اعانت ظالم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 306 تاریخ: 1383/7/13 بسم الله الرحمن الرحيم يكى ديگر از كارهايى كه حرام است لحرمة نفسه، كه شيخ به عنوان بيست و يكمين كار او را نقل كرده، اعانت بر ظالم است و در اينجا ما ديروز يك نحوى بحث كرديم كه بعضى از آقايان آمدند گفتند كه خيلى بحث منظم نبود من هم خودم اين احتمال را ميدادم. بعد هم كه مراجعه كردم به مكاسب محرمه امام سلام الله عليه ديدم آنجا هم بحث ها يك مقدار قاطى شده و در آخر سر هم خودشون فرمودند كه به هر حال ما تبعاً لمشايخ... بعض از اين بحثها را مطرح كرديم، و يا اينكه بعضى از بحث ها را كه آقايون فرمودند خوب بود متعرض بشويد و ما متعرض نشديم و گفتيم نه ما متعرض نميشويم آن هم از اين قبيل است. يعنى اصل بحث ها بعضى هايش خارج از محل بحث است. مثل بحث از اينكه حالا اعانت ظلم جزء كبائر است يا كبائر نيست. جاى بحثش اينجا نيست. ما در مكاسب محرمه بحث ميكنيم. بحث از اصل حرمت مطرح است. جزء كبائر هست يا نه اين بايد در باب خودش بحث بشود. لكن چون شيخ بحث فرموده فلذا ما هم تبعاً للشيخ بحث ميكنيم. بنابراين آن آقايى كه ميفرمود شما از حق الله و حق الناس بودنش هم بحث كنيد، جواب اين است كه اينها ربطى به محل بحث ما ندارد. ما آن يكى را هم كه بحث كرديم تبعاً لشيخ اعظم است. مضافا به اينكه ظلم را اگر ما ظلم به غير گرفتيم كما هو الحق، خوب معلوم است ظلم به غير، حق الناس است و جزء حق الله نيستش. كيف كان حالا بحث را امروز دوباره، روز از نو روزى از نو. آن بحثهاى ديروز را فراموش شده بگيريد بحث را دوباره شروع ميكنيم. «جمات مبحوثه» در اينجـا در دو مقـام از بحث هست. در دو مقـام بحث است. يك مقام بحث در حرمت و كبيره بودن اعانة الظالم فى ظلمه و اعانة الظالم فى غير ظلمه و دخول الشخص فى ديوان الظلمه و كونه من اعوانهم. در مقام اول بحث از اينهاست. بحث از حرمت و كبيره بودن عون اعانت ظالم فى ظلمه و يا اعانت ظالم در غير ظلمش و يا كون در ديوان ظلمه و جزء اعوان ظلمه. اين سه موضوع بحث. بحث در حرمت اينها و كبيره بودن اينهاست. اين در مقام اول. مقام دوم بحث در مراد از اين ظالم است كه آيا مراد از اين ظالم حتى عاصى را هم شامل ميشود. ظالم ولو ظالم بنفسه كالعاصى؟ يا اين ظالم اختصاص دارد به ظالمينى كه ادعاى خلافت و نيابت از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را داشتند. كخلفاء بنى اميه و بنى العباس. يا اعم است از آنها و از سلاطين جور و يا اعم است از آنها و از هر كسى كه ظالم است على نحو الاستمرار. يك كسى است اصلا هميشه قطّاع الطريق است. دزد است هميشه. و يا اعم از آن كسى كه ظالم است مرّة واحدة اين مقام دوم بحث. پس مقام دوم اين است كه مراد از اين ظالمى كه در اينجا بحث شده از عون او، دخول در ديوان او، نميدانم عون در ظلمش يا در غير ظلمش. اين ظالم در مقام اول و موضوع در مقام اول اين ظالم به معنا اعم است از ظلم به نفس و غير؟ حتى يشمل العاصى. يا اختصاص دارد به ظالمينى كه ادعاى خلافت و نيابت از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را دارند كه بشود خلفاي جور بنى اميه و بنى العباس. يا اعم است از او و از ظالمينى كه به عنوان سلطنت ظلم ميكنند. سلاطين جور را هم شامل بشود. يا اعم است از آنها و از كسى كه استمرار در ظلم دارد، ولو جزء سلاطين جور نيست. قطاع الطريق است. سارق حرفه اى است و يا اعم است از آنها و از كسى كه يك بار ظلم ميكند به ديگران. مقام دوم در اين خصوصيات است. پس در مقام اول سه تا مسأله هست. سه مبحث و سه مسأله هست. «حرمت اعانت ظالم در ظلمش» بحث اول مسأله اولى، اعانة الظالم فى ظلمه. اعانة الظالم فى ظلمه لا اشكال فى حرمته. بلكه ادعا شده: لاخلاف بين المسلمين فى حرمته. مسلمين هم اعانت ظالم را در ظلمش حرام ميدانند. و استدلّ لحرمتها بوجوه. يكى آيه شريفهء (و لاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار)[1] به اين بيان كه آيه تفسير شده به حبّ بقاء ظالم. در آيه يكى از مصداق ركون به ظالم حبّ بقاء ظالم است. اگر حبّ بقاء ظالم حرام است، به طريق اولى اعانت ظالم در ظلمش حرام است. من شمشير را دستش بدهم بزند مردم را، شلاق به او بدهم بزند مردم را، اين به طريق اولى حرام است. اين يك. دو: آيه (و لا تعاونوا على الاثم و العدوان)[2]. آيهء تعاونوا براى اينكه اعانت الظالم فى ظلمه اين اعانت على الاثم و العدوان. اشكال به استدلال به اين آيه به اينكه در تعاون چون باب تفاعل است تواطئ ميخواهيم و در مورد بحث تواطئى نيست. اينها با هم ننشستند تصميم بگيرند به كسى ظلم كنند. يك كسى ميخواهد يك كسى را شلاق ظالمانه بزند، ديگرى هم شلاق را دستش ميدهد بزند، تواطئى نيست. اين اشكال قد مرّ جوابش در باب بيع العنب لمن يعلم انه خمراً كه آنجا گفته شد نه در اعانت بر اثم تواطئ نميخواهيم و باب تفاعل يك چنين ظهورى ندارد. اين هم وجه دوم. وجه سومى كه به آن استدلال شده است، بناء عقلاء و ارتكاز عقلاء. عقلاء ارتكازشان بر اين است كه اعانت ظالم بد است و ناپسند است و مستحق مجازات. اين بناء عقلاء است. او را بد ميدانند. او را مستحق مجازات ميدانند. و لك ان تقول بناء متشرعه و سيرة متشرعه بر حرمت اعانت ظالمه. خوب اين سيره يا اين بناء عقلاء در زمان معصوم صلوات الله عليه هم بوده و او را امضاء كرده است و امضاء او دليل بر رضايت و حجيتش هست و إلاّ كان عليه كه ردع كند. مضافا به اينكه در اينجور موارد خود بناء عقلاء ولو در زمان معصوم هم نباشد، اين گذشتيم اين كه خودش كفايت ميكند در عدم جواز و در حرمت. وجه چهارم كه هو العمدة، روايات خاصه هست. روايت خاصّه در باب كه اينها دلالت ميكند بر اينكه اعانت الظالم فى ظلمه حرام. اين روايات، احدها اين روايت يك باب 42 از ابواب ما يكتسب به، كتاب التجارة صحيحه ابى حمزه بنابر اين كه مالك بن عطية آن مالك بن عطيه ثقه باشد. زيرا كه مالك بن عطيه[3] دو تاست يكى ثقة و ديگرى غير ثقة. امام[4] ميفرمايد بنابر اين كه اين مالك بن عطيّة آن مالك بن عطيّه الاحمسي باشد كه ثقه است كه بعيد هم نيست. براى اينكه آن يكى اصلا مجهول است يا مهمل است. اين يكى هست كه روايت دارد. به هر حال بنا بر اين كه مالك بن عطية مالك بن عطيّه الاحمسي ثقه باشد، روايت صحيحة است. عن على بن الحسين عليهما السلام فى حديث قال: «ايّاكم و صحبة العاصين و معونة الظالمين.»