خلاصه اى از بحث هاى گذشته پيرامون اكراه بر قتل
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 340 تاریخ: 1383/11/13 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كه اكراه و تقيه در جايى كه بر قتل غير باشد اين راه ندارد و خلافى هم نيست در او و فى الجمله اش اجماعى است. و حتى شيخ قدس سره فرمودند اكراه در قتل نيست ولو توعّد بالقتل كه ما عرض كرديم نه ولو توعّد بالقتلش را ما قبول نكرديم نه در قصاص و نه در اينجا، اما اگر به غير قتل آقاى مُكَره باشد، مجوز قتل نيست. اين اشكال و كلامى در آن نيست. پس لا اشكال و لا كلام فى أن الاكراه على القتل غير مجوّز للقتل، منتهى آيا مطلقا ولو به توعيد به قتل هم، يا غير توعيد اين بين ما و بين معروف بين اصحاب خلاف بود. و انما الكلام در خصوصيات مسأله است. يكى از خصوصيات كه گذشتيم گفتيم فرقى نيست در آن دم مُكَره عليه بين دم صغير و كبير. عالم و جاهل. سالم و مريض، حتى مريض مشرف بر موت، ساق الى الموت يعنى الان دارند پا به قبله اش ميكنند، بين آنها فرقى نيست قضاءً لاطلاق الدليل. «آيا دم به معناى قتل است يا معناى اعّم دارد؟» بحث دوم اين بود كه آيا اكراه كه از آن استثنا شده دم، آيا دم به معناى قتل استثنا شده، يا دم به معنايى كه شامل جرح هم ميشود، ما عرض كرديم نه، دم به معناى قتل است نه به معناى اعم از او و جرح، براى اينكه دليل منصرف به ان است، به مناسبت حكم و موضوع،[1] انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغت التقية الدم فلا تقية، تقيه با همه اهميتش وقتى به دم رسيد نيست، يعنى به كشتن، نه با زخم صورت يا به يك مشت كه تو دماغش بزند تا خون از دماغش بياید، پس منصرف است به قتل نفس، به مناسبت حكم و موضوع، هذا اولا، و ثانياً به مناسبت نكته استثنا: انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، اين اشاره است به آن چیزی كه در قضيه عمار آمده، در قضيه عمار كه مجبورش كردند به سبّ و برائت از رسولالله)ص) او سبّ نكرد و پدرش برائت جست، در آنجا نازل شد: (الا من اكره و قلبه مطمئنٌ بالايمان)[2]، و اين مال تقيه است حالا روايتش را بعد ميخوانيم. قبلا هم خوانديم باز در يك بحث ديگر به آن اشاره ميشود، اين انما جعلت التقيه ليحقن بها الدم، اشاره است به قضيه عمار و تقيه در قضيه عمار، و آنجا بحث از بحث دم به قتل نفس بوده نه دم اعم از قتل و جرح، اين هم حيثيت دوم. «آيا استثناء قتل در اكراه مخصوص محقون الدم است يا اعم است؟» حيثيت سوم و خصوصيت سوم اين است كه آيا اين استثناء مخصوص است به آن كسى كه محقون الدم است، من كل الجهات، نه از جهت اينكه دمش هدر شده، نه از جهت قصاص، يا نه اختصاص دارد، يا اعم است از آنها؟ آيا اختصاص دارد به محقون الدم من كل الجهات؟ يك آدم عادل متعبّدى هست حالا مجبور كردند يك كسى را كه او را بكشد، اينجا ميگوييم اذا بلغت التقية الدم فلا تقية، اما اگر محقون من كل الجهات نبود، مثل كسى كه از باب حد نحو هدرى دارد، زانيه به زناء محصنه است، ... يا مثلا به لواط و امثال آنها كه حدش قتل است و يا اينكه از باب قصاص بايد كشته بشود، بگوييم اينها را هم شامل ميشود. ما عرض كرديم مقتضاى اطلاق دليل اين است كه اينها را هم شامل ميشود. انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغت التقية الدم فلا تقية، چه دم كسى كه محقون من جميع الجهات است، چه دم كسى كه مهدور است من جهة، من جهة الحد او من جهة القصاص، اين اطلاقش همه را ميگيرد و حق كشتن ندارد، هذا