مرورى بر روايات دال بر جواز نوحه گری مطلقا
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 311 تاریخ: 1383/9/1 بسم الله الرحمن الرحيم رواياتى كه صاحب وسائل در باب جواز كسب «نائحة بالحق لاالباطل» آورده. بر چند طايفه تقسيم ميشوند. يك طايفه آن است كه جواز نوح را مطلقا دلالت دارد. و آن روايت ابى حمزه عن ابى جعفر(ع) است که میفرماید: «قال: مات الوليد بن المغيرة فقالت ام سلمة للنبى(ص) ان آل المغيرة قداقاموا مناحة» [تا آنجا كه دارد:] فما عاب رسول الله(ص) ذلك و لا قال شيئاً»[1] كه ديروز روايتش را خوانديم. اين يك روايت. باز روايتى كه دلالت ميكند به طور مطلق خبر عذافر است. که میفرماید: «قال: سمعت اباعبدالله(ع) و سئل عن كسب النائحَة فقال: تستحله بضرب احدى يديها على الاخرى»[2]. اين را هم ديروز خوانديم. و خبر ابى بصير که میفرماید: «قال: قال ابوعبدالله(ع): لا بأس بأجر النائحة التى تنوح على الميّت»[3]. مرسله صدوق که میفرماید: «قال: و سئل الصادق(ع) عن اجر النائحة؟ فقال: لا بأس به قد نيح على رسول الله(ص)»[4]. اينها دلالت ميكند بر جواز مطلقاً. « روايات دال بر حرمت نوحه گری به حق مطلقا » طايفه دوم آن است كه دلالت ميكند بر حرمت مطلقا. و آن دو روايت يكى حديث مناهى است که میفرماید: «نهى عن الرّنة عند المصيبة و نهى عن النياحة و الاستماع اِليها و نهى عن تصفيق الوجه»[5]. نهى كرده پيغمبر از او. و دیگری روایت خصال است که میفرماید: «قال: قال رسول الله(ص) : اربعة لا تزال في أمتي الى يوم القيامة: الفخر بالأحساب والطعن فى الانساب و الاستسقاء بالنجوم و النياحة. و ان النائحة اذا لم تتب قبل موتها تقوم يوم القيامة و عليها سربالٌ من قطران» [يك پيراهنى از قطران كه قطران چيزى است كه هم سوزندگى دارد هم گرما و آتش زايى دارد هم رنگش بده هم بوش بده. قطران كه در آيه شريفه هم دارد مجمع البحرین چنین معنا كرده] «و درع من حرب»[6] [يا «درع من حرب» اين را من نگاه نكردم توجه نكردم كه يعنى چه «درع من حرب» به هر حال اين روايت هم بر حرمت دلالت ميكند]. روایت دیگر، روایت عَمرو الزعفرانى [يا عُمَر زعفرانى] عن ابى عبدالله(ع) است که میفرماید: «قال: من انعم الله عليه بنعمة فجاء عند تلك النعمة بمزمار فقد كفرها و من اصيب بمصيبة فجاء عند تلك المعصية بنائحة فقد كفرها»[7]. «روايات دال بر كراهت نوحه گری به حق مطلقا» طايفه سوم آنهايى است كه بر كراهت دلالت ميكند كه آن هم يكى موثقه سماعه است. که میفرماید: «سألته عن كسب المغنّية و النائحة فكرهه»[8]. دیگری خبر على بن جعفر في كتابه عن اخيه موسى بن جعفر(ع) است که میفرماید: «قال: سئلته عن النوح على الميت أيصلح؟ قال: يكره»[9]. دیگری روايت قرب الاسناد است که میفرماید: سألته عن النوح فكرهه»[10]. اين هم بر كراهت دلالت ميكند. «روايات دال بر تفصيل بين حرمت و عدم حرمت به طور مطلق در نوحه گری به حق» پس يك دسته جواز مطلق، يك دسته كراهت مطلق، يك دسته هم حرمت مطلق. دسته چهارم آن است كه در آن تفصيل بين صدق و غير صدق هست كه آن هم عبارت است روايت خديجة بنت عمر بن على بن الحسين كه میفرماید: «قالت: سمعت عمي محمّد بن على(ع) يقول: انما تحتاج المرأة الى النوح لتسيل دمعتها و لا ينبغي لها ان تقول هجراً فاذا جاء الليل فلاتؤذي الملائكة بالنوح»[11]. اين تفصيل بين هجر و غير هجر است. يا در مرسله