اشكالات سه گانه امام خمينى (قدس سره) به شيخ انصارى (ره)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 441 تاریخ: 1384/11/3 شيخ (قدس سره) براي حليت خراجي را كه اخذ مي شود از سلطان جائر و مقاسمه و زكات، به روايات تقبّل اراضي خراجيه استدلال فرمودند و بعد هم اشكالي را از مرحوم ايرواني نقل كردند كه ايشان فرمودند اين روايات در مقام بيان امر ديگري است و شايد حليت براي آن سلطان و جواز اخذ از نظر طيب نفس اين دهندگان بوده است. امام سه تا اشكال به شیخ دارد. اول اينكه: صحيحهی حلبي مربوط به خود تقبل ارض است؛ براي اينكه در روایت دارد «لابأس ان يتقبل الارض و اهلها من السلطان،».[1] دوم اينكه: طيب نفسي اينجا وجود ندارد. و سوم اينكه: طيب نفس بر امر غير صحيح به درد نميخورد. مثل طيب نفس بر معاملهی باطله است. بنابراين، اين روايات استدلال بهشون تمام است. بعد مي فرمايد از اينجا روشن شد اين كه گفته اند احتمال دارد مستعمل الارض كساني بودند كه معتقد بودند «بلزوم اداء الخراج الي الوالي الجائر، بتوهم انه علي الحق، فكان ادائهم بطيب نفسهم،»[2] مي گويد اين هم كه بعضي ها گفتند كه شايد اينهایی كه خراج مي دادند، خيال مي كردند اينها بر حقند. لذا خراج را با طيب نفس مي دادند، مي فرمايد این هم رفع اشكال نمي كند؛ براي اينكه باز طيب نفس بر امر باطل است. «پاسخ استاد به امام خمينى قدس سره » ما ديروز عرض كرديم، اما اينكه امام مي فرمايد طيب نفس مي خواهيم، نه، ما در باب عقود و معاملات طيب نفس نميخواهيم، محض الرضاية تكون كافية. بله، اينكه مي فرمايد رضايت بر امر غيرمشروع مجوّز نيست، اين درست است، لكن حق اين است كه استدلال به اين روايات تمام نيست. براي اينكه رواياتي كه در مقام بيان امر آخر است، لعل مفروغيت جواز از باب قاعدهی التزام بوده، اين مي گويد من خراج و مقاسمه يك عده اي را قبول ميكنم ، بعد به قیمت کمتر ديگران مي دهم. ايني كه در ذهنش بوده كه اصل قبول جائز است و مفروغ عنه بوده، اين لعل از باب قاعدهی التزام است، چون خود اينها حاضر بودند كه خراج و مقاسمه را به اينها بدهند و معتقد بودند كه درست است. الزموهم بما الزموا به انفسهم، از باب قاعدهی التزام، جواز مفروغ عنه بوده، بنابراين، نمي توانيم به سایر جاها تعدّي كنيم و لعلّ اين كسي كه آمده و ايشان از او نقل مي كند، فرموده محتمل است اينها، اينها را حق مي دانستند، لعلّ آنها هم ميخواستند همين حرف را بزنند كه اين رواياتي كه در مقام بيان نيست، اصل مفروغيت جواز، لعل از باب قاعدهی التزام بوده. اما در صحيحهی حلبي كه دربارهی خودش است، فرمود: «لابأس ان يتقبل الارض و اهلها من السلطان،» از اينجا ظاهر ميشود كه از اين هم مي شود جواب داد، مي گويد اراضي را از سلطان قبول مي كند. از باب این كه اينها مي خواهند خراج را بدهند به اين سلطان، وقتي اينها حاضرند خراج را بدهند به اين سلطان، اين ميرود قبول مي كند، بگوييم مثل صحيحهی حلبي هم اختصاص دارد به آن اراضي این كه صاحبانش اينها را اولياي امر مي دانند، اينها را ولي امر مي دانند و مي گويند خراج را بايد به اينها داد. اونها كه مي گويند خراج را بايد به اينها داد، اين مي رود قبول مي كند، از باب قاعدهی الزام مانعي ندارد و يصير جائزاً، چون آنها خودشان قبول دارند. شبيه اينكه: اگر يك كسي از اهل سنت، زني را سه طلاقه كرد، مرسلاً في مجلس واحد، گفت: هي طالقٌ ثلاثاً، يا گفت هي طالق، هي طالق، هي طالق، عامه مي گويند اين سه طلاق است، طلاق بعدي احتياج به محلّل دارد، اما اماميه مي گويد نه، خب نص و فتوا قائم است كه شيعه هم مي تواند برود آن زن را بگيرد، و اين معتدّه به عدهی رجعيه نيست، از باب اينكه سه طلاقه شده است و مانعي ندارد كه او را عقد كند. گذشتيم روايتش را، در باب طلاق هست. اين هم اين جهت. پس تا اينجا به نظر نيامد روايتي