اولا و ثانياً اصلا ما مهدور الدم نداريم به طور مطلق، همين آقايى كه از نظر حد بايد رجم بشود، اين هدرش بالنسبه به حاكم است، ولى بالنسبه به اين مكره محقون الدم است، انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغت التقية الدم يعنى الدمى كه براى تو محقون است و فرض اين است دم مستحق اعدام از باب حد، دمش براى حكومت هدر است، بعد از اثبات، نه براى هر كس. هيچ كس حق ندارد ديگرى را بكشد، زانيه به زناى محصنه را كسى حق ندارد بكشد. حتى ما در باب رجلٌ يزنى بأمرأته آنجا هم قبول نكرديم كه ميتواند او را بكشد و خونش هدر است، به هر حال، در باب حدود، هدر اگر هست نسبت به حكومت است، والا نسبت به مكره محقون است و فرض اين است به اين ميگويند تو حق ندارى او را بكشى، و در باب قصاص اوضح از اين است براى اينكه همه فقها فرمودند آدم قاتل نسبت به غير ولى الدم محقون است و لذا غير ولى الدم اگر بكشد قصاص ميشود، نسبت به او حقن دارد، پس بنابراين اذا بلغت التقية الدم، دمى را شامل میشود كه براى آقاى مكره محقون باشد، كل دم يكون محقوناً للمكره و هو كل الدماء، اينجا اذا بلغت التقية الدم فلا تقية بله اگر دمى است كه براى مكره محقون نيست، مثل دم كافر در حال حرب در ميدان حرب، اين ميخواهد او را بكشد، حالا يك شخص ديگری هم آمده او را مجبورش كرده است، اينجا ديگر دليل شاملش نميشود، بگوييم نه حق ندارد او را بكشد، نه دليل آنجا را شامل نمیشود چون فرض اين است كه دم اين كافر در حال حرب فى ميدان الحرب و فى حال الجهاد و الدفاع دمه ليس بمحقون للمكره، و بالجملة حديث مربوط به جايى است كه دم مكره عليه، براى مكره چه باشد محقون باشد، ولو براى ديگران مهدور باشد، اين هم جهت سوم كه خيلى بحث ندارد و نداشته. «آيا اين حكم اختصاص دارد به دم مؤمن و شيعه يا هر دم محترمى را شامل است» جهت چهارم بحث اين است كه آيا اين حكم اختصاص دارد به دم مؤمن و شيعه، اذا بلغت التقية الدم أى دم المؤمن و شيعه اختصاص به او دارد، يا نه هر دم محترمى رامى خواهد بگويد، چه دم مؤمن باشد، چه دم مسلم باشد، چه دم ذمى باشد، چه دم مؤتمن باشد، چه دم كافرى كه دمش محترم است مثل مالش، ولو مؤتمن هم نيست، اما همانجورى كه مالش محترم است نميشود دزديد، دمش هم چجوره؟ محترم است، بگوييم همه اينها را شامل ميشود، آيا اختصاص دارد به مؤمن به حيث لايشمل المسلم المخالف فضلا عن غير اهل الذمه و غير مؤتمن، او المؤتمن و اهل الذمة، هيچكدام آنها را شامل نميشود، يا اعم است از آنها، يا در باب دم مسلم تفصيل هست كه اگر آقاى مكرِه اكراه كرده است مكرَه را به غير قتل، اينجا شامل هست و نميتواند او را بكشد، ميگويد يا فلان مخالف را بكش، و يا اموالت را از تو ميگيرم، فلان مسلم را، بگوييم نه اينجا حق كشتن ندارد و دليل شاملش ميشود، اذا بلغت التقية الدم فلا تقية، اما اگر ميگويد فلان مسلم را بكش، و الا توى شيعه را ميكشم، بگوييم نه اينجا دليل شاملش نميشود، اكراه استثنا ندارد، حق دارد آن آقاى مخالف را چه كند؟ بكشد، از خودمون نيست چون از خودمون نيست بنابراين حق دارد او را بكشد، اين هم يك احتمال، ظاهر عبارت محقق در شرايع دم محترم است، براى اينكه ايشان دماء محترمه را استثناء كرده، فرموده است اكراه مسوغ است، الا فى الدماء المحترمه، بنابراين مؤمن را شامل میشود، مسلم را شامل میشود، اهل ذمه را شامل میشود، مؤتمن را شامل میشود، كافر غير اهل ذمه اى كه مؤتمن نيست، اهل ذمه هم نيست اما دمش چجوره؟ محترم است، آن دمى كه براى من ريختنش جايز نيست، اذا بلغت التقية الدم فلا تقية، ظاهر عبارت شرايع دم محترم است، مستثنى... استثناء اكراه بر دم محترم است، و ظاهر عبارت مختصر نافع استثناء مسلم است نه به آن داغى داغ، نه به آن... استثناء مسلم است، لكن شيخ قدس سره و صاحب جواهر اينها ميخواهند بگويند اختصاص دارد به دم مؤمن، شيعه، و حق از اينها همانى است كه در شرايع آمده، دماء محترم، الاكراهُ مسوغ لكل حرام و التقية مسوغة لكل حرام الا فى الدم المحترم، الا فى الدماء المحترمه، حق همانى است كه در شرايع آمده، قضاءً لاطلاق الدليل، انما جعلت التقية ليحقن به الدم فاذا بلغت التقية الدم فلا تقية، [اطلاق دليل است، و قضاءً لنكتهاى كه در خود حديث هست، ميگويد] انما جعلت التقية ليحقن به الدم فاذا بلغت التقية الدم [يعنى كدام دم؟ دم محقون. خوب فرض اين است دم محترم يعنى دم محقون، دم محقون يعنى دم محترم،] فاذا بلغت التقية الدم، مفعول الدم محترم است، دم غير محترم خارج است، مثل عرض كردم، دم حربى فى حال الحرب، فى ميدان الجهاد، اما غير او محترم است، محقون است، چون محقون است، تقيه نميتواند مجوز چه باشد؟ مجوز قتل و كشتن او باشد. اين عرض ما و مبناى ما. «كلام شيخ در اختصاص حكم به شيعه» بنابراين همه را استثناء شامل ميشود، قضاءً لاطلاق. حالا ببينيم شيخ قدس سره و صاحب جواهر كه اينها آمدند مخصوص به شيعه قرار دادند، دليلشون چيه تا بعد برسيم به دليل صاحب رياض، شيخ قدس سره ميفرمايد، و ممّا ذكرنا يظهر سكوت الروايتين عن حكم دماء اهل الخلاف [از آنچه كه ما در باب قصاص، در باب مستحق قصاص و مستحق حد گفتيم كه گفتيم دو وجه در مسأله هست، ميفرمايد از آنچه ما گفتيم، روشن ميشود سكوت دو روايت، يعنى صحيحه و موثقه، از حكم دماء اهل خلاف،] لان التقية انما شرّعت لحقن دماء الشيعة، [تقيه اصلا تشريع شده براى حقن دماء شيعه،] فحدّها بلوغ دمهم، لا دم غيرهم، [پس حدش بلوغ دم آنهاست، انما جعلت التقية ليحقن به الدم، [يعنى ليحقن به دم الشيعة،] و بعبارة اخرى محصل الرواية لزوم نقض الغرض من تشريع التقية فى اهراق الدماء، لأنها شرّعت لحقنها، [تشريع شده براى حقن دماء،] فلا يشرع لأجلها اهراقها [اصلا براى خون بوده، بنابراين نميتواند خودش سبب خونريزى بشود،] و من المعلوم انه اذا اكره المؤمن على قتل مخالف، فلا يلزم من شرعية التقية فى قتله،[3] از اينكه بگوييم تقيه در قتلش مشروع است ميشود بكشدش، و استثناء ندارد، مشمول حديث رفع ما استكرهوا است، فلا يلزم من شرعية التقية فى قتله اهراق ما شرّع التقية لحقنه، آن لازم نميآيد. اين فرمايشى كه شيخ دارد. «نقد كلام شيخ» لكن در اين فرمايش شيخ مناقشه اى كه هست اين است : اين كه ايشان ميفرمايد لان التقية انما شرّعت لحقن دماء الشيعة، اين اشاره دارد به روايت، به همين روايت صحيحه و موثقة؟ يا نه از جاى ديگر ميخواهد بفرمايد؟ كه ظاهر اين است اشاره دارد به صحيحه و موثقه، انما جعلت التقية ليحقن به الدم، اگر اشاره دارد به روايات ديگر، ميگوييم نه تقية فقط براى دم نيست، تقيه شرّعت لحفظ عرض هم، تقيه شرّعت لحفظ مال هم، بلكه لك ان تقول انما جعلت التقية لحفظ مذهب، تقيه تنها در باب خون كه نيست، اگر من تقيه نكنم، پنجاه تا شلاقم ميزنند تقيه ميكنم، براى بدن، براى عرض، براى مال، براى جان، همه اينها تقيه درش جايز است، التقية فى كل ضرورة، ما اضطرّ اليه ابن آدم، الا و قد احله الله له، التقية فى كل ضرورة ما اضطرّ، ... اگر نظر ايشان به مشروعيت تقيه و به قانون تقيه و مجوز تقيه است خوب تقيه براى همه چيز تجويز شده، تنها براى دم نيست، تا شما بياييد اين حرف را بزنيد بگوييد دم شيعه، اگر نظر به اين روايت دارد، اين صحيحه و موثقه، دو صحيحه و موثقه اى كه دارد: انما جعلت التقية ليحقن به الدم نظر به اين دو روايت اگر داشته باشد، عرض ميكنيم همانجورى كه گذشت و سيدنا الاستاذ سلامالله عليه فرمودند، اين ناظر به نكته تشريع است نه خود تشريع. نكته تشريع و اصل تشريع در اسلام بعد از رسول الله)ص) بعد از بعثت چه بوده؟ حقن دم، اين بر ميگردد به قضيه عمار، عمار را مجبورش كردند سبّ كند، برائت بجويد، و الا ميكشتندش، تهديد به قتلش كردند، اين ناظر به نكته جعل، نكته اصل جعل و آغاز جعل است، و انى كه در آغاز جعل بوده، هيچ بحث شيعه و سنى در آن نيست، بحث قتل عمار است، انما جعلت التقية ليحقن به الدم، عمار نه شيعه بود نه سنى، هنوز اصلا بحث شيعه و سنى مطرح نشده بود، بحث اين بود كه شهادتين را گفته بود، شهادتين را بر زبان جارى كرده بود، ميگفتند نه بيا به پيغمبر بد بگو، ميخواستند اصلا او كافر بشود، نه اينكه ميخواستند سنى بشود، اصلا تهديد به كفر بود نه تهديد به اينكه بر خلاف مذهب عمل كند، پس آنجا اصلا بحث شيعه و سنى نبوده بحث تهديدبه مذهب و خلاف مذهب نبوده، بحث اين بوده كه اين تكلم بالشهادتين آقاى عمار و پدرش و مادرش، تكلموا بالشهادتين، گفتند بياييد برگرديد، برائت بجوئيد و بگوييد نه ما مسلمان نيستيم، پس آنجا بحثى از دم شيعه نيست، و اطلاق روايت و مناسبت حكم و موضوع هر دمى را شامل میشود، انما جعلت التقية ليحقن به الدم، و كيف شيخ اعظم قدس سره الشريف ميخواهد... اين دنباله جواب اول است ها، و كيف شيخ اعظم قدس سره الشريف ميخواهد ادعا كند كه تقيه اصلا مشروعيتش براى مذهب است، در حالتى كه تقيه مال مسائل اعتقادى و مسائل دينى است، چه مذهب و چه غير مذهب، تقية اختصاص ندارد به مسائل مذهب، تقيه مربوط به خوف و اكراه و اضطرار است در رابطه با امور دينى واعتقادى، از اصحاب كهف تقيه شروع شده، تا امروز و تا فردا، تقيه درست است مال هر اكراهى نيست، تقيه اخص از اكراه است، كما اينكه گذشتيم تقيه اخص از اضطرار است كما اينكه گذشتيم ولو سيدنا الاستاذ الامام سلام الله عليه ميفرمود اينها با هم چى هستند؟ مساويند، اما ما گفتيم اخص است، ولى اخص است نه به معناى اينكه فقط در رابطه با مذهب است، التقية عبارت است از خوف و اكراه و اضطرار در رابطه با امور دينى در رابطه با عناد با اعتقادات و با دين، ميخواهد در رابطه با مذهب باشد، ميخواهد در رابطه با اسلام و كفر باشد، ميخواهد در رابطه با توحيد باشد، ودونك رواياتى كه تقيه را اعم ميداند از همه اينها، من حالا روايات را يك سرى براتون ميخوانم، باب 25 از ابواب امر و نهى. چون شيخ و صاحب جواهر اين حرف را زدند بايد يك مقدار روش وايستاد، من نگاه نكردم مكاسب امام را ببينيم امام سلام الله عليه در اين باره چى ميفرمايد، حالا اون فردا ان شاء الله. من اين روايات را بخوانم حالا. «بررسى روايات مسأله» موثق سماعه عن ابى بصير، 4 باب 25، از ابواب الامر و النهى، قال عن سماعه عن ابى بصير، قال: قال ابوعبدالله(ع) : التقيّة من دين الله، قلت: من دين الله؟ قال: إى و الله من دين الله، و لقد قال يوسف (أيّتها العير انكم لسارقون)[4] والله ما كانوا سرقوا شيئاً و لقد قال ابراهيم: (إنى سقيم)[5] والله ما كان سقيماً،[6] اين چه ربطى به مذهب دارد، اصلا مربوط به توحيد و خداپرستى است، اين يك روايت. و باز خبر يك باب 26، خبر درست واسطى، يك باب 26، خبر درست واسطى، از همين ابواب الامر و النهى جلد11، قال قال ابوعبدالله(ع)، قال: قال ابوعبدالله(ع) ما بلغت تقية احد تقية اصحاب الكهف ان كانوا ليشهدون الاعياد و يشدّون الزنانير فاعطاهم الله اجرهم مرتين،[7] مثل آنها حركت ميكردند اما عقيده شان با آنها نبود، خدا دو تا اجر بهشون داد، چه ربطى به مذهب دارد؟ باز خبر فضل، 3 باب 27، عن عبدالله بن فضل عن ابيه عن موسى بن جعفر(ع) فى حديث طويل: قال: لولا أنّى سمعت فى خبر عن جدّى رسول الله(ص) أنّ طاعة السلطان للتقية واجب إذ اًما أجبت،»[8] اين هم درباره طاعت سلطان است. و باز يك باب 28، يك باب همين 28، حسن بن على عسكرى فى تفسير، از تفسير امام حسن عسكرى، فى قوله تعالى (و عَِِِمِلوا الصالحات)[9]، قال: قضواالفرائض كلها بعد التوحيد و اعتقاد النبوة و الامامة قال: و أعظمها فرضان: قضاء حقوق الإخوان فى الله و استعمال التقية من اعداء الله،عزّوجّل[10] [ميخواهد فرعون باشد ميخواهد كه يزيد بن معاويه باشد، يا معاويه يا خلفاء جائر بنى العباس، خلفاء بنى العباس و بنى الامية كه حق ائمه را غصب كردند، فرقى در اين جهت نميكند. اين هم يك باب 28.] 10 باب 28 باز، قال و قال رجلٌ ... بله اين باز از تفسير امام حسن عسكرى است، و قال رجل للرضا عليه السلام سل لّى ربك التقية الحسنة و المعرفة بحقوق الاخوان و العمل بما اعرف من ذلك... [حالا اين را از اين جهت خواندم اين ربطى به بحث ما ندارد،] فقال الرضا(ع)، قد اعطاك الله ذلك، لقد سألت افضل شعار الصالحين و دثارهم،[11] اصلا تقيه شعار صالحين است در طول تاريخ، نه صالحين از امت و از شيعه، شعار صالحين است در طول تاريخ، اين از باب اين شعار الصالحين، البته يك روايت 9 است آن زیبا است بخوانم بين پرانتز، قال: و قال موسى بن جعفر(ع) لرجل: لو جعل اليك التمنّى فى الدنيا، ما كنت تتمنى؟ [يادتون باشد سابقها گاهى اينجور امتحانها بود كه، اگر بگويند تو اگر آرزويى داشته باشى چه آرزويى دارد حضرت موسى بن جعفر فرمود تو چى ميخواهى از خدا؟ اگر بهت گفتند يك آرزو دارى برآورده شده،] قال: كنت أتمنّى ان أرزق التقية فى دينى، و قضاء حقوق إخوانى، [من دلم ميخواهد تقيه در دينم را خدا روزى بهم بدهد، حقوق برادرانم را هم انجام بدهم،] فقال أحسنت أعطوه ألفى درهم،[12] لابد جايزه مثلا هزار درهم بوده، جايزه معلوم نبوده، خلاصه حضرت دستور داد دو هزار درهم به او جايزه بدهند، اين بين الهلالين براى اين بود، مال اين خوندم كه حقوق اخوان و تقيه داراى اين اهميت است. باز خبر يك باب 29، صحيحه هشام بن سالم، عن ابى عبدالله(ع): ان مثل ابى طالب مثل اصحاب الكهف، أسرّوا الايمان و اظهروا الشرك فآتاهم الله اجرهم مرتين،[13] آنوقت ديديد كه اصحاب كهف ازش تعبير به چه شده بود؟ تقيه شده بود درباره اصحاب كهف. 3 باب 29،[14] محمد بن مروان، قال: قال لى ابوعبدالله(ع)، ما منع ميثم رحمه الله من التقية؟ فوالله لقد علم إنّ هذه الآيه نزلت فى عمار و اصحابه، (الا من اكره و قلبه مطمئنٌ بالايمان)[15]، اين درباره اعداء دينى است ديگه. چندم بود؟ خبر 3 باب 29. 6 باب 29، عبدالله بن جعفر، تا ميآيد خبر بكر بن محمد، عن ابى عبدالله(ع) قال: ان التقية ترس المؤمن، و لا ايمان لمن لا تقية له، فقلت جعلت فداك قول الله تبارك و تعالى (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان)، قال و هل التقية الا هذا؟[16] چه ربطى به تشيع دارد و مذهب؟ اين هم6 باب29. 