[5] قال اياكم و صحبة العاصين و معونة الظالمين. يكِ باب 42. خوب اين. بعّدوا انفسكم، اَمر است. بعّدوا انفسكم احترزوا از صحبت عاصين و از معونه ظالمين. كمك كردن به ظالمين را دارد ميگويد كه دنبالش نرويد. اين يك روايت. روايت دوم، ثانيها اين روايت طلحة بن زيد، روايت دوم باب 42. البته در اين روايت طلحة بن زيد، محمد بن سنان[6] هست كه توثيق نشده، طلحة بن زيد هم توثيق نشده، گرچه در طلحة بن زيد[7] از شيخ[8] نقل شده كه فرموده كتابش معتمد است و در محمد بن سنان هم گفته شده قرائنى هست كه دلالت ميكند بر اعتبار رواياتش[9]. مراجعه بفرمائيد. به هر حال در اين روايت هم محمد بن سنان و طلحة بن زيد توثيق نشدند. عن ابى عبدالله(ع) قال: «العامل بالظلم و المعين له و الراضى به شركاء ثلاثتهم.»[10] آنكه ظلم ميكند آنكه كمك ميكند آن عامل را آن كه راضى به ظلم است اينها هر سه شريكند و ظاهر اينكه هر سه شريكند يعنى هر سه شريك در ظلمند. همه اينها در اين ظلم شريكند. هم راضى شريك هست هم ... سهم دارند در اين ظلم. هم عامل شريك است و هم معين. شريكند در ظلم وقتى شريك بودند در ظلم پس در معصيتش هم شريكند. ظلم معصيت است اينها هم در اين معصيت شريكند و عاصى هستند. اين هم يك روايت كه باز بر حرمتش دلالت ميكند. روايت ديگر آن روايتى كه ميگويد من مشى الى ظالم چندم است؟ ديروز خواندم روايت ورّام بن ابى فرّاس. ثالثها ما فى كتاب ورّام بن ابى فرّاس. ما هم كتاب ورام بن ابى فراس... 15 باب 42. قال قال(ع): «من مشى الى ظالم ليعينه و هو يعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام.»[11] اين ديگر قدر متيقنش اعانت در خود ظلم است. آنها هم اعانت در ظلم را شامل ميشد. اين ديگر قدر متيقن است بلكه ظاهرش اين است. من مشى الى ظالم ليعين آن ظالم را و هو يعلم أنه ظالم اين قدر متيقنش اين است كه ميرود كمكش كند در چى؟ در ظلمش. ميداند ظالم است و ميرود. اين يا ظهور دارد در اعانت در ظلم و يـا قدر متيقنش اعـانت در ظلم است. فـقد خـرج عن الاسلام. سه روايت هم امام نقل ميكند. سه تا روايت. اگر كتاب از... امام نقل ميكند از مستدرك اين روايت سوم. روايت چهارم، روايت چهارم امام ميفرمايد اين را كراجكى هم نقل كرده جامع الاخبار هم نقل كرده. روايت چهارم اين صحيحه... چيزى است كه از راوندى نقل شده مستدرك از راوندى نقل كرده باسناده الصحيح على ما شهد بمحدث نورى. اين روايت راوندى است روايت چهارم عن موسى بن جعفر عليه السلام قال قال رسول الله(ص): «من نكث بيعة ، او رفع لواء ضلالة او كتم علماً او اعتقل مالا ظلماً او أعان ظالماً على ظلمه و هو يعلم انه ظالم فقد برئ من الاسلام.»[12] اين روايت هم دارد برئ من الاسلام منتهى در روايت كراجكى دارد...