داشته باشيم كه دلالت كند خراج و مقاسمه و زكاتي را كه آقاي حاكم جور مي گيرد، سلطان جور مي گيرد، بشود در آن تصرف كنيم، مثل تصرف در خراجي كه سلطان عادل مي گيرد. ما در اين روايات دليل بر چنين چيزي پيدا نكرديم، ولو في الجملة. يا مربوط به قاعدهی التزام است، يا محتمل است تقيهی سياسي بوده يا امر ديگر. دليلي كه بتواند جواز اخذ را ثابت كند، نسبت به غير آن مورد روايات و ضمان صدور روايات، حتي نسبت به زمان ائمهی ديگر، چه برسد به زمان غيبت، مشكل است، نسبت به زمان غيبتش ما مشكل است بگوييم. بنابراین به نظر بنده همانجوری که مقدس اردبیلی و دیگران فرمودند ما روایتی که بتوانیم از آن روایت چنین حکمی در بیاوریم، نداریم. « سخنى كوتاه درباره محرم و حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) » قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) «كتب الله علي يمين العرش ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة.»[3] داریم به ماه محرم و ماه ابي عبدالله و عاشوراي حسيني نزديك مي شويم. من دلم نمي آيد يك مقدار از وقت را مستقيماً مصروف آقا ابي عبدالله ننمايم. البته اگر لطف كنند و اجازه بدهند كه من موفق بشوم برای آنها حرف بزنم، چون بايد آنها اجازه بدهند. بايد آنها لطف كنند. و الا بنده و صدها بالاتر از بنده هم بدون اجازه و لطف آنها قابليت سخن گفتن در حق اونها را نداشته و نداریم. چند تا نكته را مي خواهم تذكر بدهم شما خودتان روی آن فكر كنيد و مطالعه كنيد. اين نكات هم به عنوان عرض عقائد است. به عنوان خطابه و تحريك احساسات است. جاي جدل و بحث نيست. جدل و بحث جایش وقت ديگر است. نكتهی اول: براي عزاداري ابي عبدالله همين عزاداري سنتي كه منبري منبر مي رود، مداح مداحي ميكند، روضه خوان روضه مي خواند، مرثيه مي خوانند، جمع مي شوند دور همديگر، با همهی شؤون و خصوصياتش، به آن اهميت بدهيد. نگذاريد اين مجالس عزاداري ابي عبدالله (سلام الله عليه) خداي ناخواسته، زبانم لال، فراموش بشود يا كم اهميت بشود، يا ناخنك به این عزاداریها بزنيم ناخنك هاي نادرست و اشتباه كه حالا عرض مي كنم. « مجلس ذكر مصيبت ابى عبدالله الحسين (ع) قبل از خلقت آدم » آيا شما مي دانيد كه براي ابي عبدالله قبل از خلقت آدم مجلس ذكر مصيبت بوده؟ بعد از خلقت آدم تا ولادتش مجلس ذكر مصيبت بوده، از ولادتش تا شهادتش مجلس ذكر مصيبت بوده. از شهادتش تا دنيا هست مجلس ذكر مصيبت بوده و هست، در روز قيامت هم مجلس ذكر مصيبت هست. يعني قبل از آفرينش آدم و بشر سخن از مجلس عزاداري ابي عبدالله (سلام الله عليه) بوده. با لوح و قلم سخن از عزاداري است، با تقدير سخن از عزاداري است، با آن چیزی كه فرشتگان گفته اند كه (نحن نسبح بحمدك و نقدس لك،)[4] و اين آدم خونريزي مي كند، يكي از مصاديق خونريزي كه فرشته ها به آن اشاره كردند، شهادت آقا ابي عبدالله (سلام الله عليه) بود. شما مي دانيد كه در هنگام ولادت آقا ابي عبدالله روضه خوان ابي عبدالله ذات باري تعالي است، مستمع جبرئيل امين است، بيش از صدها ميليون فرشته كنار جبرئيل امين مستمعند. ابي عبدالله به دنيا آمد. خطاب شد به جبرئيل امين، جبرئيل امين! با بيش از صدها ميليون ملك به زمين برويد، به رسول الله اين مولود بزرگ را تبريك بگوييد ، اين چراغ روشن كنندهی چراغهاي هدايت ديگر را، و اين كشتي نجاتي كه در اقيانوسها هيچ موجي نتوانسته او را نگه دارد و نگه نمي دارد، برويید رسول الله تبريك و تعزيت بگوييد كه اين حسين تو با همهی عظمتش شهيد مي شود، آن هم با وضع خاص. جالب اين است در هنگام ولادت، ابي عبدالله در اولين مجلس بعد از ولادت خدا ذكر مصيبت مي كند ، در آخرين مجلسي كه بعد از ولادتش تا شهادتش بوده مربوط به خود ابي عبدالله است، آن آخرين مجلس از بعد ولادت تا شهادت مال خود ابي عبدالله است، ابي عبدالله (سلام الله عليه) آنجا با خدا سخن مي گويد. يعني از بعد از ولادت، خدا سخن از حسين مي گويد، آخرين مجلس و آخرين لحظات حياتش حسين سخن از خدا مي گويد، اون لحظات آخر افتاده، بيش از هزار و پانصد زخم بر بدن مباركش رسيده، با سنگ، سنگ اندازان دارند مي زنند، تنها و تنها افتاده، غصهی زن و بچه اش را هم دارد، مي گويد خدايا اينها فرزند دختر رسولت را از خانه اش بيرون كردند، و فرزند دختر رسولت را شهيد كردند و طردش كردند، شبيه آن جملات، «الهي رضاً بقضاك لا معبود سواك، صبراً علي بلاك،» حدوداً مي شود گفت هفتاد و دو مجلس عزا برپا شده و مي شود. البته اين مجالس عزا وحدت نوعيه است، يعني هفتاد و دو نوع مجلس، و الا يك مجلسش ممكن است ميليونها مجلس باشد، همين مجالسي كه ماها داريم بعد از شهادت ابي عبدالله از ما، خدا قبول كند، اينها ميليونها مجلس است تا روز قيامت، اما يكي حساب ميشود، من نوعاً يكي حساب كردم، يعني به عدد هفتاد و دو شهيد راه ابي عبدالله، هفتاد و دو مجلس به پا شده، اين گوياي اهميت است. هيچ يك از معصومين ما وضع شهادتشون اينچنين نبوده، اين سياست اسلام است. « حفظ سنتى عزاداري اباعبدالله الحسين(ره) سياست اساسى اسلام » حفظ مجالس عزاداري ابي عبدالله سنتي، يعني منبري بيايد حرف بزند، روضه بخواند، مداح مداحي كند، مرثيه بخواند، به سر بزنند، به سينه بزنند، دور هم جمع بشوند، زنده نگه دارند حادثهی كربلا را، اين يك سياست اساسي اسلام است. لبّ اينها بر مي گردد كه انسانها هميشه از ظالم تبري كنند، در ذهنشون بيارند، مبادا ما با ظالم بسازيم، مبادا ما با ستمگران بسازيم، تبري از ظالم، علاقهی به مظلوم، فريادرسي مظلوم، اين لبّ عزاداري ابي عبدالله (سلام الله عليه) است، لبّ عزاداري ابي عبدالله (سلام الله عليه) اين است كه اگر ديگران خداي ناخواسته آدم را آدم حساب نكردند، آدم هم مقابلهی به مثل كند، (من اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم،)[5] اگر من را سياه لشگر مي دانند، من هم آنها را سياه لشگر بدانم، نه اينكه من را سياه لشگر بدانند براي خودشان، من كه گوسفند نيستم، من كه گاو شيرده نيستم، نه من ركني هستم در جامعهی بشري، هر يك انسان، كل انسانها، (من احياها فكأنما احيا الناس جميعاً،)[6] اين چه حرف اشتباهي است كه مردم سياهي لشگرند، اين چه حرف اشتباهي است كه مردم، چه بيايند، چه نيايند فايده اي ندارد. اين چه حرف اشتباهي است كه ما به مردم كار نداريم، مردم بايد بيايند در زمان غيبت كبرا؟ مردم بايد بيايند؟ سياهي لشگرند؟ بنده اگر باشم مي گويم بنده نميآيم، من كه نيامدم سياه لشگر شما بشوم، من هم يك انسانم، تو با من چه فرقي داري كه من سياه لشگر تو بشوم؟ تو بيا سياه لشگر من بشو. بشر سرنوشتش دست خودش است، در زمان غيبت كبرا سرنوشت بشر به دست خودش است. بيش از آن مقداري كه در زمان حضور معصومين دارد. در زمان حضور معصومين به يك نحوي دارد، در زمان غيبت كبرا به نحو ديگري دارد. عزاداري ابي عبدالله معنایش اين است. اگر يك كسي به كسي ظلم مي كند، به او احترام نكن، برای او ارزش قائل نشو، ظالم در جامعه بايد بايكوت بشود. ظالم در جامعه بايد شخصيت نداشته باشد. همچناني كه امام، ظالمين زمان خودش اين كار را كرد. شاه به قم آمد، خيلي های شما هنوز به دنيا نيامده بوديد. شاه به قم آمد، اما يك روحاني، چه برسد به ده ها روحاني، يك بازاري محترم، يك خياباني، يك كاسب به استقبال شاه نرفت. تاريخ زندگيش را بخوانيد، شاه هم آنجا عصباني شد، گفت اين ريشوها كجا بودند كه نيامدند؟ يك عده از خودشان جمع كردند آوردند. اين كه نهضت ما حسيني است، يك معناش همين است. تبري از ظلم، تبري از ستم، تبري از حقوق مردم، تبري از بي اعتنايي به مردم، تبري از نفاق، تبري از درويي و صدها معصيت ديگر. هر چي مي خواهد باشد و هر كجا مي خواهد باشد. مبارزهی منفي كه دردسر ندارد. به قول امروزیها عصيان مدني، در مقبولهی ابن حنظله، مبارزهی مدني است، عصيان مدني است. اگر مي بينم يك مطلبي خلاف است خوب عمل نمي كنم، اگر يك دستوري مي بينم خلاف است، اگر بتوانم با شرائط تقيه، هرج و مرج لازم نيايد، اختلال نظم لازم نيايد، عمل نمي كنم. «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق،»[7] اطاعت مطلق از خدا و پيغمبر است و معصومين و بس و سه هم ندارد، يا چهار ندارد، گيجند آنها كه گفتند (اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم،)[8]، يعني هر صاحب قدرت. اصلاً آشناي به الفباي قرآن شايد نيستند. بدهایشان، خوبانشان هم قصوراً آشنا نيستند. همانجوري كه علامه ی طباطبائي (قدس سره) مي گويد، اين كه به طور اطلاق امر فرموده به حرف اولي الامر و رسول گوش بدهيد اين ضمانتش عصمت آنهاست. اگر عصمتشون نبود آنجا هم نبود، چون معصومند بايد به حرفشون بلا قيد و شرط گوش بدهيم. اما حرف هاي ديگران بي قيد و شرط نيست. همه انسانند، همه محل نسيانیم، همه تحت تأثير هوي و هوس، هستيم، همه تحت تأثير حب رياست و پست و مقام و پول و ثروت و زن و زندگي هستيم، مستثني ندارد. تنها معصومينند و بس. من تعجبم گاهي بعضي از آقايون را مي بينم به ذهنشون مي آيد كه مي گويند اولي الامر، يعني هر صاحب قدرت، اين كه اصلاً با خود قرآن نمي خواند. عزاداري را با تمام سنت هايش حفظ كنيد، كم نگذاريد از سنت هاي عزاداري، بسياري از سنت هاي عزاداري مورد روايات است بالخصوص، ناله زدن، فرياد زدن، زنها شيون بزنند، تو سر و صورت بزنيم، اينها بالخصوص تو روايات عزاداري ابي عبدالله آمده است. گريه كردن، گرياندن، در روایات آمده است. سينه زدن، زنجير زدن، قمه زدن، اطعام كردن، حركت كردن و رفتن، درست است ممكن است هر كسي يك جایی یک شبههای بكند، من نمي خواهم بگويم آن كه شبهه مي كند او مقصر است، بله يك بزرگي ممكن است در زنجير زدن شبهه كند، يك بزرگي ممكن است در قمه زدن شبهه كند، من نمي خواهم بگويم شبهه نمي كنند يا نكردند، اما بنده عقيدهی خودم را عرض مي كنم، بنده عرض مي كنم همهی اينها بايد حفظ بشود، همه اش هم جائز است. اصلاً شبههی اينكه قمه مي زند به خودش ضرر مي زند، اين را بنده دارم ميگويم نه آن كه به سرش مي زند. آن كه تو سرش مي زند، اين را نفع خودش مي داند، اين را لذت ميداند، گفت اگر لذت ترك لذت بداني، دگر لذت نفس لذت نخواني. «فنطحت حبينها بمقدّم المحمل،»[9] اين زينب بود بي اختيار سر زد به چوبهی محمل و خون جاري شد. يك شيعه تحت تأثير مداحي و مرثيه خواني و روضه خواني و سخنان بليغ يك منبري قرار مي گيرد. دارد ذكر مصيبت ميكند تو سرش مي زند. ديده شده در عزاداري ها گاهي سنگ به سرشون مي زدند. در عزاداريهاي معمولي. در عزاداري هاي معمولي ديده شده در كتابهاي فتوايي هست، زن اگر موي خودش را بكند، كفاره دارد، جز يكي دو مورد، اصلاً بحث ضرر مطرح نيست. تازه اصلاً لا ضرر اينجور ضررها را بگيرد، گير دارد. صاحب مستند قبول ندارد. صاحب مستند مي گويد ضرر، اگر ضرر جنايي باشد، نه اينجور ضررها، تازه بعد مي گويد سرم را مي زنم، سردرد نمي گيرم، خوب بله، بنده يك وقت مينشينم فكر مي كنم، يك وقت او مي نشيند فكر مي كند. هر جای عزاداری را يك ناخن نزنيم. آقا غذا ندهيد. اين اطعام احترام به ابي عبدالله است. چطور بنده و جنابعالي براي پدر خودمان كه از دنيا مي رود، مي خواهيم بهترين غذاها را بدهيم، براي ابي عبدالله ندهيم، خوب بگذاريد غذا براي ابي عبدالله داده بشود، كأنه اين عزادارها عزادارند، من كه غذا تهيه كرده ام، شما كه غذا تهيه كرده اي، اين مسلمانها كه دههی محرم سر از پا نمي شناسند، آجرهم الله، شب و روز ميدوند، غذا تهيه مي كنند، كأنه دارند غذا براي صاحب عزا دارند تهيه مي كنند. اين مستحب است. مستحب است شما در ايام عزا براي