت و كشاورزى كراهت دارد؛ حضرت فرمود:] ازرعوا و اغرسوا، [كشاورزى كنيد، درخت بكاريد] «فلا واللّه ما عمل الناس عملا أحل و لا اطيب منه» [هيچ كارى حلال تر و پاكيزهتر از اينها نيست، عمل است نه كسب است.] «و اللّه ليزرعنّ الزرع و ليغرسن الغرس بعد خروج الدجال»[3] ظاهراً اشاره به اين است كه زمان امام زمان(عج) كشاورزى و درخت كارى در آن وقت خواهد بود. روايت ديگر: روايت 2 همين باب 3،[4] از امام صادق(ع) است، «ان اللّه جعل ارزاق انبيائه فى الزرع و الضرع» [شير و زراعت، ضرع ظاهراً دوشيدن است.] «كيلا يكرهوا شىءً من قطر السماء»[5] تا اصلاً از قطره هاى آسمان را بدشان نيايد، يعنى خوششان بيايد از باران و از آمدن رحمت. چون باران هم در كشاورزى مؤثر است و هم در دامدارى. روايت محمد بن عطيّه: «قال: سمعت ابا عبداللّه(ع) يقول ان اللّه عزوجل اختار لأنبيائه الحرث و الزرع» [خدا براى پيغمبرها كشت كردن و زراعت كردن را اختيار كرده است. كارى به كاسبى ندارد. براى پيغمبرها انتخاب كرده است يعنى خود حرث و زرع خودش فيه كرامت، و فيه مطلوبية است. اختيار انبياء حرث و زرع را دليل بر اين است كه خودش محبوب است.] «كيلا لا يكرهوا شيئاً من قطر السماء [صدوق هم نقل كرده است با يك اضافه] و زاد قال: و سُئل عن قول اللّه عزوجل )و على اللّه فليتوكل المتوكلون([6] قال: الزارعون»[7] ميگويد معناى اين آيه چه )و على اللّه فليتوكل المتوكلون(؟ ميگويد زارع. براى اين كه زارع اعتمادش به خداست. بذر را ميافشاند، نميداند آيا به نتيجه ميرسد يا به نتيجه نميرسد. امّا كارمند و شهريه بگير چشمش به اين است كى اول ماه بشود شهريه اش را بگيرد، كى اول برج بشود حقوقش را بگيرد. ولى زارع به هيچ كس كار ندارد، زارع فقط اعتمادش به خداست )و على اللّه فليتوكل المتوكلون.( ميبينيد، اينطور است كه زراعت مستحب است، چون احياء كننده توكل است، همراه با توكل است. بدين جهت شده مستحب. خوب از اين جهاتى كه در اين روايات ذكر شده است چه بعنوان حكمت، ميگويد «كاى لا يكره شىءً من قطر السماء» چه بعنوان جهات ديگر مثل اين كه رزق انبياء اين بوده، توكل است در زراعت، اينها ميفهماند كه خودشان مستحب هستند. يك روايت ديگر هم بخوانيم، روايت هفت اين باب، عن يزيد بن هارون،[8] قال: سمعت ابا عبداللّه(ع) «يقول الزارعون كنوز الأنام يزرعون طيّباً اخرجه اللّه عزوجل و هم يوم القيامة احسن الناس مقاماً و أقربهم منزلة يدعون المباركين» اينهايى كه كشاورزى ميكنند روز قيامت جايشان از همه نيكوتر است. مثلا فرش نائينى زير پايشان افتاده است. احسن مقاماً هستند جايشان از همه زيباتر است سنگهايش قيمتيتر است. احسن مقاماً هستند، اقربهم منزلة هستند، مرتبهشان خيلى بالاست، تازه صدايشان هم كه ميزنند ميگويند مباركين، آقايان مباركين؛ يعنى آقايان با بركت، چه بركتى از اين بالاتر يك گندم بذر ميكند هفتصد تا و بيشتر از آن بر ميدارد. يدعون المباركين و غير اين روايات، رواياتى كه در اين باب 3 از كتاب المزارعة و المساقاة است، آقايان مطالعه بفرمايند. پس اين هم شبهه دوم به فرمايش شيخ (قدس سره) كه به آقايان