«خرج من الايمان»[13]. اين دو روايت هم هر دو دلالت ميكند بر حرمت. براى اينكه خروج از اسلام و خروج از ايمان، اين يك امر ادعايى است. مبالغه است. لكن صحت مبالغه نميشود مگر اينكه معصيت باشد. قطعاً ديگه معصيت بودنش را دلالت ميكند. اين هم يكى از رواياتى كه باز دلالت ميكند بر اين معنا. روايت ديگر كه ميشود روايت ششم، اين روايت صدوق است. در ... به اسناد سابق در عيادت مريض. روايت صدوق عن رسول الله(ص) فى حديث قال: «من تولى خصومة ظالم او اعانه عليها نزل به ملك الموت بالبشرى بلعنه و نار جهنم و بئس المصير.»[14] اين هم دلالت ميكند اعانه على آن تولى خصومت ظالم. او يك دشمنى دارد ظالم با يك كسى. كسى كه كمكش كند، بشارت جهنم بهش ميدهند. اين هم بر حرمت دلالت ميكند. توهم نشود كه من تولى خصومة ظالم يعنى من تولى خصومة ظالم از باب قضاء. تولّى دشمنى را از طرف ظالم، منتهى تولّى قضاء در باب قضاء را دارد ميگويد. تولى قضا سرپرستى قضا اعان يعنى اعانه بر سرپرستى قضا. اين خلاف ظاهر است جداً. تولى خصومة ظالم مطلق است سرپرستى دشمنى يك ظالم تولى يك ظالم مر خصومت را. من نميدانم امام[15] سلام الله عليه اين احتمال را از كجا آورده اينجا متعرضش شده است. من تبعاً للامام عرض كردم كه توهم نشود والا اصلا وجهى براى توهمش وجود ندارد. پس اين روايت هم كه با دو سند نقل شده، هم اينجا به سند شيخ صدوق در عيادة المريض آمده، هم در حديث مناهى آمده، يكِ 43 از ابواب ما يكتسب به، آنجا هم دارد: «و من تولى خصومة ظالم او اعان عليها ثم نزل به ملك الموت قال له ابشر بلعنة الله و نار جهنم و بئس المصير»[16] اين روايت به اطلاقها او بانصرافها او بقدر المتيقن منها اعانة الظالم فى ظلمه را شامل ميشود و حرام است. آيا اعانت ظالم در ظلمش از گناهان كبيره است؟ اما كبيره بودنش حالا اعانة الظالم فى ظلمه آيا كبيره است يا كبيره نيست؟ بله ظاهر اين روايتِ من تولى خصومة ظالم روايت صدوق كه نزل به ملك الموت بالبشرى و بلعنه و نار جهنم و بئس المصير. خوب اين دارد وعدهء عذاب ميدهد رسول الله(ص) و در روايت عبدالعظيم حسنى كه در باب كبائر آمده، كبيره آنى است كه اوعد الله عليه النار آنجا وعدهء پيغمبر را هم دليل بر كبيره دانسته. اوعد كتاب يا سنة بر نار. اينجا دارد پيغمبر وعدهء به نار ميدهد. اين دليل است بر كبيره بودن اعانت ظالم فى ظلمه. و اما اين روايتِ دوم روايت طلحة بن زيد العامل بالظلم و المعين له و الراضى به شركاء ثلاثتهم استدلال به اين روايت براى كبيره بودن كما ترى. براى اينكه غاية الامرش اين است ميگويد اينها شريكند در ظلم. لازم اين شراكت در ظلم اين است كه شريكند در معصيت. بيش از اين از آن استفاده نميشود. هم اين شريكه هم اين هم اين. نميدانم اينها همه شريكند. شما خيال نكنيد فقط ظالم، ظلم كرده اينها هم در ظلم شريكند. شريك در ظلمند پس شريك در معصيتند. اما حالا شريك در ظلم اند پس از حيث وعده نار و كبيره و صغيره بودن مثل هماند، اين هم خلاف عقل است كما اشار اليه سيدنا الاستاذ در اين مكاسب محرمه اش، هم ظهورى در اين معنا ندارد. اينها شريكند در همه چيز. يعنى آقاى ظالم كه ميزند ميكشد و آن بيچاره اى كه