Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: علت طرح مسائل عبيد و اماء با توجه به غير مبتلا به بودن آن ها در حال حاضر
علت طرح مسائل عبيد و اماء با توجه به غير مبتلا به بودن آن ها در حال حاضر
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 745
تاریخ: 1388/2/1

قبل از آن كه وارد در بحث بشويم، يك مقدار با هم صحبت كنيم. البته به شرط اينكه بنده فقط صحبت كنم، شما گوش بدهيد، و بعد اگر اعتراضي داريد، بعد از مباحثه بياييد بفرماييد، چون اين خارج از بحث مباحثه است. و آن بحث اين است که ما وقتي اين مباحث عبيد و اماء را شروع كرديم ، همان روز اول از ورودم به بحث راجع به مالكيت، يك مقدار دفاع كردم و عرض كردم ما اين مباحث را مي‌خوانيم، براي اينكه در اين مباحث مطالب علمي فراواني هست، و كمك مي‌كند ما را در استنباط، بحثش بحث كارورزي است، يعني بنده يك صحبتي مي‌كنم، شما گوش مي‌دهيد، اشكال مي‌كنيد، مطالعه مي‌كنيد، براي اينكه ذهن ها آماده بشود براي استنباط. و هر چه بيشتر آدم اطلاع داشته باشد از موازين و مباني علمي فقهي، استنباطش بيشتر است و نيكوتر خواهد بود. من روز اول اين اشاره را كردم. بعد مباحثه هم تا ديروز كه بودم اعتراضي نبود. ديروز وقتي كه بعضي از رفقا آمدند حضوراً، بعضي ها هم به واسطه صحبت مي كردند، بعضي ها هم امروز با من صحبت كردند، مخصوصاً بنده زاده در خانه كه من جوابش را هيچي نگفتم، خيلي خودم را كنترل كردم، و آن اين بود كه، من ديروز وقتي آمدم، گفتم لابد اينها آمده اند بگويند آقا امروز مطالعه كم كرده‌اي، چون خودم ديروز بعد از ظهر حالم خوب نبود ، مطالعه كم داشتم، گفتم لابد در بحث ها جوري بوده كه من نتوانستم حق مطلب را ادا كنم، اينها لابد آمده‌اند بگويند فلاني تو امروز مطالعه كم كردي، ديديم آمدند و حمله و اعتراض، حق هم داشتند، من نمي‌گويم حق نداشتند، براي اينكه جلسه مال آن آقايان است، مال همه خوبان است، كه آقا شما اين مباحث را رها كنيد، تا اينجا بس است، و با يك زبان ديگر تا اينجايش هم كه گفتي ما جبراً گوش داديم، و الا خيلي هم خوشمان نمي آمده از اين مباحث، اما ديگر حالا به همينجا كه رسيديد بسنده كنيد، اگر بدبختي است تا اينجا بس است، اگر خوشبختي هم هست تا اينجا بس است. بدبختي و خوشبختي مثل بدبختي هاي خدا و خوشبختي هاي خدا نباشد، چون خدا وقتي آدم را از نظر معنويت مي خواهد بدبخت كند، كه البته خود آدم خودش را بدبخت مي كند، حد يقف ندارد، (ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ)،[1] هي مي رود پايين، نه اسفل سافلين يك جايي است‌، اسفل سافلين حال است، يعني در حالتي كه پايين تر از پايين روندگان است، يعني مي‌رود پايين، مي‌رود پايين. در بُعد خوشبختي و سعادت هم حد يقف ندارد، (فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)،[2] يعني اجر غير مقطوع، يعني هيچ وقت تمام نمي‌شود، مراحل كمال انسان بيشتر مي‌شود و بالاتر مي رود و بالاتر مي رود.

