مرورى بر بررسى روايت مستدله على بن يقطين بر جواز دخول در ولايت ولات جور
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 318 تاریخ: 1383/9/10 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در رواياتى بود كه به آن استدلال شده براى جواز دخول در ولايت ولات جور، براى احسان به ديگران و رفع مشكل از شيعيان و قضاى حوائج مؤمنين. بعضى از آن روايات را ديروز خوانديم من جمله از آن روايات روايت على بن يقطين بود که فرمود: «ان لله تبارك و تعالى مع السلطان اولياء يدفع بهم عن اوليائه»[1]. در اينجا عرض كرديم مضافاً به اينكه مع السلطان بودن، ملازمه با دخول در ولايت ندارد، ممكن است مع او باشد اما كارهاي نباشد رفيقش هست، صديقش هست، قوم و خويشش هست، مضافاً به سوى اين جهت، اين روايت مقام بيان اين هست كه يك افرادى را خدا آنجا قرار ميدهد كه آنها از مؤمنين دفاع ميكنند، اما اين قرار داده شدن، هم جايز بوده، ولى آیا جوازش براى اين است كه دفاع ميكند؟ يا نه از باب تقيه اينها آنجا وارد شدهاند، یا اضطرار سبب شده که وارد شدهاند، اين در مقام بيان مجوز دخول نيست، اين در مقام بيان اين است كه اين آدمهايي كه با سلطان هستند، اينها دفاع ميكنند و اينها هم اولياء خدا هستند، بنابراين نسخهاي كه وسايل دارد، که چگونه وارد شدهاند؟ آيا ورودشان اختيارى بوده يا ورودشان اضطراري؟ لعل ورود اينها اضطرارى بوده، اين اطلاق ندارد. بعبارة اخرى اين مقام بيان مسوغ دخول نيست، مقام بيان اين است كه آدمهايى كه خدا در دستگاه قرار داده يك افرادى از اولياء خودش هستند که، جلو گرفتاريها را ميگيرند، حقوق مؤمنين را استيفا ميكنند اين مال اين روايت. باز و فى خبر آخر، «اولئك عتقاء الله من النار»[2]، اين هم جوابش مثل آن است، یعنی مقام بيان مسوغ دخول نيست. و در مرسله صدوق دارد، « رد استدلال مرسله صدوق مبنى بر جواز دخول در ولايت ولات جور» «كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان»[3]، اين نه تنها دلالت بر جواز دخول نميكند، بلكه دلالت بر حرمت دخول دارد، ميگويد كفاره عمل او قضاء حوائج است، اگر عمل عمل مباح یا جائزى باشد كفاره ندارد، كفاره به حسب قاعده مال گناه و معصيت است. مثل كفاره قتل و كفاره محرمات احرام عمداً، طبع كفاره و قاعده در كفاره و متفاهَم از كفاره اين است كه در مقابل گناه است و ميگويد: كفارة عمل السلطان يعنى كفاره اين گناه حوائج مؤمنين است. حالا شما نگوييد پس هر كسى ميتواند وارد بشود و اين كفاره را بدهد، فرقى نميكند به هر حال جواز درست شد، جواب اين است كه نه کفر یعنی سرپوش روی آن گذاشته و اگر در معصیت استمعمال شود مجاز بوده و قرینه میخواهد، كفاره هم جا دارد، كفاره وقتى كفاره است كه باب توبه باشد، كفاره از معاصى را نميشود آدم به اميد كفاره مرتكب معصيت بشود، كون الكفارة للحرام، اين مسوّغ جواز نيست، دليل حرمتش است، نگوييد خوب با كفاره جائز ميشود، نه كفاره رافع گناه است مع التوبة، آنجايى كه توبه كرد كفاره سرپوش ميگذارد، والا نميشود من بخواهم يك قتل نفس كنم بگويم حرمتش را با كفاره میبرم. یا صيد كنم عمداً در باب احرام يا محرمات احرام را عمداً انجام بدهم. بگويم طورى نيست بعد يك كفاره ميدهم، كفاره رافع حرمت نيست بما هى هي، كفاره شرط است در رفع حرمت، قيد است در رفع