Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مرورى كوتاه بر حكم بيع مصحف به مسلم و كافر
مرورى كوتاه بر حكم بيع مصحف به مسلم و كافر
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 381
تاریخ: 1384/3/2

بسم الله الرحمن الرحيم

گفته شد كه بيع قرآن به مسلم جايز است، هر چند بهتر است كه عنوان بيع را نياورد و همين كه متعارف است مثلاً هديه اين چقدر است را بگوید، و روايتي كه حجّت بر حرمت باشد بين روايات پيدا نكرديم، مضافاً به اين كه مقتضاي جمع بين روايات مجوّزه و روايات مانعه حمل بر كراهت است. و هم چنین گفته شد كه بيع قرآن به غير مسلم و به كافر بما هو غير مسلم و بما هو كافر دليلي بر حرمت آن نداريم، بلكه امام (سلام الله عليه) فرمودند كه از راه نشر و ترويج اسلام مي‌توان گفت نقل قرآن به سوي غير مسلمان‌ها واجب است، تا اين كه ما بر آن‌ها سلطه فرهنگي پيدا كنيم، و اين كه در روايات آمده سلطه‌ی غير مسلم بر مسلم درست نيست،و به آن استدلال كردند که اگر قرآن را به آن‌ها بدهيم اين مي‌شود سلطه آن‌ها بر قرآن، امام (سلام الله عليه) جواب دادند كه نخير اين سلطه قرآن است بر آنها، سلطهء اسلام است بر آنها، لذا تسلطي فرهنگي است. بنابراين نه تنها جايز است بلكه مي‌توان گفت براي نشر فرهنگ و ترويج اسلام و هدايت جامعه به اسلام يكون واجباً، حالا مرحوم شيخ (قدس سره) بناءً علي الحرمة فروعي را متعرض شده كه ما آن فروع را مي‌خوانيم تا بحث و فروع آن را تمام کنیم.

« عبارت شيخ (ره) در مورد دادن بعض مصحف به كافر و سلطه كافر بر آن »

ايشان مي‌فرمايد: «والظاهر أن أبعاض المصحف في حكم الكل، [يك وقت سي جزء قرآن را مي‌خواهيد به آن‌ها بدهيد، يك وقت نيم جزء يا حزب را مي‌خواهيد به آن‌ها بدهيد، به هر حال منظور این است که ابعاض مصحف در حكم كل است] اذا كانت مستقلة، [قرآن باشد یعنی يك حزب از 120 حزب را مي‌خواهيد به آن‌ها بدهيد یا يك تكه‌ی قرآن يا يك سوره، يا آية الكرسي، يا قل اعوذ برب الناس که نوشته است و بما هو قرآن است و می‌خواهد بدهد،] و أما المتفرقة في تضاعيف غير التفاسير من الكتب للاستشهاد بلفظها أو معناها، فلا يبعد عدم اللحوق، [بگوييم اين‌ها ملحق نيست،] لعدم تحقق الاهانة و العلوّ ؛

« شبهات وارده بر دادن بعض مصحف به كافر و سلطه كافر بر آن »

[اين فرمايش ایشان است لا يخفي ما فيه كه اولاً بحث ما دائر مدار اهانت نبود، بلکه بحث اين بود كه نقل القرآن إلي الكافر بما هو هو جايز است يا حرام، و إلا نقل القرآن در صورتي كه می‌دانیم كافر به آن اهانت مي‌كند جايز نيست، اختصاصي هم به كافر ندارد، در این صورت به مسلم هم دادن آن جايز نيست، بنابراین بحث ما در اين است كه حيثِ نقل به كافر بما هو نقلٌ إلي الكافر، لابعنوان هتك چرا که به عنوان توهين، بين مسلم و كافر فرقي نيست. پس معلوم است دليل كلي نيست، اگر دليل كلي بود بايد آن جا مي‌فرمود، آن جا آمده با فحواي بيع عبد المسلم إلي الكافر و با الاسلام يعلو تمسك كرده، و اگر به نقله إلي الكافر اهانةٌ، تمسک می‌کرد راحت‌تر و اين كه آن جا تمسك نكرده در حالی که اولاي به تمسك بود، و اين جا تمسّك فرموده به این جهت است كه مي‌خواهد آن جايي را بگويد كه اهانت محقق مي‌شود، از اين حيث، هذا اولاً، ثانياً اگر آن را بگويد كه بطلانش واضح است چون دادن قرآن به دست غير مسلمان كه اهانت به قرآن نيست، كجا اهانت به قرآن است؟ اين يك شبهه در فرمايش ايشان كه حكم دائر مدار اهانت نيست، بحث در اين نيست كه من حيث الاهانة، بحث در خود نقل القرآن است.

