روايات دال بر حرمت ولايت ولات جائر مدعى خلافت نيابت پيامبر(ص)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 313 تاریخ: 1383/9/3 بسم الله الرحمن الرحيم بحث اول اين بود كه ولايت ولات جور، و دخول در ولايت آنها حرام است «بلاخلاف و لا اشكال.» منتهى كلام در اين بود كه آيا مراد از اين ولات جور، آنهايىاند كه مدعى خلافت و رياستاند و امام نيابت از پيامبر «و من يحذا حذوهم» است يا نه مراد از اين ولات جور هر والى ای كه ظالم و جائر باشد است؟، ما عرض كرديم كه ظاهراً مراد از اين ولات كه ولايتشان در اين روايات حرام شده همان هايىاند كه ادعاى خلافت و نيابت از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دارند و «من يحذا حذوهم» مراد آنها هستند و «ذلك» براى اين كه بيش از آن مقدار از روايات استفاده نميشود. يكى از رواياتى كه شيخ به آن استدلال فرموده بود، روايت «تحف العقول» بود كه من تعجبم بعضى از آقايون چرا توى مباحثه صحبت كردند بعد هم اومدند دنبال ميكردند در روايت «تحف العقول» اين طور آمده: «و اما وجه الحرام من الولاية فولاية الوالي الجائر و ولاية ولاته، فالعمل لهم و الكسب لهم بجهة الولاية معهم حرام محرم معذب فاعل ذلك على قليل من فعله...» [«الى ان قال»] «و ذلك ان فى ولاية الوالى الجائر دروس الحق كله ...» [در ولايت و سرپرستى والى جائر دروس حق است. آقايان ميفرمودند نه اين اعم است از خود و ولاتش. نه ميگويد نميشود ولايت والى جائر را بگيريد، چون اصلا در ولايت والى جائر دروس حق است و اضمحلال دين است و چنين و چنان. كارى ندارد به اين كه خود والي، خود اين آقايى كه از طرف آن ها منصوب شده اين هم اضمحلال دين دارد يا ندارد، اين مربوط به خود سردمداران جور است،] «فلذلك حرم العمل معهم و معونتهم و الكسب معهم الا بجهة الضرورة نظير الضرورة الى الدم و الميتة الخبر»[1] تا آخر اين يك روايت كه گفتيم بيش از اين از آن در نميآيد. آن هايى كه ميخواهند حق را مضمحل كنند ودين را از بين ببرند، شبيه همان خلفاى بنى العباس، يا بنى الامية و امثال آن ها هستند. حالا روايات ديگرى كه در باب هست، اسناد به وسائل آنها را در يك بابى آورده در باب 45، 45 از ابواب ما يكتسب به، يكى روايت وليد بن صبيح است که می فرماید: «قال: دخلت على ابى عبدالله(ع) فاستقبلنى زرارة خارجاً من عنده، فقال لي ابوعبدالله(ع): يا وليد، أما تعجب من زرارة؟ سألنى عن اعمال هؤلاء اي شيء كان يريد؟ أيريد أن أقول له: «لا»، [من بهش بگويم نه نبايد وارد كارهاى اينها شد،] «فيروى ذاك عليّ»، [بعد برود اين را نقل كند بر ضرر من،] «ثم قال: يا وليد متى كانت الشيعة تسأل عن أعمالهم؟» [كى شيعه از اعمال آن ها سؤال ميكرده،] انما كانت الشيعة تقول: يؤكل من طعامهم و يشرب من شرابهم و يستظل بظلّهم، متى كانت الشيعة تسأل عن هذا؟» [از خورد و خوراك آن ها هم ظاهراً ميخواهد بگويد شيعه سؤال نميكرده، اين روايت هم ميگويد كه «اعمال هؤلاء» اين «هؤلاء» اشاره به همين خلفاى بنى العباس است، كارى ندارد به سلاطين جور و رؤساى جماهير جور در دنيا. البته يك شبهه در اين روايت هست و آن اين