اِخبار از مغيب و كلام شيخ در اين زمينه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 303 تاریخ: 1383/7/8 بسم الله الرحمن الرحيم شيخ قدس سره استدلال فرمودند براى حرمت اخبار از مغيبات، الا در آن قِسمی كه مبتنى باشد بر بعض اقسام جفر و رمل. به رواياتى ايشان استدلال فرمودند كه دو تاش را خوانديم. روايت سوم هم روايت احتجاج بود. كه در آن روايت احتجاج دارد كه «اما اخبار السماء فان الشياطين كانت تقعد مقاعد استراق السمع اذ ذاك و هى لا تحجب و لا ترجم بالنجوم و انما منعت من استراق السمع لئلا يقع فى الارض سببٌ يشاكل الوحى من خبر السماء»[1]. استدلال ايشان به اين حديث اين است ايشان ميفرمايد كه از اين حديث بر ميآيد «فان ظاهره كون ذلك مبغوضاً للشارع من ايّ سبب كان»[2]. از هر راهي باشد براي اينكه عموم علت است. ميگويد آنها را كه جلویشان را گرفتيم براى اينكه ايجاد شبهه نشود. ... لئلا يقع فى الارض سبب يشاكل الوحى من خبر السماء، تا روبرو نشود با خبر از آسمانها كه شبيه وحى باشد. پس از اين بر ميآيد كه هر اخبار از مغيبى كه بر پايهء آن دو راه معتبر نباشد، اين حرام است. «شبهاتى به كلام شيخ» ما عرض كرديم اين استدلال چند تا شبهه دارد. يكى اينكه اين عموم علت مال تكوين است. و مال تشريع نيست. و در خود عموم علت تكوينى اش هم عمل نشده. ميگويد خداوند جلو آنها را گرفت. استراق سمعشون را جلویش را گرفت تا اشتباهى در خارج بوجود نيايد. خوب خود همين بايد تمام راهها را جلویش را بگيرد. چطور اين عموم علت در مورد خودش عمل نشده كه تكوين است شما از او ميخواهيد بياييد سراغ باب تشريع. به عبارت اخرى اين روايت ميگويد چون خداوند از ايجاد مشابه وحى بدش ميآمده و مبغوضش بوده جلویش را گرفت كه نگذاشت اينها استراق سمع كنند. شما ميخواهيد از اين استفاده کنید كه براى ما حرام است هر كارى كه ايجاد اخبار از مغيبات باشد. خوب اگر خود خداوند جلو آنرا گرفته بايد جلو همه را بگيرد نه تنها جلو او را بگيرد كه. اگر خداوند جلو او را گرفته لئلا يشتبه مقتضاى اين علت اين است كه جلو همه راهها را بگيرد. در حالتى كه جلو بقيه راهها را خداوند نگرفته و نميتوانسته بگيرد. يعنى بنا نبوده بگيرد. چون اگر جلویش را ميگرفت لازمهاش جبر بود. جبر در عقيده. يك راه بيشتر باز نبود. مردم همه بايد دنبال آن راه بروند. در حالتى كه اينجور نيست. (انا هديناه السبيل امّا شاكراً و اما كفوراً)[3]. ليحيى من حيّ عن بيّنه و هر كسي هم كه يهلك عن بينه. پس اين عموم علت در تكوينش تمام نيست. خوب خدا بدش ميآمده براى اينكه جلو آنها را گرفته كه اشتباه نشود. خوب بايد جلو ديگران را هم چى؟ بگيرد. چرا فقط جلو آنها را گرفته. و نگرفته و نميتوانسته هم بگيرد. نميتوانسته از راه نظامى را كه خودش پديد آورده. خواسته است مردم ديندار بشوند معتقد بشوند از روى معجزه و از روى اختيار. من يك قصه از امام بگويم و شما اشكالتان را بفرمائيد. سنهء 42 بعد از آنى كه امام امت سلام الله عليه از قيطريه و تحت نظر برگشتند قم و مورد استقبال قرار گرفتند. من آنوقت يك نامهاى نوشتم به يكى از رفقا الان سياه نامهء آن نامه موجوده يعنى مسودهاش نوشتم بايد بياييد به هر حال اصفهانىها آمدند ديدنِ امام. يك