شيخ صدوق که دارد: «قال: قال(ع): لا بأس بكسب النائحة اذا قالت صدقاً»[12]. يا در روايت حنان بن سدير که تفصيل بين شرط و غير شرط است. آن جا که ميگويد: «... فلما قدمناه عليه اخبرته أنا بذلك فقال ابوعبدالله(ع): أتشارط؟» [آن كنيزه شرط ميكند؟] «فقلت: و الله ما أدري تشارط أم لا. فقال: قل لها لا تشارط و تقبل ما اعطيت»[13]. بنابراین اين ها چهار دسته روايت است كه ما در اين باب داريم. «جمع بين روايات جواز و حرمت نوح مطلقا و رفع تعارض آن ها» حال بين روايات حرمت و روايات جواز تعارض هست. يك عده از اين روايات ميگويد حرام است يك عده از اين روايات ميگويد جايز است. يا ميگويد کراهت دارد. در اين جا بين اين دو دسته از روايات كه ميگويد حرام است و جايز است و يك دسته از روايات كه ميگويد كراهت دارد، و يك دسته از روايات كه حتى كراهتش را هم متعرض نشده است. جمع اینها به تفصيل است. به این صورت که بگوييم آن كه حرام است، جايى است كه در آن هجر و كذب باشد. آن كه جايز است جايى است كه در آن صدق باشد. به عبارت دیگر بين روايات داله بر حرمت و داله بر جواز را جمع كنيم، به روايات مفصّله بگوييم جواز مال جايى است كه «قالت صدقاً و لا تقول هجراً» حرمت مال جایى است كه «قالت هجراً» و «يا قالت كذباً». البته ممكن است كسى مناقشه كند كه در آن روايت كه داشت «لا ينبغي، لا ينبغي لها ان تقول هجراً، لاينبغي» ظهور در حرمت ندارد تا شما تفصيل را از آن در بياوريد و بگوييد «اذا كان هجراً فكان حلالا» كما اين كه روايت مرسله صدوق هم نفى «بأس» است «اذا قالت صدقاً» پس اگر «لم تقل صدقاً ففيه بأس، بأس و لاينبغي» اعم است از حرمت. ممكن است اين خدشه به اين جمع وارد بشود. «لكن كيف كان،» حق اين است كه روايات داله بر حرمت، بايد حمل شود در جایى كه مستلزم حرام است، اطلاقش را ما نميتوانيم اخذ كنيم، اصحاب هم به اطلاقش عمل نكردند. نوح مطلقاً نميشود گفت حرام است. يك كسى بيايد مسائلى را بگويد و ديگران هم گريه كنند. اين را نميشود گفت حرام است و روايات كثيره داريم كه بر جوازش دلالت ميكند. اصحاب هم فتوى به حرمت مطلقه ندادند. پس به قرينه روايات كثيره و به قرينه عدم فتوى اصحاب حملش كنيم بر آن جايى كه همراه با حرام باشد. نوحى كه همراه با حرام باشد اين «يكون حراماً». اين طبق قواعد هم هست. جمع ميكنيم «على طبق القواعد» براى روايات كثيره داله بر جواز كه بعد عرض ميكنم و براى احراز اصحاب. و اما اين رواياتى كه نائحة و نياحة و كراهت را دارد. به نظر ميآيد كه دو تا بحث بوده يك بحث «نوح على الميت» است. يعنى يك كسى بيايد اوصاف ميت را بگويد و برای او گريه كنند كه اين جواز دارد بلكه نسبت به معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) استحباب دارد. براى اينكه موثقه يونس بن يعقوب داشت، كه «امام باقر (عليه الصلوة و السلام) اوقف من مال» خودش براى ندبه. آن که نميآيد مالش را وقف كند براى يك كار مباح لذا. معلوم ميشود ندبه بر معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) استحباب دارد. اما نوح و ندبه بر ديگران جايز است، استحبابى ندارد آن كه روايات مذمت كرده و يا حتى ظاهر آن حرمت دارد، آن نياحة است. نياحة اين است كه زن ضجّه و شيون بزند. نياحة عبارت است از «الصوت مع الضجّة». ضجّه و شيون زدن براى زن يا مرد در مصيبت ها كراهت دارد و مطلوب