Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: حرمت اعانة الظالم در ظلمش و دخول در ديوان ظلمه
حرمت اعانة الظالم در ظلمش و دخول در ديوان ظلمه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 308
تاریخ: 1383/7/15

بسم الله الرحمن الرحيم

تا اينجا كه آمديم، همانجورى كه شيخ هم فرمودند، شيخ اعظم قدس سره، معلوم شد كه از آن موضوعات ثلاثه دو موردش محرّم است، يكى اعانة الظالم فى ظلمه، يكى دخول الشخص فى ديوان الظلمة و فى اعوانهم و انصارهم، اما كارى را براى ظلمه انجام دادن از كارهاى مباح و جائز تبرّعاً يا براى اخذ اجرت آن دليلى بر حرمتش شيخ فرمود نداريم. من عبارت شيخ را بخوانم:

«كلام شيخ در اين زمينه»

«و قد تبيّن ممّا ذكرنا انّ المحرّم من العمل للظلمه قسمان احدهما الاعانة لهم على الظلم و الثانى ما يعدّ معه من اعوانهم و المنسوبين اليهم بان يقال هذا خياط السلطان و هذا معماره [وهذا واعظه و هذا چى و چى.] و اما ما عدا ذلك فلا دليل معتبر على تحريمه»[1]. لقد اجاد مرحوم شيخ و حق هم با ايشان است. ديروز هم عبارت ايشان را خوانديم. يكى دو سه تا بحث جزئى بود كه ذكر شد.

«حرمت اعانة بر ظلم مطلقاً»

حالا بحث ديگرى كه مانده، مقام دوم در اين است كه آيا اين ظالم و ظلمه‌اى كه اعانت بر آنها حرام است و يا در ديوان آنها بودن حرام است، مراد اعم است از ظالم عاصى و ظالم بغير يا اختصاص دارد به ظالم به غير. و در فرض ظالم به غير آيا مطلق ظالم به غير را شامل مي‌شود و يا ظالم به غيرى كه از باب قدرت ظلم مي‌كند؟ از باب سلطنت و رياست ظلم مي‌كند؟ و يا نه اختصاص دارد به ظالم به غير از باب سلطنت و رياست به انضمام ادعاء خلافت از رسول الله(ص).

و من الواضح كه نسبت به اعانت به ظلم، كه دليلش تعاون بر اثم بود، اعانت بر ظلم مطلقا حرام است. چه ظلم ظلم به غير باشد، چه ظلم معصيت و ظلم به خود باشد، قضاءً لعموم (ولا تعاونوا على الاثم و العدوان)[2] بلكه بعيد نيست عدوان در رابطه با حقوق الغير باشد ظلم به غير، و اثم عبارت باشد از همان معصيت. در باب اعانت به اثمش، اعانت به اثم نسبت به هر ظالمى گناه است، چه ظالم بمعنى العاصى، ظلمش به عصيانش، چه ظلمش در حق ديگران، چه از سلاطين چه از خلفا و ديگران. و اما نسبت به ورود در ديوان و در دار و دسته آنها، كه اگر كسى مي خواهد در ديوان ظلمه برود ولى در آن ديوان ظلمه، ظلمى به كسى نمي‌كند، شده بَنّاء السلطان، معمار السلطان، معلم آموزش و پرورش سلطان، مأمور ژاندارمرى سلطان، شده جزء ديوان ظلمه، اما ظلمى نمي‌كند به كسى، اعانت در ظلم نمي‌كند، تو ديوان هست، ولى اعانت بر ظلم ندارد و بنا هم نداشت اعانت بر ظلم كند، به قصد اعانت بر ظلم نرفته. آيا اينجا مراد از ظالم كيه؟ اينى كه دخول الشخص فى ديوان الظلمة و كونه من اعوانهم و انصارهم حرامٌ، همهء اينها را شامل مي‌شود؟ يعنى يك عده اصلا كارشان مشروب خورى است. اين هم حالا رفته براى آنها مثلا بنايى مي‌كند تجارت مي‌كند. ولى جزء ليست آنهاست ديگر به هر حال. بَنّاء الشاربين للخمر است. همه آنهاست يا نه جزء ديوان ظلمه به جامعه و به غير چه از باب قدرت باشد چه از باب سلطنت. يك عده هستند خانه مي‌سازند براى قطاع الطريق‌ها. اصلا اين شده بَنّاى اينها معمار اينها. پول از راه حرام هم البته به او مي‌دهند. اين آن را هم شامل مي‌شود چه برسد به ظلمه مع السلطنة او مع الخلافة. كداميك از اينهاست؟ به نظرآيد كه حرمت دخول الشخص فى ديوان الظلمة و كونه من اعوانهم و انصارهم بدون اينكه اعانت بر ظلمى برايش باشد، اين در جايى حرام است كه ظلمه به عنوان قدرت و رياست باشد، ظلم آنها همراه با سلطنت باشد، به انضمام خلافت. و اما در ديوان سلاطين جور كه ادعاى خلافت ندارند. وارد ديوان سلاطين جور شده اما هيچ ادعاى خلافت ندارد. اصلا يك مملكتى كه نه خدا را قبول دارد نه پيغمبر را قبول دارد اما به هر حال حكامش به مردم ظلم مي‌كنند. اين رفته آنجا شده مسئول آموزش و پرورشش، البته در آموزش و پرورش مرتكب حرام نمي‌شود. شده مسؤول آموزش و پرورش آنجا يا شده پستچى آنها، شده مأمور آمار آنها. اين در ديوانشون هست. حقوق مي‌گيرد اما در عين حال به نظر من دليلى بر حرمتش نداريم.

