موارد جواز دخول در ولايت ولات جائر با ذكر دلايل
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 315 تاریخ: 1383/9/7 بسم الله الرحمن الرحيم گذشت که دخول در ولايت مطلق ولات ظلم، يا دخول در ولايت ولاتى همانند «بنى العباس و بنى الامية ومن يحذو حذوهم» حرام است، بحث ديگری که شیخ (قدس سره) مطرح میفرماید اين است كه دخول در ولایت ولات ظلم براى دو جهت و دو امر جایز ميشود. يكى قيام به مصالح عباد كه مفصل بحث میکند و دومی ظاهراً اكراه است. براى قيام مصالح عباد به رواياتى و به وجوهى استدلال شده، اول اين ادله شيخ را ميخوانم و بعد عرض ميكنم آن ولايتى كه حرام شده، براى مصالح عباد حرام نميشود، شيخ و ديگران كه ظاهراً قطب راوندى است يا قبل از او شيخ طايفه يا ديگران در جاى ديگر گفتهاند براى قيام به مصالح مانعى ندارد مثلاً يك گرفتارى را از يك مسلمانى رفع كند. داخل ميشود در ولات محرمه، در ولايت ولات محرمه، براى رفع گرفتاري یا يك مسلمانى را از زندان نجاتش بدهد، یا يك مسلمانى را سبب بشود چهار شاهى به او كمك كنند و نمونه بارز و مصداق عمليش را هم على بن يقطين معرفى ميكنند كه على بن يقطين «صار وزيراً» براى هارون الرشيد براى اين كه گرفتاريهاى مسلمانها را رفع كند، لذا شيخ ميفرمايد دو چيز ولايت محرم را تجويز ميكند «تبعاً لبعض»، يكى مسأله قيام به مصالح عباد يكى هم مسأله اكراه، بنده بعد خواهم عرض كرد كه قيام به مصالح عباد مجوّز نميتواند باشد. نميشود يك كسى داخل در ولايت والیهایی که حرام است بشود، براى اين كه چهار تا زندانى را نجات بدهد، داخل در يك ولايت بشود تا چهار تومان از خراج مقاسمه به يك بدبختى بدهد یا رساندن نانی به يك بدبختي در آن باشد. داخل درولايت ولات بشود، براى اين كه اگر يك بيچارهاي مثلاً دارد حقش از بين ميرود آن جا اعمال قدرت كند و نگذارد بنده عرضم اين است ظاهراً مال «سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه)» هم هست، قطعاً نميدانم مال ایشان او هست يا نيست بعد بايد ببينيم. اما بنده بعد خواهم عرض كرد كه دخول در ولايت ولات «اذا كان حراماً» قيام به مصالح عباد مجوز او نميتواند باشد. و اين رواياتى را هم كه داريم، اينها مصالح عباد نبوده بلکه اينها از باب حفظ مذهب بوده، يعنى نه اين كه على بن يقطين برود آن جا يك گرسنهاي را نجات بدهد نخير بلکه جواز براى حفظ مذهب است. اگر در مذهب اضمحلال و نابودي، بود آن جا «يجوز والا» جايز نيست. حالا من استدلالهاى شيخ را امروز ميخوانم. شیخ مى فرمايد: «ثم انه يسوغ الولاية المذكورة» [«اى الولاية المحرمة» حالا چه ولايت را شما ولايت در مطلق ولات بدانيد، يا مثل ما قائل بشويد ولاتى كه مدعى خلافت هستند. شيخ ميفرمايد مجوز او دو امر است،] «أمران: احدهما القيام بمصالح العباد، بلا خلاف على الظاهر.» [ورود در حكومت هاى جور و ورودى كه حرام است براى قيام به مصالح عباد «بلاخلاف» مانعى ندارد.] «المصرّح به في المحكي عن بعض» [اين نفى خلاف در محكى از بعض، اين بعض قطب راوندى است] «حيث قال: ان تقلد الامر من قِبل الجائر جائز اذا تمكّن معه من ايصال الحق