پيرمرد محترم اصفهانى كنار امام نشسته بود. آن آقاى سخنگو داشت دعا ميكرد. مردم و خود امام آمين ميگفتند. رسيد به اسم امام و دعا كرد به امام. امام آمين نگفت. امام رسمش اين بود دعاى به خودش را آمين نميگفت. نميدانم چرا. حالا به زبان نميآورد حداقل. اين پيرمرد اصفهانى گفت: حاج آقا خوب براى خودتان هم آمين بگيد. چرا براى خودتان آمين نميگيد. حالا همان شبهه اينجا به خدا هست. يعنى حرف همون پيرمرد اصفهاني. اگر خداوند جلو استراق سمع آنها را گرفت لئلا يشتبه چرا جلو استراق سمع ديگران را نگرفت و نميتواند بگيرد. اين شبههء ما. اولين شبهه پس اولا كه اين مربوط به مورد خودش عموم علتش تمام نيست. چگونه شما ميخواهيد در تشريعش میخواهید عموم علت بياوريد؟ اين اولا؛ و ثانياً اصل اين مطلب نادرسته. اصل اين كه اساس كار خدا در مسألهء اثبات وحى اين بوده كه جلو راههاى شبهه را با تكوين بگيرد. جلو راه هاى شبهه را با تكوين بگيرد. كه آن... وحى باشد و لا غير. هيچ چیز ديگری وقتى هيچ چیز ديگری نباشد، با همان وحى ميرود ديگر شبهه به ذهنش نميآيد. اين ميشود اكراه در دين. اين ميشود دين بدون انتخاب. دين بر خلافِِ انا هديناه السبيل ليهلك من هلك براى اينكه اينجا يحياست و يحيى هم عن بيّنه نيست. اصلا چاره نداشته. غير از اين كه نبوده. خوب غير از اين وقتى نبوده اينجورى ميشود. به هر حال غير از اين راه كه راه ديگر نبوده. اين را كه نميشود بهش گفت انتخاب نميشود بهش گفت اختيار. اين كه انتخاب و اختيار نيست. خوب جبر است ديگر. جبر. اين هم شبههء دومى كه به اين روايت هست. شبههء سوم اصلا به نظر بنده اين جوابها جوابهاى اقناعى است. نه اينكه خود حضرت اين را قبول داشته، نه اينها را قبول ندارد حضرت. اين حرفها. امام بالاتر از اين است اينجورى حرف بزند. اين حرفها مال يك كلاس اوليه كه با ديگری روبرو شده باشد. امام نميآيد مسائل بلند اختيارى و اتمام حجت را با اين حرفها بگويد. منتهى طرف يك زنديق گيجى بوده، خوب با هم اينها را فرموده به او، قانع هم شده است. شما، خواهید گفت خوب چطور خلاف واقع گفته؟ ميگوييم اولا مصلحت اين بوده تا خلاف واقع بگويد آن هم ديگر جلو دهنش گرفته ميشود، ديگر تبليغ نميكند اين شد دروغ مصلحتى. ثانياً توريه كرده است حضرت، اين توريه در اينجاها كه مانعى ندارد كه. توريه كرده يك معناى ديگرى را اراده كرده است. پس بنابراين شبهه سوم اين است كه اصلا به نظر بنده امثال اين جوابهاى سطحى، امثال اين جوابهاى سطحى در اجوبه ائمه سلام الله عليهم اجمعين كه جا قابل مناقشه و اشكال است، اينها جوابهاى واقعى نيست. اين اجوبه، اجوبه اى است اقناعى. طرف قانع ميشده. ميگوييد دروغ است ميگوييم دروغ مصلحت آميز است، ميگوييم توريه است ميگوييم چه ميدانم چه كار كرده است. به قول مرحوم آيت الله العظمى مرتضاى حائرى قدس سره حرف خيلى قشنگى دارد. من از آن حرف خيلى خوشم ميآيد. ايشان ميفرموده شما وقتى ميخواهيد امامت ائمه را، تعريف كنيد ائمه را، درسته ائمه كور شفا ميدهند مریض خوب ميكنند، فلج خوب ميكنند، بى پول پولدار ميكنند بى سواد باسواد ميكنند. اينها همه كارها را انجام ميدهند. بحثى نيست. همه امور به دست آنهاست به اذن الله. انجام ميدهند. اما تعريف آنها