مرور بحث قبل: اولين امر از مسوغات دخول در ولايت ولات جور هر مصلحت و امر حسنى كه در اين دخول باشد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 316 تاریخ: 1383/9/8 بسم الله الرحمن الرحيم گفتيم كه شيخ (قدس سرّه) فرمودند كه دخول در ولايت ولات فی نفسه حرام است، ولی براى دو امر جایز میشود، یعنی مسوّغ براى دخول دو امر جایز می شود، حکومت است: يكى از آن ها هر مصلحت و هر امر حسنى است كه در كنار اين دخول ولايت باشد، مثلاً وارد دستگاه حکومت ميشود و امرى را تولى ميكند، براى اينكه قرض يك مقروضى را ادا كند، يا يك مستمندى را به نوايى برساند، وامثال اينها، شیخ براى اين مسأله به وجوهى استدلال فرمودند؛ من الاجماع و الدراية و الرواية. « نقل روايات امام در اثبات مسوغ اول » در باب روايات، رواياتى را ايشان نقل فرمودند كه آن ها را در جلسه قبل خوانديم، بعض روايات ديگر هست كه امام (سلام الله عليه) در اين مكاسب محرمهشون نقل فرمودند، از رواياتى كه امام استدلال فرموده يكى صحيحه حلبي، است: منها صحيحه حلبى باب 48 از ابواب ما يكتسب به، حديث 2، قال سئل ابوعبدالله(ع) عن رجل مسلم و هو فى ديوان هؤلاء و هو يحب آل محمد(ص) و يخرج مع هؤلاء فى بعثهم، فيقتل تحت رايتهم، [اينها را دوست ميدارد و بعد هم ملحق به آن ها شده و كشته ميشود،] قال «يبعثه الله على نيّته، قال و سألته عن رجل مسكين خدمهم رجاء ان يصيب معهم شيئاً فيُعينَه اللهُ به، [يا، فيُغنِيه اللهُ به،] فمات فى بعثهم، [وضعش خوب شد فيغنيه الله يا يعينه الله، یعنی خدا كمكش ميكند و آن گره اقتصاديش رفع ميشود، فمات فى بعثهم، بعد در جمعيت آنها كه رفته است ميميرد،] قال هو بمنزلة الاجير انه انما يعطى الله العباد على نيّاتهم»[1]. اين روايتى است كه ايشان نقل كرده بعد هم مرسله صدوق را نقل ميكند و أرسل الصدوق فى مقنع عنه عليه السلام نحو الفقرة الاولى منه كه اين روايت صدوق هم در همين باب 46 از ابواب ما يكتسب به حديث 3، آمده که در جلسه قبل در روايات شيخ، خواندیم. « نحوه استدلال امام به اين روايات براى اثبات مسوّغ اول » كيفيت استدلال امام اين است: «والظاهر منهما ان الدخول فى ديوانهم والخروج معهم فى غزوهم حرمة و حلّية تابعان لنية الشخص [حرمت و حليت تابع نيت شخص است. هم دخول در كارشان و هم شركت در جنگشان،] فان كان فى نيته الدخول للصلاح يحلّ و ان كان لغيره فلا، [اگر براى صلاح و خدمت باشد، چه دخول چه جنگ هر دو حلال است و الا نه.] بل لعلّه يمكن استفادة الحلية زائدةً على مورد نية القيام بصلاح العباد سيّما مع ذيل الاولى و ان لا يخلو من اشكال، [كه آنجا در اجيرش هم ميگويد حتى اگر رفتى اجير هم شدي، باز آن هم مانعى ندارد، بيش از صلاح عباد را هم ميگويد.] و كيف كان لا شبهة فى دلالتهما على ان الدخول بنية القيام بمصالح العباد او الاسلام جائز، فهما مع صحّة اولاهما سنداً [حسين بن ابى عمير عن حمّاد عن الحلبى پس روایت صحيحه است ميگويد مع صحّة اولاهما سنداً] لا خدشة فى دلالتهما»[2]. اين هم يك روايت كه ايشان نقل ميكند. (سؤال) من فعلاً حرف ايشان را مطرح میکنم. هنوز به مقام جواب نرسيدم. روايت ديگر آن روایتی است كه در مستطرفات سرائر است و فى مستطرفات سرائر نقلا من كتاب مسائل الرجال، اين هم حديث 9 باب 45 ابواب ما يكتسب به، از وسائل، عن ابى الحسن على بن محمد(ع) ان محمد بن علي بن عيسى كتب اليه يسأله عن العمل لبنى العباس و اخذ ما يتمكّن من اموالهم، هل فيه رخصة؟ فقال: «ما كان المدخل فيه بالجبر والقهر فالله قابل العذر و ما خلا ذلك فمكروه... [الى ان] قال: فكتبت اليه فى جواب ذلك اَعلمه ان مذهبى فى الدخول فى امرهم وجود السبيل الى ادخال المكروه على عدوه و انبساط اليد فى التشفى منهم بشيء ان نقرب به اليهم فاجاب(ع): «من فعل ذلك فليس مدخله فى العمل حراماً بل اجراً و ثواباً»[3] و آن مكروه در آنجا هم به معناى حرمت است، و ما خلا ذلك فمكروهٌ ، مراد حرمت است به قرينه اين ذيل كه دارد: «فليس مدخله فى العمل حراماً.» اين هم يك روايت. روايت دیگری كه باز ايشان نقل ميكند، روايت زياد بن ابى سلمه است اين را هم كه ديروز خواندیم از مكاسب اما حالا ميخواهيم رواياتى را از اينجا بخوانيم كه در مكاسب نبوده است . و باز از رواياتى كه ايشان نقل ميكند، روايت يونس بن عمار يا نسخه بدل حماد است. اين هم حديث 12 باب 46 قال: وصفت لابى عبدالله(ع) من يقول بهذا الامر ممّن يعمل عمل السلطان [يا يعمل مع السلطان] فقال «اذا ولوكم يدخلون عليكم المرفق و ينفعونكم فى حوائجكم؟ [اذا ولوكم به شما یعنی با رفق و مدارا برخورد ميكنند، كمك كنند، براى شما نفع دارند،] قال: قلت منهم من يفعل [بعضىها ميروند آنجا باز خدمت به خلق از یادشان نميرود] و منهم من لا يفعل [آنجا كه ميروند فراموش ميكنند] قال من لم يفعل ذلك منهم فابرأوا منه برئ الله منه»[4] هر کس که اين كار را نميكند، شما از او برائت بجوئيد که خدا هم از او برائت جسته. «و ظاهر ان استفصاله و تخصيص البرائة بمن لم يفعل دالّ على ان من يفعل لا يكون بهذه المثابة فيدل على الجواز ذاتاً و على الاذن العام بمامرّ. [مى گويد آن کس كه اين كار را نميكند شما از او برائت بجوييد. يعنى آن کس كه اين كار را ميكند، كارش جايز است و مانعى ندارد. باز روايت ديگر، اين رواياتى است كه از مستدرك نقل ميكند. از شيخ مفيد در روضه، مستدرك، كتاب التجارة باب 39 از ابواب ما يكتسب به عن على بن جعفر(ع) قال كتبت الى ابى الحسن(ع) ان قوماً من مواليك يدخلون فى عمل السلطان و لايؤثرون على اخوانهم [وارد ميشوند و ديگران را بر برادران خود ترجیح نمی دهند] و ان نابت احداً من مواليك نائبة قاموا [اگر هم برای يكى از دوستان شما يك گرفتارى پيش آمد، اينها گرفتاريش را رفع می كنند،] فكتب اولئك هم المؤمنون حقاً عليهم مغفرة من ربهم و اولئك هم المهتدون.[5] و نحوها رواية اخرى عنه. [باز يك روايت ديگر شبيه اين است. اين هم باز در مستدرك باب 39 هست. حالا ميخواهيد مستدرك را بياورم، باب 39 از ابواب مايكتسب به،: و عن ابن مسكان قلت لابى عبدالله(ع) يكون الرجل من اخواننا مع هؤلاء فى ديوانهم فيخرجون الى بعض النواحى...[6] [ظاهراً اين نباشد. خوب اين هم يك روايت روايت روضه.] روایت بعد خبر ابى الجارود، خبر4 باب 39 مستدرك، عن ابى جعفر(ع) قال سألته من عمل السلطان و الدخول معهم قال «لابأس اذا وصلت اخوانك و عضدت اهل ولايتك»[7]، اگر رسيدى به برادرات و کمکی براى اهل ولايت و دوستى بودى اين مانعى ندارد، اين هم روايت ابى الجارود. روایت دیگر، روايت وليد بن صبيح است كه ايشان نقل ميكند. خبر 6 اين باب عن وليد بن صبيح كابلى عن ابى عبدالله(ع) قال «من سوّد اسمه فى ديوان بنى شيصبان حشره الله يوم القيامة مسودّاً وجهه الا من دخل فى امرهم على معرفة و بصيرة و ينوى الاحسان الى اهل ولايته»[8]. اين هم باز دلالت ميكند كه براى اين جهت جائز ميشود. و باز از محمد بن سنان خبر هفت همين باب 39 مستدرك، عن ابى عبدالله(ع) قال سألته عن عمل السلطان و الدخول معهم و ما عليهم فيما هم فيه؟ قال «لا بأس به اذا واسى اخوانه و انصف المظلوم و اغاث الملهوف من اهل ولايته»[9]، اين هم باز اگر اين كارها را بكند مانعى ندارد. اين هم يك روايت. باز روايت ديگر كه ايشان از رجال كشى نقل ميكند، و منبع آن را تنقيح المقال نقل كرده، اين پاورقى اين است: «فى ترجمة محمد بن اسماعيل ابن بزيع عنه(ع) قال قال ابوالحسن الرضا(ع) «ان لله تعالى بابواب الظالمين من نوّر الله له البرهان و مكّن له فى البلاد ليدفع بهم عن اوليائه و يصلح الله به امور المسلمين، اليهم ملجأ المؤمنين من الضرر، اليهم يفزع ذو الحاجة من شيعتنا، و بهم يؤمن الله روعة المؤمنين فى دار الظلمة اولئك هم المؤمنون حقاً اولئك امناء الله فى ارضه الى ان قال فهنيئاً لهم ما على احدكم ان لو شاء لنال هذا كله قال قلت: بماذا جعلنى الله فداك قال: يكون معهم فيسرّنا بادخال السّرور على المؤمنين من شيعتنا، فكن منهم يا محمد»[10]، فان الظاهر من ذيلها، الترغيب فى دخول شيعته، [نه تنها جواز را ميفهماند، الترغيب فى دخول شيعته] فى اعمالهم لهذاالمقصد، و حمله على انه لو كان معهم لفعل كذا خلاف الظاهر [است] جداً [اگر بوده است اين كار را بكند اين خلاف ظاهر است، بلکه ميخواهد بگويد برويد و اين كار را بكنيد،] مع ان تقريره لكونهم معهم على الفرض كاف فى المطلوب، [تازه اگر شما بگوييد اين ناظر به اين است آنهايى كه رفتند اين كار را بكنند و دليل بر اين نيست كه رفتنشان از ابتدا جائز باشد؛ ايشان ميفرمايد همين هم باشد كافى است، براى اينكه حضرت دارد اينها را تقرير ميكند و اين اعمالشان را ميپسندد، يك كلمه اشاره نميكند كه اينها مرتكب حرام شده اند، ببينيد: ميفرمايد فان الظاهر من ذيلها الترغيب فى دخول شيعته فى اعمالهم لهذا المقصد و حمله على انه لو كان معهم لفعل اين ميخواهد بگويد اگر كسى به هر دلیل به دستگاه آن ها رفت اين كارها را بكند، اما حالا رفتنش جايز است يا رفتنش حرام است روايت اين به این مسأله كارى ندارد، اگر اين را هم شما بگوييد، اين خلاف ظاهر است جدّاً. مع ان تقريره لكونه معهم على الفرض كاف فى المطلوب اگر رفتنشان حرام بود خوب بود حضرت به آن حرمت اشاره كند. نميشود يك كار حرامى را به امام عرض كنند و امام به حرمتش اشارهاي نكند، اين تقريرش كفايت ميكند،] سيّما مع هذه التوصيفات [كه اين همه، يؤمن الله روعت المؤمنين فى دار الظلمة، ملجأ المؤمنين، اولئك امناء الله فى ارضه، خب اينها نميخورد با ارتكاب حرام سازگاری ندارد.] الا ان يقال: ان ذلك و ما هى نظيره لا دلالة فيها على جواز الدخول لانه اخبار عن وجود امثال هؤلاء فى ديوانهم و ابوابهم و لعله كان دخولهم اجباراً و قهراً او تقيةً واضطراراً، فالعمدة دلالة ذيلها. [مى فرمايد بگوییم كه صدر بيش از اين در نميآيد كه ميگويد اين جايز است. چون تقرير كرد اما آیا اين جواز از باب اختيار و رعايت مصلحت بوده؛ يا از باب تقيه و اضطرار بوده روايت ساكت است، ميفرمايد پس بهتر است بگوييم همين ذيل