لمستحقه.» [بتواند حق را به مستحقش برساند.] «بالاجماع» [ايشان فرموده] «و السّنة الصحيحة» [«والسنة الصحيحة» عبارت است از صحيحه «محمد بن علي بن الحسين باسناده عن على بن يقطين قال قال لي ابوالحسن موسى بن جعفر(ع) ان لله تبارك و تعالى مع السلطان اولياء يدفع بهم عن اوليائه»[1]. كلينى (قدس سره) هم به طور مرسل که ارسالش از اسناد کمتر نیست، از «ابن ابي عمير» نقل كرده است، ايشان ميفرمايد: «والسنة الصحيحة» يعنى همان نقل شيخ صدوق.] «وقوله تعالى، (اجعلنى على خزائن الارض)[2]» [مرا بر خزائن زمين قرار بده در داستان حضرت يوسف و عزيز مصر، مرحوم عاملى در «مفتاح الكرامة» ميفرمايد اين استدلال براى اين است كه يا عمل هر يك از حجج الهيه براى ما حجت است. پس عمل يوسف براى ما حجت است و يا از باب اين كه هر چه در شرايع سابقه بوده، تا نسخش ثابت نشود براى ما شرعيت دارد. اين يك قاعده است از باب استصحاب نیست. چون استصحاب مشكل است، براى اين كه آن امت الآن نيست. آن حكم براى آنها بوده و ما غير از آنها هستيم ولى چون اسلام همه احكام را نسخ نكرده، بلکه بعضىها را نسخ كرده، آن كه نسخش ثابت شد متبع آن كه نسخش ثابت نشد به حجيت خودش باقى است. همين قدر كه نسخش نكرده معلوم ميشود خصوصيت نداشته. اگر خصوصيت داشت نسخش ميكرد. عدم نسخ شارع «امارةٌ» براى اين كه خصوصيت نداشته است. از الغاء خصوصيت عرفيه كه کمتر نيست. به هر حال عدم نسخ شارع «امارة» براى اين كه خصوصيت نداشته، چون اسلام كه همه را نسخ نكرده. يك سرى از احكام را نسخ كرده. اين يكي. شيخ ميفرمايد:] «و يدل عليه قبل الاجماع» [يعنى اجماع از او سرچشمه گرفته شده،] «ان الولاية ان كانت محرمة لذاتها كان ارتكابها لأجل المصالح و دفع المفاسد التي هي اهم من مفسدة انسلاك الشخص في اعوان الظلمة بحسب الظاهر و ان كانت لاستلزامهاالظلم على الغير فالمفروض عدم تحقّقه هنا.» [اين دليل شيخ درايت است. باب تزاحم ميگويد دخول در ولايت آنها براى يك سلسله مفاسد بوده قيام به مصالح عباد اقواى از آن است كه اين تمسك به قاعده تزاحم است. يعنى ارجحيت مصلحت بر مفسده. يا از باب عدم علت، ورود در ولات جور براى اين بوده كه حقى از بين ميرود. فرض اين است اين جا حقى از بين نميرود، اين يك دليل درايى ايشان.] «و يدل عليه النبويّ الذى رواه الصدوق في حديث المناهي» [باز دلالت بر جواز ميكند حديث نبوى كه صدوق نقلش كرده] «قال: من تولى عرافة قوم اتي به يوم القيامة و يداه مغلولتان الى عنقه فإن قام فيهم بأمر الله تعالى اطلقه الله و ان كان ظالماً يهوى به في نار جهنم و بئس المصير[3].» [«عرافة» ظاهراً به معناى سرپرستى است، كسى كه سرپرستى يك جمعيت را به دست گرفت، روز قيامت او را ميآورند، در حالی که دو دستش به گردنش است، اگر امر خدا را در آنها اقامه كرده باشد رهایش ميكنند، اگر ظالم باشد «يهوى به في نار جهنم» «و يدل عليه» ظاهراً اين «عليه» برمى گردد به اصل مطلب، نميشود به اين مفروض و عدم تعلق برگردد. اين هم يك روايت ديگر.] «و عن عقاب الأعمال، و من تولى عرافة قوم و لم يحسن فيهم حبس على شفير جهنم» [اين را بر لب پرتگاه جهنم نگه