نيست. گريه مانعى ندارد، اما ضجه زدن و شيون كردن و از خود بيخود شدن، در عزادارى نسبت به ميّت كراهت دارد. كراهت مال نياحه «عن الشخص» است. ضجه يعنى «رفع الصوت بالضجّة» نه نوح و ذكر اوصاف حسنه. آقاى منبرى بيايد اوصاف او را بگويد. يا یک زن بيايد اوصاف او را بگويد به گونهای كه مردم گريه كنند اشکالی ندارد. شاهد بر اين مطلب اين است که در روايات كراهت بحث اجر نيست. بلکه اجر در نائحه است. ببينيد روايت ميگويد «سألته عن النوح على الميت أيصلح قال: يكره»[14]. نوح بر ميت چگونه است؟ فرمود: نوح بر ميت كراهت دارد. یا روايت «سألته عن النوح فكرهه»[15]. حضرت او را خوش نداشت. يا مثلاً روايت مناهى كه از روايات حرمت بود، آن جا دارد «نهى عن الرنة عند المصيبة و نهى عن النياحة و الاستماع اليها و عن تصفيق الوجه»[16]. بحث در «نياحة و استماع نياحة» است. «نياحة» مال زن است. ضجّه و شيون زدن، داد و قال كردن و به سر و صورتش زدن است. اين را ميخواهد بگويد مكروه است. بحث اجر نيست. (سؤال) آیا با روايت هشت ميخواند؟ پاسخ: بله روايت هشت ميگويد «سألته عن كسب المغنّية و النائحة...»[17]. نائحة آن است كه نوحه گرى ميكند غير نياحة است. نائحٌ نائحان نائحون نائحة نائحتان نائحات. نائحة همان آقا روضه خوان يا خانم روضه خوان است كه اوصاف و خوبىهاى آن را ميگويد. ديگرى هم هست پول دارد ميگيرد. آن جا كلمه كسب دارد كسب مال نائحه است نه مال نياحة. دو بحث است. روايات كراهت ميخواهد بگويد اجرت آن هم كراهت دارد. اين روايات مال نوح و مال نياحة است. اما آن رواياتى كه اجر دارد مال نائحه است. مثلاً «سئل عن كسب النائحة؟ فقال: تستحلّه»[18]. آن رواياتى كه كسب دارد و اجر دارد، آن ها مال نائحه است. اما رواياتى كه نياحة دارد. حرمت يا كراهت دارد، اين ها مال نوح است. نوح «على الميت» به ضجه زدن و شيون كردن مانعى ندارد. يك آقاى منبرى بيايد خوبى هاى آن آقا را ذكر كند. صفاتش را بگويد اظهار تأسف كند مردم هم گريه كنند. يا يك خانم روضه خوان بيايد صفات خوب او را بگويد مردم هم گريه كنند. مانعى ندارد اجرش هم مانعى ندارد. فقط يك روايت دارد كسبش كراهت دارد که آن روایت «اذا لم تشارط» است اما خودش مانعى ندارد. بنابراين ما دو باب در روايات داریم و ميتوانيم بين روايات به اين نحو چه كنيم؟ به اين نحو جمع كنيم. «جمع بين روايات جواز و حرمت نوح مطلقا از ديدگاه صاحب حدائق» صاحب حدائق در جلد چهارم در باب امور بعد از دفن ميت متعرض شده و من يك مقدار از مسأله بكائش را ميخوانم چون يك فائدهاى در آن هست و مباحث نوحش را هم يك مقدار ميخوانم باقى را مطالعه كنيد ايشان مفصل روايات را جمع كرده و متعرض شده و «اجاد فى جمع روايات» و بيان آنها. ميفرمايد: «ما روي من ان الميت يعذب ببكاء اهله». [اين ها كه گريه كنند او عذاب ميشود،] «فهو من روايات العامة» [اين از روايات عامه است،] «قال شيخنا فى الذكرى: الثالثة - لا يعذب الميت بالبكاء عليه سواء كان بكاء مباحاً او محرماً كالمشتمل على المحرم.» [مرده عذاب نميشود حالا ولو اين با دروغ گريه كند و با صورتش را خراش دادن و با زخم كردن سر و صورت گريه كند، چرا عذاب نميشود؟] «لقوله تعالى: (و لا تزر وازرة وزر اخرى ...)»