«دخول در ديوان ظلمه بدون اعانت در ظلم»

دقت كنيد موضوع بحث را: دخول در ديوان ظلمه، كون الشخص من اعوان الظلمة، من دون اعانتهم على ظلمهم. جزء آن گروه است جزء آن باند است. آيا اينكه گفته شده حرام است و شيخ هم فرمود حرام است مطلق الدخول فى اعوان الظلمه؟ حتى ظلم به نفس؟ يا نه اختصاص دارد به ديوان الظلمه مع السلطنة و مع ادعاء الخلافة يا در حد وسط ورود در ديوان ظلمة مع السلطنة يا ورود در ديوان ظلمة ولو بلاسلطنة يك مشت قطاع الطريقند. يك مشت دزدند، اين رفته شده بناى آنها براي آنها بنايى مي‌كند مثل اينكه براى ديگران بنايى مي‌كند براى اينها هم بنايى مي‌كند. كه اصلا توى شهر مي‌گويند بله فلانى بناى دزدهاست. اما هيچ اعانتى در ظلم با آنها ندارد. به نظر بنده حق، اخصِ اخص بودن است. يعنى در ديوان ظلمه مع السلطنة و مع ادعاء الخلافة.

«بررسى روايات مسأله»

حق اين است كه دخول در ديوان ظلمه با آن دو قيد حرام است و ذلك اما دخول در ديوان ظلمهء به معنى العصات، اينكه اصلا ظلم و ظالم از آن چه دارد؟ انصراف دارد. روايات باب از عصات انصراف دارد. بعلاوه كه يك روايت از روايات است كه عصات و ظالمين هر دو را مي‌گويد فاصله بگير از عصات و از ظالمين. كه معلوم مي‌شود ظالمين غير عصات هستند. اگر پيدا كرديد بگوييد. ظالمين غير عصات... «اياك و صحبة العاصين [و الظالمين...] و معونة الظالمين»[3] اين اصلا مربوط به عاصين و ظالمين دو تا هستند.