ميدارند.] «بكل يوم الف سنة و حشر و يداه مغلولتان الى عنقه،» [چون رفته سرپرستى آنها را گرفته، دو دستش را بر گردن خودش آويزان كرده، دست، و گردنش را براى كارهاى مردم آماده كرده،] «فان قام فيهم بأمر الله اطلقه الله و ان كان ظالماً هوى به في نار جنهم سبعين خريفاً[4]،» «و لا يخفى ان العريف سيّما في ذلك الزمان لا يكون الا من قِبل الجائر،» [و ميگويد اين جائر اگر كار درست بكند خوب كارى كرده، كدخدا یا شوراى ده شده، رئيس كلانترى شده، وزير یا امير شده، اگر كـار درستى بكنـد «فبـها و نـعم» او را ميبرنـد بهشت، والا صاف از كله تو جهنم میرود. اين هم اين روايت.] «و صحيحة زيد الشحّام المحكية عن الامالي عن ابي عبدالله(ع) من تولى امراً من امور الناس فعَدَل فيهم و فتح بابه و رفع سَتره و نظر في امور الناس، كان حقاً على الله ان يؤمن روعته يوم القيامة و يدخله الجنة[5]» [كسى كارى را به عهده گرفت و در خانه اش را باز گذاشت و نگهبان هم نداشت و كارهاى مردم را هم دقت كرد خداوند او را بهشت ميبرد. خوب اين فرقى نميكند اين در خانه را باز گذاشته «تولى امراً بنفسه أو تولى امراً من قِبل الجائر» لابد شيخ ميخواهد به اطلاق آن تمسك كند.] «و رواية زياد بن ابى سلمة...[6] يا زياد لإن اسقط من شاهق فاتقطع قطعة قطعة أحب الي من ان أتولى لاحدمنهم عملاً او أطأبساط رجل منهم الا لماذا» [مگر براى چيزى] «قلت: لا ادري جعلت فداك» [آن چيزى كه شما براى خاطر آن ممكن است «تولى امر» كنيد او را بیان بفرمائيد] «قال: الا لتفريج كربة عن مؤمن او فكّ اسره او قضاء دينه»[7]. [اين جا يك ضربه بزنم قبل از اين كه بحث را وارد بشوم. اين روايت درست است يا نه؟ ببينيد روايت را دوباره ميخوانم «عن الصادق (عليه السلام) لان اسقط من شاهق فاتقطع قطعة قطعة احب اليَّ من ان اتولى لاحدمنهم عملاً او أطأبساط رجل منهم الا لماذا قلت لا ادري جعلت فداك قال: الا لتفريج كربة مؤمن او فكّ عسره او قضاء دينه» خلاف ضوابط است. قطعاً اين از رواياتى است كه نميشود به آن اعتماد كرد. «يرد علمه الا اهله». امام صادق (علیه السلام) براى اين كه قرض شخص ادا بشود برود به منصور بگويد آقا من ميآيم حاضرم رئيس كلانترى بشوم دو زار و ده شيء قرض آن را ادا كنم، من ميآيم توى دستگاه شما براى اين كه فلان آقا با همسايهاش دعوا دارد به نفع شيعه حلش كنم، اينها خرافات است. نميشود ائمه را به اين حرفها نسبت داد. امامى كه در آن روايت ابن حنظلة میفرماید: «ما يأخذه يأخذه سحتاً»؛ اگر برود قاضى بشود از طرف آنها حكم به حق بنمايد، اين «ما يأخذه يأخذه سحتاً» حتى بعضى از فقها گفتهاند اگر عين مالش را هم بخواهد برگرداند «يأخذه سحتاً»، حالا امام صادق (علیه السلام) براى اين كه يك مسلمانى اشتباهى كرده برود نجاتش بدهد. اینها روایاتی هستند که به نظر من «ید جعل» در آن قوی است.