شبهه ديگري كه ايشان دارد مي‌فرمايد علو محقق نمي‌شود، در صدق علو چه فرق است بين قرآن مستقل، و بين آيات قرآني كه در لابلاي كتاب تفسير آمده، شما يك كتاب تفسيري را به او منتقل مي‌كنيد كه اين كتاب تفسير متضمن آيات قرآن است. سلطه پيدا كرده، در صدق سلطه كل و بعض دخيل نيست،

« عبارت شيخ (ره) در مورد سلطه‌ى كافر بر اسماء الله و شبهه وارده بر آن »

پس دو تا شبهه به فرمايش ايشان هست، يكي عدم تحقق اهانت كه حكم دائر مدار آن نبوده، تا شما اين جا به آن استدلال كنيد، يكي در صدق علوّ، مستقل بودن و مستقل نبودن دخالتي ندارد،] في الحاق الادعية المشتملة على اسماء الله تعالي، كالجوشن الكبير مطلقا، او مع كون الكافر ملحداً بها [آن اسماء الله،] دون المقرّ بالله المحترم لأسمائه، لعدم الاهانة و العلوّ وجوهٌ، [براي اين كه اين جا اهانتي و علوّي نيست وقتي كافر ملحد نباشد. اين هم وجوهٌ ظاهر اين است كه اين جا وجوهٌ نيست، يك وجه بيشتر ندارد، و آن این است که مطلقا جايز نيست، براي اينكه علو بر اسماء الله تعالي است، همان طور كه علوّ بر قرآن حرام است و شما که مي‌گوييد الاسلام يعلو آن را حرام كرده، و توهين به قرآن حرام است، اسماء الله تعالي هم همين طور است آن هم حرام است، چرا وجوهٌ؟ يك وجه بيشتر ندارد، و آن اين است كه اگر حكم را شما دائر مدار علو و دائر مدار اهانت مي‌دانيد در اسماء الله هم هست، و سلطه‌ی بر اسماء خدا كم از قرآن نيست، قرآن و اسماء الله مانند هم هستند، همان طور كه قرآن را بدون وضو نمي‌توانيد مسّ كنيد، اسماء الله تعالي را هم بدون وضو نمي‌توانيد مسّ كنيد، همان طور كه هتک قرآن غيرجايز است و موجب ارتداد عن علم و عمد، اسماء الله تعالي را هم نعوذ بالله زير پا بيندازد و آن را هتك كند آن هم غير جايز است، پس وجوه نيست چون وجوه یعنی یک وجه مطلقا جایز، یک وجه مطلقا حرام و یک وجه تفصیل و این جا يك وجه بيشتر ندارد، لذا بر مبناي حرمت يكون حراماً،

حق اين است كه يك وجه بر مسأله بيشتر نيست، و آن اين است كه اگر حكم را شما دائر مدار علوّ دانستيد، فرقي بين اسماء الله تعالي و بين آيات قرآن وجود ندارد. سلطه و توهين بر قرآن حرام است، سلطه و توهين بر اسماء الله تعالي هم حرام است، فإن اسماء الله مثل آياة الكتاب في الاحكام، اين هم اينجا.]

« عبارت شيخ (ره) در مورد سلطه كافر بر احاديث نبوى و شبهه وارده برآن»

و في الحاق الاحاديث النبوية بالقرآن وجهان، حكي الجزم بما عن الكركي، و فخر الدين (قدس سرهما،) و التردد بينهما عن التذكرة [كه آيا بگوييم احاديث نبوي هم اين طور است يا نه، اين‌ها درست نیست به هر حال سلطه، سلطه است، سلطه بر قرآن حرام، سلطه بر احاديث نبوي هم حرام، اهانت به قرآن حرام، اهانت به احاديث نبوي هم حرام، يك وجه بيشتر ندارد، اين كه مي‌بينيد آنها دو وجه گفته‌اند، چون بحث حرمت بيع نقل مصحف الي غير مسلم را بما هو هو خواستند بگويند حرام است، وقتي خود آن شد بما هو هو حرام، دائر مدار اهانت و دائر مدار علوّ نيست، آنوقت گفتند، مورد فتواي اصحاب نقل القرآن است، الحاق روايات نبوي دو وجه دارد: الغاء خصوصيت كنيم، الغاء خصوصيت نكنيم، اين كه وجوهٌ گفتند، يا وجهان گفتند، اين بر اين مبنا است كه حرمت نقل مصحف را إلي غير مسلم بما هو هو گفتند، نه مثل شما كه دائر مدار چه مي‌دانيد؟ اهانت و علوّ، اگر دائر مدار اهانت و علو دانستيد، همه اسماء الله، احاديث نبوي، نهج‌البلاغه، صحيفه سجاديه همه اين‌ها ملحق به قرآن است؛ براي اين كه همه اين‌ها هتك و سلطه بر آن‌ها حرام است، اگر بما هو هو حرام دانستيد آنوقت دائر مدار الغاء خصوصيت است،]