راضى است. تو خونه اش نشسته راضى است. اين هم در معصيت مثل آن است. اين كما ترى. پس اولا تقييد عقلى دارد و ثانياً ظهور ندارد. اين اصل شركت در ظلم را ميخواهد بگويد و ثالثاً اگر ما روايت داشته باشيم كه هر ظلمى كبيره هست كما اينكه امام به آن اشاره فرموده[17]، خوب بايد ديد آن روايت كه ميگويد هر ظلمى كبيره است يعنى هر ظلمى از ظالم كبيره است يا هر ظلمى از شركاء در ظلم هم كبيره است. فرض كنيد ما روايت داريم الظلم كبيرة. اينجا شركاء هم اطلاق دارد. اينها شريكند. خوب اينها شريكند يعنى هر اثرى كه بر ظلم بار است بر اين شركاء در ظلم هم بار است. بايد ديد اگر رواياتى ميگويد الظلم من الكبائر يعنى الظلم من الظالم من الكبائر يا الظلم من الكبائر چه من الظالم چه من شركاء در ظلم. يك همچين اطلاقى بايد داشته باشد و چنين اطلاقى بعيد است بلكه ممنوع است. فوقش اگر داشته باشيم الظلم كبيرة ظاهر در اين است: الظلم من الظالم كبيرة نه الظلم كبيرة على سبيل اطلاق. پس اولا شركاء ثلاثة در بيش از شركت در ظلم و معصيت را دلالت ندارد. ثانياً تقييد عقلى دارد نميتوانيم قبول كنيم. ثالثاً اگر هم بگوييم ما الظلم كبيرة در آن روايات اين را بگوييم اطلاق دارد، اما آن روايات آيا اطلاق دارد يا نه؟ آنها كه ميگويد الظلم كبيرة آيا الظلم كبيرة ولو از شريك در ظلم يا الظلم كبيرة از چه كسي؟ من الظالم. بعيد است يك همچين اطلاقى در آنجا باشد. آنرا هم ظاهراً ناظر به اين است كه الظلم كبيرة از چه كسي؟ من الظالم. اين هم مال اين روايت نميشود استدلال كرد. اما آن روايات استدلال بهش درست بود. ديگه چى بود؟ اين چند تا روايت كه داشتيم، بله برائت از اسلام كه در اين روايت ورّام آمده يا خروج از ايمان كه در روايت كراجكى آمده يا برائت از اسلام كه در روايت راوندى آمده بگوييد اينها ولو ادعا هست اما اين ادعا در معصيت صغيره صحيح نيست. يك معصيتى كه صغيره است (و ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيّئاتكم)[18]. حالا يك صغيره اى كه با اجتناب كبائر خودبخود از بين ميرود، احتياج به توبه هم ندارد. صغيره وقتى استحقاق عذاب ميآورد كه اجتناب كبائر نباشد. صغيره اى كه با اجتناب كبائر مكفّر است، نميشود ادّعا كرد برائت از اسلام ميآورد يا برائت از ايمان ميآورد بگوييد ولو باب، بابِ ادعا، اما اين ادعا در صغيره اى كه يكفّر عنها باجتناب الكبائر صحيح نيست. اين دليل بر اين است كه اينها از كبائرند. اين روايات هم دلالت ميكند. البته اين روايات كه گفته شد، اينها همه ضعف سند دارد. غير از اين روايت راوندى كه مصححه است. براى اينكه مستدرك او را صحيح دانسته. صاحب مستدرك او را صحيح دانسته و امام به اين عنايت دارد. ببينيد من عبارت امام را بخوانم ميخواهم يك نكته اى بگويم. امام به اين عنايت دارد ميگويد كه. حالا بعد پيدا كنيد. ميگويد اين روايت... ها و تصحيح الاخيرة ... «لتظافر الروايات و اعتبار بعضها و تصحيح الاخيرة»[19]. ايشان سه تا جهت ذكر ميكند: يكى تظافر روايات يكى اعتبار بعض يكى تصحيح اخيرة. حالا من روى تصحيح اخيرهاش