[19]. [شما اين جا اضافه بفرمائيد كه آن روايات قطع نظر از اين كه از عامه است چون مخالف با قرآن است حجت نيست. ميگويد زنده گريه ميكند مرده را عذابش ميكند اين مخالف (و لا تزر وازرة وزر اخرى) است و روايات مخالف با قرآن و بايد بگوييم كه حجت نيستند. و اين يك بابى هست كه ميشود گفت يك مقدار از روايات ما كه مخالف با قرآن است اين ها يا از عامه آمده يا دست در روايات ما بردهاند. و الا ما روايات مخالف با قرآن نداريم.] «و ما في البخارى[20] و مسلم[21] فى خبر عبدالله بن عمر - «ان النبى(ص) قال ان الميت ليعذّب ببكاء اهله»[22] و يروى «ان حفصة بكت على عمر فقال مهلاًيابنية ألم تعلمي ان رسول الله(ص) قال ان الميت يعذّب ببكاء اهله عليه؟» [شهيد فرموده اين] «مأولٌ قيل و احسنه...» [آن وقت طرق تأويل و محامل را نقل كرده. نكته اى كه من ميخواستم عرض كنم اين كه قطع نظر از محامل اصلاً احتياجى به حمل نداريم. اين روايات از باب مخالفت با قرآن فى حدنفسه حجت نيست.] «و بالجملة فانه لا اشكال و لاخلاف عندنا في جواز البكاء كما صرح به الاصحاب، انما الخلاف نصاً و فتوىً في جواز النوح فالمشهور بين الاصحاب جوازه ما لم يستلزم محرّماً من كذب او صراخ عال او لطم الوجوه و خمشها و نحو ذلك و في الذكرى عن المبسوط و ابن حمزة التحريم و ان الشيخ ادعى عليه الاجماع. و اما الاخبار فمنها ما دلّ على الجواز». [جواز نوح] «و من ذلك ما رواه في الكافي في الصحيح عن يونس بن يعقوب عن الصادق(ع)[23] قال: «قال لي ابي يا جعفر اوقف لي من مالي كذا لنوادب تندبني عشر سنين بمنى» قال في الذكرى بعد ذكر الخبر، و المراد بذلك تنبيه الناس على فضائله و اظهارها ليقتدي بها و يعلم ما كان عليه اهل هذا البيت ليقتفى آثارهم للزوال التقية بعد الموت». [بعد از آنى كه حضرت از دنيا رفته ديگر تقيهاى نبوده است. اين را من نميفهمم يعنى چه؟ «لزوال التقيه بعد الموت» يعنى از زمان امام صادق به بعد ديگر تقيه نبوده؟ اين ها كه ميخوانند تهديد ميشوند. اين ظاهراً مثل كشف الاسرار امام ميماند يعنى بعد از آنكه پهلوى رفت فشار هم رفت. آن وقت امام كشف الاسرار را نوشته است و آنجا رضا خان قلدر دارد. اين هم ميگويد بعد از زمان امام باقر (علیه السلام) تقيه زائل شده بود. نه اين كه ديگر ترسى بر جان حضرت نبود. چون اين ها را ميگرفتند و اذيت ميكردند. به نظر من «لزوال التقية» يعنى «لزوال التقية من رأس» در آن زمان نه «لزوال التقية بسبب موته». حضرت فرموده اين كار را بكنيد. اگر توانستند كه منظور نیست چون همه قضايا به شرط محمول نيست. حضرت اين كه ميگويد تقيه زائل شده يعنى «تقيه من رأس» زائل شده به نظر من اين احتمال وجود دارد و بقیه توجيه است. حداقل نسبت به حضرت باقر (علیه السلام) و خصوصيات او ديگر تقيه زائل شده ديگر بعد از مردن هر چى بخواهد بگوید آن اون كه مرده است هر چى ميخواهند تعريفش كنند حالا دیگر خيلى مهم نيست. نميدانم به هر حال به نظر من ميآيد «لزوال التقيه» يعنى «من رأس».] «و منها - ما رواه فى الكافي و التهذيب عن الثمالى عن الباقر[24] (ع) قال : «مات الوليد بن المغيرة فقالت ام سلمة ...» [من روايت را نميخوانم چون دو بار تقريباً خوانده شده تا اين جا كه ميگويد] «و منها - ما رواه الشيخان المذكوران» [يعنى كلينى و شيخ طوسى] «عن حنان بن سدير[25] قال: «كانت امرأة معنافي الحي...» [اين را هم روايتش را نميخوانم ديروز خوانديم.] «و ما رواه في الفقيه و التهذيب في الصحيح عن ابي بصير قال: «قال ابوعبدالله[26] (ع): لا