صاحب عزا غذا تهيه كنيد. اين اطعام است. اين همه روايات در باب اطعام داريم. غني و فقير هم مي آيند مي خورند. نه اطعام مال پولدارهاست، به جوري كه فقرا كوچك بشوند كه آن بد است. نه اطعام مال فقراست كه شخصيتشون را ببريم. هر كي از اينجا در مي آيد اين فقير است. نه همه با هم مي آيند مي نشينند. اين جمع الجمعي ابي عبدالله (سلام الله) عليه است. پولداره مي نشيند، تبركاً مي خورد، بي پوله هم مي نشيند تبركاً مي خورد. آقا اين پولها را بگذار جاي ديگه خرج كن. خوب تو نمي خواهد اظهار نظر كني. تو اظهار نظرت را بگذار براي پولهاي خودت. خداوند براي هر جايي يك بودجهاي قرار داده، از نظر عالم خلقت و آفرينش و روزي دادن، اينجا خرج كند، آنجا هم خرج كند. من دلم مي خواهد براي ابي عبدالله خرج كنم. شما با دلخواه من كه نمي توانيد بجنگيد. من ميخواهم در راه كسي مصرف كنم كه همه چيزش را داده كه من را شفاعت كند، شما مي گويي اين كار را نکن؟ خوب آن كار را هم مي كنم، مضافاً به اينكه آن خودش بودجه اش جداست. يك كسي يك وقت گفته بود بيايند همهی مردم حج واجب، نروند ، پولهاش را بدهند به فقرا. اين تنگ نظري است. و الا خدايي كه پول حج واجب را مي رساند، پول كمك به فقرا را هم اگر بنا باشد كمك كنيم مي رساند، كمك به فقرا باب دارد، مسأله دارد، راه دارد. من و شما نياييم بگوييم چرا به مداح پول مي دهند. چرا به منبري پول می دهند؟ احترام به ابي عبدالله است. تنگ نظر، كوتاه نظر! اگر كسي يك شعر بخواند و يك نفر را بگرياند، ولو يك نفر، خداوند به كمتر از بهشت براي آنها راضي نمي شود. اين امام صادق است. اين امام باقر است. اين امام هشتم است. شعرا مي آمدند ، مي گفتند انشاد شعر كنيد. شعر بخوانيد، آنها شعر مي خواندند، ائمه گريه مي كردند، بعد هم گاهي مي فرمودند همانجور بخوان كه تو دهتون ميخواني، به قول ما بي پرده بخوان، اونجوري، نمي خواهد حساب كني كه تو مقابل امام صادق هستي. من گاهي اين مداحان بزرگوار مي آيند منزلمون اشعاري مي خوانند كه گفت : إن من الشعر لسحرٌ، منبري مي آيد بيست سال زحمت كشيده، ده سال زحمت كشيده، دو تا مطلب قشنگ پيدا كرده، انسانها را زنده مي كند، عيساي مسيح مرده زنده مي كرد. يك منبري با حرفش مرده زنده مي كند. مطلبي را كه تحقيق كرده، ملاست، باسواد است، دارد مي گويد، زنده مي كند. حالا من هم مي خواهم در ثوابش شريك باشم. پول بهش مي دهم. البته بايد در مداحي و مرثيه سرائي، روضه خواني و وعظ و نصيحت چيزهايي كه مسلم باطل است يقين دارد باطل است بنا شد. مثلاً بگويد آقا ابي عبدالله آمد التماس كرد، یا تملق گفت، اين حرام است، اين شايد سر در بياورد از شبههی خيلي چيزهاي ديگر، نعوذ بالله ابي عبدالله تملق گفت؟ ابي عبدالله چاپلوسي كرد؟ يا در عزاداري يك چيزهايي كه عقلاء عزاداري نمي دانند نگوید، مثلاً برای عزاداری چند نفر جمع بشوند صداي شيههی ذوالجناح ابي عبدالله را در بیاورند، اين حرام است، براي اينكه اين را عقلاء عزاداري نمي دانند. يا جمع بشويم براي اينكه براي آيهی قرآن احترام بگذاريم: (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد،)[10] صداي سگ بدهيم، اینها حرام است. اينجور عزاداري هايي كه نيست حرام است. اما مطالب ديگر را كه اگر ثابت بشود راست است، آسموني زمين نمي آيد، اشكالي پيش نمي آيد، گفتنش مانعي ندارد. اين رسالهی تسامح شيخ انصاري را مطالعه كنيد، تنبيه چهارم رسالهی تسامح اين است: از شهيد ثاني نقل مي كند كه اكثر علما فرموده اند نقل قضايای مربوط به اخلاق، مربوط به فضائل، مربوط به انسانيت، غير از احكام و صفات خدا، ضعف سندش مضر نيست، من اول حديث را كه خواندم، ديروز و اينها فكر مي كردم بگويم عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم،) چون سند حديثش خيلي روشن نيست. اما بعد كه اين جمله را ديدم به ياد اونوقتم افتادم، حرف درستي هم هست، ايشان استدلال هم مي كند، من گفتم قال رسول الله «كتب الله الي يمين العرش ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة». خودت برو آنجا ببين مي تواني صحبت كني؟ مثل حرف زدن ما، ما معمولاً پا منبر يا مداحي حرف مي زنيم، بابا جا ما خودمان قرار بده، بيچاره دارد زحمت مي كشد، خوب بگذار حرفش را بزند. هي اشكال نكن. بله، اگر بين الغي است، بعد بيا به او بگو. در مسائل عزاداري، بحث فقهي آن، شما بر فرض بگوييد زدن به سر ضرر دارد و حرام است، اينها همه قبول، ولو همه اش قابل خدشه است و خيلي از فقها هم خدشه كردهاند، اما من علي التسليم ميگويم، باز بنده عرض مي كنم جائز است، بنده عرض مي كنم قمه زدن، ولو شما بگوييد ضرر براي نفس است، ولو بگوييد اين حرام است، باز مي گويم در عزاداري جايز است، چرا؟ شما خواهيد گفت چه استثنایي به آن خورده؟ جوابش اين است کسی كه قمه مي زند از ضرر غافل مي شود ، چون غافل از ضرر مي شود، غافل از موضوع است، غفلت در حرمت بار نمي شود. شما هم لازم نيست به او بگوييد. او غافل شده، شما نشستي زير بخاري و پات را رو هم انداختي مي گويي ضرر داره، او كه سر و پا برهنه بيرون آمده، اون كه گل به سرش زده بيرون آمده، دارد به عشق ابي عبدالله براي رفع همهی گرفتاريهاش به سر و سينه اش مي زند. او که متوجه حرف هاي تو نيست، اصلاً غافل از اين مسائل است. نكتهی دوم در باب مواعظ و نصايح و مراثي و اشعار و عزاداري این است كه هدف ابي عبدالله را زنده بداريم. ابي عبدالله آمد براي امر به معروف ونهي از منكر. در آن جمله اش فرمود، يعني چي؟ يعني مردم را وادار كند به معروف عمل كنند، از منكر فاصله بگيرند به صورت فرهنگ، ابي عبدالله آمده فرهنگ معروف را از نظر علمي و عملي، تئوري و خارجي در جامعه بوجود بياورد، يعني يك جامعه اي را جوري بسازد كه خودبخود معروف را انجام بدهند. هم معروف را بشناسند، هم انجام بدهند. هم منكر را بشناسند هم منكر را ترك كنند. نيامده تنها براي امر به معروف و نهي از منكر مقطعي، تو سر بابا بزنيم، بگيريم شلاقش بزنيم، بكوبيمش، از ما كه دور شد دوباره همان كار را انجام بدهد. فقها هم در رساله ها نوشته اند، بايد قصد اصرار نداشته باشد. و الا اصلاً امر به معروف جايز نيست. فرهنگ سازي معروف ـ بارها من عرض كرده ام ـ اصلاً انبياء كارشون فرهنگ سازي معروف بوده، كارشون فرهنگ سازي منكر بوده، و الا يك بار به جا بياورد براي چوب، اين عمل به معروف نكرده، اين مثل همان كفن است كه گفت حلال حلالش به آسمان مي رود. عمل به معروف وقتي است كه بما هو معروف بيايد، يعني هم فرهنگ علمي و هم فرهنگ عملي، و ديديد در حادثهی كربلا اينجور شد. چيزي نگذشت يا لثارات شروع شد، مختار آمد، ديگران آمدند. چيزي نگذشت كه امام صادق و امام باقري آمدند، معروف ها را بيان كردند، منكرها را بيان كردند. اگر نبود حركت ابي عبدالله، بني الامية هنوز حكومت مي كرد، هنوز. اما او آمد آنها را ضعيف كرد، بني العباس به جانشون افتادند، اين وسط ائمه راحت شدند، توانستند علماً معروف را بيان كنند و منكر را هم بيان كنند. اين اخلاق بلند ابي عبدالله را باید تذكر داد. اين روزها مخصوصاً ، اين روزها كه ما گرفتار يك مشت متحجّر، خشك، خوارج نهروان، بدتر از خوارج نهروان، در دنيا هستيم، مردم را به نام اسلام ترور ميكنند. مردم را به نام اسلام مراكزشون را منفجر ميكنند. مردم را به نام اسلام زير شكنجه و فشار و اذيت قرار ميدهند. مردم را به نام اسلام ميگويند حرف نزن، ساكت باش، هر چي ما مي گوييم بگو چشم. يعني يك دين خشن، يك ديني كه مسلمانهاش هم خداي ناخواسته آدم مي ترسد گاهي فاصله بگيرند ازش، مگر مثل ماها كه عقايدمون محكم است. اين دين دارد امروز ترويج مي شود، و امروز دنياي اسلام غريب است، مظلوم است. بياييد در حادثهی كربلا، اولين