ميگويم اين روايات ضعف سند دارد غير از اين آخرى كه مصححه است و امام ميفرمايد اين تصحيح شده. و ما حضرنى كتاب الراوندى حتّى انظر الي سندها. به نظر بنده تصحيح مرحوم نورى نميتواند روايت را مصححه كند و آدم به آن اعتماد كند؛ چون مرحوم نورى به ادنى شيئى روايت را صحيحه كرده و به ادنى شيئى روايات را درستش كرده است اين كتاب مستدرك پر است از رواياتى كه در كتب اربعه نيامده و مشايخ ثلاثة قدس الله اسرارهم به آنها عنايتى نداشتند. صاحب وسائل هم معمولا نقل نكرده. مستدرك آمده اينها را جمع كرده بعد آخر جلد سوم هر كتابى را خواسته درستش كند... حتى كتاب فقه الرضا... حتى كتاب فقه الرضا كه عدم كونه من الرضا عليه السلام من أوضح الواضحات؛ براى اينكه در آنجا گاهى دارد: و الروايات فى المسألة متعارضة فلابد من العمل بقول العالم خذ ما خالف العامة. خوب اين نميشود امام هشتم اين حرف را بزند كه روايات متعارضه است و اينجورى است. يا من اينگونه ميگويم، امام اينجورى گفته است، يا در روايت اينجورى آمده. مراجعه كنيد فقه الرضا ديگر يقينى است مال حضرت رضا نيست. بيشتر كتابها ما بهش سند نداريم در مستدرك. اما مستدرك بناش بر اين بوده همهء اين روايات را تصحيح كرده. چگونه ميشود روايت را به تصحيح فاضل نورى اعتماد كرد، مع اينكه در مستدرك رواياتى را كه آورده همه اش تو كتب اربعه نبوده، نسبتش به صاحبان كتاب معروف نيست و با زحمت ايشان خواسته بر يك مبانى يك وجوه بسيار نادره و ضعيفه اينها را صحيح كند و خود امام سلام الله عليه ميفرمود ما فى المستدرك مستدرك. چگونه ميشود تصحيح فاضل نورى اعتماد كرد كسى كه كتاب مينويسد به نام تحريف القرآن و همه رواياتى كه در تحريف قرآن آمده آنجا جمع ميكند. خيلى هم به آن ميبالد. چگونه ميشود به تصحيح فاضل نورى قدس سره الشريف اعتماد كرد با اينكه امام در بحث تحريف قرآن، آنجا دارد ميگويد فاضل نورى آدم خوبى بوده آدم زاهدى بوده آدم مقدسى بوده آدم متدينى بوده يك مشت كتاب نوشته اين را مراجعه كنيد. بحث حجيت ظواهر نميدانم اسم كتاب امام چيه نميدانم. آنجا دارد ميگويد آدم خوبى بوده آدم مقدسى بوده، متدين بوده، اين حرف ها را داشته؛ اما هر چى كتاب نوشته روايات ضعاف را جمع كرده. حاشيه بر كفايه هر چى روايت... تو اين كتاب القصاص ما ظاهراً بهش اشاره كرديم. نميدانم در كتاب القصاص به آن اشاره كردم يا توى اين حاشيه بر شرح ارشاد اردبيلى من خودم به جرأت نميگويم كه. حالام دارم ميگويم توى يك جلسه علمى دارم ميگويم و دارم نقل ميكنم. ميگويد هر چى كه نوشته ضعيفه. ميگويد تمام آنچه را كه در اين كتب نوشته ضعفيه. حالا چطور شده كه اينجا امام قدس سره به تصحيح ايشان عنايت ميفرمايد. خلاصهء حرفم اينه. اين ... برگردم دوباره روايات باب كلها ضعيفة الاسناد و روايتى نداريم كه سندش تمام باشد بله فقط روايت راوندى است كه امام تصحيح فاضل نورى را در او جهتى قرار ميدهد براى استدلال فى قوله لتضافر الروايات و اعتبار بعضها و تصحيح الاخير. شبههء بنده اين است چجور امام سلام الله عليه به اين تصحيح الاخير عنايت كرده و اين را جزء وجوه قرار داده با اينكه مصحح فاضل نورى است كه فاضل نورى به ادنى شيئى كتاب را منتسب به صاحب ميداند و به ادنى شيئى روايت را صحيحه ميداند، حتى كتاب فقه الرضا را هم مال حضرت رضا ميداند.