اِخبار از مغيبات به اعتبار موازين علمى
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 302 تاریخ: 1383/7/7 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كهانت خودش فى حد نفسه حرام است ترتيب اثر بر او هم حرام است و كهانت هم عبارت بوده از ارتباط افراد با شياطين و اجنّه، بحث چهارمى كه بود اِخبار از مغيبات است به اعتبار ضوابط علمى و موازين علمى. يعنى اِخبار از مستقبل و اخبار از آينده به اعتبار ضوابط علمى. حالا ضوابط علمى هر مخبر بِهِ، به حساب خودش اخبار از آينده در مسائل اقتصادى يا سياسى يا محيط زيست و امثال آنها. بحث اين است آيا اخبار از مغيبات و از امور در مستقبل به اعتبار موازين علمى، آيا اين اِخبار حرام است يا نه؟ اولا؛ و ثانياً ترتيب اثر بر او جايز است بر فرض عدم حرمت؟ ثانياً؛ از شيخ رضوان الله تعالى عليه برميآيد كه اخبار از مغيبات و از مستقبل در غير مثل جفر، و رملى، كه در شرع معتبر شده جايز نمى باشد. در غير مثل رمل و جفرى كه معتبر شده جايز نمى باشد. لكن حق جواز اخبار از مغيبات است اذا كان الاخبار مستنداً بموازين علمية قضاءً لاصالة الحل. «كل شىء مطلق حتى يرد فيه نهى»[1]. و عدم دليلى بر حرمت اخبار از مغيبات. بله در قرآن و روايات آمده كه غيب را غير از خدا نمى داند و غير از كسى كه خدا به او خبر بدهد امّا آن اوّلاً غيب به معناى منهاى موازين علمى است، يعنى خبر دادن از غيب بدون ارتباط به موازين علمى كه جزو معجزات هم حساب ميشود نسبت به انبياء و پيامبران و جزء ادله امامت و كرامت نسبت به ائمهء معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين اين اولا چون اخبار از غيب است بدون موازين علمى بدون ارتباط با موازين علمى و ثانياً آن آيات و روايات ميگويد علم غيب مخصوص آنهاست، يك امر تكوينى را دارد بيان ميكند. اما اخبار از آنها حرام است يا حرام نيست ديگر آن را متعرضش نمى باشد. پس دليلى بر حرمت اخبار از مغيب با موازين علمى نداريم و اصل هم اقتضاى حليت ميكند عرض كردم، آن آيات و روايات هم اولا ناظر به يك مطلب ديگرى است ثانياً دلالت بر حرمت نميكند امر تكوينى را ميگويد. و اما آنهايى را كه شيخ قدس سره استدلال فرمودند آنها را جواب خواهيم داد. اين اصل اخبارش. و اما ترتيب اثر. باز تكرار ميكنم. ديروز هم عرض كرديم. ترتيب اثر: اگر خبر آن مخبر، مفيد اطمينان و علم عادى باشد، ترتيب اثر از باب حجيت علم و اطمينان عادى مانعى ندارد و اگر علم در اصطلاح روايات آمده در هر كجايى در اصطلاح روايات و كتاب در غير اصول عقايد يكى از مصاديقش همان اطمينان و علم عادى است. اگر موجب گمان شد، اطمينان عادى نياورد، اما موجب گمان است، ولى اين گمان در نظر عقلاء معتبر است و حجت، باز هم ترتيب اثر به آن مانعى ندارد. براى اينكه آيات و رواياتى كه دلالت ميكند بر جواز متابعت علم و حجيت علم، علم در آنها اعم است از علم فلسفى و از اطمينان و حجت. مثلا اگر ميگويد (و لا تقف ما ليس لك به علم)[2] يا من علّم بابا مِن العلم چنين و چنان ميشود يا العلماء ورثة الانبياء اينها اعم است از مسائل يقينى يا اطمينانى و علم عادى يا حجت، علم اعم است از حجت و غير او. و گفته نشود كه اين چيزى كه امروز عقلاء حجت ميدانند مثل اين اخبارهاى از مغيب ها يا كارشناسى هايى كه انجام ميگيرد، نظر كارشناسان در هر مسأله اى. اينها در زمان سابق نبوده تا ما رضايت شارع را برایش چكار كنيم؟ كشف كنيم. جواب اين است قبول داريم در زمان شارع نبوده اما شارع به ما فرموده دنبال حجت برويد. حجت هم يعنى ما يسمّيه العرفُ حجة. آن چیزی كه مصداق حجت است به نظر عرف عقلاء. نه حجتى كه من حجتش ميكنم. حجتى كه من حجتش ميكنم كه نيست. (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه)[3]. گفته دنبال حجت برو. يعنى دنبال حجتى كه در نظر عرف حجت است. حالا اينها هم در نظر عرف حجتند. آن ادله شاملش ميشود. مقيّد نيست آن حجج به حجج شرعيه؛ يعنى حتماً بايد يا امضاى شارع پايش باشد و يا ابداع شارع. نه چنين تقيدى را ندارد. و تمام آيات و روايات همه موضوعاتى كه در آيات و روايات آمده همهء ادله ناظر به فهم عرفى است. يعنى آنچه را كه عرف ميفهمد. (عاشروهنّ بالمعروف)[4] يعنى بالمعروف عرفى. ان الله يأمر بالعدل يعنى بالعدل عرفى. «و ما ربك بظلام للعبيد»[5] يعنى ظلم عرفى. و عرض كرديم از اينجا روشن شد كه حقوق معنوى جديد هم حكم ملكيت را دارد و تصرف در آنها بدون رضايت صاحبش جايز نيست. چرا؟ براى اينكه شارع مقدس جلوگيرى كرده از تصرف در چيزى كه داراى ارزش است و اضافه به چه كسى دارد ؟ به غير. «لا يحل مال امرء»[6]. مال يعنى ارزش، امرء يعنى شخص. اضافه هم كه همان نسبت را ميرساند. ميگويد هر چيز ارزش دارى كه به غير منتسب شد، شما نمىتوانيد در آن تصرف كنيد. فرض اين است حقوق معنوى را امروز مردم مال امرء ميدانند مال الغير ميدانند. همين كه مردم مال الغير ميدانند تصرف در آن جايز نيست الا بطيب نفس منه. نگوييد نبوده در نظر شارع، شارع اينها را جعل حقيّت برایش نكرده است. قبول داريم نبوده در زمان شارع، اما شارع فرموده آنچه كه اضافه پيدا كرد در نظر عرف آن تصرفش جايز نيست. حكم را آورده روى موضوع عرفى و موضوع عرفى الان تحقق دارد. اين عرض ما در مورد ترتيب اثر اين تا اينجا ديگر ظاهراً بحث را تكرار كردم هم يكى دو تا ضابطهء كليه دست آمد و هم بحث را كامل كرده باشم. «كلام شيخ دراخبار به مغيب» حالا، شيخ قدس سره براى مدعاى خودش كه حرمت اخبار به مغيب است الا در مثل جفر و اسطرلابى كه شارع معتبرش كرده به رواياتى استدلال فرموده. يكى از آن روايات اين روايت است. روايت هيثم قال قلت لابى عبدالله عليه السلام از مستطرفات سرائر و روى فى مستطرفات عن كتاب المشيخة للحسن بن محبوب از الهثيم «قال: قلت لابى عبد الله (ع) انّ عندنا بالجزيرة رجلا ربما اخبر من يأتيه يسأله عن الشىء يسرق او شبه ذلك. [دزدى شده يا اتفاقى افتاده است. اين حالا خبر ميدهد يا يَسرق يا يُسرق است از آينده يا گذشته. ها. (جواب) يُسرق است.] فقال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلّم) (صلوات) من مشى الى ساحر او كاهن او كذّاب يصدّقه بما يقول فقد كفر بما انزل الله من كتاب»[7]. اين به قرآن خدا كافر شده. الخبر. ميفرمايد «و ظاهر هذه الصحيحة ان الاخبار عن الغائبات... [شيخ قبول كرده است. اما امام اشكال فرموده اند.] على سبيل الجزم محرمٌ مطلقاً سواءٌ كان بالكهانة او بغيرها [ولو بالموازين العلمية. چرا؟ از كجاش در ميآيد؟] لانّه عليه السلام جعل المخبر ... [صلى الله عليه و آله بايد باشدحالا...] لانه جعل المخبر بالشىء الغائب بين الساحر و الكاهن و الكذاب و جعل الكلّ حراماً»[8]. روايت آمده گفته كسى كه خبر ميدهد به چيز غائب يا ساحر است يا كاهن است و يا كذاب است. بنابراين اگر يك كسى كه از مغيبات خبر ميدهد ساحر و كاهن نباشد قطعاً چيه؟ كذاب است. چون منحصر كرده اخبار در مغيب را به اين سه وجه. سه طايفه. مخبر در مغيب اين سه طايفه هستند. اين استدلال ايشان. اين يكى. 2- «و يؤيده النهى فى النبوى[9] المرويّ في الفقيه في حديث المناهي أنه (صلي الله عليه و آله) نهي عن اتيان العراف و قال من أتاه و صدّقه فقد برئ مما انزل الله(ص)[10]. [كسى كه سراغ او آمد و تصديقش كرد بيزار شده از آنچه كه خدا نازل كرده بر محمّد(ص). (صلوات)] و قد عرفت من النهاية ان المُخبر عن الغائبات فى المستقبل كاهن و يخصّ باسم العراف» دارد. اختصاص به اسم عراف دارد. حالا اين عراف هم آمده و دارد از غيب خبر ميدهد. بنابراين كسان ديگرى هم كه از غيب خبر ميدهند، اينها هم بريئند از ما انزل الله كانّه عموم علة. فقد برئ مما انزل الله. به عموم علة ظاهراً ايشان ميخواهد تأييد كند. باز «و يؤيد ذلك ما تقدم في رواية الاحتجاج من قوله(ع) لئلا يقع فى الارض سبب يشاكل الوحي[11]. [روايت احتجاج در آن جلوتر نقل كرده بود. در آنجا دارد كه ... پرسيد كهانت از كجاست؟ بما يحدث فى الارض ... و اما اخبار السماء فان الشياطين كانت تقعد مقاعد استراق السمع و انما منعت من استراق السمع شياطين را جلوشان را گرفتند، لئلا يقع فى الارض سبب يشاكل الوحى من خبر السماء تا روى زمين چيزى نباشد كه مثل وحى باشد و بر اهل ارض مشتبه بشود.] فان ظاهره كون ذلك مبغوضاً للشارع من أى سبب كان. [اين كه اشتباه بشود به وحى اين معلوم ميشود كه مبغوض شارع است.] فتبين من ذلك أن الاخبار عن الغائبات بمجرد السؤال عنها من غير النظر فى بعض ما صح اعتباره كبعض الجفر و الرمل محرم. و لعله لذا عد صاحب المفاتيح[12] من المحرمات المنصوصة الاخبار عن الغائبات على سبيل الجزم لغير نبيّ او وصيّ نبيّ سواء كان بالتنجيم او الكهانة او القيافة او غير ذلك»[13]. اين عبارت شيخ. در عبارت شيخ مناقشاتي هست. يك مناقشه به ادله اش. آنجا فرمودند كه اين روايت ميگويد هر كه از غائب خبر ميدهد منحصر به اين سه طائفه است. هيچ از روايت اين استفاده نمیشود. حصر نكرده حضرت مخبر به شىء از غايب را به سه طائفه. او گفت يك كسى است آدمى كه دزدى كرده را ميگويد چه گونه است حضرت فرمود بله كسى كه برود سراغ اين طوائف چون يكنفرشان، آن بوده ديگر كسى كه برود سراغ آن طوائف من مشى و يصدّقه كفر بما انزل الله. او از كلى پرسيده حضرت يك مقدار حصر را نسبت به يك عده قرار داده نه هر مخبرى اينجوره. آن سؤال كرد از يك مخبرى حضرت فرمود اين مخبرها اينجورى هستند. نه هر مخبر از غيبى اينگونه است. گفت كلّ جوز مدوّر لا كل مدور جوز. گفت هر گردويى گرد است نه هر گردى گردو است. لا كل جوز مدور. حالا اينجا اينگونه است. اين نه اينكه آمده اخبار از مغيبات را به طور كلى منحصر كرده باشد. نه آنجور نيست كه بطور كلى منحصر كرده باشد. اين مال اين روايت. بله من مشى الى ساحر يصدقه فيما يقول فقد كفر بما انزل الله. واما ان روايت ديگر نبوى «نهى عن اتيان العُراف و قال من اتاه و صدقه فقد برئ مما انزل الله»[14]. اين هم معلوم است دربارهء امور دينى است. اتي عراف را دربارهء امور دينى اين آمده برئ مما انزل الله على رسوله. رفته از او يك مطلبى را ميپرسد مثلا ميگويد فلانى زانيه است يا نه يا فلانى سارق است يا نه در حالى كه پيغمبر فرموده سرقت مثلا با دو شاهد عادل ثابت ميشود. اين رفته از او اينها را ميپرسد و بعد هم ميخواهد ترتيب چى بدهد؟ اثر. اين در رابطهء با امور دينى است كه ميگويد برئ مما انزل الله. مضافاً بر اينكه ضعف سند هم دارد. پس اين روایت جوابش همين است كه ضعف سند دارد لوجود مجاهيل در آن حديث مناهى كه من لايحضر نقلش كرده است شعيب بن واقد ويكى هم براى اينكه اين ظاهراً مربوط به امور دينى است. و بعد هم مال عرّاف است مال همه نيست كه. اما روايت احتجاج آن هم اولا ضعف سند دارد. بعد در روايت احتجاج[15] اينجورى دارد: و انما منعت من استراق السمع اينها جلوگيرى شدند از اينكه بشنوند لئلا يقع فى الارض سبب يشاكل الوحى من خبر السماء و يلبس على الاهل الارض ماجاءهم عن الله تعالى. اينجا اشكالش اين است كه اين عموم علت در تكوين است و عموم علت در تكوينش عمل نشده ما چطور بيايم در تشريعش بياوريم. ميگويد اينها گوش ميدادند خدا تكويناً آمد و جلويشان را چه كار كرد؟ گرفت. تا بعد از اينجور چيزها پيش نياد. خوب اين لازمه اش اين است خدا جلو هر جور شبهه اى كه اينجورى پيش بياد چه كار كند؟ تكويناً بگيرد. حالا اينجا اين امر تكوينى اگر انجام گرفته عموم علت اقتضا ميكند كه نسبت به همه باشد. پس چرا باقيِ ديگر هستند؟ پس چرا ساحرها و كاهن ها هستند؟ پس چرا مبدئ ها هستند؟ پس چرا بى دينها هستند. پس چرا كتب ضالّه هستش. ... اين عموم علت، علت مال امر تكوينى است. و اين عموم علت در جاى خودش عمل نشده. شما تازه ميخواهيد بياوريدش راجع به تشريع. اين اولا. ثانياً به نظر بنده اين جواب جوابى هست كه به طرف داده حضرت. والا امام بالاتر از اين است كه اينقدر در سطح پايين حرف بزند. ما آمديم جلو شياطين را گرفتيم تا امر بر وحى مشتبه نشود. اين كه حرف نشد. امور اعتقادى با اختيار است و حتى خود شيطان با اختيار سجده نكرد. نه اينكه جلویش را گرفتند كه سجده نكرد. اين شخص گفت كهانت چجوره حضرت به او گفت او هم همانجور قبول كرد. فرمود بله اين براى اين بوده است كه مردم به اشتباه نيفتند. او ديگر مخش نكشيد كه بابا امور بر اختيار است و نمى شود با اجبار جلویش را گرفت اولا. ثانياً خوب بود بگويد پس چرا باقى ديگر جاها جلویش را نگرفت. پس چرا جلو مسيلمه كذاب را نگرفت. پس چرا نمى دانم جلو سجاح را نگرفت. ميدانيد اينها با هم ازدواج كردند ديگه. منبر رفتين كه. اينها با هم ازدواج كردند، بعد مهريه را هم اين قرار دادند كه صبح ها مردم نماز صبح نخوانند. خيلى مهريهء جالبى بود مخصوصاً ايام تابستان. خوب حالا چرا جلو آنها را نگرفت؟ نه آن مرد متوجه شد. حضرت به او فرمود. خيلى خوب باورش شد و رفت دنبال كارش. اصل در جواب اين است كه طرف ساكت بشود. يك مطلبى را حضرت فرموده هيچ ضررى هم به جايى نمى خورد. ممكنه توريه هم كرده حضرت. او هم باور كرده قصه را، خيال كرده بله درسته جلو آنها را گرفتند به جواب قانع شده. يادتان باشد در جواب از سؤالها، آن اشكالهايى كه در ذهن خودتون است فكر نكنيد يك جوابهايى بدهيد كه بعد هم توش بمانيد نتوانيد بيان كنيد. يك جوابى كه ميبينيد طرف با همين جواب شما قانع ميشود به او بدهيد. اگر هم ميبينيد خلاف واقع است توريه كن. به حسب توريه جوابى به او بده برود دنبال كارش. زنديق است آمده حالا حرف ميزند. و الا اين حرف فى حد نفسه درست نيست. عرض كردم دو جهت دارد. يكى امور اعتقادى بر اختيار است و دوم اينكه اگر اينجوري است چرا خدا جلو بقيه را نگرفت؟ پس اين جواب 2 تا اشكال دارد و نمى توانيم ما اين را حقيقى بدانيم. اين جوابى است كه اگر روايت صادر شده باشد، صدر تورية اقناعاً للطرف. اين هم مال اين. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- فقیه 1: 7. [2]- اسري (17) : 36. [3] - براهيم (14) : 4. [4]- نساء (4) : 19. [5] - فصلت: (4): 46. [6]- وسائل الشيعة 14: 571، كتاب الحج، ابواب المزار و ما يناسبه، باب 90، حديث 2. [7] - وسائل الشيعة 17: 150، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 26، حديث 3. [8] - مكاسب 2: 38. [9] - فقيه 4: 6، ضمن حديث المناهي. [10]- النهاية لابن الأثير 2: 187. [11]- راجع الاحتجاج فيما احتج به الصادق (عليه السلام) علي الزنديق: 115. [12]- مفاتيح الشرايع 2: 23. [13]- مكاسب 2: 39. [14]- ففيه 4 : 6، فمن حديث المناهي. [15]- احتجاج : 115.
|