حرمت، يعنى قيد توبه است اذا تاب با كفاره آن وقت معصيت رفع ميشود. اگر شما بگوييد ميروم و توبه ميكنم، اين ميشود همان حرفى كه بعض از اهل معصيت ميگويند ميگويد حالا جوانى گناه ميكنيم پيرى توبه ميكنيم، خوب «تعجل الذنب بما تشتهى و تعمل التوبة من قابلى، و الموت اعطى اهله بغتة، ماذاك فعل الحازم العاقل» اين هم يك جهت، كه اين دليل دلالت بر اينكه عمل اخوان مسوغهی آن است؛ یعنی قضاء حوائج اخوان بكن، طبع كفاره حرمت را اقتضا ميكند و ظاهرش هم اين است كفاره مع التوبه است به فرمايش ايشان بعد از عمل كه از عمل آمده كنار ميخواهد اين كار را بكند، والا خلاف ظاهر كفاره است. خلاف، اجتراء بر معصيت ميآورد. اين يك مطلب. مطلب ديگر اين که اشكال صناعى دارد، به هر حال پس معلوم ميشود عمل سلطان حرام است، كفاره دارد، در حالى كه شما ميخواهيد بگوييد عمل سلطان با قضاء حوائج اخوان جايزه است، اين ميگويد حرام است اما باز كفاره دارد، اين كه باز از نظر صناعى با فرمايش آقايون نميخواند، « استدلال به مرسله مقنع مبنى بر جواز دخول در ولايت ولات جور و رد آن » روایت بعدی مرسله مقنع، است که اين روايت مثل صحيحه حلبى است و كيفيت استدلال را امام بيان كرده، من از همانجا بخوانم كه راحتتر باشد، میفرماید: «قال سئل ابو عبدالله(ع) عن رجل مسلم و هو فى ديوان هؤلاء و هو يحب آل محمد(ص) و يخرج مع هؤلاء فى بعثهم فيقتل تحت رايتهم؟ قال يبعثه الله على نيته، قال و سألته عن رجل مسكين خدمهم، [فراش شده،] رجاء ان يصيب معهم شيئاً فيغنيه الله [يا فيعينه الله] به فمات فى بعثهم؟ قال: هو بمنزلة الاجير انما يعطي الله العباد على نياتهم»[4]، بعد ايشان استدلال ميكند، كيفيت استدلال را ميخوانم، و الظاهر منهما، يعنى از مرسله صدوق و از اين صحيحه اين است كه دخول در ديوانشان و خروج با آنها در جنگشان، حرمةً و حليةً تابع نيت شخص است. ميگويد ظاهر اين روايت اين است: دخول در ديوان، خروج در جنگ، اينها هر دو تابع نيت شخص است. فان كان فى نيتة الدخول للصلاح [استاندار شده، استاندار مثلا هارون الرشيد شده، براى صلاح، به محض اينكه براى صلاح است] يحل، و ان كان لغيره فلا، بل لعله يمكن استفادة الحلية زائدة على مورد نية القيام بصلاح العباد، سيما مع ذيل الاولى و ان لا يخلوالاشكال، [يا حتى رفته خدمتى هم بكند، رفته آنجا كارگرى بكند زندگيش را اداره كند، اين هم باز مانعى ندارد، و ان لا يخلو من اشكال.] و كيف كان، لاشبهة فى دلالتهما، على ان الدخول بنية القيام بمصالح العباد او الاسلام جائز فهما مع صحة اوليهما سنداً لا خدشة فى دلالتهما»[5]. بعد هم دنبال ميكند، ميگويد جواز هم جواز فعلى است، يعنى چه حرمت ولايت ذاتى باشد، چه حرمت ولايت، از باب غصب و تصرف در حقوق ائمه باشد، چون حكم حكم فعلى است معلوم ميشود آنها هم اجازه دادهاند كه ديگه از راه غصب هم حرام نباشد، بنده اينجا يك چيزى را ميخواهم به سيد نا الاستاذ (سلام الله عليه) عرض كنم كه از خودش ياد گرفتم، منتهى جاى ديگه بوده من اينجا به خودشون عرض ميكنم، از باب هذه بضاعتنا ردت الينا، شيخ اعظم (قدس سره) در باب روايات تخيير ميفرمايد كه روايات تخيير در متعارضين، كثيرند، و به سرحد تواتر ميرسند، یعنی در متعارضين متكافئين كه حكم تخيير بوده و مشهور بين اصحاب میباشد رواياتش آن قدر زياد است كه به