اما مال آن سلاطين جور. سلاطين جور را هم اگر گفتيم شامل نمي‌شود ديگر روشن مي‌شود كه بقيهء ظالمين را هم شامل نمي‌شود. سلاطين جور را هم شامل نمي‌شود. چون رواياتى كه ما داريم يا اين روايات ظهور دارد در سلاطين جور يا قدر متيقنش در سلاطين جور است. ما در روايات اعوان الظلمة يك روايت مطلقى نداريم كه ظلمه را شامل بشود. چه سلطان باشد بلا ادعاء خلافت، چه سلطان باشد با ادعاء خلافة. قدر متيقن از روايات داله بر حرمت كون الشخص من اعوان الظالمين. قدر متيقن ظالمينى هستند كه ادعاى خلافت دارند. حالا آن رواياتى كه به آنها استدلال شده بود يكى يكى دوباره مي‌خوانيم منتها با اين ديد مي‌خوانيم كه آيا مي‌توانيم از آنها سلاطين را در بياوريم؟ چه برسد به قطاع الطريق يا نه نمي‌توانيم در بياوريم. آن روايات يكى از آن روايات روايت يونس بن يعقوب است: «لا تعنهم على بناء مسجد»[4] خوب اين كه مسلم است عموميت ندارد. اين هم لاتعنهم كه يك روايت يك قضيهء شخصيه است به يونس بن يعقوب مي‌گويد تو كمك نكن ايشان را. قدر متيقن از ايشان يا محتملش به احتمال قوى همان سلاطين جور است. و الا يونس بن يعقوب كه با پادشاه رم سروكار نداشته است يا با بقيه قدرتمندها يا با قطاع الطريق ها كه نمي‌رفته براى قطاع الطريقها مسجد بسازد. اين معلوم است. لاتعنهم يعنى لاتعن خلفاى جور را. ظلمهء مدعين خلافت را. اين يا ظهور در او دارد. يا قدر متيقنش آنست. اين يكى.

روايت ديگر روايت ابن ابى يعفور بود: «ما احب انى عقدت لهم عقدة او وكيت لهم وكاء و ان لى ما بين لابتيها لا و لا مدة بقلم ان اعوان الظلمة يوم القيامة فى سرادق من نار حتي يحكم الله بين العباد»[5] خوب اين روايت كه ما گفتيم اصلا تعارض دارد صدر و ذيلش و قابل استدلال نيست. اين اولا. ثانياً احتمال اينكه اين الف و لام، الف و لام عهد باشد وجود دارد. اينجا دارد مي‌فرمايد و لامدة بقلم ان اعوان الظلمة حالا اينجا را شايد نتوانيم الف و لامش را عهد درست كنيم. اما به هر حال اين روايت صدر و ذيلش با هم تعارض دارد. ما گفتيم قابل استدلال نيست. ما احتمال داديم از اين روايت چيزى افتاده است كه به دست ما نرسيده روايت كم و زياد پيدا كرده است. اصل اعتماد به خبر ثقه و عدم نقص در اينجا جريان ندارد. چون نمي‌شود بين اين دو تا كلام جمع كرد. كراهت با حرمت. رفتن براى اضطرار يك كارى كردن با هميشه با آنها بودن. خوب اين هم مال اين روايت اصلا قابل استدلال نيست به نظر ما.

روايت «محمد ابن عذافر عن ابيه [آنجا هم دارد] قال قال ابوعبدالله(ع) يا عذافر نبئت انك تعامل اباايوب و الربيع فما حالك اذا نودى لك فى اعوان الظلمة. قال فوجم ابى. فقال له ابوعبدالله لما»[6] اينجورى... به من خبر دادند كه تو با اباايوب و ابى الربيع كار مي‌كنى حال تو چجوره وقتى كه به تو خطاب كردند... ندا شدى تو در اعوان ظلمه. خوب اين ندا شدى در اعوان ظلمه احتمال دارد اين الف و لام الف و لام عهد باشد. يعنى آن ظلمه‌اى كه اباالربيع و اينها جزئش هستند همين ابى‌الربيع و اينها جزء وابستگان جزء كارچاق كن ها بودند. جزء ستون هاى خلفا بودند. آنوقت مي‌گويد ندا مي‌شود اذا نودى لك فى اعوان الظلمة. ندا مي‌شود براى تو در اعوان ظلمة. احتمال دارد كه اين اعوان ظلمه الف و لام الف و لام عهد باشد. مضافاً به اينكه ضعف سند دارد. بعد برايتان عرض مي‌كنم. اين روايت هم ضعف سند دارد. حالا. وسائل اگر بود مي‌گفتم كجايش ضعف سند دارد. اين مال اين روايت.

روايت صفوان بن مهران جمّال[7] كه آن هم بيش از حب چيز ديگر استفاده نمي‌شود. مربوط به هارون الرشيد هم بود. حضرت فرمود كه... قال بله... هيهات اتحب بقائهم يا صفوان ايقع كراؤك قلت نعم جعلت فداك قال أتحب بقائهم حتى يخرج كراؤك اين اصلا مربوط به هارون است. چه ربطى دارد به فلان قدرتمندى كه تو فلان مملكت مسيحى داراى قدرت است. نه خدايى قبول دارد نه پيغمبرى. اصلا دهرى است. بلشويك است. نه خدا دارد نه پيغمبر قبول دارد. حالا آنجا دارد سلطنت مي‌كند. اين ناظر است. اين روايت صفوان قطع نظر از اينكه دلالت نمي‌كند نسبت به اعوان حرمت كون الشخص من الاعوان اصلا مربوط به هارون الرشيد و امثال هارون الرشيد است.

