بررسى روايات تفصيل در مورد نوحه گرى
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 312 تاریخ: 1383/9/2 بسم الله الرحمن الرحيم در بحث «نوح على الميّت،» روز اول عرض كرديم سه جهت بحث در اينجا هست، يكى بحث در روايات و يكى بحث در اقوال و يكى بحث در باطلى كه شيخ در آن جا تفصيل داده. امروز ميخواهم عرض كنم كه با مراجعه به حدائق كه عبارتش خوانده شد، همان عبارات حدائق در سه جهت كافيه، اما جهت روايات كه مفصل وارد شده، اما جهت اقوال قائلين به حرمت از شيخ در مبسوط است و از ابى الصلاح ظاهراً كه گفته شده اينها يا مرادشان از حرمت كراهت است يا مرادشان از حرمت، حرمت نوح همراه با باطل و حرام است. و حق هم همين است. چون بعيد است مثل شيخى قائل به حرمت نوح بشود، با عمل به رواياتى كه دلالت بر جواز ميكند، و با سيره اى كه بوده است، اين بعيد است كه او بخواهد حرمت بگويد، پس يا مرادش از حرمت شدت كراهت است يا مرادش از حرمت، همان حرمت... تفصيل است يعنى حرمت «اذا كان معه باطلا» و اما مراد از باطل، در روايات ما دو عنوان داشتيم، يكى عنوان «هجر»، «لاينبغى له ان يقول هجراً» يكى داشتيم كه اگر صدق باشد، كه مفهومش ميشد اگر صدق نباشد. «هجر» را به معناى فحش و صفات ناپسنديده ذكر كردند. يعنى اين بيايد براى گرياندن افراد بگويد اين گردنها را چطور ميزد. مردم از او ميترسيدند. اين وقتى هرجا ميرفت نفس كشى نبود. غرض این که صفاتى را از او نقل كند كه اين صفات مذموم و ناپسند است. و یا معاصى و اخلاق سيّئه را از او نقل كند. معلوم است كه آقاى نائح فحش كه به او نميدهد. نائح ميآيد صفات ناپسنديده را ذكر ميكند. بگوييم «لاينبغى له كه ان يقول هجراً» نائح نبايد «هجر» بگويد. «هجر» يعنى فحش و صفات ناپسنديده يعنى لازمهاش اين است که نائح نبايد اخلاق سيئه و گناهان او را به عنوان خوبىهایش بياورد تا مردم گريه كنند. اين روايت معنایش اين است. اما روايتى كه ميگفت «ان لا يقول الا صدقاً،» اگر مفهومش كذب باشد، راست بگويد، دروغ نگويد واضح هست كه دروغ حرام است و اگر دروغ بگويد حرام ميشود. اگر مفهومش اين باشد حتماً بايد صدق باشد و اگر واسطهاى بين صدق و كذب مثلاً شما قائل باشيد، آن وقت اخذ به اين مفهوم مشكل است چون در جمل كه مفهوم دارد اصل مفهوم درست است چون این جا مقام بيان ضابطه هست اما اطلاقش را اخذ نميكنيم در نتيجه «هجر» كه در آن روايت بود عبارت است از ذكر صفات سيئه او و معاصى و اخلاق رذيله او به عنوان حسنه و به عنوان تعريف براى گرياندن. صدقى هم كه در اين جا هست غايت مفهومش اين است كه اگر كذب بگويد حرام است و اين هر دو مطابق قاعده است، اگر نائح صفات ناپسنديده و معاصى او را تذكر بدهد براى گرياندن اين اشاعه فحشاء است و حرام، اظهار معصيت است و حرام. و يا اين كه دروغ بگويد، باز هم حرام است. پس نوح «مع الكذب» حرام است «كما هو واضح.» نوح «مع الهجر» هم حرام است «لان الهجر حرامٌ كما هو الظاهر.» بنابراين مراد از باطل، يعنى حرام، نائح اگر نوحه كند با باطل يعنى با حرام، نوحش حرام است. اگر با حرام نباشد، نوحش حرمت ندارد. اين