[20] نميدانم كتاب جعفريات را مال كى ميداند. در جلد سوم مراجعه كنيد. خيلى زحمت كشيده، جور كرده است و نوشته است. و كيف بتصحيح مثل ايشان عنايت كرده با اينكه او كسى است كه تحريف القرآن مينويسد و تمام روايات را آنجا جمع ميكند. توجه ندارد به خطر و ضررى كه اين دارد. توجه ندارد كه اين خلاف ضرورت فقه شيعه است. ضرورت شيعه است. پس كسى كه روايات كتب را به ادنى وجهى به صاحب كتاب منتسب ميكند و صحيح ميداند حتى فقه الرضا را مال حضرت رضا صلوات الله و سلامه عليه ميداند با اينكه واضح البطلان است كه اون مال حضرت رضا باشد. بَيّنِ البطلان است كه آن كتاب مربوط به حضرت رضا نيست و كسى كه كتاب تحريف القرآن مينويسد هر چى روايت ضعيف و غيرضعيف بوده جمع ميكند. تأويل و تفسير و روايت ضعيف و غيرضعيف و منتشر ميكند و به قول امام سلام الله عليه چاپ اول هنوز در عراق پايان نيافته، انگستان چاپ دومش را ميزند و آن همه ضررها براى اسلام آمد. با اينكه عدم تحريف قرآن، از بديهيات شيعه است. اصلا دليل نميخواهد عدم تحريف قرآن. شما سراسر نهج البلاغه را ورق بزنيد. تمام نهج البلاغه يك جا امير المؤمنين براى حاكميت خودش به قرآن تمسك نكرده كه اين آيه در حق من بوده. اينها ميگويند دو سوم قرآن تو سوره بقره نميدانم دو سومش يك سوره بوده راجع به خلافت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه انداختندش. اسم على و ائمه همه در قرآن بوده است. اينها برداشتند انداختند. چطور شد در نهج البلاغه امير المؤمنين ع يك جا نفرمود آقا فلان آيه اسم من هست. من خليفهء به حقم چرا پس من را قبول نميكنيد؟ اگر در دو سوم قرآن اسم ائمه بوده كه تو اين روايات آمده و مرحوم فاضل در تحريف القرآن نقلش كرده چرا پيغمبر هنگام مريضى گفت قلم و دوات بياوريد من چيزى بنويسم. چى چى بنويسى قلم و دوات چى چى بنويسى در كلّ قرآن هست تو ميخواهى چى چى بنويسى؟ چرا حضرت زهرا سلام الله عليها كه به آيات قرآن راجع به حق خودش ظاهراً پنجاه آيه دارد راجع به حق خودش استدلال كرده اما هيچ جا ندارد شوهر من حاكم بوده طبق اين آيهء قرآن شما چرا نميآييد او را اينچنين و آنچنان كنيد. چرا خود رسول الله در غدير خم نفرمود آقا آن آيهء قرآن. چون غدير خم ديگر سال آخر پيغمبر. آقا تو فلان سوره تو فلان سوره تو فلان سوره راست دو سوم بقره براى امير المؤمنين است. چرا خودش نفرمود. خوب اين از بديهيات است بطلانش. عدم تحريف قرآن از بديهيات است بطلانش. به قول علامهء طباطبائى قدس سره الشريف و نوّر الله مضجعه ميفرمايد: قرآن ميگويد (لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه)[21]. خوب اين متن قرآن است اگر بنا باشد كم و زياد بشود كه خوب پس اتاه الباطل. خود قرآن ميگويد لايأتيه الباطل. خوب پس اتاه الباطل. به قول علامه (البته در بحث تحريف... من امام را خيلى مقدم ميدانم در استدلال بر علامه و علامه هم استدلال متينى دارد) ميگويد قرآن معجزه است آيه به آيه قرآن معجزه است. معجزه است يا نه؟ از همهء معجزات پيغمبر چى چى باقى مانده؟ قرآن. على و حوضش باقى مانده قرآن باقى مانده. شما امروز همهء نازتون به قرآن است. شما اگر يك مسيحى آمد ميخواهد مسلمان بشود، ميگويد دليل معجزهء پيغمبرتان چيه؟ ميگوييم قرآن از نظر فصاحت بلاغت محتوى چه چه چه تو يك آيه نميتوانى مثل قرآن بياورى. اين آيات قرآن همه اش... ميگويد نخير آن آياتى كه افتاده است. اگر آنها بود شايد من ميتوانستم مثل آنها بياورم. من چجور باور كنم. اين چجور معجزه اى است؟ نميتواند باور بياورد. براى اينكه خود انسان هم نميتواند باور كند اين احتمال را بدهد. مثلا قرآن ميگويد (فاتوا بسورة من مثله)[22]. آية من مثله خوب من نعوذ بالله اگر احتمال بدهم ثم العياذ بالله نياورد در نسل من كسى كه احتمال تحريف قرآن را بدهد و نياورد به زبان من كه يك روز احتمال تحريف قرآن را بدهم. خوب اگر من احتمال بدهم كه قرآن كم و زياد شده باشد. خوب خود من هم باور نميكنم. ميگويم آنها كه افتاده است اگر آن افتاده ها بود من قشنگ تر از آنها ميتوانستم بگويم. بهتر از آنها ميتوانستم بگويم. خوب چطور معجزه است. حضرت زهرا (س) ندارد. ائمه... ائمه ندارند در باب ولايت ائمه، ائمهء معصوم ما... تمسك نكردند على تمسك نكرده زهرا تمسك نكرده خود پيغمبر تمسك نكرده، نميدانم ايتينى ب... اينها همه دليل بر عدم تحريفه. ايشان برداشته نوشته حتى آلاء الرحمن جواب داده، يك كتاب ديگرى هم حاج آقا بزرگ نوشته راجع به تحريف قرآن. ولى خلاصه حرف همين است كه من گفتم. اين حرفهاى من بهترين دليل است كه از امام و علامه طباطبائى گرفته شده و كسى كه تحريف القرآن را نوشته و آنجورى و مستدرك را نوشته. اين چجور تصحيحش مورد اعتباره، بقيهء بحث براى فردا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- هود (11) : 113. [2]- المائدة (5) : 2. [3]- تنقيح المقال 3 : 50. [4]- المكاسب المحرمة 2 : 157. [5]- وسائل الشيعة 17: 176، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 1. [6]- رجال النجاشي : 328. [7]- الفهرست : 149. [8]- الفهرست : 149. [9]- رجال النجاشي : 328. [10]- وسائل الشيعة 17: 177، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 2. [11] - وسائل الشيعة 17: 182، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 15. [12]- مستدرك الوسائل 13: 123، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 35، حديث 4. [13]- كنز الفوائد 1: 351. [14]- وسائل الشيعة 17: 181، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 14. [15]- المكاسب المحرمة 2: 145. [16]- وسائل الشيعة 17: 183، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 43، حديث 1. [17]- المكاسب المحرمة 2 : 143. [18]- نساء (4) : 31. [19]- المكاسب المحرمة 2 : 146. [20]- خاتمة المستدرك 1: 237. [21]- فصلّت (41) : 42. [22]- بقره (2) : 23.
|