درس حادثهی كربلا را، سخنوران، مقاله نويسان، منبري ها، مداح ها، مستمعین، زنجير بزن ها، سينه بزنها، قمه بزنها، زنهايي كه اسفند آتش مي كنيد، آنهايي كه آش شله زرد ميپزيد، آنهايي كه آش شله قلم كار مي پزيد، بياييد همه و همه بكوشيم بگوييم، اسلام دين آسايش و سهولت است. اسلام با ترور مخالف است. در اسلام هدف وسيله را توجيه نمي كند. اين اولين درس و عاليترين درس حادثهی كربلاست. من براي شماها توضيح بدهم. مسلم بن عقيل آمد منزل هانی بن عروه، عبيد الله را دعوت كردند، نقشهی ترور عبيد الله بن زياد كشيده شد، اسلحه هم آماده شد، عبيد الله را هم اگر مي كشتند به ظاهر قصه خاتمه پيدا مي كرد، نه حسيني شهيد مي شد، نه اكبر و عباسي، و نه زن و بچه اسير مي شدند، و نه بيش از هزار و پانصد زخم به بدن ابي عبدالله مي رسيد. اما مقدمات فراهم شد، عبيد الله هم اونجاست، زن هاني هم ميرود بيرون و ميآيد، كي مي شود مسلم اسلحه را بگيرد برود عبيدالله را در خانه ترور كند. بعد نكرد. گفتند چرا نكردي؟ اي دنياي بشريت! اي مسلمانهايي كه خاميد! اي افرادي كه اسلام را دين خشونت مي دانيد، اي متحجّرين، اي واپس گرايان، اي كساني كه هر وقت قدرت به دستتون بيفتد مردم را بي ارزش تلقي ميكنيد! بياييد و اين جملهی مسلم را بنگريد. گفت «الايمان قيد الفتك»[11] گفت ايمان جلوگير از ترور است. امام در طول مبارزاتش يك جا مبارزهی با ترور نداشت. اگر يك كسي را هم مي گويد بكشيد، اعلام مي كند. مخفيانه حاضر نيست، يك جا اجازهی كشتن بدهد. مبارزاتش با الله اكبر و با بيان مظلوميت بوده، پر و بال بدهيد به اين حادثهی مسلم بن عقيل، نائب خاص ابي عبدالله، سه تا لقب دارد. مسلم كه هر يكيش براي يك عالَم كافي است، وارد نمي شوم. بياييد اخلاق ابي عبدالله را، حقوق ابي عبدالله را، رعايت حقوق را ببينيد. ببينيد ابي عبدالله چجور رعايت حقوق مي كرده. مردي آمد از ابي عبدالله درخواست كرد، ابي عبدالله هزار دينار يا هزار درهم بهش داد. خازن ابي عبدالله وارد شد، آن مرد داشت پولها را نگاه مي كرد ببيند قلابي است يا نه، چون پولهاي سابق گاهي قلابي داشت، بعد به او گفت چرا پولها را نگاه مي كني؟ مگر چيزی فروختي به ابي عبدالله. ابي عبدالله (سلام الله عليه) فرمود: بگذار، نگاه كند پولها را، آري آبروش را فروخته است. بعد دستور داد سه هزار درهم ديگر را به او بده، به نظر من قصه اينجوري است، فرمود هزار درهم بهش بده ، براي سؤالي كه تو كردي، خوب بيخودي وقتش را گرفتي، آن پولهاش را گرفته و داشت ميرفت، حالا تو سؤال كردي او جواب داد هزار درهم بهش بده، براي سؤالي كه تو كردي، هزار درهم هم بهش بده براي اينكه تو آبروت در اثر همين سؤالت از بين رفت، ولو توي خازن باز يك مقدار از شخصيتت كم شد، هزار درهم هم بهش بده براي اينكه تو آمدي فهميدي، خوب اگر تو نيامده بودي من مي دانستم كه هزار درهم بهش دادم و خداي من، ديگه لازم نبود كه همهی عالم بگويند من پول به اين دادم، نشونش بدهم به همهی دنيا من هزار درهم به اين دادم. همين كه تو ديدي هزار درهم هم براي اين جهت. مرحوم آشيخ جعفر تستري (قدس سره الشريف،) مي گويد: نه ابي عبدالله فقط نسبت به سؤالهاي مالي نميگذاشت ديگران خجالت بكشند. بلکه، براي سؤالهاي ديني هم اينجور بود. مي گويد ابي عبدالله ديد يك پيرمردي دارد وضو مي گيرد درست وضو نمي گيرد، ديد اگر بهش بگويد درست وضو نمي گيري، پيرمرده خجالت مي كشد، نمي خواست اين خجالت را در روي او ببيند، به برادرش امام مجتبي عرض كرد داداش بيا با هم يك وضو بگيريم. جلو اين پيرمرده، وضو گرفتند به پيرمرده گفتند آقا وضوي كدوم هامون بهتر بود؟ گفت آقا زاده ها وضوي شما هر دو درست بود، وضوي من اشكال داشت. بخوانيد اين خصايص الحسينية آشيخ جعفر را. هر يك صفحه اش را دو روز، سه روز تحقيق كنيد و من مخصوصاً به خصائص الحسينية خيلي علاقه دارم، قطع نظر از آن حرف ها، چون حديث تفاح را دارد، بوي سيب كه ديروز گفتم آقاي احمدوند نوشته منتها چون كتاب اولش بوده، مثل آن رسالهی صلاة الجمعهی شهيد ثاني است. خيلي خوب نتوانسته بپروراند. چون قصهی بوي سيب يك ارتباطي با بنده دارد در حادثهی كربلا حقوق زنها حفظ شده، نمي خواهم وارد بشوم. زينب است و حسين، حسين است و زينب. تو گودال قتلگاه همه آمدند براي زيارت، درست است يانه؟ صبح يازدهم همه آمدند زيارت، كي زيارتنامه خواند؟ آقا زينالعابدين كه نمي تواند زيارت نامه بخواند. زيارت نامه را زينب خواند كه حميد بن مسلم مي گويد: «فوالله لقد ابكت كلّ عدوّ و محبّ،» گفت پدرم به فداي آن كشته اي كه با لب عطشان شهيدش كردند. پدرم به فداي آن مجروحي كه ديگه مداوا نمي شود. پدرم به فداي آن شهيدي كه همهی لباسهاش را در آوردند. عزيزان! تا مي توانيد براي ابي عبدالله اظهار علاقه كنيد، يك قطره اشك سبب بخشش همهی گناهان مي شود ، نه يعني بي حساب ببرد ، يعني سبب توبه مي شود. غفر الله كل ذنب، يعني سبب مي شود آدم توبه كند، همهی حقوق از بين برود، در تاريخ هم من ديدم، تجربه هم ديدم، من بزرگي را سراغ دارم كه اين اگر مي خواست حقوق مردم را راضي كند، نمي توانست. اما در خرداد 42 ـ معمولاً عزاداري هم مي كردـ ، دسته سینه زنی او بيرون آمد و گرفتنش به عنوان سردستهی آشوبگرها و بعد تو زندان هم نماز شب مي خواند و شهيد شد، و امام از او تعريف كرد و همهی صاحبان حقوق گذشتند. پس اگر ميگويد يك قطرهی اشك همهی گناهان را مي آمرزد، فوري بي سواد العلماء نشو، بگو چجوري يك قطره اشك همهی گناهان را پاک می کند؟ بگو من نميفهمم و الا يك قطرهی اشك سبب مي شود خدا بيامرزد، تباكي هم اينجور است، گريه اش هم اينجور است. زينب است و كربلا، زينب است و حسين، حسين است و زينب، همه جا زينب است، دفن اجساد بني اسد است و زنها، يك قصه بگويم. ابي عبدالله وقتي مي خواست برود ميدان مي دانست همه چيز را از بدنش در مي آورند، اين يقينيش بود، فرمود «ائيتني بثوب عتيق،»[12] لباس كهنه اي بياوريد من زير لباسهام بپوشم، شايد دشمن ديگه رحم كند آن لباس كهنه را در نياورد. همين ابي عبدالله كه مي خواهد برود ميدان، يك انگشتري دارد به دست راستش، انگشت كوچكش است، اين را در نياورد بدهد به زينب بگويد اين را شما بگيريد نگه داريد، با انگشتره رفت ميدان، دم غروب روز عاشورا، يا اوائل شب بود، بجدل بن سليم آمد، اين ظاهراً درايةً اينجوري است به زن و بچه اش وعده داده بود يك سوغاتي براتون مي آورم. چيزي براتون ميآورم. بعضي ها نقل كرده اند اهل درايه يا روايه نمي دانم، اين گشت و ديد چيزي گيرش نمي آيد. ديد آقا ابي عبدالله دارد اين انگشت كوچكش را حركت مي دهد، اين آمد سراغ انگشت كوچك ابي عبدالله، و انگشت را با انگشتر قطع نمود. «اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمد و آل محمد، و آخر تابع له علي ذلك، اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله، اللهم العنهم جميعاً. السلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتك، السلام علي الحسين، و علي علي بن الحسين، و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين»[13] و رحمة الله و بركاته. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - وسائل الشیعه 19: 60، کتاب المزارعة و المساقاة، ابواب ، باب 18، حدیث 3. [2] - المکاسب المحرمه 2: 285. [3]- الأخالق الحسینة، 331، [4] - بقره (2) . 30. [5]- بقره (2): 94. [6]- مائده (5): 32. [7] - وسائل الشیعه 16: 154، کتاب الامر بالمعروف و النهی ...، ابواب الامر و النهی، باب 11، حدیث 7. [8] - نساء (4): 59. [9] - بحارالانوار 45. 115. [10] - کهف (18): 18. [11] - عوالی اللئالی 2: 241. [12] - مدینة المعاجز 4: 67. [13] - مصباح المجتهد، 776.
|