از نظر روايات كه مطابق با قواعد هم هست. اما آن قيدى كه در بعض روايات بود كه اگر شرط نكند، قطع نظر از ضعف آن روايت، بيش از يك مذموميت و مرجوحيت از او در نميآيد، و در نميآيد كه اگر شرط كرد حرام است، اگر شرط نكند «لابأس به،» اگر شرط كند «فيه بأسٌ،» شرط كند خوشايند نيست، براى اينكه حالا كنار مرده اين ها ميخواهد يك ذكر مصيبتى بكند، اين ها هم بيچارهها حالا گرفتارند، حالا بخواهد با آنها طى كند و چك و چك كند. اصلاً «فيه بأس. النوح على الميت مع الاشتراط على اولياء الميت فيه باسٌ اجتماعي.» آن بيچارهها حالا سرگرم مرده شان هستند اين هم چك و چك ميكند. ميگويند 90 تومان است ميگويد نخير 100 تومان بايد بدهيد. بله حالا اگر خودش تعيين كرده باشد، مثل بهشت زهرا كه نوشته تلقين با اكو چقدر، تلقين با چى چقدر، آن يك بحث ديگر است. گفته مثلاً نائح با بلندگو اينقدر، نائح بى بلندگو اينقدر است. آن يك بحث ديگر است. پس اين «لابأس» يك مسأله عادى را دارد ميگويد «لا بأس اذا لم تشارط، فيه بأس اذا شرطت.» چرا «بأس» دارد؟ براى اين كه شرط بر اولياء ميت براى نوح بر ميت، ناخوشايند نيست، اولياء ميت دنبال مرده شان هستند، دارند گريه ميكنند، غصهشان است عزادارند، حالا اين پاى اين عزادار وايستاده است ميگويد كه اينقدر به من بدهيد آن ها ميگويند زياد است. تقريباً يك راهى ديگری هم دارد كه ميگويد اگر ندهيد نميخوانم، آن ها هم بيچارهها آبروشان در خطر است، ممكن است هر چه بگويد، اين ها بگويند قبول است حالا اگر «بأس» هم نداشته باشد، نهيش اين است، «لا تشارط» هم يك نهى كراهتى براى همين مسأله اجتماعي است، حالا «لا تشارط» هم همين است، چرا «لا تشارط» كراهت دارد؟ براى يك مسأله اجتماعى، الآن با اولياء ميت كه فرورفته در غم و غصه هستند ميخواهد با آن ها راجع به پول نوحه گريش قرار داد ببندد. اين نهى و كراهتش بخاطر همين جهت خارجى است نه يك جهت شرعى واقعى كه ما نميفهميم. بلکه با اولياء ميت چك و چك كردن درست نيست. اين هم راجع به مسأله تفصيل بين باطل و حق. پس اگر نوح همراه با باطل حرام باشد، «يكون حراماً» حسب روايات و حسب قواعد، روايت كذب و «هجر» را گفت، قواعد هم بقيه جاهایش را ميگويد، يا اگر بخواهى حرام هاى ديگر با او باشد، اين «يكون حراماً؛» اگر نباشد، مانعى ندارد و حلال است، و نهى در اين روايت هم كه ميگويد «شارط» اين كراهت است، كراهت هم يك حضاضتى است براى يك امر خارجى و امر معلوم، نه براى يك سلسله از امورى كه ما سر از آن در نميآوريم و شارع مقدس آمده او را مكروهش كرده باشد. اين تمام كلام در اين مسأله و امر در او، سهل است. « حرمت ولايت ولات جائر » و اما بحث بعدي، بحث بعدى كه شيخ متعرضش شده، بحث ولايت ولات جور است. «السادسة و العشرون : الولاية من قبل الجائر، و هى صيرورته والياً على قوم منصوباً من قبله محرّمة. [از قبل والى جور، والى شدن اين حرام است.] لان الوالي من اعظم الاعوان»[1]، والى از اعظم اعوان است و بعد روايت «تحف العقول» را ميآورد. والى ولات جور شدن يعنى سمتى را بگيرد كه يك سرى كارهايى را انجام بدهد. مثلاً