كه در اين روايت «نحو الذمي» از زرارة شده، در حالتى كه زرارة «اجلّ شأناً» است از اينكه ذمى بشود، «اللهم الا ان يقال» كه اين ذم هم مثل بقيه روايات ذامه از زرارة «وردت تقية،» براى اين كه به ديگران بگويند كه زرارة هم خيلى از اصحاب ما نيست، چون روايات ذامه در زرارة و امثالش براى اين بوده كه بگويند شما خيال نكنيد خيلى مورد علاقه ما هستند تا اذيتشان نكنند، ذم امثال زرارة «تقيةً» بوده، تا تفهيم كنند به آن ها كه اينها خيلى با ما نيستند. به هر حال در اين روايت ذم زرارة هست ولى ظاهراً بايد مثل بقيه روايات ذم زرارة حمل بر تقية بشود. به هر حال به مقصد ما ضرر نميزند. زرارة نزد وليد چنین ميكند كه اين هم برود نقل كند. كه ائمه به زراره راائمه بهش عنايت نداشتند. وليد كه خودش نميرود روايت را نقل كند ميترسد. اما به وليد دارد ميگويد زرارة مورد توجه ما نيست. حداقل به وليد ميفهماند كه وليد هم خواه ناخواه به يك عده خواهد گفت. اين از حيث ذم و از باب تقيه است. تقيه حكم الله را برخلافش بيان ميكند. يعنى يك چيز واجبى را ميگويد حرام است چيز حرامى را ميگويد واجب است، باب تقيه باب حفظ مذهب است و براى حفظ مذهب همه چيز جائز بوده. روايت ديگرى عن محمد بن مسلم «قال: كنّا عند ابي جعفر(ع) على باب داره بالمدينة فنظر الى الناس يمرّون افواجاً،» [جمعيت دسته به دسته داشت ميرفت.] «فقال لبعض من عنده: حدث بالمدينة أمر؟ » [تازه است اينها دارند دسته به دسته ميروند] «فقال: اصلحك الله [يا «جعلت فداك،»] وَلّي المدينةَ وال» [(سؤال)متوجه ام. «وُلِّيَ المدينةُ وال»] فغداالناس يهنّؤونه » [يك والى و فرماندار آمده اين ها ميروند به او تهنيت بگويند،] «فقال: ان الرجل ليغدي عليه بالأمر يهنّى به و انه لباب من ابواب النار»[2]. [اين سمتى را كه اين پيدا كرده بابى است از ابواب نار. اين هم باز مربوط است به «خلفاء بنى العباس و بنى الامية و من يحذو حذوهم.»] روايت بعدی عن يحيي بن ابراهيم بن مهاجر است که میفرماید: «قال: قلت لابى عبدالله(ع):فلانٌ يقرؤك السلام و فلان و فلان [اينها ابلاغ سلام ميكنند.] «فقال :و عليهم السلام. قلت: يسألونك الدعاءقال : و ما لهم؟» [چى براشون پيدا شده كه التماس دعا دارند.] «قلت: حبسهم ابوجعفر.» [ظاهراً ابوجعفر منصور دوانيقى است.] «فقال: و ما لهم؟ و ما له؟» [اصلا چكار داشتند با او و او با آنها چكار دارد.] «فقلت: استعملهم فحبسهم.» [اين ها رفتند خلاصه يك كار ادارى گرفتند بعد كار ادارى كه گرفتند، گرفتار حبس شدند. «استعملهم فحبسهم.] «فقال: و ما لهم؟ و ما له؟» [چكار داشتند اينها به اين كارها] «الم انههم؟ ألم أنههم؟ الم انههم؟ هم النار هم النار هم النار، ثم قال: اللهم اجدع عنهم سلطانهم.» [سلطنت آن ها را از سرشان بردار.] «قال: فانصرفنا من» [در عين حال حضرت دعا كرد،] «مكة فسألنا عنهم فاذا هم قد أخرجوا بعد الكلام بثلاثة ايام»[3]، [سه روز بعد از دعاى حضرت اينها از زندان آزاد شده بودند.] روايت دیگر از داود بن زربى است که می فرماید:«قال: أخبرني مولى لعلى بن الحسين (عليه السلام) [يك دوست داشته كه او از داود بن زربى نقل ميكند.] «قال: كنت بالكوفة فقدم ابوعبدالله(ع) الحيرة فأتيته فقلت: جعلت فداك لو كلّمت داود بن علي او بعض هؤلاء فأدخل فى بعض هذه الولايات» [خلاصه يك كارى به ما ميدادند تو بعضى از سمت ها.] فقال: «ما كنت لأفعل.» [من اين كار را نميكنم.] « ـ الى أن قال: ـ جعلت فداك ظننت أنّك إنّما كرهت ذلك مخافة أن أجورأو اظلم» [مى ترسى كه من به كسى ظلم كنم. حالا بعد براى اينكه تأكيد كند كه نه اگر رفتم به كسى ظلم نميكنم،] و ان كل امرأة لي طالق، و كل مملوك لي حر و عليّ و عليّ ان ظلمت احداً او جرت عليه و ان لم أَعدِل. [خلاصه اگر عدالت را رعايت نكردم و ظلم كردم، زنم طلاق و همه مملوك ها حر.] «قال: كيف» [حضرت فرمود چگونه؟ دوباره تكرار كردم.] «قلت؟ و فأعدت عليه الأيمان.» [قسم ها را دوباره تكرار كردم.] «فرفع رأسه الى السماء فقال: تناول السماء أيسر عليك من ذلك»[4]. [البته اين روايت بر حرمت ولايت دلالت ميكند. همان طوری كه شيخ به آن اشاره فرموده، اگر اين «ذلك» را اشاره به اصل قبول ولايت بدانيم. حضرت فرمود آسمانها را بگيرم راحت تر است از اين كه يك همچين كارى را بكنم و تو را مثلا در آن كار وارد كنم. اما اگر «تناول السماء ايسر عليك» از اين كه ولايت را قبول كني. ولى اگر به اين قسمها برگردد، آسمان و ظلم نكند. «تناول السماء ايسر» از اين كه ظلم نكنى از اين كه جور نكني، آن وقت دلالت ميكند بر حرمت ولايت از باب ظلم و جور. پس اگر «ذلك» را برگردانيم به اصل قبول ولايتش ميشود جزء روايات اصل مسأله، به هر حال اين روايت هم مربوط به بنى العباس است.] روايت بعدي، قال: قلت لابى عبدالله(ع) : انى وليت عملاً فهل لى من ذلك مخرجٌ؟ فقال: ما اكثر من طلب المخرج من ذلك فعسر عليه، قلت: ما تري؟ قال: ارى ان تتقي الله عز و جل و لاتعد»[5]. [پرهيز كنى ديگر هم سراغ كار آن ها برنگردى. ] روايت بعدی از مسعدة بن صدقة است که می فرماید: «قال: سأل رجل عن اباعبدالله(ع) عن قوم من الشيعة يدخلون فى اعمال السلطان يعملون لهم و يحبّون لهم و يوالونهم. قال: «ليس هم من الشيعة و لكنهم من اولئك. [اينها اصلا شيعه نيستند اينها از خود آنها هستند. بعد آيه را خواند] «ثم قرأ ابوعبدالله (ع) هذه الآية: (لُعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم)الى قوله ( و لكن كثيراً منهم فاسقون[6] قال: الخنازير على لسان داود، و القردة على لسان عيسى (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون)[7] قال: كانوا يأكلون لحم الخنزير و يشربون الخمور و يأتون النساء أيام حيضهن ثم احتج الله على المؤمنين الموالين للكفّار فقال: (ترى كثيراً منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم الى قوله: (و لكن كثيراً منهم فاسقون)[8] فنهى الله عز و جل ان يوالي المؤمن الكافر الا عند التقية»[9]. خوب درست است صدر روايت اعمال سلطان دارد و بعيد نيست سلطان در آن وقت منحصر بوده در همين خلفاى بنى العباس و بنى الامية اينجور نبوده كه مثل حالا باشد يك سرى مثلا رئيس جمهور باشند يك سرى پادشاه باشند، هر جايى يك چيزى باشد نه، آنوقت سلطنتهايي كه مورد سؤال و جواب قرار