كافى است، فالعمدة دلالة ذيلها كه فرمود ما على احدكم ان لو شاء لنا لهذا كله چرا شماها اينكارها را نميكنيد،] نعم لا يبعد ان يكون قوله فكن منهم يا محمد [اينكه حضرت به محمد بن اسماعيل فرمود تو هم با اينها باش] لترغيبه بالاحسان الى الشيعة لوكان ذلك فى زمان تقلّده عملهم، [باز اينجا هم شما ممكن است اشكال بكنيد، كه نه اينكه حضرت بهش فرمود بخاطر این بوده که او هم كار حکومتی را به دست گرفته بوده.] و يحتمل ان يكون صدوره فى زمان لم يكن متقلداً و اما احتمال كون المذكورين فى رواية محمد بن اسماعيل و نظائرها من غير المتقلدين لامرهم [اینها نبودند كه تولى كرده باشند و خلاف شرع.] بل من اشراف البلد الذين لهم ذهاب و اياب فى ابوابهم. [من اشراف البلد این ها از شخصيت هايى بودند. شخصيت بودند نه اينكه سمتى برايشان قرار دادند. اگراين را هم بگوييد] فهو خلاف ظاهر قوله: و مكّن له فى البلاد [تعبیر امام این بود: ان لله تعالى بابواب الظالمين مَن نوّر الله له البرهان و مكّن له فى البلاد ليدفع بهم عن اوليائه، اين خلاف ظاهر آن است] بل خلاف ظاهر [مكّن يعنى مكّن همان قدرتمندان، بل خلاف ظاهر] قوله بابواب الظالمين، [مى گويد كه مكّن له ليدفع... ان لله تعالى بابواب الظالمين من نوّرالله له القرآن و مكّن له فى البلاد در بلاد، یعنی شهرها دارد نه يك شهر خاصي،] سيما مع كون الراوى لها مثل محمد بن اسماعيل و لبعضها على بن يقطين و هما متقلدان لاعمالهم و لعلها صادرة لترغيبهم فى البقاء على بابهم، [اينها را اصلا گفته است كه بمانيد آنجا،] و تشهد له [كه باز براى ترغيب است «و از جمله روايات است،] رواية محمد بن عيسى بن يقطين قال كتب على بن يقطين [اين روايت را هم مستدرك باز نقل كرده، مستدرك كتاب التجارة در همان باب 39 حديث 3 قال كتب على بن يقطين] الى ابى الحسن(ع) فى الخروج عن عمل السلطان، [عن البرقى عن ابيه عن محمد بن عيسى بن يقطين قال كتب على بن يقطين الى ابى الحسن عليه السلام فى الخروج من عمل السلطان] فاجابه: انى لا ارى لك الخروج من عمل السلطان فانّ لله عز و جل بابواب الجبابرة من يدفع بهم عن اوليائه و هم عتقاؤه من النار فاتق الله فى اخوانك...[11]. [اين هم يكى ديگر از رواياتى كه باز دلالت ميكند ورود در ولايت ولات جور براى خدمت به شيعيان مانعى ندارد.] و هذه جملة من الروايات و نحوها جملة وافرة اخرى متوافقة المضمون، [كه در اين مستدرك در همين باب 39 خیلی زیاد است. جملة وافرة اخرى متوافقة المضمون] دالّة على جواز الدخول فى اعمالهم لاصلاح حال المؤمنين و القيام بمصالحهم و تضافرها و كثرتها اغنيانا عن النظر الى الاسناد و المصادر [اينها اينقدر زيادند كه ما را از نظر به سند و مصدر بى نياز ميكند] للوثوق و الاطمينان بصدور جملة منها مع ان فيها صحيحة حلبى[12] المتقدمة و صحيحة على بن يقطين، [خبر يك از باب 46] قال: قال لى ابوالحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام) ان لله تبارك و تعالى مع السلطان اولياء يدفع بهم عن اوليائه[13] بناءً على ان قوله ذلك لترغيبه فى بقائه [على شغله نه اينكه فقط يك كبراى كلى را ميخواهد بگويد، به على بن يقطين ميگويد ان لله تبارك و تعالى اولياء، خب اين معلوم ميشود اشاره دارد به على بن يقطين كه او آنجا بماند ، نه يك كبراى كلى بخواهد بگويد كه هيچ ارتباطى به