درست است اين طبيعي بود كه آقايان اعتراض كردند واعتراضشان را هم بنده گوش دادم. اما امروز مي خواهم جواب اعتراض را عرض كنم، يك گله بود، به جاي اينكه بيايند بگويند ديروز مطالعه كم كردي، شايد احترام كردند، آمدند و اعتراض كردند. و اما جواب اعتراض، ولو قبلاً هم گفته بودم، حالا به صورت مفصل‌تر عرض مي كنم: اساساً بايد بدانيم حوزه هاي علميه همه زحمت ها كه برايش كشيده شده و كشيده مي شود، براي اين است كه فقه داشته باشد، امتياز حوزه هاي علميه با بقيه حوزه ها داشتن فقه است، آن هم فقهي با سنت سلف صالح، يعني فقه جواهري و شيخ انصاري،

« نظر امام (س) در مورد طرح مباحث غير مبتلا به عبيد و اماء »

لابد شنيده‌ايد و ديده‌ايد كه يك وقت من يادم است، با عده‌اي از آقايان بزرگان خدمت امام (سلام الله عليه) رسيديم، يك آقايي آن وقت از وضع روحانيون گله كرد كه اينجور است، اينجورند، و چنين مي‌شود، چنان مي‌شود، بايد چكار كرد، حالا من نمي‌خواهم خصوصيات را بگويم، چون اگر بگويم آن خصوصياتش برخورد دارد، خوب مفصل صحبت كرد، يعني راه هاي كنترل، راه هاي بگير و ببند خلاصه، كه ما بتوانيم بگير و ببند داشته باشيم و كنترل كنيم.

امام (سلام الله عليه) در جواب فرمودند فلاني آيه يأس خواند، اما من مي‌خواهم آيه رحمت بخوانم، فرمود اين حوزه‌ها مي‌ماند، منتها بايد تلاش بشود فقه را نگه داريد، اصل حوزه‌ها بر فقه است، اگر ديگران از دهن خودشان و زن و بچه شان مي‌گيرند به ما مي دهند مي‌خوريم، اين از باب اين است كه ما فقه مي‌خوانيم، البته فقه نياز به حديث هم دارد، فقه نياز به تفسير هم دارد، فقه نياز به رجال هم دارد، فقه نياز به فلسفه و عرفان هم دارد، اما اساس بر فقه است، يعني اساس بر اين است كه آزادانه و مستقلانه و به دور از هر گونه فشاري بتواند حوزه‌هاي علميه مسائل اسلام را استنباط كند و براي جامعه بشر بيان كند، و ايشان فرمودند اينكه شما آيه يأس خوانديد، ما يك وقتي در حوزه طلبه بوديم، 400 نفر بيشتر نبوديم زمان حاج شيخ. ما براي مباحثه مي‌رفتيم در باغ ها مباحثه مي‌كرديم، از ترس اينكه در فيضيه و دارالشفاء، خيلي راحت نمي‌توانستيم بحث كنيم، مي رفتيم آنجا بحث مي‌كرديم كه نفهمند مأمورين جلّاد رژيم ستمشاهي نفهمند كه ما مي‌خواهيم درس بخوانيم و فقه مي‌خوانيم. آن 400 نفر با آن وضع مانده، امروز به صورت يك حوزه با عظمتي شده، و يك حوزه بزرگي شده، پس اساس بر فقه است.