را به اين قرار ندهيد. تعريف آنها را به اين قرار بدهيد كه آدم ساخته اند. كار ائمه كه از ديگران نميآيد انسان سازى است. اين انسان سازى است كه از هيچ كس نميآيد. والا ميشود با كرامت و با دعا و باختم أمن يجيب، و اينجور چيزها كارهايى كرد. گاهى ختم أمن يجيب مؤثره. پس بنابراين مريض شفا دادن، مُرده را زنده كردن اين كار ائمه اهميت ندارد. آن چیزی كه در زندگى ائمه اهميت دارد، آدم سازى است. آدم سازى كارى است كه از غير ائمه و از غير مكتب وحى بر نميآيد. و اگر ما و شما هم بتوانيم دو تا آدم بسازيم، قدر همهء دنيا ارزش دارد. آدم سازى كار ائمه است. ايشان ميفرمود وقتى ميخواهيد تعريف كنيد از ائمه بگوييد آدم سازى كردند. خوب پس بنابراين اين هم اشكال سوم در اين استدلال. و اما در فرمايشات ايشان، ايشان ميفرمايد كه اخبار از غايبات بر سبيل جزم لغير نبى و وصى مگر مثل جفر و رمل. بعض اقسام جفر و رمل كه معتبر است. خوب بود ايشان ميفرمودند كدام قسم جفر و رمل معتبره كه اگر اِخبار از مغيبات بر آن قسم باشد، خلاف شرع نيست. اما اگر اخبار از مغيبات بر آن قسم نباشد جفر و رمل چه گونه است. حالا شيخ خوب بود ميفرمود چه جور جفرى معتبر است. اين هم بگذريم شبههء ديگرى كه به فرمايش شيخ هست. «حق در مسأله اخبار از مغيبات» پس حق اين است اخبار از مغيبات حسب اصول اگر بر حسب ضوابط باشد پيشگويى ها مانعى ندارد. موازين علمى است. اصلا اخبار از غيب هم اسمش نيست. اينها موازين علمى است كه دنبال موازين علمى صحبت كنيم. «لَهو و كلام شيخ در اين زمينه» بيستمين چيزى را كه شيخ جزء محرمات بيان فرموده لهو است و ما بحثش را قبلا گذشتيم تكرار نميكنيم. حرمت لهو فى الجمله جاى بحث نيست. لهو كه حرام است مسلم. اما مطلق لهو را ما دليلى برحرمتش نداريم. والا بازى كردن با اين عينك با ريش و با تسبيح هم بايد حرام باشد، براى اينكه اينها لهو است. دليلى بر حرمت مطلق لهو نداريم. ادله اى را هم كه ايشان اقامه كرده ما قبلا تبعاً لسيدنا الاستاذ خوانديم و گفتيم دلالت نميكند. فرقى هم نميكند در عدم حرمت مطلق لهو مگر آن مواردى كه دليل دارد. دليل بايد داشته باشد. فرقى نميكند شادى زياد بياورد يا شادى زياد نياورد. شيخ كأنّه ميخواهد بگويد كه اگر يك لهوى شادى زياد آورد، آن ديگر حرام است. مثل تصفيق. تصفيق يعنى همان كف زدن. عبارت ايشان اين است. من عبارت را بخوانم. ميفرمايد: «لكن الاشكال فى معنى اللهو فان اريد به مطلق اللعب كما يظهر من الصحاح[4] و القاموس[5] فالظاهر ان القول بحرمته شاذ مخالف للمشهور و السيرة فان اللعب هى الحركة لا لغرض عقلائى [و اين فراوان انجام ميگيرد.] و لا خلاف ظاهراً فى عدم حرمته على الاطلاق نعم لو خصّ اللهو بما يكون عن بطر و فُسّر بشدة الفرح [لهوى كه شدت فرح بياورد] كان الاقوى تحريمه و يدخل فى ذلك الرقص و التصفيق و الضرب بالطشت [نه حالا بالدف بالدفش را ديگه نميگه] بدل الدف و كلّ ما يفيد فائدة آلات اللهو[6] [ايشان ميخواهد تفصيل قائل بشود. ميگويد لهوى كه شدت طرب و شدت فرح بياورد، آن حرام است. اقوى حرمتش هست. مثل تصفيق مثل به طشت زدن به جاى دايره زدن اينها حرام است. خوب نحن نطابقه بالدليل. به چه دليلى ايشان ميفرمايند اينجور لهوها حرام