على بن يقطين نداشته باشد.] كما تشهد به مضافاً الى رواية محمد بن عيسى المتقدمة [كه اين براى ترغيب به بقاء است، روايت ديگرى كه از اين باب هست، باز در همين باب 46 از وسائل،] انه كتب الى ابى الحسن موسى(ع)، قال ان قلبى يضيق ممّا انا عليه من عمل السلطان و كان وزيراً لهارون، فان اذنت جعلنى الله فداك هربت منه، [اگر شما اجازه بدهيد من فرار ميكنم،] فرجع الجواب لا آذن لك بالخروج من عملهم، و اتق الله او كما قال[14] و احتمال التقية بعيدٌ و لو بملاحظة سائر الروايات»[15]، اين هم رواياتى كه ايشان فرموده است، خوب، و يكسرى روايات ديگرى هم همانجور كه اشاره كردم، توى مستدرك هست، خوب، همه اين روايات على كثرتها و برمتها تدل بر جواز تولى ولات جور ودخول در ديوان آنها، براى اينكه يك مشكل و يا يك گرفتارى را از كسى رفع كند و شيخ قدس سره عبارت شيخ را بخوانيد، عبارت شيخ را بخوان آقاي... همان الاول مسوّغ، «ثم انه يسوغ الولاية المذكورة امران، [مى خواهم جاى بحث روشن بشودها،] احدهما القيام بمصالح العباد بلاخلاف على الظاهر المصرح به [بحيث] في المحكى عن بعض حيث قال ان تقلد الامر من قبل الجائر جائز اذا تمكّن معه من ايصال الحق لمستحقه بالاجماع، والسنة الصحيحه، [حالا،] و قوله تعالى... [كه از آن آقا نقل كند بعد ميفرمايد] و يدل عليه قبل الاجماع»[16]، اينكه ان كانت محرمة لذاتها اينجوري، پس او گفت كه اذا تمكّن من ايصال الحق لمستحقه، شيخ همين را ميخواهد بگويد كه يكون جائزاً مسوغش هست و به وجوهى براى اين استدلال شده؛ « وجه بطلان روايات مستدله بر جواز دخول در ولايت ولات جور » آنچه كه به نظر بنده آمده، در ذيل همه اين وجوهى كه شيخ و ديگران بهش استدلال كرده اند، و از آنهاست امام در اينجا، ولو حرف درست و اساسى را در جاى ديگر زده است كه عرض ميكنم، اين است كه در اين روايات بُعد هست، فى الروايات بعد و فى الروايات شيء و فى الادلة و الروايات شيء كه عمل به اين ادله و فتوى بر حسب اين ادله و روايات همانجورى كه شيخ فرموده، مشكل است. در اين ادله يك بعدى وجود دارد، شيئى وجود دارد كه با توجه به آن بعد و آن شيء عمل به اين ادله و به اين روايت، به نحوى كه شيخ فرموده اين مشكل است و اطمينان به او صعب است. كه بياييم بگوييم اين روايات ميگويد اين ادله ميگويد برود والى هارون الرشيد بشود براى اينكه چهار تومن قرض الحسنة براى يك شيعهاي بگيرد، شيخ ميفرمايد این مطلق است يا برود والى مأمون بشود، براى اينكه اگر چهار تا ده تا شيعه چهارجا گرفتار شدند ماليات بدهكار شدند، اين بياد و ماليات هاى اينها را چكار كند؟ ببخشد، بگوييم اين يك حكم كلى است كه مطلق المصلحة و مطلق الحسن مسوغ دخول در ولايت ولات جور است كه اگر شما ولات جور را حتى سلاطين هم دانستيد همان جورى كه صاحب جواهر و ديگران ميگويند، اگر سلاطين جور را هم كه مثل بنى الامية نيستند مشمول دانستيد كما عليه صاحب جواهر و بعضى هاى ديگه، بنابراين ميشود برود در دستگاه يك سلطان جائر سلطانى كه به هيچى رحم نميكند، براى اينكه بتواند چهار تا از قوم و خويشهايش را بياورد تو ژاندارمرى چكار كند؟ استخدامشان كند، چهار تا از قوم و خويشهاى موحد... چهار تا از مؤمنين را بياورد توى آموزش و پرورش به عنوان معلم و به عنوان مدير بياورد، چون معلم و اجير اونها خودش كه تولى نيست كه، يا فراش مدرسهشون كند، يا چهار تاشون را بياورد ژاندارم كند پاسبان كند، چهار تا از اين مسلمانها را بياورد ژاندارم كند پاسبان كند، فراش مدرسه كند، دبير كند، امير كند، استاد دانشگاه كند، چون اينها تولى ولات جور كه نيست، بر مبناى شيخ اين جايز است، يجوز براى شيعه وارد در حكومت جور و در ديوان ولات جور بشود، وزير يك حاكم جائر جائر قرار بگيرد، وزير فرهنگش شده، براى اينكه يك سرى از مسلمانها را بياورد تو آموزش و پرورش، هم آنها به يك نونى برسند، هم اين تو آموزش و پرورش بتوانند بچه هاى مردم را چي؟ درست تربيت كنند. يا بيايد بشود وزير برنامه و بودجه،تا بتواند توى برنامه و بودجه كارى بكند كه پول آب و برق مثلا كم بشود، خيلى پول آب و برق از شيعيان گرفته نشود، نميدانم ترافيك شهر را رفع كند، بشود رئيس اداره راهنمايى، وزير كشور يا رئيس... ترافيك شهر را رفع كند و همينجور هلم جراً ميشود كه كسى وارد بشود در ولايت امثال هارون الرشيد و مأمون الرشيد و سلاطين جورى كه مشمول اين رواياتند براى هر كار حسن چه يكى چه دوتا چه ده تا، اصلا رفته وزير شده براى اينكه يك مسلمانى را قرض الحسنه براش درست كند، قرض الحسنه اش را هم كه درست كرد ميآيد بيرون، شبيهش را من داشتم، يك كسى بود گفت من می خواهم قاضى بشوم فلانى را زندانش كنم و بعد استعفا بدهم، خوب انسانها مختلفند ديگه، ثم رددناه اسفل سافلين، اين خيلى ادم بدى بود، ميگفت من ميخواهم قاضى بشوم، آنوقت ما سمت داشتيم ميگفتيم حالا چرا ميخواهى قاضى بشوي؟ ميگفت ميخواهم قاضى بشم براى اينكه فلانى را زندانش كنم تو زندانش كه انداختم بعد استعفا بدهم، خوب اين هم نقطه مقابلش هست ديگه حالا. ببينيد، ميفرمايد كه اذا تمكّن معه من ايصال الحق لمستحقّه چه يكى چه دو تا چه ده تا. بعد هم تو روايت زياد بن ابى سلمه دارد الا لتفريج كربة مؤمن ولو يك مؤمن، او بكسر يا خيلى زياد من عرض ميكنم اخذ به ظواهر اين ادله و روايات كه گفته شده و شيخ مدعى است و ديگران كه ورود در ديوان ظلمهاي مثل بنى العباس و بنى الاميّة و هر كس ديگرى كه مشمول آن روايات است وارد شدن در آن دستگاه، براى اينكه يك خدمتى را به يك نفر يا به چند نفر بنمايد، اصلا نيتش اين است برود تو آموزش و پرورش مثلا مأمون براى اينكه دبيرها و معلمها را از شيعيان بياورد آنجا، نگذارد از غير شيعه بيايند آنجا، يا هارون الرشيد اينهايى كه مشمول روايات بوده اند، بعدش چيه؟ بعدش اين است كه آن روايات داله بر حرمت لسانش كان من الشّدّة باعلى مرتبه از شدت، كان لسانش در مذمّت باعلى المذمّت، لسانش در اين كه معصيت است بانها كبيرة، الى ان قال الى صفوان، يا صفوان تو همه چيزت خوبه، اما يك كارت بده و آن چي؟ شترت را كرايه دادى گفت شترهامو كرايه دادم براى حج، فرمود تحب بقائهم عرض كرد كه بله دوست ميدارم فرمود همين كه دوست ميدارى ميشوى جزء محبين آنها و گرفتار عذاب هستي. يا من سوّد اسمه فى ديوان ولد سابع حشره الله فى النار يا در روايت ديگرى داشت: النار النار النار، يا در روايتى داشت من لات لهم دواتاً كسى كه آن پارچه دوات را بگذارد توش، او مدّ لهم قلماً اين هم جزء كسانى است كه در جهنم است. يا بنّايى كه براى اينها مسجد درست كند، بنايى كه براى اينها مسجددرست كند. فرمود اين بنايى كه مسجد براشون درست ميكند اينهم آنجور