باز روايت ديگرى كه بود در اينجا. ركون الى الظالم تفسير ركون الى الظالم كه عرض كرديم حديث يك باب 44. من ان «الرجل يأتى السلطان فيحب بقائه الي ان يدخل يده فى كيسه فيعطيه»[8]. اين مي‌خواهد اين بماند اين زندگيش اداره بشود. خوب لعنت بر اين زندگى خوب اين شكم گلوله توش بياد كه مي‌خواهد يك ظالمى بماند كه اين شكمش سير بشود. خوب گلوله توى اين شكم بيايد بهتر از اين است كه بماند. نمي‌شود رفت براى هارون الرشيد كار كرد. براى هارون الرشيد مسجد هم نمي‌شود ساخت. چون مسجدش هم در مسير باطل است. مگر يادت رفته حضرت رضا صلوات الله و سلامه عليه وقتى مي‌آمد رسيد در نيشابور فرمود: «لا اله الا الله حصنى فمن دخل فى حصنى أمن من عذابى. [مى گويند 22 هزار قلم هاى مرصع از جيب ها بيرون آمد اين نوشته شد. يك چند قدمى رفت. احتمالا تحليل اين است كه حضرت ديد خوب اين الان به نفع مأمون و قدرتهاى بنى العباس تمام شد. براى اينكه آنها هم لااله الا الله مي‌گويند خيلى هم از مخرج ادا مي‌كنند. زياد هم مي‌گويند. حى على الصلاة و اينها هم درست مي‌گويند. يك چند قدمى كه رفت فرمود] بشرطها و شروطها و انا من شروطها»[9]. لا اله الا اللهى كه از حلقوم ماها درآد. نه از حلقوم مأمون ها و بنى العباس. آنها همه چيزشان حرام است. توجه بفرمائيد.

و امّا اين روايت. يك باب 44 كه إن الرجل يأتى السلطان فيحب بقائه ان يدخل يده فى كيسه فيعطيه. اين ربطى نه به اعانت دارد نه ربطى به اعوان بودن. اين دوست مي‌دارد اين قدرتمند ظالم زنده بماند چهار شاهى به اين بدهد شكمش پر بشود. اين ظالم را مي‌خواهد بماند براى اينكه شكمش پر بشود. خوب اين حرام است شكى ندارد حرام است. گلوله بيايد توى اين شكم. حالا چه خبره. يحب بقاء السلطان براى اينكه دستش را ببرد توى جيبش چهار شاهى به اين بدهد براى اينكه زندگيش اداره بشود. اين كه اصلا ربطى ندارد نه به عون ظلمه. نه به اعوان ظلمه.

يا رويات سليمان جعفرى اينها رواياتى است كه شيخ نقل فرموده بود از تفسير عياشى: «ان الدخول فى اعمالهم و العون لهم و السعى فى حوائجهم عديل الكفر. [اين هم اشاره به همان خلفاء است.] والنظر اليهم على العمد من الكبائر التى يستحق بها النار»[10]. اين هم مال مراجعه به نظر به آنهاست. ربطى ندارد به بقيهء ظلمه. اما آيه اى كه ايشان اشاره فرمودند.