اشكال كرده بود. « اشكال امام راحل (سلام الله عليه) بر تقسيم اخماسی » امام (سلام الله عليه) آمده به تقسيم أخماسى اشكال كرده است. آنهايى كه پنج قسمت كردهاند، مثل علاّمه در قواعد و مثل شهيد در آخر فصل، اول كه ديروز عبارتهايشان را خوانديم، امام آمده است به آنها اشكال كرده است. من عبارتهاى امام را از روى مكاسب خودشان ميخوانم. ايشان ميفرمايد: در مكاسب محرمه صفحه 3 «و كذا العلاّمة جعل المقسمة المتاجر و قال: تنقسم بانقسام الاحكام الخمسة» [پنج حكم دارد] «و مثل للواجب بما يحتاج الانسان اليه لقوته و قوت عياله مع انحصار الوجه بالمتجر كما صنعه بن حمزه» آنجايى كه من راهى براى نان زن و بچهام ندارم جز تجارت و كاسبى، اين تجارت ميشود واجب. جز صنعت ميشود واجب، جز منبر رفتن ميشود واجب، همه اينها ميشود واجب. اگر راهى براى اداره زندگى جز كارمند شدن نداشته باشم براى اداره زندگى واجب است كه بروم دنبالش. و مثال زده است براى مكروه بالصرف و نحوه و للمحذور باقسام عدّ منها ما لاينتفع به براى معاملات حرام به اقسامى مثال زده است كه يكياش ما لاينتفع به است. «و للمحظور باقسام عدّ منها ما لا ينتفع به كالحشرات و نحوها، و الظاهر منه أن الاقسام للتجارة و أن الاحكام الخمسة هى التكليفية لامع الوضعية»[9] ظاهرش اين است كه حرمت احكام تكليفى را ميخواهند بگويند، حلال و حرام تكليفى، نه حرام و حلال وضعى. ايـن ظاهر هم در مقابل كنار هم آمدن است، كنار مكروه آمدن. (فيرد عليه) [سه تا اشكال امام (س) به اين تقسيم اخماسى دارد.] (فيرد عليه اولا بأن ما عُدّ واجب غير وجيه لأن التجارة لا تصير واجبة شرعاً ولو كان الطريق فى تحصيل قوت العيال منحصراً بها) [نميخواهد معنا كنم. ايشان ميفرمايد: تجارت هيچ وقت واجب نميشود ولو راه خرجى زن و بچه هم به تجارت باشد باز واجب نميشود. چرا؟] «لما حُقق فى محله من عدم وجوب ما يتوقف عليه الواجب حتى المقدمات الوجوديّه» براى اين كه در جاى خودش گفته شده است مقدمه واجب، واجب نيست. روزى دادن به زن و بچه بر من واجب است، خرجى زن و بچه بر من واجب است، مقدمهاش چيست؟ مقدمهاش اين است كه بروم كاسبى كنم و خرجشان را تأمين كنم. مقدمه واجب، واجب شرعى نيست. بلكه بارها عرض كردهام امام (سلاماللهعليه) در باب مقدمه واجب عقيده شان اين است: مقدمه واجب محال است واجب شرعى باشد. آقايان بحث كردهاند دليل داريم يا نداريم، امام ميفرمايد: محال است مقدمه واجب واجب شرعى باشد. وجوب شرعى براى مقدمه واجب محال است. وجوبش فقط وجوب عقلى است، نابرده رنج گنج ميسر نميشود، اين يك وجوب عقلى است. «و على فرض وجوب ما يتوقف عليه يتعلق الوجوب بعنوان آخر غير عنوان ذات الموقوف عليها؟» مكاسب امام را بگيرد مطالعه كنيد، چون من معنا ميكنم بعدها عبارتهاى امام برايتان روشن باشد. ميفرمايد: بر فرض هم كه بگوييم مقدمه واجب واجب است باز در وجوب مقدمه، وجوب به اين عناوين تعلق نميگيرد؛ يعنى اگر شما گفتيد مقدمه واجب واجب است، نصب سُلم هم واجب نميشود. وضو واجب نميشود، پس چه واجب ميشود؟ آن مقدمات خارجيه شخصيه. در مقدمه واجب بر فرض هم كه واجب باشد آن عناوين مقدمات واجب نيست، يعنى نميتوانيم بگوييم وضو واجب شرعى است. نصب سلم هم واجب شرعى است، وقتى مولا گفته است كه برو بالاى پشت بام. براى اين كه عنوان مقدمه حيث تعليلى است نه حيث تقييدى. در باب احكام شرعيه كه از لسان دليل ما ميفهميم عناوين حيث تقييدية هستند. اگر گفتهاند اكرام عالم واجب است متعلق وجوب چيست؟ اكرام عالم. منتهى اين حيث تقييدى منطبق ميشود در خارج بر اكرامهاى خارجى. حكم رفته است روى خود اكرام عالم. امّا در باب وجوب مقدمه عقل نميگويد عنوان المقدمه واجب است؛ عقل ميگويد چه واجب است؟ نصب سلم خارجى لازم است، تا بروى پشت بام. و الاّ از شيره گفتن دهن شيرين نميشود. عقل حكم نميكند به وجوب عناوين مقدمات، وجوب نصب سلم. شما در رساله تان بنويسيد كه ما چون مقدمه واجب را واجب ميدانيم پس نصب سلم براى رفتن بالاى پشت بام واجب ميدانيم. پس وضو براى نماز واجب است، نه. بر فرض مقدمه واجب را واجب بدانيد خود اين عناوين حيثيات تعليليه هستند نه حيثيات تقييديه. يعنى آنها پُلى هستند به نظر عقل، كه عقل با پرش روى آنها آن مقدمات را واجب ميكند؟ مقدمات خارجيه را واجب ميكند. بعبارت اخرى وصف العيش هيچ العيش، نه وصف العيش نصف العيش در باب وجوب مقدمه. اين هم دو تا مبنا حالا از امام خدمتتان عرض كرده باشم. و ميفرمايد: «و على فرض وجوب ما يتوقف عليه يتعلق الوجوب بعنوان آخر غير عنوان ذوات الموقوف عليها» به اين عناوين نميخورد، به همان خارجيات ميخورد. يعنى حيث مقدمه در وجوب شرعى در ادراك عقلى حيث مقدمه حيث تقييدى است يا تعليلى؟ تعليلى است نه تقييدى. يعنى روى خودش حكم نميآيد، وسيله پرش است. و «ما ربّما يقال أنها صارت واجبة بالعرض» كه اين ذوات واجب بالعرض است، وضو واجب بالعرض است، غسل واجب بالعرض است، اين [ليس وجيهاً و التفصيل يطلب من مظانّه.] من فقط اشارهاى خواستم به او داشته باشم، اين اشكال اول. پس اولا شما تجارت براى خرجى زن و بچه را گفتيد واجب است در حالتى كه مقدمه واجب واجب شرعى نيست. اگر هم باشد اين عنوان واجب نيست آن خارجياتش واجب است. و ثانياً: اشكال دوم، «أن الحرمة فى كثير مما ذكره غير ثابته أو ثابتة العدم» [حرمت تكليفى در خيلى از آن چيزهايى كه علاّمه بعنوان مورد حرام آورده است يا ثابت نيست يا ثابت العدم است.] «كالتجارة بما لاينتفع به» [اگر يك كسى كاسبى كند با چيزهايى كه نفع ندارد كتكش ميزنند چرا كاسبى ميكنى؟ مورچه ميفروشد، حالا كتكش ميزنند كه چرا مورچه ميفروشى؟! سيب گرفته است حالا كرمهايش را جمع كرده است آورده است ميخواهد بفروشد، هيچ فايدهاى هم ندارد. يك سرى مگس گرفته است ميخواهد بفروشد، خوب اين را كتكش نميزنند، معاملهاش باطل است. براى اين كه عقلايى نيست، حرمت وضعى دارد امّا حرمت تكليفى ندارد. ميفرمايد: معامله حشرات] «فانها من حيث هى تجارة و نقل و انتقال ليست محرمة» شما بگوييد خوب وقتى فروخت تصرف در مال حرام است، از باب أكل مال غير، چون معامله كه واقع نشده است ثمن به ملك مشترى باقى است، مثمن هم به ملك بايع. اگر اينطور بگوييد ميگوييم «و التصرف فى مال الغير بعد بطلان المعامله و ان كان محرماً» [لكن تصرف در مال حرام است شما ميخواهيد بگوييد چه حرام است؟ تجارت و معامله حرام است. چه ربطى به او دارد؟] «لكنّه غير مربوط بالتجارة و كذا التجارة بالاعيان النجسة غير ثابة الحرمة على ما يأتى الكلام فيها ان شاء اللّه» [اين هم اشكال دوم كه بعضى از موارد حرام، حرام تكليفى نيست.] [اشكال سوم،] و ثالثاً: «أن المقسم فى التجارة الواجبة و المستحبة و المكروهة هو الكسب المنتهى الى النقل و الانتقال العقلائى الممضى». تجارت مستحب يعنى تجارتى كه هم عقلائى هست و هم شارع امضايش كرده است، مستحب معنايش اين است. تجارت مكروه يعنى درست است امّا بهتر اين است آدم انجام ندهد. تجارت مباح يعنى درست است اما انجام دادن و ندادنش چطور است؟ مثل هم است. پس مقسم در تجـارت حـرام، در تجارت مستحب، در تجارت واجب، در تجارت مكروه، در تجارت مباح مقسم تجارت صحيحه است. «التجارة الصحيحة اِمّا واجب اِمّا مستحب اِمّا مكروه اِمّا مباح» و الاّ نميشود شما بگوييد: واجب است و باز هم باطل است. بگوييد مكروه است و باز هم باطل. امّا وقتى ميخواهيد بگوييد تجارت محرّمه، تجارت محرّمه بايد باطل باشد. بنابراين مقسم شما كه ميگوييد «التجارة اِمّا واجبة و مستحبه أو مكروهة أو مباحة أو محرّمة» اين مقسم چه پيدا كرد؟ اختلاف پيدا كرد. اين مقسم براى آن چهارتا اگر هست بايد تجارت صحيحه باشد. اگر براى اين پنجمى است بايد تجارت باطله باشد. و الاّ نميشود كه تجارت صحيحه حرام باشد. پس مقسم اختلاف پيدا كرد. مگر اين كه شما بگوييد: آقا ما بين دو تا سنگ آرد ميخواهيم؛ بگوييد: آقا التجارة به أعم از صحيح و فاسد، مثل اين كه ميگوييد الصلاة اِمّا صحيحة اِمّا فاسدة؛ البيع اِمّا صحيحة اِمّا فاسدة. بگوييم من مقسم را نه تجارت صحيحه ميگيرم، تا حرامها قسمش نشود، تا بگوييد پس چطور حرام قسمش شده است؟ نه مقسم را تجارت باطله ميگيرم تا شما بگوييد آن چهارتا چطور قسمش شده است. من مقسم را چه ميگيرم؟ التجارة أعم. گفت قرمه با قاف يا غين؟ گفت غرض خوردن است. التجارة بمعنى الأعم. اين سه تا اشكالى كه امام(س) به تقسيم اخماسى داشته است. فردا يك مقدار اين اشكالها را مطالعه كنيد و روايت تحف العقول. (وَ صَلّي الله عَلي سَيّدنا محمّد و آله الطّاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- روايت چنين است قال رسول الله (ص) «ما من نبي الا و تدرعي الغنم»، بحارالانوار 61 : 117. [2]- وسائل الشيعة 19: كتاب المزارعة و المساقاة، أبواب استحباب الزرع، باب 3، حديث 1. [3]- وسائل الشيعة 19: كتاب المزارعة و المساقاة، أبواب استحباب الزرع، باب 3، حديث 1. [4]- وسائل الشيعة 19: كتاب المزارعة و المساقاة، أبواب استحباب الزرع، باب 3، حديث 2. [5]- وسائل الشيعة 19: كتاب المزارعة و المساقاة، أبواب استحباب الزرع، باب 3، حديث 2. [6]- ابراهيم (14) : 12. [7]- وسائل الشيعة 19: 34، كتاب المزارعة و المساقاة، أبواب استحباب الزرع، باب 3، حديث 7. [8]- وسائل الشيعة 19: 34، كتاب المزارعة و المساقاة، أبواب استحباب الزرع، باب 3، حديث 7. [9]- المكاسب المحرمة 1 : 4.
|