فقه هم نه يعني از اين رساله برداشتن آن رساله نوشتن، اين كه خيلي زحمت ندارد. يك كسي بود مي‌آمد اصفهان، ما مدرسه كاسه گران بوديم، آن هم خدا رحمتش كند، هم محلي هاي ما گاهي كه مي آمدند اصفهان، آن وقت جا نداشتند، سنه 1325 - 26 گاهي مي‌آمدند، از آشناهاي ما يا مرحوم والد بودند شب در اتاق ما مي‌خوابيدند، مخصوصاً شب هاي زمستان، يكي‌شان بود آدم خوبي هم بود، آن وقت او مي‌گفت كه شما اينجا آمديد چكار كنيد؟ گفتيم ما هيچي آمديم اينجا درس بخوانيم. گفت مگر نمي‌خواهيد قرآن را بفهميد؟ گفتيم چرا، ما مي‌گفتيم چرا، هشت سال نه سالمان بود، گفت اينقدر زحمت نمي خواهد كه، قرآن هاي چاپ ركن الملك تازه پيدا شده بود، اين هم يكيش را خريده بود، گفت من قرآن ركن الملك را گرفتم، همه ترجمه هاي قرآن را دارد، بياييد همانها را از من بگيريد بخوانيد، همانجا در ده راحت و آسوده، ديگر نمي‌خواهد بياييد اينجا در شهر. حالا اگر بناست از اين رساله برداريم، آن رساله بنويسيم، اين كه اين همه تشكيلات نمي‌خواهد و این که ما آن را از تقريباً بديهيات مذهب مي‌دانيم كه تقليد ابتدايي از ميت جايز نيست، يكي از اسرارش اين است كه فقه گسترش پيدا كند، بنشينند تحقيق كنند، بنشينند بحث كنند، فقه يعني تحقيق، امام (سلام الله عليه) در آن وصيت نامه سياسي الهي شان يا الهي سياسي شان مي فرمايند: بر حوزه هاي علميه است كه تحقيق بر تحقيقات اضافه شود. چند شب قبل كه نوه‌هاي سيدنا الاستاذ امام (سلام الله عليه) حجـج اسلام، آقا زاده مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفي و مرحوم آسيد احمد آقا، آمده بودند منزل به عنوان بازديد چون مجلس ترحيم مادر بزرگشان من رفته بودم، آنجا بحث شد كه آقا زاده آقاي آسيد احمد، جناب حجة الاسلام و المسلمين آسيد حسن آقا مي‌فرمود كه من از يك بزرگواري پرسيدم كه كي در اين فقها از اولي كه فقه تشكيل شده تا حالا خيلي بالاتر از همه است، از يكي از بزرگاني كه بنده معتقدم اگر امام صادق يك شاگرد داشته همان بوده، اگر نداشته هيچي، منتها گفت من آن جواب را الآن به شما نمي‌گويم، خودتان جواب بدهيد، بحثي بود نشسته بوديم صحبت مي كرديم. بنده به او گفتم كه تا زمان شهيدین، شهيد اول و شهيد ثاني، از بعد از شهيدين مي‌آييم مي‌رسيم به مقدس اردبيلي، از بعد از مقدس اردبيلي مي‌رسيم به سيدنا الاستاذ، امام، بعد گفتم اينكه من مي‌گويم امام، نه از باب اينكه تنها شاگرد امام بوده‌ام، بلکه از باب اينكه مي‌بينم امام در مسائل راه تحقيق را ياد داده، راه ابتكار را ياد داده، راههايي را ياد داده كه امروز ما مي‌توانيم در دنيا سربلند صحبت كنيم، بنده مي توانم در دنيا سربلند صحبت كنم، بگويم آقا، جمعيت دنيا اگر هفت ميليارد است، شما يك كرسي حقوق‌دانها بگذاريد، دانشمندها بگذاريد، آنهايي كه مخ‌هايشان مي‌كشد، من مي نشينم جمعيت 7 ميليارد را مي كنم 11 ميليارد مسلمان، يعني من اينجور اسلام را مي فهمم، من اينقدر فقه شيعه را باز مي دانم كه فقه شيعه مبانيش براي من مثل معجزه است، يعني گوياي اين است خدايي هست، معادي هست، امامتي هست، نبوتي هست، من با اين فقهي كه الآن بلدم كه از امام گرفته‌ام با اين فقه دارم خودم را حداقل در دنیا سربلند مي‌كنم.