(و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار)[11] كه آيه 110 از سوره هود است. اينجا علامه طباطبائى قدس سره مفصل راجع به اين آيه بحث كرده منتهى بحثش را خودتان مطالعه كنيد. خيلى بحث زيبايى ايشان اينجا دارد. مثل هر مبحثى كه ايشان وارد مي‌شود زيبا وارد مي‌شود. البته در حقوق زن و مرد به نظر من وارد نشده. زيبا هم وارد نشده. اما بحثهاى ديگر معمولا مي‌بينم كه مرحوم علامه خيلى زيبا در آن مباحث بحث مي‌كنه. مخصوصاً اين آيه. من حاصل كلام ايشان را مي‌خوانم كه خيلى جالب است. بعد خودتون برويد مطالعه كنيد. صفحه 55 از جلد 11 تفسير الميزان آيه 110 از سوره هود. آنجا دارد مي‌خواهيد آيه‌اش را هم بخوانم كه آيه‌اش را هم خوانده باشم. بله. (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير). يك نكته‌اى بگويم علامه اين فاستقم كما امرت و من تاب معك را يك معنايى كرده است كه با معنايى كه امام يك وقت مي‌فرمود اصلا زمين تا آسمان فرق دارد و به نظر من معناى امام يا درست است يا درست تره. براى اينكه پيغمبر فرمود سوره هود شيّبتنى سوره هود. خوب چجور سوره هود پيغمبر را پيرش كرد. با اينكه امر به استقامت در جاى ديگر هم آمده. من يادم است امام در سخنراني‌‌هايش مي‌فرمود كه اينجا به پيغمبر خطاب شد هم خودت استقامت كن هم تو مأمور استقامت من تاب معك هم هستى يعنى بار امتثال امر به استقامت آنها به دوش پيغمبر است. اين آدم را پير مي‌كند. هم خودت استقامت كن هم تو مسئول استقامت آنها هستى. يعنى تو موظفى كه آنها را هم در مسير استقامت نگه بدارى. و من تاب را اينجورى معنا مي‌كرد امام. علامه طباطبائى يك جور ساده اى معنا فرموده. فرموده نه استقم كما امرت و استقم من تاب معك كه دو تا استقامته دو تا امره. يكى به خود پيغمبر يكى به من تاب معك. بعد آنوقت علامه تو اين شيبتنى سوره هود مي‌گويد بله امر به استقامت داشته است. خوب يكى به علامه طباطبائى قدس سره و نور الله مضجعه بگويد كه آقا اين امر به استقامت جاى ديگر هم بوده. به نظر بنده يا معناى امام درسته يا درست تره. به هر حال. فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انه بما تعملون بصير. (و لاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لاتنصرون).[12] مفصل ايشان اين آيه را بحث مي‌كند بعد مي‌فرمايد صفحه 55 و قد تحصل مما تقدم من الابحاث فى الآيه امورٌ من معتقدم كه علامه طباطبائى ها و امام ها اينها جز به تأييد من الله تعالى نمي‌توانستند اينجورى بحث كنند مسائل را. صاحب جواهرها كشف اللثام ها علامه‌ها. اينها با تأييد من الله است. الكى نيست. خيلى هم اگر يك چيز را ملتفت نمي‌شويم بهانه نگيريم. وقت اينجوريه. آنجا وقتمون تلف مي‌شود. اينها بهانه است. نخير علامه مجلسى هم در اصفهان مهمانى داشته هر شب. هم نمي‌دانم كارهاى رفت و آمد داشته و همم آنگونه حركت مي‌كرد. دعا كنيد خدا به عمر آدم بركت بدهد. اگر بركت بود آدم موفق است بركت نبود آدم موفق نيست. علامه طباطبائى ها امام امت ها اينها با بركت الهى به اينجا رسيدند. هى سرگرم نشويد. هى نشينيد فكر كنيد اين كار كنيم وقت طلبه ها اينجوريه. آن كار كنيم وقت طلبه ها... خوب شما وقتى رسيديد به جائى آن كارها را بكنيد. هى برنامه ريزى نكنيد براى ديگران. خوب شما وقتى رسيديد برنامه ريزى كن. خوب هر كسى اختيار خودش را دارد. هر كسى آزاده. زحمت كشيده آزاده. خوب بنده يك لقمه نان را با اين صدمه به دست آوردم حالا بيايم به حرف شما گوش بدهم. نمي‌خواهم به حرف شما گوش بدهم. بله شما مي‌توانيد به بنده احترام نگذاريد. اقا وقتمون تلف مي‌شود. چى چى وقتمون تلف مي‌شود. بركت بايد در عمر باشد. اگر بركت بود همه چيز هست. اگر بركت نبود كامپيوتريش كنيد، اينترنتيش كنيد نمي‌دانم ما فوق صوت حركت كنيد. همان است كه يك وقت مي‌بينيد چگونه مي‌شود كه عمر بركت ندارد و آنوقت آنجور مي‌شود كه من به آن اقا مي‌گويم الذين آمنوا قرآنه يا شعر الفيه. توجه بفرمائيد.