است. « مناقشه در كلام شيخ » بعد از آنكه ما دليلى بر حرمت لهو على الاطلاق نداريم. ادلهاى داريم بر حرمت لهو در يك سرى موارد. آنجاهايى كه دليل داريم، نِعم الوفاق. اما اين تفصيل ايشان چون بايد دليلش را بفرمايند. و دليلش را بيان نكرده، دليلى هم ندارد. چرا تصفيق حرام باشد، چرا ضرب به تشت حرام باشد. تو مجلس عروسى. بايد به شيخ اعظم قدس سره گفت: شما در محيط خودت اين حرف ها را ميزدى. و الا نميشود ديگر. تو مجلس عروسى به طشت هم نزنند. چگونه است كه شهيد ثانى قدس سره در مسالك در لمعه هم ظاهراَ دارد. لمعه دارد... هر دو اش دارد. شرح لمعه. كه اگر ميخواهند به دف بزنند ايشان فرموده احتياط اين است حلقه هاش را درآورند. جلينگ جلينگ هاشو درآورند كه ديگر صدق دف بر آن نكند. آن حداقل به دف اگر جلينگ جلينگهاشو حلقه هاشو درآرند گفته مانعى ندارد. شيخ گفته حتى به طشت هم نميتوانند بزنند. و چگونه شيخ اين را ميفرمايد، در حالتى كه غناى در اعراس آن مستثنى شده فى الجمله. خوب آنجا هم شدت طربه ديگر. درعروسى كه گريه نميكنند كه. البته ما يك جا رفته بوديم عقد ده پانزده سال قبل پا شدند نوحه خواندند. خوب آنجا يك جاى جداگانه بود. نوحه خواندند و سينه زدند. تا آخرها. حالا يك وقت يك كسى ميگويد اول يك توسلى پيدا كنيم يك حرفى. اصلا مجلس به سينه زنى ادامه پيدا كرد. خوب مغنيه كه استثنا شده در مجلس عروسى، اين چگونه است؟ و باز از پيغمبر نقل شده نقل شده فرمود: «اعلن الزفاف بالدف»[7]. اين نقلي است که از پيغمبر شده. و باز نقل شده در باب روز عيد فطر و قربان كه آيا ميشود غنا در روز عيد فطر و قربان بخوانيم. روايات باب غنا دارد مانعى ندارد. هر چند امام به آن اشكال كرده است. به هر حال اين كه شيخ تفصيل قائل ميشود. نطالبه بالدليل على التفصيل. دليل را نه ايشان فرموده و نه دليل... لا بيّنه و لا مبيّن و چگونه ميشود گفت لهو مع الشدة فى الطرب و شدة الفرح حرام است با فرض اينكه ما ميبينيم شهيد ثانى ضرب به دف بدون جلاجل را در عروسى مستثنا كرده يا روايت از پيغمبر است: اعلن الزفاف بالدف. يا در باب روز عيد فطر و قربان روايت است. راوى ميپرسد: ما امروز با اغنيه بخوانيم با غنا با موسيقى؟ حضرت فرمود كه مانعى ندارد. روايتش را مراجعه كنيد. آنوقت شيخ اينجا ميگويد به تشتش هم نميشود زد. تشت هم حرام است. حالا نميدانم طشت مسى را ميگويد يا طشت آهنى يا هر دو را ميگويد. من نميدانم كدامهاش را ميفرمايد. به هر حال اين هم راجع به لهو. پس جائى كه دليل داريم، حرام است. جائى كه دليل نداريم حرام نيست. « مدح كسى كه مستحق مدح نيست و كلام شيخ» بيست و يكم از محرمات (سؤال) لهو؟ نه لعب كه لهو است همانها هستند. بيست و يكم از محرمات شيخ اينجورى مطرح فرمودند. شيخ ميفرمايد: «مدح من لا يستحق المدح أو يستحق الذم ذكره العلّامه فى المكاسب المحرمة فى التذكرة»[8]علامه در تذكره متعرض شده. در عنوان حرام در اين مورد سه جور تعبير آمده. يك تعبير تعبير شيخ است: مدح من لا يستحق المدح. مدح كسى كه مستحق مدح نيست. اگر شما مدح كرديد كسى را... ظاهرش اين است. شما مدح كرديد كسى را كه نه مستحق مدح است نه مستحق ذم. يك آدم بيتفاوتي است. اين هم به ظاهر عبارت شيخ يكون محرّماً. ظاهر