است. به اون شخص فرمود تو با ابى الربيع سرو كار دارى عرض كرد آقا من سروكارم اين است نهر اجرا ميكنم مسجد ميسازم برگرديد مراجعه كنيد روايات را. اين شدتى كه در روايات بوده براى كار براى آنها، براى دخول در ولايت آنها، تا جايى كه تعبير شده به اينكه كفر است النار النار النار، و با ورود در كار آنها تقويت آنهاست، و ترك مبارزه منفى است. چون اگر وارد نشوم مبارزه منفى است اگر وارد بشوم مبارزه منفى از بين رفته است. الا ترى كه در آن روايت كه ابى حمزه نقل ميكند يا ابى بصير، فرمود اگر شماها دور و برشون را نميگرفتيد، اينها چي؟ كارى نميتوانستند بكنند. با اين شدّت و حدّت ما بگوييم به طور يك حكم كلى اين ادله واين روايات خواسته است بگويد براى رفع هر گرفتارى و يا هر خدمتى در طول تاريخ، اين به عنوان يك حكم الهى يكون جائزاً. من المسوّغ للدخول فى ولاية الولات و صيرورة الشخص من اعوانهم و من انصارهم و من ولاتهم، براى اينكه چهار تومان قرض گير افراد بيايد، چهار تومان نميدانم چهار تا كار خيرى انجام بگيرد، خيلى بعيد است كه بصورت يك حكم باشد، به نظر ميآيد تبعاً لسيدنا الاستاذ سلام الله عليه كه من خيلى سابقها ديده بودم شايد دو ساعت گشتم پيدا نكردم، صبح پيدا كردم، و حالا شما پيدا كنيد مقدس اردبيلى هم اين حرف را دارد. « وجه دیگر بطلان روايات مستدله بر جواز دخول در ولايت ولات جور» به نظر ميآيد و محتمل است كه اين روايات، روايات مقطعى باشد، يعنى اينها صادر شده به عنوان يك حكم سياسى مقطعي، كه در زمان ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) كه شيعه در اقليّت بوده، ظلمه هم سخت ظلم ميكردند و شيعه در فشار بوده اين شيعه در اقليّت اگر چهار نفر نميرفتند تو حكومت كه چهار شاهى به اينها كمك كنند، يا چهار جا جلوگير از اذيتشان بشوند، لضمحلت الشيعة، شيعه در يك اقليتى بوده و آنها در يك اكثريت، و عداوت آنها هم به يك مرتبه عاليه و بلند بوده، آنها دشمن بودند تا جايى كه موسى بن جعفر (صلوات الله و سلامه عليهما) را لم يزل بدل من سجن الى سجن، تا جايى كه خود امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) در كنار ابوحنيفه نشسته، اين روايت تو روضه كافى است، مردى آمد تعبير خواب خواست، امام صادق جرأت نكرد خواب را تعبيركند، يعنى حق تعبير خواب را از امام صادق گرفته بودند در كنار ابوحنيفه، آن مسأله كه هيچى آن را كه همتون بلديد كه خيار فروش آمد، آن رايج است، يكى ديگه من دارم عرض كنم كه حتى تعبير خواب را حق نداشت، به ابوحنيفه گفت شما تعبير كنيد، ابوحنيفه تعبير كرد، مرده رفت بيرون برگشت ابوحنيفه رفته بود عرض كرد آقا اين چه تعبيرى بود اين چه جور تعبيرى بود كه او براى من كرد، چجور شما فرموديد اين تعبير درست است؟ ظاهراً دارد يعنى درست در مرز باطل، از در عقب ماشين صندلى اول، ظاهراً فرمود درست است روضه را نگاه كنيد به حرف من اعتماد نكنيد، اين فشارى كه بر آنها وارد بود، فشارى كه بر على بن موسى الرضا (عليه الصلوة و السلام) وارد بود يك كلمه گفت با يك كلمه گفتند ميكشيمت، يك كلمه، مرده آمد، مأمون بود ظاهراً خواست دستش را قطع كند، آن دزده خيلى دزد فهميدهاي بود، دزد واردى بود، گفت نميتوانى دست من را قطع كني، گفت چطور نميتوانم دستت را قطع كنم، گفت براى چند جهت اولا تو خودت دزدي، دزد نميتواند دست دزد را قطع كند، ثانياً تو برده ما هستي، برده كه نميتواند دست آزاد را قطع كند، ثالثاً من مضطر بودم در باب اضطرار حرمت سرقت و حد سرقت از بين رفته، خونديد كه ديگه ايام وفات امام هشتم خونديد، يا نه چون شماها كارى به منبر نداريد اينها را نميخوانيد، پرسيدند چجور؟ مأمون پرسيد چجور؟ گفت مادرت كنيز بوده، بابات از بيت المال خريده، من هم تو بيت المال حق دارم، من هنوز مادرت را آزاد نكردم، پس من به تو حق دارم تو برده مني، گفت چجور خليفه دزده؟ گفت بله دزدترين دزدها خيلفه است، يعنى چه خليفه دزده، بله دزده و خيلى هم دزده، گفت اون يكى دوزاردوزار را ميدزده اون يكى ميليارد ميليارد ميدزده، خيلى هم دزده، بيت المال مسلمين را برداشته حق ما را نميدهد ما گرفتار شديم، گفت چجور مضطري؟ گفت اگر حق ما رامى داد كه من دزدى نميكردم ، خوب حق ما را نميداد گرسنه شدم دزدى كردم، اين شدت و فشارى كه بر شيعه در اقليت بوده كه يظهر از مراجعه به روايات تقيه و به روايات وارده در تاريخ ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) به نظر ميآيد اين... حكم يك حكم مقطعى است، يك حكم سياسى است، مصلحتى است كه ائمه آمدهاند تجويز كردهاند لحفظ شيعه، اما اگر مسأله حفظ شيعه تمام شد، شيعه براى خودش استقلالى پيدا كرده است، مثل زمان غيبت صغرى به بعد تقريباً، حالا شما ميخواهيد داخل در ولايت محرّمهاي بشويد براى اينكه چهار تومان چى درست كنيد؟ قرض الحسنة شما وابسته بشويد به يك حكومتى كه والى جوره، براى اينكه چهار تا مسلمانها را از زندان چكارشون كنيد؟ نجات بدهيد، اين ادله اين را اقتضا نميكند، احتمال دارد اين روايات به قرينه آن حرمت و شدت و حرمت و به قرينه اين شدتى كه درباره آنها بوده و رواياتى كه در سرّ تقيه داريم براى اين جهت بوده. بقيه بحث براى فردا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 17: 201 – 202، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 48، حديث 2. [2]- مكاسب محرمة 2: 175. [3]- وسائل الشيعة 17: 190، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 9. [4]- وسائل الشيعة 17: 196، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 12. [5]- وسائل الشيعة 17: 196، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 12. [6]- مستدرك الوسائل 13: 131، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 39، حديث 1. [7]- مستدرك الوسائل 13: 131، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 39، حديث 4. [8]-مستدرك الوسائل 13: 131، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 39، حديث 6. [9]- مستدرك الوسائل 13: 131، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 39، حديث 7. [10]- رجال نجاشي: 331/893. [11]- مستدرك الوسائل 13: 130، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 39، حديث 3. [12]- وسائل الشيعة 17: 201، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 48، حديث 2. [13]- وسائل الشيعة 17: 192، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 1. [14]- وسائل الشيعة 17: 198، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 16. [15]- مكاسب محرمه 2: 178 – 179 – 180. [16]- المكاسب 2: 72.
|