ميگرفته، بعيد نيست كه همان سلطنت از قبيل سلطنت خلفاء بنى العباس و بنى الامية باشد، با قطع نظر از اينكه سلطان در اين روايات و بقيه روايات به حسب زمان و دخالت زمان در استنباط آن سلطان ها بودند. يعنى معلوم نيست آنجا آنروزها ما يك سرى داشتيم ادعاى خلافت ميكردند يك سرى هم داشتيم اينها ادعاى سلطنت ميكردند، حال سؤال این است که «من قوم من الشیعه ... قال لیس هم من الشیعه» می گوید عده ای برای سلاطین و قدرتمندان کار می کنند چرا حضرت استفصال نفرمودند و ترك استفصال دليل عموم است. این دو تا جواب دارد. یکی این که اولاً فرض این است که مسعدة بن صدقة سؤال فقهی و فرض کرده باشد، «عن قوم من الشيعة يدخلون،» سؤال، سؤال فرضی و فقهی باشد، اما اگر مسعدة سؤال موردى كرده، «قوم من الشيعة يدخلون فى اعمال السلطان،» دیگر جايى براى استفصال نميماند، و آن قوم شيعه كه «يدخلون فى عمل السلطان» ميشوند همان سلاطين بنى الامية و بنى العباس هستند اين وجه عموميت ترك استفصال است. يك جوابش اين است. جواب دومى كه داده ميشود اين كه اصلاً جائى براى استفصال نبوده. چون سلطنتهایى غير از خلافت رواج نداشته. رایج نبوده كه امام استفصال كند. بفرمايش هميشه يادتون باشد ترك استفصال در جایى است كه جاى سؤال و جواب باشد. يك امر متعارفى و معقولى باشد. اما وقتى ميگويد «يدخل فى عمل السلطان» هيچ كس در ذهنش نميآيد كه منظور قياصر روم است و حضرت هم استفصال نكردند. اين جا ترك استفصال دليل عموم نيست. پس اگر كسى بگويد اين روايت صدرش عموميت دارد از باب ترك استفصال، ميگوييم اين روايت و اشباه اين روايت عموميت در آن نيست، چرا عموميت در آن نيست؟ يكى براى خاطر اين كه معلوم نيست اين سؤال فقهى است يا سؤال سؤالِ موردى است. دوم اگر سؤال فقهى هم باشد، چون ورود شيعه در ولايت سلاطين جور نادر بوده، اصلاً تو ذهن نميآمده تا حضرت بپرسد بنابراين، اين سلطان منحصر ميشود به همان سلطنت «بنى الامية و بنى العباس و من يحذا حذوهم.» حالا، اين روايت قطع نظر از اين كه بعيد نيست، «فى اعمال السلطان» مختص به آن ها باشد، در ذيل شهادت بر اختصاص هست. براى اين كه ميگويد بله، «احتج الله على المؤمنين الموالين للكفار،» اگر يك سلطان جائرى شيعه است، اما در عين حال جور ميكند، ستمى هم ميكند، يك جور و ستم هايى دارد، اين را ميشود بگوييم «كافرٌ حقيقةً يا ادعاءً،» ادعاى كفر دربارهاش نميشود حقيقت كفر كه نيست ادعایش هم نميشود. اما بنى الامية و بنى العباس و امثال يزيد بن معاوية و هارون الرشيدها اين ها درست است شهادتين هم ميگفتند مسلم بودند، اما كافر ادعائى كه بودند، براى اين كه با دانستن حقائق ميآمدند در مقابل ائمه ميايستادند. پس كلمه كفارى كه در ذيل آمده استشهاد به كفار شامل سلاطين جور مسلم يا شيعه نميشود، چون نه اينها كافر حقيقىاند نه كافر ادعائي. اين مختص است به آن هایی که بگوييد كفار حقيقىاند، براى اين كه دانسته پرده روى حق ميگذاشتند، دانسته حقايق اسلام را وارونه ميكردند، كفر «اى ستر» يا بگوييد كفار ادعائىاند. اما ديگر نميتوانيم نسبت به مثلاً شاه عباس را بگوييم اين روايت شاه