يك ماركسيست بود آمده بود، اهل چين كمونيست بود، آمد وقتي با من صحبت كرد، اصلاً نه خدايي قبول دارد نه پيغمبر، نه كسي را، وقتي صحبت كرد و من مباني فقهيم را به او گفتم، گفتم در شيعه هيچ ظلمي نيست، در شيعه هيچ بي انصافي نيست، در فقه شيعه هيچ تبعيضي نيست، ممكن است تفاوت باشد، اما بر مي‌گردد به تساوي، تبعيض هيچ نيست، وقتي گفتم و برايش بيان كردم، آدم بالايي هم بود، گفتم اين خبرنگار را براي مصاحبه هر كس نمي‌فرستند، الآن اسمش هست خصوصيات و نوار ضبط شده‌اش هم هست، گفت فلاني يك دانه از اين رساله‌هايت را بده پهلوي من باشد، گفتم رساله من چه به درد شما مي‌خورد؟ اين اولاً احكام اسلام است، تو اصلاً خدا را قبول نداري، پيغمبر را قبول نداري، احكام اسلام را قبول نداری، ثانياً اين با زبان ايراني نوشته شده، با زبان فارسي نوشته شده، گفت نه، من اينقدر خوشم آمد از اين مباني و حرف‌هاي تو، دلم مي‌خواهد يك همچين كتابي را، حداقل به كتابش اظهار علاقه كنم، كه بعد من يك دانه توضيح المسائل ها را برداشتم پشتش را امضاء كردم، او از چين كمونيست بود، هيچ منافع مشتركي هم با من نداشت، هيچ اينجور هم نبود كه نعوذ بالله حالا من مي‌خواهم از او براي من يك كاري بكند يا يك پارتي بازي، يك جوري بكند يا مثلاً من يك رشوه‌اي به او داده باشم، يا او يك رشوه‌اي به من بدهد. چون رشوه، خود تعريف گاهي رشوه است، گاهي اگر كسي پهلوي يك نفري تعريف كرد كه اين پرونده‌اش دست... يك شاگرد از استادش تعريف مي كند تا نمره بالا بياورد، اين را مي‌گويند خودش رشوه است، بله يك وقت ديگر تعريف كند بحثي نيست، از يك قاضي تعريف مي‌كند كه حكم را به نفعش بدهد، اين را مي‌گويند يك رشوه است.

اين اسلام اينجوري را ما با توجه به فقه مي‌توانيم، با احاطه فقهي مي‌توانيم با استنباط مي‌توانيم، ما اول معالم يادمان نبايد برود، الفقه في اللغة الفهم، و در اصطلاح هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية بشرائطها، يعني هر كسي هر چه معلومات دارد، هر مقدار كتاب دارد، اين فقه با اين مباحثي است كه در فقه مطرح است. شما خواهيد گفت حرف هاي تو درست، اما چرا بحث عبيد و امائي كه امروز پرونده‌اش در دنيا بسته شده، يعني بردگي به آن معناي رائجش در دنيا بسته شده، ولو بردگي به يك معناي ديگر و به معاني ديگر فراوان هست، بردگي فكري، بردگي اقتصادي، بردگي سياسي، او خيلي هست، قدرتمندان معمولا ًو غالباً ملت‌ها را برده خودشان مي‌كنند، منتها برده فكري، برده سياسي، برده اقتصادي، مي‌گويند هر چه ما مي‌گوييم شما بگوييد چشم، آن بردگي‌ها هست، اما بردگي معروف امروز نيست و جزء حقوق بشر اين است كه اين بردگي نباشد و نيست، اسلام هم اين اجازه را داده، اسلام هم درباره برده مي‌گويد حكومت اسلامي مي‌تواند به طور كلي برده ها را عفو كند، البته ما جنگ ابتدايي كه نداريم، حالا اگر جنگ داشته باشيم، وقتي ديگران از ما برده نمي گيرند، ما هم از آنها برده نگيريم، درست است كه اين بحث الآن نيست، البته باز احتمال هست كه يك روزي اين آدم دو پا، و اين آدم شير خام خورده، حالا اگر شير خشك چين كمونيسم خورده باشد كه هيچي ديگر، چون آن شير خشك ها را مواد روي مي گفتند قاطيش مي كردند مي كشت بچه ها را، حالا اين شير خشك عادي را اگر خورده است، شير خام است ديگر، خب اين فردا آمد بردگي را دوباره امضاء كرد، اين فردا رسيد و بردگي را امضاء كرد، اين هم حالا يك جواب است كه وقتي بردگي را امضاء كرد، به ما مي‌گويند آقا احكام برده ها را بنويسيد، مي‌گوييم آقا ما مطالعه نكرديم، صبر كنيد يك هفت هشت سال مطالعه كنيم. حالا اين احتمال را من نمي‌گويم، احتمال اول. شما خواهيد گفت چرا بردگي عبد و اماء را بحث كرديد؟