« حكم تسلط كافر بر اسم پیامبر (ص) كه بر درهم و دينار ضرب شده »

و على اللحوق فيلحق اسم النبي (ص) بطريق اولى، لأنه أعظم من كلامه [النبي(ص)،] و حينئذٍ فيشكل أن يملك الكفّار الدراهم و الدنانير المضروبة في زماننا، المكتوب عليها اسم النبي(ص)، [معلوم مي‌شود زمان شيخ انصاري، این طور بوده است] إلا أن يقال أن المكتوب فيها غير مملوك عرفاً، [اصلاً آن كاره‌اي نيست،] و لا يجعل بازاء الاسم الشريف المبارك من حيثُ أنه اسمه(ص) جزء من الثمن، فهو كاسمه المبارك المكتوب على سيف او على باب دار او جدار، إلا أن يقال أن مناط الحرمة التسليط، [بنابراين كار به معاوضه ندارد، درهم و دينارها را هم نبايد دست آن‌ها بدهيم، اين آرم هاي جمهوري اسلامي هم كه الله دارد اين‌ها را هم نبايد به دست آن‌ها بدهيم،] لا المعاوضة بل و لا التمليك، و يشكل ايضاً من جهة مناولتها الكافر مع العلم العادي بمسّه إياه، خصوصاً مع الرطوبة»[1]، نجس كردن براي او هيچ مشكلي نيست، براي اين كه فرض اين است كه حكم درباره او فعليت ندارد، مثل این که بچه‌ای دارد غذاي متنجّس مي‌خورد، آیا بر شما واجب است جلو او را بگيريد؟ غذاي متنجّس را اگر ضرر نداشته باشد مي‌شود به بچه داد بخورد، براي اين كه حكم براي او تنجّز ندارد. غير مسلمين هم كه قاصرند و شاك نيستند، احكام درباره آن‌ها تنجّز ندارد، اين تا اينجاي بحث...

« كسب‌هاى مكروه »

بحث بعدي، بحث جوائز سلطان است، و اختلاط اخذ مال حرام به حلال، كه حدوداً مكاسب با اين كتاب ما حدود سه چهار صفحه بحث كرده، و ما با اين فرصت كمي كه داريم تا ايام رحلت امام (سلام الله عليه)، و معمولاً حوزه هم تعطيل مي‌شود، و اين بحث را نمي‌توانيم به پایان برسانیم بنابراين يك بحثي را بايد وارد بشويم كه تا آن روز تقريباً بتوانيم تمام كنيم، يا نه اگر هم تمام نكرديم، هر كجا که رسيديم خود آن يك مطلب مستقلي باشد. تا به حال ما بحث از معاملات حرام، می‌کردیم، اکنون بحث بعدي ما در معاملات مكروه است، أما المكروه من المعاملات، صاحب جواهر (قدس سره) در جواهر در بحث مكروهات مي‌فرمايد: مكروهات در معاملات خيلي زياد است، لكن شرايع سه تاي آن را متعرض شده است، اولين مكروهي كه در شرايع آمده، قسم اوّل از مكروهات، آن است كه معامله مكروه است الا لنفسها، بل لما يترتب عليها من حرام أو مكروهٌ آخر، يك قسم از معاملات مكروهه، و تجارات مكروهه، آن است كه مكروه است لا لنفسها، بل مكروهةٌ براي انجرار آن به يك امر حرام، يا براي انجرار آن به يك امر مكروه، آن وقت آن‌ها پنج تا هستند كه ذكر كرده و در وسائل هم روايات آن آمده، که من امروز روايات آن را مي‌خوانم، پس امروز بحث ما در قسم اول از مكروهات معاملات است. يعني آن كه مكروه شده از باب احتمال انجرار آن به حرام، يك سري هم براي شخص مكروه است كه آن را هم مي‌خوانيم که آن اشخاص مكروه است، يك سري هم خود كار مكروه است، مثلاً گفته‌اند حياكت مكروه است، يا نمي‌دانم داد و ستد با چه مكروه است، آن‌ها را يكي يكي هر مقدارش را رسيديم ان شاء الله مي‌خوانيم.