خوب. مي‌فرمايد «و قد تحصّل ممّا تقدّم من الابحاث فى الآية امور: الاول ان المنهى عنه فى الآية انما هو الركون الى اهل الظلم فى امر الدين او الحياة الدينية، [ركون باهل ظلم در امر دين يا حيات دينى، مثل چى؟] كالسكوت فى بيان حقائق الدين عن امور يضرّهم. [حقائق دين است كه اگر تو بگويى به ضرر ظالمين تمام مي‌شود. سكوت مي‌كنى. اين ركون الى الظالم است.] او ترك فعل ما لا يرتضونه [يا يك كارى كه آنها خوششون نمي‌آيد تو آن را انجام نمي‌دهى ولو واجب هم باشد. اما تو براى اينكه آنها خوششون نمي‌آيد انجام نمي‌دهى.] او توليتهم المجتمع و تقليدهم الامور العامة او اجراء الامور الدينية بايدهم و قوتهم و اشباه ذلك». بخواهى دين را با قدرت آنها ترويج بدهى. بخواهى اجراء دين را با قدرت ظلمه به وجود بياورى. همانجور كه امام در دفاعش در بحث دفاع دارد، كه وقتى كه مي‌خواستن عليه حوزهء علميه تشكيلات درست كنند امام مي‌فرمود احتمال اين را هم بدهيد كه اين تشكيلات مقابل حوزهء علميه است و مي‌خواهد حوزهء علميه را خرد كند و رژيم شاهنشاهى در دست بگيرد احتمالش هم باشد ورود در او حرام است. حوزهء علميه حوزه‌اى كهنسال است به اين سادگيها البته خرد نمي‌شود. هيچ كس هم نمي‌تواند به حول و قوهء الهى خردش كند اما در عين حال مي‌فرمايد علامه مي‌فرمايد اين ركون به ظالمين است كه بخواهى كارهاى دينى به دست آنها انجام بگيرد. «و اما الركون و الاعتماد عليهم فى عشرة او معاملة من بيع و شراء و الثقة بهم و ائتمانهم فى بعض الامور فان ذلك كله غير مشمول للنهى الذى فى الآية. [جنس بخرى بفروشى كارهاى ديگر انجام بدهى.] لانها ليست بركون فى دين او حياة دينية. و قد وثق النبى(ص) [(صلوات) معلوم مي‌شود به قدرمن از حرفهاى علامه طباطبائى لذت نبرديد و الا دو صلوات ديگر ختم مي‌كرديد مال آن و امام امت. (صلوات) و قد وثق النبى صلى الله عليه و آله] عندما خرج من مكة ليلا الى الغار برجل مشرك [استأجر...] استأجر منه راحلةً للطريق [يك مركب از او گرفت] و ائتمنه ليوافيه بها فى الغار بعد ثلاثة ايام و كان يعامل هو و كذا المسلمون بمرئى و مسمع منه الكفار و المشركين»[13]. اين راجع به آيه هم به الميزان. يك نكته هم اول بايست مي‌گفتم يادم رفت و آن اينكه دخول در اعوان الظلمه از معاصى كبيره است كه روايات داشت ... اعانة بر ظلم فى حد نفسه از معاصى كبيره نيست، مگر اينكه ظلمش خودش معصيت كبيره باشد اعانتش هم بشود معصيت كبيره. چون لاتعاونوا على الاثم و العدوان. اعانت دليل نداريم كه از معاصى كبيره باشد.

بحث بعدى نجش النجش ...

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- المكاسب 1: 59

[2]- المائدة (5) : 2.

[3]- وسائل الشيعة 17: 176، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 1.

[4]- وسائل الشيعة 17: 180، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 8.

[5]- وسائل الشيعة 17: 179، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 6.

[6]- وسائل الشيعة 17: 178، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 3.

[7]- وسائل الشيعة 17: 182، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 42، حديث 17.

[8]- وسائل الشيعة 17: 185، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 44، حديث 1.

[9]- عيون الاخبار الرضا (ع) 1: 144.

[10]- وسائل الشيعة 17: 191، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 12.

[11]- هود (11) : 113.

[12]- هود (11) : 113.

[13]- الميزان 11: 55.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org