عباس را هم ميگيرد. يا ناصرالدين شاه با ظلمهايى كه داشته است بگوييم ناصر الدين شاه را هم ميگيرد، اين روايت نميتواند بگيرد. روايت بعدی خبر معمربن خلاد است که می فرماید: «قال قال ابوالحسن(ع): ما ذئبان ضاريان في غنم قد غاب عنهارعاؤها بأضر في دين المسلم من حبّ الرياسة. ثم قال: لكن صفوان لا يحب الرياسة»[10]. «ما ذئبان ضاريان» مال رياست هر كس رياست را دوست ميدارد اين مشكل ندارد. مگر اين كه بگوييم خواسته از اين ذيلش يك چيزى در بياورد «ثم قال صفوان لا يحب الرياسة.» خيلى آن هم مشكل است بخواهيم اين حرف را بزنيم.] روايت بعدی از سليمان الجعفرى است که می فرماید: «قال: قلت لابى الحسن الرضا(ع) ما تقول فى اعمال السلطان؟ فقال: يا سليمان الدخول فى اعمالهم والعون لهم و السعى فى حوائجهم عديل الكفر. و النظر اليهم على العمد من الكبائر التى يستحق بها النار»[11]. اين هم باز اختصاص دارد به «خلفاء بنى العباس و بنى الامية و من يحذو حذوهم لعين» در رابطه با این روایت مطلب همان است که در روایت متعدة بن صدقه گفتیم]. باز روايتى كه براى اين مطلب ميشود به آن استدلال كرد، روايت «علي بن ابى حمزة» است که می فرماید: «قال كان لي صديق من كتّاب بني امية» [از نويسنده های آن ها بود] «فقال لي: استأذن لي علي ابي عبدالله(ع)، فاستأذنت له فأذن له فلمّا أن دخل سلّم و جلس، ثم قال: جعلت فداك اني كنت في ديوان هؤلاء القوم فأصّبت من دنياهم مالاً كثيراً و اغمضتُ في مُطالبه [يا «مَطالبه» كارى هم نداشتم خلاصه من پول مي خواستم حرام و حلالش را كارى نداشتم. گفت هندونه ميخورد گفت هندونه مال مردم است نخور حرام است گفت من براى خنكيش ميخورم حرام و حلالش را كارى ندارم. حالا اين هم «اغمضت فى مطالبه،»] فقال ابوعبدالله(ع): «لولا أنّ بني امية وجدوالهم من يكتب و يجبى لهم الفيء و يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لماسلبوناحقنا،» [كسى نبود برای آن ها بنويسد كمك به آن ها نميكردند و اينها تنهايى نميتوانستند كارى بكنند، حاج رضا خليل كمرى حرف قشنگى دارد حالا خيلى درست نيست اما حرفش قشنگ است ميگويد زياد بن ابيه، زياد بن ابيه نشد جز مردم زياد دورش را گرفتند. حالا اينجا هم حضرت ميفرمايد اگر اينها نيامده بودند دورش را بگيرند نميتوانستند كارى بكنند، بله «لولا ان بنى امية وجدوالما سلبونا حقّهم و حقّنا،»] «و لو تركهم الناس و ما فى ايديهم ما وجدوا شيئاً الا ما وقع في ايديهم.» [اگر دور آن ها را نگرفته بودند آنها همان كه خودشان داشتند، داشتند، خودشان هم كه هيچى نداشتند، پس آنچه هست مربوط به اين اجتماع و دورگيرى است.] «قال: فقال الفتى جعلت فداك فهل لي مخرج منه ؟ قال: ان قلت لك تفعل؟ قال أفعل، قال: له فاخرج من جميع ما كسبت في ديوانهم فمن عرفت منهم رددت عليه ماله و من لم تعرف تصدقت به و أنا أضمن لك على الله عزوجل الجنة.» [اين باب توبه است كه خيلى وسيع است.] «فأطرق الفتى طويلاًثم قال له: ولقد فعلت جعلت فداك. قال ابن ابى حمزة: فرجع الفتى معنا الى الكوفه فما ترك شيئاً على وجه الأرض إلاّ خرج منه حتى ثيابه التى كانت على بدنه.» [ما آن وقتها بالا منبر ميگفتيم لباس هایش را هم فروخت، شد لخت و برهنه.] «قال: فقسمتُ له قسمة و اشترينا له ثياباً و بعثنا اليه بنفقة» [خلاصه كلاهخود را برداشتيم تو جمعيت و چهار تومان جمع كرديم از اين و آن و داديم كه لباس و خرجي او باشد.] «قال فما اتى عليه إلّا أشهر قلائل حتى مرض فكنا نعوده.» [رفیقمان بوده عيادتش ميرفتيم] قال: فدخلت يوماً و هو فى السوق» [توكنار بازار معلوم شود از اين هتل كارتوني ها بوده حالا كارتون كه آن وقت نبوده كنار بازار افتاده بوده، «فدخلنا عليه و هو فى السوق»] «قال: ففتح عينيه ثم قال لي يا علي وفى لي والله صاحبُك.» [آره صاحب شما به عهدش وفا كرد،] «قال: ثم مات» [اين حرف را زد و تمام كرد، امام صادق (ع) به حرفش وفاكرد] «فتولينا أمره» [تشييع جنازه اش كرديم و،] «فخرجت حتى دخلت على ابي عبدالله(ع)» [تمام شدو رفتيم خدمت امام صادق (عليه الصلوة والسلام)] «فلما نظرا ليّ قال لي: يا علي وفّينا والله لصاحبك.» [ما به آن قرارداد خودمان براى رفيقت عمل كرديم.] قال: فقلت صدقت جعلت فداك و الله هكذا والله قال لي عند موته»[12]. درست است شما عمل كرديد آن هم هنگام مردنش همين را به ما گفت. خدايا حضور او را در هنگام آمدن مرگ را براى ما هم مقرر بفرما.] (الهي) ما به امام صادق عرض ميكنيم ما كه تو ولايت ولات جور نرفتيم براى بنى الامية هم كار نكرديم. به هر حال چهار تا كلمه خونديم و چهار تا كلمه هم براى مردم گفتيم حتى ممكن است اشتباهاتى هم داشتيم، گناهانى هم داشتيم، خلاصه اين جا، با تو هم قرارداد ميبنديم، از شما درخواست ميكنيم كه به هر حال وقت مردن سراغ ما بيا ، چون روايت دارد كه همه ائمه ميآيند امير المؤمنين (علیه السلام) هم مي آيد يك نگاهى هم به ما بينداز، براى ما بس است، البته ما حاضر نيستم از آن چه داريم بيرون برويم دنبال زيادهاش هستيم، اما اميدواريم حرامى نباشد يا اگر هم باشد به هر حال شماخودت يك جور حل و فصلش كن و وقت رفتن يك نگاهى هم به ما بينداز! اى كه گفتى فمن يمت ترنى جان فداى كلام دلجويت كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديد مىرويت روايات دو دسته است. يك دسته دارد انوار همه معصومين (صلوات الله عليهم) اجمعين ميآيند يك دسته بالخصوص راجع به على بن ابى طالب (صلوات الله و سلامه عليه) دارد كه او ميآيد، حالا چه خصوصيتى دارد كه «علي بن ابى طالب بالخصوص و بالعناية» به او شده كه او هم در هنگام جان دادن می آید، يك سرّش اين است به هر حال او اب الائمه است بچه هایش هم می آیند، او ميآيد تا آن ها هم بيايند يك تحليل منبری این است او ميآيد تا بچههایش هم می آیند یا اينكه نه او اميرالمؤمنين (ع) است بايد بالاسر آن مؤمنى كه اين اميرش است بيايد، اين هم يك احتمال دارد، يك احتمال هم اين است كه نه به هر حال داماد پيغمبر است و شوهر دختر پيغمبر است. خوب پيغمبر هم «رحمة للعالمين» است. خود پيغمبر ميآيد آن هم ميآيد. يك احتمال ديگر اين است كه در رابطه با على بن ابى طالب آنی كه ابن ابى الحديد دارد و يكى از بزرگان به ما گفته و ما خيلى از آن استفاده كرديم كه اميرالمؤمنين (ع) به