بدوى عبارت شيخ ميفهماند مدح من لا يستحق المدح چه مستحق ذم باشد چه مستحق ذمّ هم نباشد. يك آدميه بى شخصيت اجتماعي است كارى هم به كارى ندارد. شما بخواهيد از اين تعريف كنيد مدح كنيد، اين ظاهر عبارت شيخ اين حرام است مدح من يستحق الذمش را بحثى نداريم. اين يك عنوان كه شيخ دارد. «كلام علامه در مدح كسى كه مستحق ذم است و بالعكس» عنوان ديگر را علامه در قواعد دارد و آن اين است كه: «مدح من يستحق الذم و ذم من يستحق المدح»[9]. اين هم يك عنوان است كه اين اخص ميشود از عنوان شيخ. مدح من يستحق الذم، ذم من يستحق المدح. عنوان سوم عنوانى است كه شهيد در دروس ازش نقل شده كه فرموده. عنوان اين است كه: مدح من ليس باهل للمدح، «مدح من هو اهلٌ للذم»[10]. عبارت را بعد توى دروس مراجعه كنيد. خوب عبارت اول را عرض كردم، اعم است مدح من لايستحق المدح ولو لايستحق المدح و لايستحق الذم. هر دو را شامل ميشود. آن عبارت دوم كه مدح من يستحق الذم، ذم من يستحق المدح. گفتند اين دو صورت را شامل ميشود. يكى مدح من يستحق الذمّ بما يكون بصفات خوبش بصفات حَسَنِش. يا مدح من يستحق الذم به صفات موجب ذمّش. گفتند اين دو فرض دارد. مدح من يستحق الذم دو حالت دارد. مدح من يستحق الذم بصفات ممدوحه اى كه ندارد، اين يك جوره. مدحش ميكنيم به صفاتى كه ندارد. يك وقت نه مدحش ميكنيم به صفاتى كه چى؟ دارد. يا مدح من لا يستحق المدح باز اين دو جوره. يك كسى را كه ميخواهى تعريفش بكنى ... يك وقت مدحش ميكنى به يك چيزهايى كه ندارد. مدح من لايستحق المدح است. يك وقت مدحش ميكنى به چيزهايى كه دارد. يك خوبىهايى دارد يك بدىهايى دارد. يك وقت مدحش ميكنى به آن چه كه ندارد از صفات خوب. يك وقت مدحش ميكنى به آن چه كه دارد از صفات خوب. اين هر دو را گفتند شامل ميشود. و اما تعبير شهيد در دروس آن اخص از همهء اينهاست. او ميگويد مدح من كان اهلا للذم. و ذم من كان اهلا للمدح. اگر يك كسى اهل مذمّت است. اصلا بايد از او مذمت كرد. اصلا جامعه او را ميشناسد به اينكه از او مذمت كند. اينقدر ظلم كرده و اينقدر ستم نموده و بدى نموده كه اگر چهار تا خوبى هم دارد، خوبى هاش در نظر مردم مطرح نيست. مدحُ من كان اهلا للذم. مدح كسى كه اهل براى مذمت است. اين را شما مدحش كنى. چه به خوبى هاش و به آنچه كه دارد و چه به آنچه كه ندارد. اين حرام است. مدح من كان اهلا للذم، حرام است. چه به خوبى هاش كه دارد چه به آنهايى كه ندارد. چه به صدقش چه به كذبش. ذم من يستحق المدح... ذم من كان اهلا للمدح يك كسى است كه جامعه او را به خوبى ميشناسد. اصلا هر كجا صحبت ميشود از او تعريف است شما بياييد مذمتش كنيد. چه مذمتش كنيد به صفات بدى كه دارد. آدم خيلى خوبى است اما دستش به جيبش نميرود خيلى بخيل است. شما حالا بياييد به آن صفات مذمتش كنيد. بگوييد مثلا دستش به جيبش نميرود. اين باز حرام است. چه به كذب مذمتش كنيد، اين هم باز يكون چى؟ حراماً. اين هم عبارت شهيد، مدح من كان اهلا للذم، ذم من كان اهلا للمدح. اولى و بلكه متعيّن در تعبير هم اين تعبير دروس هست. اين تعبير دروس تعبير درستى است و شايد شيخ اعظم قدس سرّه هم همين تعبير را اراده كرده است. چرا اين تعبير درست است؟ براى اينكه اگر شما آمديد گفتيد: مدح من يستحق الذَّم، اطلاقش شامل می شود كجا را مدح من يستحق الذم ولو بصفات خوبش. يك آدمي است صفات بد دارد صفات خوب هم چى؟ دارد. شما مدحش كنيد به صفات خوبش. شما ميخواهيد بگوييد اين هم حرام است؟ به چه دليل حرام است. مدح كسى كه داراى دو صفت است. صفت ذم و صفت خوب. يك خوبى هايى دارد و يك بدى هايى دارد. شما بياييد اين آدمى را كه يك بدى هايى دارد تعريفش كنيد به خوبىهاش. چرا حرام باشد پس مدح من يستحق الذم هم شامل ميشود مدح من يستحق الذم را به دروغ به يك چيزهايى كه در او نيست. هم شامل ميشود مدح من يستحق الذمّ را بدروغها و به يك خوبى هايى هم كه در او هست. هم خوبى اش را ميگويم هم بديش يا نه خوبىهایش را ميگويم. اجازه بفرمائيد مگر اين كه وقتى ميخواهى خوبى هایش را بگويى ايهام اين را داشته باشد كه اين آدم آدم خوبى است كه آن از باب اغراء به جهل حرام است. نه از باب عنوان مدح اين يك شبهه. يك اشكالى كه به اين حرف است. اشكال دوم : مدح من يستحق الذم را گفتند حرام است. شما ميگوييد كجا حرام است؟ مدح من يستحق الذم به صفات خوبى كه در آن چى؟ نيست ديگر خوب اگر اين حرام است كه اين ميشود همان حرمت دروغ؟ گفتند دروغ حرام است مدح من يستحق الذم هم حرام است. شما اگر مدح من يستحق الذم را منحصر ميدانيد (يكمقدار بايد به فكر فشار آورد ها. چون من خودم به فكرم فشار آوردم) مدح من يستحق الذم را منحصر ميدانيد به مدح از صفاتى كه ندارد. اينجوريه ديگه آدم بد را چجورى تعريفش ميكنند؟ من يستحق الذم را. خوب اين كه حرمتش از باب حرمت دروغ است ديگر چرا كنار دروغ آوردند ذكرش كردند؟ گفتند بله اين اغلظ است. اين حرمتش اغلظ است، لكن كما ترى. خوب بود ميگفت الكذب حرامٌ لا سيّما فيما كان مدح من يستحق الذم او ذم من يستحق المدح. اين دو تا شبهه در اين عنوان هست. اما عنوان شهيد عنوان قشنگى هست. عنوان شهيد اين است كسى كه اهل ذمّ است تعريف از او ولو به صفات ممدوحه اش هم حرام است. يك آدم ظالم جانى جنايت كارى كه از هر كسى كه ميپُرسى يك دو تا بد و بيراه به او ميگويد ميگويد الهى خانه اش خراب بشود الهى داغ بچه اش را ببيند. شما يكدفعه بياييد و بخواهيد چهار تا خوبى هم دارد مدحش كنيد ولو به صفات خوبش مدحش كنيد ولو به صدق اين حرام است. براى اينكه اين ترويج ظالم است. ترويج باطل است يا يك آدمى در بين مردم به خوبى معروف است. اهل مدح است. شما بياييد دو تا نقطه ضعف از او بگيريد و ذمش كنيد به اين دو نقطه ضعف اين كذب نيست راست است. دو تا نقطه ضفع دارد. ولى باز اين هم يكون حراماً خودش يك حرام مستقل است. مدح من كان اهلاً للذم ذم من كان اهلاً للمدح اين حرام است. چه با صدق باشد چه با كذب. چه با صفات خوبش باشد چه با صفات بدش باشد. اين خودش يك حرام مستقل است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- احتجاج : 115. [2]- مكاسب 2 : 39. [3]- انسان (76) : 3. [4]- صحاح اللغة 6 : 2487 مادة : لما. [5]- قاموس المحيط 4 : 388. [6]- مكاسب 2 : 47. [7]- امالي (شيخ طوسي) 519، استاد مضمون روايت را فرموده اند. [8] - تذکره 1: 582، قواعد 1: 121 [9]- قواعد الاحكام 2 : 8. [10]- دروس 3 : 163، عبارت دروس چنين است: «والذم لغير أهله والمدح في غير موضعه»
|