كار قضايى انجام بدهد، كار سياسى انجام بدهد، كار اقتصادى انجام بدهد، كار نيروى مسلح انجام بدهد. ولايت ولات جور يعنى منصوب شدن براى يك سلسله از امورى كه در تدبير نظام جامعه و در حكومت جامعه اثر دارد. والى بشود در امور سياسي، والى بشود در امور اقتصادي، وزير دارايى بشود، وزير كشاورزى بشود، وزير دادگسترى بشود. اين را ولايت ميگويند. ولايت از قبل والى جور محرّم است و خلافى بين اماميّه هم ظاهراً در آن نيست بلكه اجماعى است. که حرمت ولايت از قبل ولات جور اجماعى است. براى حرمتش، شيخ استدلال فرموده است. يكى به روايت «تحف العقول،» دیگر به اين كه به هر حال والى از اعظم اعوان جائر است. و ما وقتى عون از اعوان ظالم بودن را حرام بدانيم، پس والى ولات جور را هم بايد حرام بدانيم. در اين بحث ولايت ولات جور، كه عرض كردم در هر ولايت براى هر كاري است. اين غير بحث «معونة» است. سمتى را ميگيرد براى اين كه امرى از امور لازمه تدبير نظام و مديريت يك جامعه را به دوش بگيرد، اقتصادش، سياستش، فرهنگش، دادگستريش، و یا امور ديگرش. در حرمتش خلافى بين اصحاب نيست، بلكه اجماعى است ظاهراً و شيخ هم براى او استدلال كرده. حالا بحث ولايت ولات جور، در امورى تمام ميشود. «البحث فيه يتم في ضمن امور.» حالا ما آن امورى را كه شيخ دارد، ما هم متعرضش ميشويم. امر اول: اين است كه آيا مراد از اين جائر، هر والى هست كه منصوب «من قبل الله» نباشد؟ يا مراد از جائر يعنى خلفاء بنى العباس و بنى الامية؟ جائر يعنى خلفاء بنى العباس و بنى الاميّة كه ادعاى امامت ميكردند. ولايت والى جائر يعنى والى كه «يدّعى الامامة، يدّعى الخلافة.» مثل خلفاء بنى العباس و بنى الامية. اما اگر حكامى باشند كه اينها ادعاى خلافت و رياست ندارند، اينها براى امور مملكت روى كار آمدند، امور مملكت را اداره ميكنند، بگوييم آنها را شامل نميشود. ولو ظلمى هم بكنند. پس آيا مراد از ولايت ولات جور، اخصّ اخصّ است؟ يعنى ولايت ولات مدعين براى امامت و خلافت. يا نه مراد از او ولايت ولاتى است كه ظلم ميكنند، جور مىكنند. يا نه مراد از او ولايت ولاتى است كه از قِبَل معصومين منصوب نباشند. ولو داراى عدالت هم باشند، ولو اعتدال را هم عمل ميكنند، ولى يك كسى ميگويد اين ها چون از قِبَل معصومين نيستند اين ها جائرند، بحث اين است كدام يك از اين ها ولايتشان حرام است؟ ولايت ولات جور، يعنى آنهايى كه مدعى خلافت و امامتند. بنابراين بقيه رؤساى جماهير و سلاطين عالم را شامل نميشود. يا ولايت ولات جور يعنى ولاتى كه منصوب از قِبَل ائمه نيستند، يك كسى مدعى است كه همه سلاطين والى جورند، جور در اين معنا كه از قِبَل ائمه منصوب نيستند ولو عادل هم باشد، فقط بايد كار در دست كسى باشد كه از قِبَل ائمه منصوب است، يا مراد از جائر كسى است كه ظلم ميكند، در مقابل عادل كسى كه عدالت دارد. ظاهراً ولايت از ولات جور كه حرام است به همان معناى اول است. دليلى بر حرمت به معناى دوم و سوم نداريم. منظور همان ولايت ولات به معنای اول است. عبارت حدائق كه مؤيد عرض بنده است را ببینیم تا برسم به ادلهی