« روايات داله بر كراهت شغل‌هاى مكروه »

و اما روایات يكي از آن‌ها خبر اسحاق بن عمار است که می‌فرماید: «قال: دخلت علي أبي عبدالله(ع) فخبّرته أنه ولد لي غلامٌ قال: ألا سمّيته محمداً، قلت: قد فعلت، [اسم او را محمد گذاشتم،] قال: فلا تضرب محمداً و لا تشتمه جعله الله قرة عين لك في حياتك و خلف صدق بعدك، [اين هم دعائي كه حضرت كرد كه هم در دنيا و هم در آخرت برای شما فایده داشته باشد] قلت‌:جعلت فداك في أي الاعمال اضعه، [او را مشغول به چه کاری کنم] قال اذا عدلته [يا اذا عزلته] عن خمسة اشياء فضعه حيث شئت، [دنبال پنج کار نبر ، باقي كارها را هر كاري مي‌خواهي ببري مانعي ندارد،] لا تسلّمه صيرفياً، [به صرّاف نده] فإن الصيرفي لا يسلم من الربا، [ممکن است طلا و نقره را كم و زياد در معامله بگيرد، لذا ربای معاملي پيش مي‌آيد،] و لا تسلّمه بياع اكفان، فإنّ صاحب الاكفان، يسرّه الوباء اذا كان، [وبا كه مي‌آيد آن خيلي خوشحال مي‌شود براي اين كه اجناس او فروش مي‌رود، مثلاً در بعضي از وقت ها، مثل ماه ربيع بعضي ها خيلي خوشحال می شوند براي اينكه كار آن ها مي‌گيرد،] و لا تسلمه بياع طعام، فإنّه لا يسلم من الاحتكار، [آن سالم از احتكار نمي‌ماند،] و لا تسلّمه جزاراً، [يعني آن كه قصابي مي‌كنـد،] فـإنّ الجـزار تسلب منـه الرحمـة، و لا تسلمـه نخـاساً، [عبد مي‌فـروشد،] فـإن رسول الله(ص)، قال: شرّ الناس من باع الناس»[2]، اين يك روايت.

روايت دوم، روايت طلحة بن زيد است که می فرماید: «عن أبي عبدالله جعفر بن محمد(ع) قال: إن رسول الله(ص) قال: «إني اعطيت خالتي غلاماً و نهيتها أن تجعله قصاباً او حجّاماً او صائغاً»[3]، زيورساز، جواهر ساز، أو صائغاً، اين هم يك روايت،

روايت ديگر، مرسله‌ی علي بن حكم عن أبي عبدالله(ع)، في حديث بياع الزيت است، اين روايت را اصول كافي در روضه دارد، که شخصی بوده مرتب نزد پيغمبر(ص) رفت و آمد می کرده است چند روزی پيدایش نشد، پيغمبر با يارانش آمدند دم مغازه آن شخص، حضرت از او پرسید، حالا قصه را دارد نقل مي‌كند. «إن رسول الله (ص) سأل عنه، فقالوا مات، [إنا لله را گفته و رفته،] و لقد كان عندنا اميناً صدوقاً، [يك آدم امين و راستگويي هم بوده،] إلا أنه كان فيه خصلة، [يك خصلت داشته] قال: و ما هي؟ قالوا: كان يرهق ـ يعنون: يبيع النساء ـ در روضه‌ی كافي دارد يتبع النساء یعنی اين طور بوده كه دنبال زنها مي‌رفته حالا چشم چران بوده مثلاً چي بوده، نمي‌دانم. روضهء كافي دارد: يتبعون النساء، وسائل گفته يعنون نمي‌دانم وسائل از كجا نقل كرده، من نرسيدم نگاه كنم، ايشان مي‌گويد مثلاً جنس به زن ها مي‌فروخته، یعنی مشتري های او مثلاً زن ها بودند، اين چه عيبي است؟] فقال رسول الله(ص): لقد كان يحبّني حبّاً لو كان نخّاساً لغفر الله له»[4]، اگر اين شخص، آدم هم مي‌فروخت، خدا او را مي‌آمرزيد، چه برسد به اين كه به زن‌ها داد و ستد مي‌كرده، در این صورت مطلب درست مي‌شود،