سرحد تواتر یا قريبٌ من التواتر ميرسد. شيخ اين را ميگويد. امام آنجا در تعادل و ترجيح به شيخ اشكال ميكند ميفرمايد ما يك روايت دال بر تخيير هم نداريم، چه برسد به اينكه روايات كثيرة تقرب الى حد تواتر. بنده عرض ميكنم اگر ما رواياتى داشته باشيم به طوری که اگر دو تا باشد يكي اين است اگر يكى هم باشد همین یکی است، لکن اين اصلا دلالت ندارد. مرسله و صحيحه هيچ ارتباطى به دخول در ولايت ندارد. مرسله و صحيحه مربوط به كشته شدن و حشر هستند، نه مربوط به دخول در ولايت، اصلا كارى به دخول در ولايت ندارد، مربوط به اينه كه اين آدمى كه بوده كشته شده، حالا روز قيامت چطور محشور ميشود؟ سؤال و جواب ناظر به حشر و به قتل آن در ركاب آنها میباشد، كارى به دخول در ديوان ندارد، و ذلك روايت را نگاه كنيد. قال سئل ابو عبدالله(ع) عن رجل مسلم و هو فى ديوان هؤلاء [و اينها را هم دوست ميدارد] و يخرج مع هؤلاء فى بعثهم [توى ديوانشون مسلمونه البته شيعه هم نيست كه حالا ما بخواهيم برايش بيان كنيم كه حرام است يا حلال است. همين خود مسلمه معلوم ميشود ناظر به حكم دخول در ولايت نيست، چون آن چه به او بگوييم حرام یا حلال است، آن به حرف ما گوش نميدهد. حرمت براى او فعليت ندارد. پس اين سؤال از مسلم است. يعنى از غير شيعه است كه به حسب طبع بيان حرمت دخول، غير مناسب است.] فيقتل تحت رايتهم، [اين آدم در ديوان اينها است و با اينها ميرود تحت رایت آنها، كشته ميشود اين سؤالش از اين است، و به اينكه رفته آنجا، كارش درسته يا نه. کاری ندارد و از بعد از عمل سؤال ميكند يا سؤالش از اين است كه حالا كه رفته و كشته شده چه ميشود؟ اين آدم در ديوان اينهاست. آل محمد را هم دوست دارد. با اين جمعيت رفته و كشته شده، آيا حالا كه كشته شده چون آل محمد را دوست ميداشته وسيله شفاعت براش ميشود يا وسيله شفاعت براش نميشود؟ ظاهر اين روايت اين است كه ناظر به قتل و حشر است. حضرت فرمود] يبعثه الله على نيته، [جواب مال بعث است خدا او را بر نيتش مبعوث ميكند، يعنى اگر رفته جنگ براى دفاع از اسلام، براى دفاع از اهل بيت (صلوات الله عليهم اجمعين)، خوب مأجور است چون قاصر بوده. روايات در باب جنگ هم داريم، ميگويد بعضى ها با الاغ محشور ميشوند چون رفته اونجا الاغ گيرش بياد، اسب گيرش بياد. اگه رفته پول گيرش بياد، خوب هيچي، يا رفته براى اينكه شوكت و دولت آنها را تقويت كند، با همان نيتش محشور ميشود، پس ظاهر سؤال كه ميگويد بعد از اون را ميگويد] و يخرج مع هؤلاء فى بعثهم فيقتل تحت رايتهم، قال يبعثه الله على نيته، [مربوط به كشته شدن است بعث بر نيت، باز ميگويد] سألته عن رجل مسكين خدمهم رجاء ان يصيب معهم شيئاً [خدا هم بى نيازش كرد،] فمات فى بعثهم»[6]، اصلا ًعنايت به موت است، اگر ميخواست او را سؤال كند دو تا سؤال بايد بشود، وجهه سؤال از نظر اينكه از مسلم سؤال شده، از نظر اينكه عنايت به كشته شدنش بوده، از نظر اينكه يك سؤال است، چه در اول چه در دوم، ميخواهد بگويد اين چجوريه؟ حضرت فرمود اين هم يك كارگر است رفته، اگر رفته جنگ برای کارگری نه براى خدا، خوب با همان نيتش اجر ميبرد، اگر رفته جنگ براى اين بوده كه دفاع كند از اسلام و مسلمين، با همان نیت اجر میبرد، عنايت سؤال و وجهه سؤال به بعث، و به كشته شدن در راه آنها است، و الا بايد دو تا سؤال ميكرد، يكى اينكه آيا در ديوان اينها بودن چجوره؟ يكى اينكه آيا رفتن تو جبهه چجوره. تو ديوان اينها بودن با رفتن به جبهه چه ربطی با هم دارد.؟ به نظر بنده روايتى از اين دو روايت ضعيفتر در استدلال ما پيدا نميكنيم. اين مال نيت و راجع به كشته شدن است، ربطى به دخول در عمل ندارد. شما ميخواهيد بپذيريد ميخواهيد نپذيريد. « استدلال به روايتى از سرائر در مورد جواز دخول در ولاْْيت ولات جور و رد آن» باز روايت ديگر، در مستطرفات سرائر، است که میفرماید: «ان محمد بن علي بن عيسى كتب اليه يسأله عن العمل لبنى العباس و اخذ ما يتمكن من اموالهم هل فيه رخصة؟ [برود آنجا و كار كند پول بگيرد.] فقال: ما كان المدخل فيه بالجبر و القهر فالله قابل العذر و ما خلا ذلك فمكروهٌ.... [كه اين مكروه را گفتيم كه يعنى محرم. آن كه ميرود با جبر و قهر تازه يك لقمه نان ميخواهد گيرش بيايد. اين مانعى ندارد آن كه بدون جبر باشد اين حرام است، الى ان قال،] فكتبت اليه فى جواب ذلك اعلمه [يا اعمله] ان مذهبى فى الدخول فى امرهم وجود السبيل الى ادخال المكروه على عدوه و انبساط اليد فى التشفى منهم، بشيء ان تقرب به اليهم، فاجاب من فعل ذلك، فليس مدخله فى العمل حراماً بل اجراً و ثواباً»[7]. صدر روايت كه مال اضطرار است، ذيل روايت هم مال مبارزه است، ميرود عامل نفوذى بشود، نه این که ميرود قرض ادا كند، تنفيس كربة كند. ميخواهد برود عامل نفوذى بشود تو دستگاه بنى الاميه و بنى العباس، آنجا بوسيله عامل نفوذى بودن يك ضربه بوجود بياورد. اين در رابطه با عامل نفوذى است. (من روايت را ميخوانم) نه در رابطه با اينكه ميروم قرض يك كسى را ادا كنم. زندانيش را از بين ببرم. مالياتش را ندهم. ميگويد جواب نوشتم براى حضرت «فی الدخول فی امرهم» در دخول در امر آنها، وجود سبيل در ادخال مكروه بر عدوش هست. ميروم آنجا كه يك ناراحتى بوجود بيارم. «و انبساط اليد فى التشفى منهم بشيء» يك كارى ميكنم كه اينها خيال كنند كه من هم از طرفدارانشان هستم. بعد كه عامل نفوذى شدم پدرشان را مثلا حالا مسلمونند صلوات ميكنم، يا مثلا در ميآورم از قبر، به هر حال اين ناظر به عامل نفوذ است. راجع به اين است كه برود براى ضربه زدن، برود براى اينكه خصم ظالم باشد، اين براى خصم ظالم بودن است، اين براى مبارزه با حكومت آنهاست. به صورت عامل نفوذي، حالا نميدانم عربى بخواهند بنويسند چى بايد بنويسند عامل نفوذى را، خلاصه اين روايت هم به محل بحث ما ارتباطى ندارد. روايت زياد بن ابى سلمه را هم كه ديروز خوانديم. وقت داريم؟ خيلى خوب. بقيه مال فردا ان شاءالله. (وصلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 17: 192، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 1. [2]- وسائل الشیعة 17: 192، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 46، حدیث 2. [3]- وسائل الشيعة 17: 192، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 46، حديث 3. [4]- وسائل الشيعة 17: 201، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 48، حديث 2. [5]- مكاسب محرمه 2: 116. [6]- وسائل الشيعة 17: 201، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 48، حديث 2. [7]- وسائل الشيعة 17: 190، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 45، حديث 9.
|