رسول الله (ص) عرض كرد كه براى من دعا كن. حضرت دو ركعت نماز خواند گفت خدايا به حق على على را ببخش. «اللهم بحق على اغفرله» بعد حضرت عرض كرد كه آقا اين چى شد من گفتم به من دعا كن شما به حق من دعا كردى فرمود كسى را كريم تر از تو پيش خدا نيافتم كه شفيع قرار بدهم. خودت را براى خودت شفيع قرار دادم. مطلب دیگری برای شما بگویم که در وقت یادتان آمد براى من طلب مغفرت كنيد. مدتها بود در زيارت امين الله مانده بودم. آن جا که می گوید«اللهم ان قلوب المخبتين اليك والهه» تا آخر که ميرود سراغ دعا و می گوید«اللهم اجعل كلمة الحق و اجعلها العليا و ادحض كلمة الباطل و الجعلها السفلى و زين العابدين (صلوات الله و سلامه عليه) كه اين زيارت را خواند چرا لحن اين زيارتنامه با زيارتنامه هاى ديگر فرق ميكند. من بعد از آنكه اون قصه را يكى از بزرگان گفت تحليل بنده اين است چون وقتى پيغمبر ميخواهد دعا كند به حق على براى خود على دعا ميكند. كنار قبر على بن ابى طالب چى بهتر از دعا؟ كنار قبر كسى كه پيغمبر براى او دعا كرده به حق خودش جاى دعاست و«لو فى تحت قبة اباعبدالله» هم «اجابة الدعا اما» آن جا هم مسائل و مصيبت ها و مظلوميت ها هم بايد گفته شود. ولى اين جا جاى دعاست فلذا بيشتر اين زيارتنامه دعاست. بعد صورتش را حضرت گذاشت روى قبر و گفت «اللهم ان قلوب المخبتين اليك والهة و سبل الراغبين اليك شارعة واعلام القاصدين اليك واضحة و افئدة العارفين منك فازعه واصوات الداعين اليك صاعدة وابواب الاجابة لهم مفتحة و دعوة من ناجاك مستجاباً و توبة من اناب اليك مقبولة.......و ذنوب المستغفرين مغفورة»[13] خدا به حق اميرالمؤمنين گناهان ما را ببخش تا آخر. من اولين بارى كه نجف مشرف شدم و براى اولين بارى كه اين زيارت امين الله را خواندم حالت خاصى داشتم چون زيارت امين الله از زيارت هاى معتبر است. شايد سرّش اين باشد كه ا كرم از او نيست و بالا سر محتضر ميآيد و واسطه ميشود كه خداوند انسان را نجات بدهد. حالا خداوند ان شاء الله روزى كند برويم نجف درس بخوانيم هر روز هم برويد زيارت امين الله بخوانيد ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 2: 69 – 70. [2]- وسائل الشيعة 17: 188، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 2. [3]- وسائل الشيعة 17: 188، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 3. [4]- وسائل الشيعة 17: 188- 189، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 4. [5]- وسائل الشيعة 17: 189، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 5. [6]- مائدة (5): 78 – 81. [7]- مائده (5): 79. [8]- مائده (5): 80 – 81. [9]- وسائل الشيعة 17: 190، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 10. [10]- وسائل الشيعة 17: 191، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 11. [11]- وسائل الشيعة 17: 191، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 12. [12]- وسائل الشيعة 17: 199- 200، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 47، حديث 1. [13]- مفاتيح الجنان.
|