« كمك در استنباط مسائل شرعى با طرح مسائل غير مبتلا به عبيد و اماء و امثال آن »

من عرض مي‌كنم در اين مباحثي كه در حوزه ها كمتر بحث شده، خيلي به آن استنباطمان كمك مي‌شود، براي اينكه بزرگان در اين مباحث هم مثل بقيه مباحث يد طولايي داشته‌اند، فراوان و زيبا بحث كرده‌اند، مگر كار ما چي است؟ مگر كار ما اين است كه هر مسأله را كه مي‌خوانيم بخواهيم عمل كنيم؟ يك كسي بود به آقاي فلسفي مرحوم گفته بود آقا، شما هر چه مي‌گويي عمل مي‌كني؟ يعني مي خواست بگويد هر چي مي‌گويي بايد عمل كني.

آقاي فلسفي فرموده بود، آنجوري كه نقل شده، تو كارت چي است؟ گفته بود كفاشي، گفته بود همه كفش‌هايي كه مي دوزي پايت مي‌كني؟ گفته بود، نه يكيش را ممكن است پا كنم، باقي ديگرش را بفروشم. بنا نيست ما هر مسأله اي بحث كنيم مورد عمل ما باشد، يا مورد عمل توده‌ها باشد، ما براي عمل بحث مي كنيم، اما براي استنباط در فتاوا، به درد بخور است در مقام عمل. ما اين بحث ها را داريم براي اينكه در آنجا كمك بشود، شما كمتر جايي از فقه پيدا مي‌كنيد كه صاحب جواهر (قدس سره) چند تا دليل آورده باشد شما كه علاقه نداشتيد يادداشت نكرديد، من آن روز هم عرض كردم. 12 تا دليل آورده براي اينكه عبيد و اماء مالك نمي‌شود كه بعضي از ادله‌اش بر مي‌گردد به ده‌ها روايت، بعضي‌هايش بر مي‌گردد چهار یا به پنج تا قاعده، اين را مي‌گويد. باز مي‌گويد اگر شما موارد فقهي را يك كسي نگاه كند، از اين موارد فقهي يقين پيدا مي كند كه عبد مالك نمي‌شود، چند تا مورد آن روز عرض كردم آورده كه خبرش يقطع است 11 تا مورد آورده صاحب جواهر، كه اينها دليل بر اين است كه عبد مالك نمی شود یا اين كارورزي نيست؟ اين آن هدف ما را تأمين نمي‌كند؟ بحث در آن برای كارورزي و استنباط مؤثر است، بعد حالا جالب تر، تمام مي‌كند اين بحث ها را، مي‌رسد به حرف محقق، محقق چي مي‌گويد؟ مي‌گويد محقق در شرايع مي‌گويد اقرب اين است بگوييم مالك مي‌شود منتها محجور از چي است؟ بر مي‌گردد چكار مي‌كند؟ دوباره پرونده را بر مي‌گرداند، دوباره بر مي‌گردد همان 12 دليلي را كه آنجا آورده، با آن مواردي را كه آورده، اينها را دوباره بر مي‌گرداند، عينك محجوريت را مي‌زند براي خواندنش. اين را مي‌گوييم فقه اين فقه است.