بأس باجر النائحة التى تنوح على الميت» و في الفقيه مرسلاً قال: «و سئل الصادق[27] (ع) في اجر النائحة قال لا بأس به قد نيح على رسول الله(ص)» ثم قال و روي: «انه لا بأس بكسب النائحة اذا قالت صدقاً» و في خبر آخر «تستحله بضرب احدى يديها على الاخرى» و روى في الكافي[28] عن عذافر «قال سألت عن اباعبدالله(ع) عن كسب النائحة فقال تستحله بضرب احدى يديها على الاخرى» قال بعض مشايخنا المحدثين بعد ذكر هذا الخبر لعل المراد انها تعمل اعمالا شاقة فيها تستحق الاجرة». [به خاطر اين اعمال شاقهاش اجرت ميخواهند.] «و اشارة الى انه لا ينبغي ان تأخذ الاجرة على النياحة بل على ما يضم اليه من الاعمال» [مثل روضه خوانهای سابق که ميگفتند پول قدمش را ميگيرد كه تا بياد اونجا. پول روضهاش را نميگيرد. اين هم ميگويد بر اعمالش پول بگيرد نه بر خود نياحهاش.] «و قيل هو كناية عن عدم اشتراط الاجرة و لايخفى ما فيه. انتهى. و روى في اكمال الدين بسند صحيح الى الحسين بن زيد قال: «ماتت ابنة لابي عبدالله[29] (ع) فناح عليها سنة ثم مات له ولدٌ آخر فناح عليه سنة ثم مات اسماعيل فجزع عليه جزعاً شديداً فقطع النوح فقيل لابى عبدالله(ع) أيناح فى دارك؟» [«فقطع النوح» يعنى چه؟ «جزعاً شديداً» اين ميگويد «يناحي في دارك فقال أيناح في دارك»؟] «فقال ان رسول الله(ص) قال لمّا مات حمزة لكن حمزة لابواكي عليه.» و روى الشهيد الثاني في مسكّن الفؤاد»[30] [شهيد ثانى:] «ان فاطمة ناحت على ابيها و انه امر بالنوح على حمزة» [يا «امر و انه امر بالنوح على حمزة.»] «و روى في الكافي بسنده عن خديجة بنت عمربن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب(عليهمالسلام)[31] في حديث طويل: «انها قالت سمعت عمي محمد بن علي يقول انما تحتاج المرأة في المأتم الى النوح لتسيل دمعتها و لا ينبغي لها ان تقول هجراً فاذا جاء الليل فلا تؤذي الملائكة على النوح.» و قال الصدوق فى الفقية[32]: «لما انصرف رسول الله(ص) من وقعة احد الى المدينة سمع من كل دار قتل من اهلها قتيلٌ نوحاً و لم يسمع من دار عمّه حمزة فقال(ص) لكن حمزة لا بواكي عليه فآلى اهل المدينة ان لاينوحوا على ميّت و لا يبكوه» [اين ها هم قسم شدند كه حتماً بر حمزه گريه كنند.] «حتى يبدأوا بحمزة فينوحوا عليه و يبكوه فهم الى اليوم على ذلك» فهذه جملة من الاخبار ظاهرة في الجواز و اما ما يدل على القول الآخر فجملة من الاخبار ايضاً: منها - ما في الكافي رواه عن جابر عن الباقر[33] (ع) قال: «قلت له ما الجزع؟ فقال: اشد الجزع الصراخ بالويل و العويل و لطم الوجه و الصدر و جز الشعرّ من النواصي و من اقام النواحة فقد ترك الصبر و اخذ في غير طريقه... الحديث.» و قال الصدوق:[34] من الفاظ رسول الله(ص) الموجزة التي لم يسبق اليها «النياحة من عمل الجاهليّة» و روى في حديث المناهى المذكور في آخر الكتاب الفقية عن الحسين بن زيد عن الصادق[35] (ع) قال: «و نهى رسول الله(ص) عن الرّنة عند المصيبة و نهى عن النياحة و الاستماع اليها.» و روى في معاني الاخبار بسنده عن عمرو بن ابي المقدام[36] قال: «سمعت اباالحسن و اباجعفر (عليهما السلام) يقول في قول الله عز وجل (و لا يعصينك فى معروف)»[37] [در آيه شريفه كه در باب بيعت زنهاست كه (لايعصينك فى معروف)] «قال ان رسول الله(ص) قال: لفاطمة اذا انا متّ فلا تخمشي علي وجهاً و لا ترخي عليّ شعراً و لاتنادي