هم چنین اگر امام (علیه السلام) برود خلافت آنها امضا میشد. و يكى هم باز روايت على بن يقطين، «ان لله تبارك و تعالى مع السلطان اولياء يدفع بهم عن اوليائه»[8] [امام به على ابن يقطين فرمود هر سلطانى كسانى از اوليائش دارد كه كارهاى ديگران را چاق ميكنند. «و في خبر آخر اولئك عتقاء الله من النار»[9]. [اين كار چاق كنها، اين متدين هايى كه رفتند به دوایر جور وابسته شدند اينها «عتقاء الله من النار»] ند. «قال و قال الصادق (عليه السلام) كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان و عن المقنع سئل ابو عبدالله(ع) عن رجل يحب آل محمد و هو فى ديوان هؤلاء» [«و يحب آل» بايد باشد «لام» ظاهراً نميخواهد.] «فيقتل تحت رايتهم،» [زير پرچم آنها كشته ميشود،] «قال يحشره الله على نيّته[10]،» [حالا من نميدانم اين را چرا شيخ آورده] «الى غير ذلك. و ظاهرها اباحة الولاية من حيث هي مع المواساة و الاحسان بالاخوان.» [اگر همراه ولايت كمك به مردم باشد، ولو تو دستگاه هارون الرشيد، ولو تو دستگاه يزيد بن معاوية ولو تو دستگاه مأمون، اگر براى رفع گرفتارى باشد، مانعى ندارد «و يكون جائزاً»]. «فيكون نظير الكذب في الاصلاح،» [بنابراين ورود در حكومت ها، حكومت هايى كه ورود حرام بوده، جايز ميشود، مثل اين كه كذب حرام در اصلاح «يكون جائزاً». چطور آن جائز ميشود؟ اين هم جایز ميشود؟ لاسيّما شما بگوييد ادنى مصلحت مجوز كذب است. پس يك كبريت هم براى يك مسلمان بتوانيم بگيريم مجوز اين است برويم تو دستگاه هارون الرشيد برويم بگوييم كه آقا كبريت فلانى را بدهيد. آن جا يا گردن كج كنيم يا خداى ناخواسته برويم يك كارهاي بشويم.] «و ربما يظهر من بعضها الاستحباب». [مستحب است آدم برود كارگر يزيد بن معاويه بشود براى اين كه يك مشكلى را از يك نفر رفع كند. مستحب است آدم برود پهلو هارون الرشيد براى اين كه يك مشكلى را از يك نفر رفع كند. دخول در ولايت ميگويد مستحب است.] «و ربما يظهر من بعضها ان الدخول اولاً غير جائز الا ان الاحسان الى الاخوان كفّارة له». [كفارهاش اين است اگر كفاره را داد حرام هم از بين ميرود.]كمرسله الصدوق المتقدمة، قال قال[11] الصادق(ع) كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان»[12] اين راجع به اين رواياتى كه ايشان ميفرمايد. پس بنابراين استدلال شد براى جواز دخول در ولايت محرمه به وجوهي، يكى از آن وجوه اين عمل آیه شریفهی (اجعلنى على خزائن الارض، انى حفيظ عليم)[13] است به این معنا که مرا بر خزائن قرار بده من حفيظ و عليمم. خوب اين اول كلام است كه آيا پيغمبر بوده آن جا يا نبوده؟ اين محل حرف است، كه آيا انبياء قبل از نبوت هم معصوم بودند يا نه، حرف دارد، محل كلام است، آنچه مسلم است در باب انبياء (سلام الله على نبينا و آله و عليهم) اين است كه اينها بعد از نبوت، قطعاً عصمت داشته اند، عصمت بالجملة مسلم است. يعنى عصمت داشتند براى اين كه اطمينان نيست اگر اهل گناه بودند اطمينان نيست اما قبلش چي؟ تو شكم مادر هم اينها معصوم بودند؟ بله آن هايى كه به مقام امامت رسيدند آن نبيى كه به مقام امامت رسيده مثل ابراهيم خليل الرحمان او از همان بچگي هم معصوم بوده، (لا ينال عهدى الظالمين)[14]، اما نسبت به بقيه انبياء صد و بيست و چهار هزار پيغمبر شما ميگوييد اينها از همان اول بچگى مكتبى كه بودند معصوم هم بودند بلوغشان هم حالا آيا پانزده سال بوده يا احتلام بوده به محض اين كه بالغ ميشدند اينها معصوم بودند، اين اول حرف است، دليل ندارد نه دليل عقلى دارد نه دليل نقلي، پس اولاً اين كه او پيغمبر بوده اول كلام است، به نظر بنده ثابت نيست كه آن وقت پيغمبر بوده، و ثانياً حالا از كجا كه عزيز مصر يك ظالم بوده؟ اين گونه نبوده كه همه انبیاء حاكم باشند، بعضی از انبياء داعيه حكومت داشتند، بعضى هم داعيه حكومت نداشتند، خوب پيغمبرى اگر داعيه حكومت ندارد، امور مردم چطور بايد اداره بشود؟ شما از كجا ثابت كرديد كه عزيز مصر اين ظالم بوده؟ اگر ميگوييد كه منصب پيامبر را گرفته پس ظالم است طبق حرف صاحب جواهر كه هر كى منصب زمان غيبت را هم بگيرد جائر است، شبيهش حرف امام (سلام الله عليه) است که اگر آن را ميگوييد ميگوييم پيغمبرهايى كه آن وقت بودند معلوم نيست كه بناى ولايت برای آنها قرار داده شده بوده، برای بعض از انبياء ولايت قرار داده شده بوده، و برای بعض از انبياء ولايت قرار داده نشده بوده است، شايد خيلى از آنها، حق حاكميت نداشتند، بنا نبود كه حاكم باشند، بنا بود كه اداره امور كنند، رهبران دينى مردم باشند، بنابراين از كجا كه اين جائر بوده، ظالم بوده و اين آقا در ديوان او كه وارد شده اين شده و ثالثاً اين كه ميگويد (اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظٌ عليمٌ)[15]، شايد مراد از اين مقدمهاي بوده براى اين كه برسد به حاكميت خودش، و مانعى ندارد براى حفظ مذهب به حاكميت برسد، مثلاً الآن اين كار را ميكند، براى اين كه اين زمينه ساز بشود كه چه بشود؟ خودش حاكم بشود، نه اين كه من ميروم ميگويم آقا من آمدم كدخداى شما بشوم، گرفتاريها را رفع كنم، تا آخر عمر هم بايد كدخدا باشم، تازه هر روز تو سرم ميزنند، چون كه قدرتمندها وقتى استفادهشان از آدم تمام شد، پرتش ميكنند بيرون، تو سرم هى ميزنند، فرق دارد با محل بحث ما، محل بحث ما دفع مكروب است و آن هم به سلطنتش باقى باشد، اين بحث مال جائى است كه لعلّ اين گونه بوده، بقيه بحث براى فردا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 17: 196، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 1. [2]- يوسف (12): 55. [3]- وسائل الشيعة 17: 189، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 6. [4]- وسائل الشيعة 17: 189، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 7. [5]- وسائل الشيعة 17: 193، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 7. [6]- وسائل الشيعة 17: 194، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 9. [7]- المكاسب 2: 70 – 71 – 72 – 73 – 74. [8]- وسائل الشيعة 17: 192، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 1. [9] - وسائل الشیعة 17: 192، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به باب 46، حدیث 2. [10]- وسائل الشيعة 17: 193، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 6. [11]- وسائل الشيعة 17: 192، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 3. [12]- المكاسب 2: 74 – 75. [13]- يوسف (12): 55. [14]- بقره (2): 124. [15]- يوسف (12): 55.
|