11 باب 29، بله، اين كه من دارم ميخوانم چون معمولا اين روايتها كمتر خوانده شده، من دارم ميخوانم براتون. خبر در احتجاج طبرسى، عن امير المؤمنين(ع) فى احتجاجه على بعض اليونان؛ قال: و آمرك أن تصون دينك، وعلمناالذى أودعناك، فلا تبد علومنالمن يقابلها بالعناد، [حرفهاى ما را به كسى كه باهاش دشمنى ميكند نزن،] و لا تفش سرّنا الى من يشنّع علينا، [اسرار ما را به كسانى كه ما را تشنيع ميكنند و سرزنش ميكنند نگو،] و آمرك أن تستعمل التقية فى دينك، فإن الله[17] يقـول: (لا يتخـذ المـؤمنـون الكـافـريـن اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء الا ان تتقوا منهم تقاة)[18] بحث ايمان و كفر مطرح است. باز 6 همين باب 29 و 11 باب 29، 6 هم شبيه به اين است 11 را كه خواندم، 11 و 14 و 15 و 16 اينها همه يك كاسهاند، از همين باب 29. 20 باب 29، در تفسير النعمانى، باسناده الآتى عن على(ع) قال: و أما الرخصة التى (صاحبها فيها بالخيار) فإن الله نهى المؤمن ان يتخذ الكافر وليّاً، ثم مَنّ عليه باطلاق الرخصة له عند التقية فى الظاهر، الى ان قال: قال الله تعالى : (لا يتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء الاّ ان تتّقوا منهم تقاة و يحذّركم الله نفسه)[19] فهذه رحمة تفضل الله بها على المؤمنين، رحمة لهم ليستعملوها عند التقية فى الظاهر، و قال رسول الله(ص)، ان الله يحب ان يأخذ برخصه، كما يحب ان يأخذ بعزائمه،[20] و غير اينها از رواياتى كه شما برش مطلع ميشويد. خوب ميبينيد در اين روايات هيچ بحث شيعه و مذهب مطرح نيست. آنچه از مجموع اين روايات بر ميآيد، اين است كه تقيه مربوط به عداوت دينى است. خوف، اكراه و اضطرار به عنوان اعتقادات و به عنوان مسائل دينى و عناد دينى، عناد شخصى را شامل نمیشود، عناد شخصى مشمول ادله رفع اضطرار و اكراه است، اينها عنادهاى دينى را شامل ميشود. و فرقى بين شيعه و غير شيعه ندارد. پس اين فرمايش شيخ قدس سره تمام نيست. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 16: 234، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 31، حديث2. [2]- النحل (16) : 106. [3]- المكاسب محرمه، 1: 177. [4]- يوسف (12) : 70. [5]- الصافات (37) : 89. [6]- وسائل الشيعة 16: 215، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث4. [7]- وسائل الشيعة 16: 219، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 26، حديث1. [8] - وسائل الشیعة 16: 221، کتاب الأمر و النهر، ابواب الامر و النهر، باب 27، حدیث 3. [9]- بقره (2) : 35. [10]- وسائل الشيعة 16: 221، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 21، حديث1. [11]- وسائل الشيعة 16: 228، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 28، حديث10. [12]- وسائل الشيعة 16: 223، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 28، حديث9. [13]- وسائل الشيعة 16: 225، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 29، حديث1. [14]- وسائل الشيعة 16: 226، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 29، حديث3. [15]- النحل (16) : 106. [16]- وسائل الشيعة 16: 227، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 29، حديث6. [17]- وسائل الشيعة 16: 228، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 29، حديث11. [18]- آل عمران (3) : 28. [19]- آل عمران (3) : 28. [20]- وسائل الشيعة 16: 232، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 29، حديث20.
|