بالويل و لا تقيمن على نائحة.» [انگار كه آدم دفن نكردي هيچي.] «قال ثم قال هذا المعروف الذي قال الله عزوجل (و لا يعصينك فى معروف)» [معروف اين است كه گريه نكنند براى مرده. ده ما ميگويند وقتى مردهاى را خاك كردند گريه نكنى ميگويند چغندر خاك كردى. چون حالا سابق چغندرها را خاك ميكردند كه شب عيد در بياورند. (و لا يعصينك فى معروف)] «و روى علي بن جعفر في كتاب المسائل عن اخيه موسى(ع)[38] قال: «سألته عن النوح على الميت أيصلح قال يكره» ....» [روایت خصال[39] را هم نقل كرده بعد از نقل روايت خصال ميفرمايد] «و ظاهرُ كلام اكثر الاصحاب الاعراضُ عن هذه الاخبار و تأويلها بل تأويل كلام الشيخ ايضاً بالحمل على النوح المشتمل على شيء من المناهي، كما هو ظاهر سياق الحديث الاوّل.» [حديث اول كدام بود از اين احاديث؟ ؟«ما الجزع؟» حضرت فرمود: «ويل و العويل و لطم وجه و الصدر و جزّ الشعر ... و من اقام النواحة» نّواحه اى كه از همين قبيل باشد،] «قال في الذكرى بعد نقل القول بالتحريم عن الشيخ و ابن حمزة: و الظاهر انهما ارادا النوح بالباطل او المشتمل على المحرّم كما قيده في النهاية ثم نقل جملة من اخبار النهى و قال: و جوابه الحمل على ما ذكرناه جمعاً بين الاخبار» [آن كه حرام است آن است كه مشتمل بر باطل باشد.] «و لأن نياحة الجاهليّة كانت كذلك غالباً.» [اين روايات وقتى صادر شده و نياحة را منع كرده زمانى بوده كه در جاهليت نياح آنها به اين نحو بوده. يعنى همراه با دروغ و ضجه و صورت چاك زدن واين ها بوده اين تأثير زمان در استنباط حكم است. «كانت كذلك غالباً و لان اخبار» اين را شهيد ميگويد. شهيد در ذكرى ميگويد «و لان النياحة الجاهلية كانت كذلك غالباً»] «و لان اخبارنا خاصة و الخاص مقدم. اقول: من المحتمل قريباً حمل الاخبار الاخيرة على التقيّة [«لكن مشكل است حمل بر تقيّة. براى اين كه بعضى از اين ها از پيغمبر نقل شده مثل «قال ان رسول الله ... » وقتی از پيغمبر نقل كنند. بعيد است كه بگوييم امر بر تقيه است چون از پيغمبر نقل شده.] «فان القول بالتحريم قد نقله في المعتبر عن كثير من اصحاب الحديث من الجمهور[40] و نقل جملة من رواياتهم المطابقة لما روى عندنا و منه تفسير آيه (... و لا يعصينك فى معروف ...) [41] «[آنها اين گونه تفسير كردهاند] «بالنوح. قال في المنتهى : النياحة بالباطل محرمة اجماعاً اما بالحق فجائزة اجماعاً و روى الجمهور عن فاطمة (عليها السلام) انها قالت: [آن نياحه كرده] «يا ابتاه من ربّه ما ادناهيا ابتاه الى جبرئيل انعاهيا ابتاه اجاب ربّا دعاه و عن علي (ع): ان فاطمة اخذت قبضة من تراب قبر النبي (ص) فوضعتها على عينها فقالت شعراً: ماذا على من شمّ تربة احمد ان لا يشم مدى الدهور غولياً [«غوليا» همان مشك و عنبر و اينجور چيزهاست.] «صُبت علي مصائب لو انها صُبت على الايام صرن ليالياً [بقيه اش را مطالعه كنيد. حالا بگذاريد دو تا سطر ديگر دارد بخوانم:] «و من طريق الخاصة ما رواه الصدوق. ثم نقل بعضاً من الاخبار التي» [بعضى از اخبارى كه] قدمناها في جوازالنياحة و قد صرّح جملة من الاصحاب: منهم - صاحب المنتهى و الذكرى بجواز الوقف علي النوح» [اصلا يك پولى بگذارد تا برایش گريه كنند.] «لخبر يونس بن يعقوب المتقدم. قالوا و لانه فعل مباح فجاز صرف المال اليه و بالجملة فالظاهر هو القول بالجواز ما لم يستلزم امراً آخر ممّا قدمنا