شان. عبارت حدائق عبارت است، از: «ثم ان الظاهر ان المراد من هذا التشديد و التأكيد في هذه الاخبار الواردة في هذا المقام» [در باب اين كه براى سلاطين حتى كار مباح كردن هم حرام است، حتى شما مسجد هم برايشان بسازید حرام است، اين «هذا» اشاره به آن است، ميگويد اين تشديد] «مما تقدم و يأتي، انّما هو سلاطين الجور المدعين للامامة من الاموية والعباسية و من حذا حذوهم،» [مثل فاطمين هم ظاهراً اينجور بودند] «كما هو ظاهر من سياقها و مصرح به في بعضها لامطلق الظالم و الفاسق و ان كان الظلم و الفسق محرّماً مطلقا»[2]، [ظلم و فسق از همه كس حرام است اما نه از اين كه آدم بيايد يك وزارتى را از فلان رئيس جمهور بعهده بگيرد... حالا اين بحث اعانت است تا برسم به ولايت، ايشان ميفرمايد اين روايات مال اين جا است اين را در صفحه 122 ميفرمايد بعد صفحه بعديش ميفرمايد] «اذا عرفت ذلك» [راجع به اين موضوع بحث ميكند،] «فاعلم: ان الاخبار قد اختلفت في جواز الدخول في اعمالهم و الولاية من قبلهم»[3]، آن كه مورد اخبار ايشان قرار داده، ضم اين عبارت با آن عبارت، بر ميآيد كه آن كه مورد اخبار و روايات است به نظر ايشان ولايت ولاتى است كه مدعين امامت و خلافت بودند، اين است كه بحث مورد روايات قرار گرفته، شبيه اين حرف را بلکه شاید روشن تر از آن را یعنی هم اعانت و هم ولایت را «مفتاح الكرامة» دارد، مراجعه بفرمائيد. حالا استدلالى كه شيخ فرموده که اين استدلالها بيش از او را دلالت نميكند، مسأله اعوان ظلمه است که ايشان ميفرمايد: «لان الوالى من اعظم الاعوان،» استاندار بشوى، وزير بشوي، كدخدا بشوي، شوراى ده بشوي، اين ها از «اعظم اعوان» است، «اعوان» بودن ظلمه هم حرام است، اين را ما گذشتيم كه «اعوان» بودن «ظلمه بما هو ظلمه،» حرام نيست «اعوان ظلمهاى» كه مدعى خلافتند حرام است، از بحث اعوان ظلمه گذشتيم وصاحب حدائق هم همين را تأييد فرمودند. به هر حال ما قبول نداريم صرف اين كه اسمش را بنويسد اين صرف تو ديوان يك رئيس جمهور بودن يا يك زمامدار بودن حرام است. بله در ديوان از اعوان آن ها بودن در ا كرهه آن اعوان وا كرهه آن ها بودن حرام است. و اما روايت تحف العقول، «لما تقدم في رواية تحف العقول من قوله و اما وجه الحرام من الولاية...»[4][يادم رفت اين را هم بگويم. شرايع را مراجعه بفرمائيد كه قرآن الفقه است. آن جا ميفرمايد «و يستحب اعانت السلطان العادل و يحرُم ولايت سلطان جائر» آن جا عادل و جائر را كنار هم قرار داده است. صاحب جواهر «قدس سره» آن جا آمده گفته «السلطان العادل يعنى امام معصوم او نائبه» شما وقتى عبارت شرايع را مراجعه بفرمائيد، معلوم ميشود كه مراد ايشان از سلطان عادل اعم است از امام معصوم، براى اين كه بعد امام را ذكر كرده است، آن هم باز مؤيد عرض من است.] «و اما وجه الحرام من الولاية فولاية الوالي الجائر و ولاية ولاته،» [فرماندار است از طرف استاندار، بخشدار از طرف استاندار، كدخدا از طرف بخشدار است، همین طور سلسله مراتب تا آخر.] «فالعمل لهم و الكسب لهم بجهة الولاية معهم حرامٌ محرم معذب فاعل ذلك على قليل من فعله او كثير،» [ولايت ولات جور از اين جهت حرام است، چرا حرام است؟] «لان كل شيء من جهة المعونة له» [«لاعوان والي جائر»] «معصية كبيرة من الكبائر» [اين تكرار مكررات تا اين جا، «كبيرة من الكبائر،» هنوز چيزى كه به درد ما بخورد ندارد،] «و ذلك» [چرا حرام است؟ چرا «كبيرة من الكبائر»؟ چرا نبايد آدم از قِبَل آن ها كدخدا بشود شوراى ده بشود يا وزير بشود يا امير بشود؟] «و ذلك ان في ولاية الوالي الجائر دروس الحق كله، و احياء الباطل كله، و اظهار الظلم و الجور و الفساد و ابطال الكتب و قتل الانبياء و هدم المساجد و تبديل سنة الله و شرائعه فلذلك حرم العمل معهم و معونتهم»[5]، والی اين طور سلطان جائرى شدن حرام است اين همان بنىالعباس و بنىالامية است و «من حذى حذوهم،» اگر يك رئيس جمهورى است كه اين ميخواهد تمام احكام اسلامى را از بين ببرد، همه مساجد را ميخواهد از بين ببرد، يك قدرتمندى است ميخواهد اين كار را بكند كه در شوروى سابق اين كار را كردند ميخواهد همه اينها را از بين ببرد. بله استاندار شدن، وزير دارايى شدن براى چنین والىای حرام است. اما نه يك رئيس جمهورى است كارى به اين كارها ندارد ميگويد مسجدى مسجدش را برود نماز خوان نمازش را بخواند البته ظلم هم ميكند گفت: ناكرده گناه در جهان كيست بگو گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آنچه هست گیرند اين طور نيست كه سلاطين جور مطلقا بخواهند مساجد را هدم كنند، گاهى مساجد را ميساختند، ولو براى كلك ولو براى عوام فريبي، رباط ميساختند، مسجد ميساختند آخوند را تشويق ميكردند ترغيب ميكردند، اين روايت آنها را نميگيرد، اين روايت شامل «خلفاء بنى العباس و بنى الامية و من حذى حذوهم من السلاطين و اهل الدولة و القدرة.» میشود. «و ذلك ان في ولاية ولاة جور» [پس اين روايت اصلاً آنها را نميگيرد] «والكسب معهم الا بجهة الضرورة نظير الضرورة الى الدم والميتة الخبر.» [اين يكى] «و في رواية زياد بن ابى سلمة اهون ما يصنع الله عزوجل بمن تولى لهم،» [«لهم» اشاره است،] عملا ان يضرب عليه[6] سرادقاً من نار»[7]، [روايت را پيدا كنيد، اين «لهم» اشاره به همان مدعين خلافت است، نه «لهم» اشاره است به شاه عباس مثلاً، من نميخواهم از شاهان تعريف كنم، نرويد بيرون بگوييد فلانى نظام شاهنشاهى را ترويج ميكرد نه شاه عباس را ميخواهد بگويد، اين «لهم» اشاره است به همان خلفاى بنى العباس و خلفاى بنى الامية من قبول دارم هر قدرتمندى طبعاً ظالم است. الا شذ و ندر يك سرى قدرتمندها ظالم نيستند. بسيار كم هستند والا قدرت ظلم ميآورد: (ان الانسان ليطغى)[8] (ان رءاه استغنى)[9] فقط معصومين هستند كه ظلم نكردند «و من يتلو تلوهم من الافراد القليلة النادرة جدّاً». بقيه بحث براى فردا ان شاء الله. (صلوات) (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 2: 69. [2]- حدائق 18: 122. [3]- حدائق 18: 123. [4]- المكاسب 2: 69. [5]- المكاسب 2: 69. [6]- وسائل الشيعة 17: 83، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 2، حديث 2. [7]- المكاسب 2: 69 – 70. [8]- علق (96): 6. [9]- علق (96): 7.
|