« شبهات وارده بر مرسله‌ى على بن حكم در مورد شغل هاى مكروه »

اما اگر يتبع النساء باشد اين دو تا شبهه دارد يكي اين كه چطور اگر دنبال زن ها مي‌رفته به صرف اين كه پيغمبر را دوست مي‌داشته، خدا مي‌آمرزدش؟ بعد فرمود «لو كان نخّاساً لغفر الله له»، يعني اين را هم خدا مي‌آمرزد، خوب اگر چنین می کرده چطور خدا او را مي‌آمرزد؟ چشم چران بوده، دنبال زن ها را مي‌گرفته چطور خدا می بخشد مگر اين كه بگوييد براي صيغه دنبال زن ها را مي‌گرفته، که آن يك بحث ديگری است، این یک شبهه.

شبهـه ديگـر ايـن است كه اگـر در اصول کافی عبارت كه يتبع النساء بوده، آن وقت ارتباط آن با لو كان نخّاساً معلوم نمي‌شود، چرا که فرمود اگر عبد هم مي‌فروخت خدا او را مي‌بخشيد و اما اگر يبيع النساء باشد به معناي اين كه مشتریان او همه زن بوده اند، ارتباط معلوم می باشد.

روايت ديگر روايت ابراهيم بن عبدالحميد است، عن أبي الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام که می‌فرماید: قال «جاء رجلٌ إلى النبي(ص)، فقال يا رسول الله قد علّمت إبني هذا الكتابة، ففي أي شيء أسلّمه، فقال اسلمه لله أبوك، [لله أبوك يعني بارك با يك ساعت وقت كه من صرف كردم،] و لا تسلّمه في خمس: لا تسلّمه سباءً و لا صائغاً و لا قصّاباً و لا حناطاً و لا نخّاساً، قال: فقال: يا رسول الله ما السباء؟ قال: الذي يبيع الاكفان و يتمنّى موت أمتي، و للمولود من أمتي أحب إلي مما طلعت عليه الشمس، [و لَلمولود يا و لِلمولود؟ و لَلمولود خلاصه من خيلي با مرگ موافق نيستم، يك بچه از أمت من به دنيا بيايد من بیش تر دوست‌ مي‌دارم از آني كه خورشيد بر او مي‌تابد،] و أما الصائغ [كه آن طلاساز و جواهر ساز باشد،] فإنه يعالج زين أمتي، [يعالج رين أمتي، يعالج زين أمتي، چند جور نقل شده، رين اگر باشد معنایش این می شود که جواهركار بر قلوب أمت من مسلط مي‌شود ، هر روز يك مدل انگشتر مي‌سازد زن هم مي‌رود خانهء شوهرش مي‌گويد امروز برويم اين انگشتر را بخريم، روز دیگر يك جور گردنبند ساخته می شود، مي‌گويد برويم... رين آن رين، (بل ران على قلوبهم)[5]، اين يعالج رين أمتي، یعنی قلوب أمت من را زير و رو مي‌كند و بر آن مسلط مي‌شود،] و أما القصّاب فإنه يذبح حتى تذهب الرحمة من قلبه، و أما الحناط [گندم فروش، نه گندم فروش جو نما، گندم فروش واقعاً، نه جو فروش گندم نما آن كه حرام است، نفاق است،] فإنه يحتكر الطعام على أمتي، و لئن يلقى الله العبدَ سارقاً أحب إليّ من أن يلقاه قد احتكر الطعام اربعين يوماً، و أما النخاس، فإنه اتاني جبرئيل فقال: يا محمّد إن شرار امتك الذين يبيعون الناس»[6]، اين هم يك روايت.

یک روایت دیگر بخوانم تمام، روايت ديگر باز عن إبن سنان عن أبي عبدالله(ع)، که می فرماید:«قال: لا بأس أن يبيع الرجل الرقيق من السند و السودان و التليد و الجليب و المولود»[7]، اين روايات را فردا بايد بررسي كنيم ببينيم چي از آن در مي‌آيد.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- كتاب المكاسب 2: 163 و 164.

[2]- وسائل الشيعه 17: 135، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 21، حديث 1.

[3]- وسائل الشيعه 17: 136، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 21، حديث 2.

[4]- وسائل الشيعه 17: 136، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 21، حديث 4.

[5]- مطففين (83): 14.

[6]- وسائل الشيعه 17: 137، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 21، حديث 4.

[7]- وسائل الشيعه 17: 138، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 21، حديث 5.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org