ذكره»[42]. بقيه بحث براى بعد... (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 17: 125، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 2. [2]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 4. [3]- وسائل الشيعة 17: 127، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 7. [4]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 10. [5]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 11. [6]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 12. [7]- وسائل الشيعة 17: 127، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 5. [8]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 8. [9]- وسائل الشيعة 17: 129، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 13. [10]- وسائل الشيعة 17: 129، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 14. [11]- وسائل الشيعة 17: 127، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 6. [12]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 9. [13]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 3. [14]- وسائل الشيعة 17: 129، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 13. [15]- وسائل الشيعة 17: 129، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 14. [16]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 11. [17]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 8. [18]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 4. [19]- انعام (6): 164. [20]- بخاري 1: 195. [21]- صحيح مسلم 1: 342 – 344. [22]- صحيح مسلم 1: 341. [23]- وسائل الشيعة 17: 125، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 1. [24]- وسائل الشيعة 17: 125، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 2. [25]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 3. [26]- وسائل الشيعة 17: 127، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 7. [27]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 10. [28]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 4. [29]- وسائل الشيعة 3: 241، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 70، حديث 1. [30]- وسائل الشيعة 3: 242، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 70، حديث 4. [31]- وسائل الشيعة 3: 242، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 71، حديث 1. [32]- وسائل الشيعة 3: 241، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 70، حديث 2. [33]- وسائل الشيعة 3: 271، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 83، حديث 1. [34]- وسائل الشيعة 3: 271، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 83، حديث 1. [35]- وسائل الشيعة 3: 272، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 83، حديث 3. [36]- وسائل الشيعة 3: 272، كتاب الطهارة، ابواب الدفن، باب 83، حديث 5. [37]- ممتحنه (60): 12. [38]- وسائل الشيعة 17: 129، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 13. [39]- فتاوي الفقهية لابن حجر 2: 18. [40]- مغني 2: 547. [41]- ممتحنه (60): 12. [42]- حدائق 4: 164 -169.
|