يك آقايي بود، گفتم برايتان كه يك وقت آمد امتحان كفايه و خارج بدهد ، آن وقت مدرسه حجتيه كفايه و خارج امتحان مي كرديم براي امام (سلام الله عليه) اين آمد امتحان بدهد، من ديدم اين طفلكي اصلاً شايد قرآن هم درست بيچاره بلد نيست بخواند، من به او گفتم كه آقا، گفت آره من آمدم كفايه امتحان بدهم گفتم بابا كفايه و خارج نمی‌خواهد، برو اقلاً لمعه امتحان بده، حالا كي گفته بيايي كفايه و خارج امتحان بدهی گفت نه، كفايه و خارج مي‌خواهم امتحان بدهم، چكارش كنم حالا، آمده وايستاده حرف هم بزنيم يك چيزي بهمان مي‌گويد. گفتم حالا قبل از آني كه عبارت كفايه را بخواني، من يك سؤال ازت مي كنم جواب بده، گفت باشه، گفتم آقا اگر در سجده نماز ميت شك كرد كه اين سجده اول است يا سجده دوم، گفت كه، هيچي رها مي كند از سر مي گيرد.

در سجده اول است يا دوم، گفت رها مي كند بله، اينجوري اگر بخواهيم يك رساله برداريم بنويسيم از اين ور به آن ور، هيچ تحقيق نكنيم، يا از تحقيق بترسيم. ترس معنا ندارد. اصلاً ترس چي است؟ براي بيان عقيده‌ات اگر اهل بيانش هستي، عقيده‌ات را بگو، صد سال ديگر اثر مي‌كند، مرحوم فيض فرمود غنا حرمت محتوايي دارد، يك آقايي در قم كه اسمش را نوشته‌اند، من نمي‌خواهم اسمش را ببرم، از بزرگان قم، اين مخالف بود، مي گفت فيض كافر شده‌، مي‌گفت فيض كاشاني كه از محامد ثلاثه اُخر است، در مقابل محامد ثلاثه اولي، در مقابل محمد بن الحسن الطوسي، محمد بن يعقوب الكليني، محمد بن علي بن بابويه، محمد بن باقر مجلسي، محمد بن حسن حر حاملي، محمد بن حسن معروف به ملامحسن فيض، گفت كافر شده، چي گفته مگر؟ گفته است آقا، غنا حرمت محتوايي دارد، امروز تمام رسانه هاي گروهي شما با اين مجوز جايز است، من با صراحت بگويم، امروز تمام آنچه كه شما جايز مي دانيد از راديو از تلويزيون از موسيقي‌ها، همه‌اش با اين مجوز است، و الا همه‌اش حرام است، آنهايي كه مي‌گويند مال مجالس عيش، اين چيزهايي كه در راديو و تلويزيون هست، مگر مجالس عيش مگر جور ديگر بحث مي‌كند، همين است، بهترين رينگ‌ها، بهترين آوازها، خوشگل ترين آدم ها، چون آدمش هم مؤثر است در خواندنش، خوشگل‌ترين آدم ها دارد مي‌خواند، قشنگ دارند مي خوانند، رينگ دارند مي‌خوانند، با هم دارد جور در مي آيد، اصلاً مگر بهتر از اين در صدا و سيما؟ مگر شما موسيقي بهتر از ايني كه در صدا و سيماست مي تواني پيدا كني؟ شما دانشگاه موسيقي مي خواهي درست كني، شما براي موسيقي‌هاي سنتي مي‌خواهيد سمينار بگيريد.

اينها همه بر مبناي فيض است. اگر كسي بگويد نه آقا، حرام است، اين حرام است اين را جلويش را بگير، چطور حرام است؟ پس كدام است، آن كه مال مجالس عيش است كدام است؟ وقتي صاحب كفايه سبزواري (قدس سره الشريف) مي گويد روايات موسيقي منصرف است به آن كه زمان بني‌العباس بوده، يك آقاي ديگر كه البته او اهل فقه نبود، ولي نبايد اينجوري به او حمله كرد، او هم آمد اين حرف را زد، بيچاره به او حمله كردند، درست است نبايد مي‌گفت، اما بابا، مرحوم سبزواري گفته، صاحب كفايه شاگرد مقدس اردبيلي گفته، گفته اين حرمت غنا مال آنهاست.

بابا اين المحجة را برداريد نگاه كنيد، من از مرحوم داماد شنيده بودم برايم نقل شده بود، بعد المحجة را گفتند دارد، مرحوم داماد هم از المحجة نقل مي‌كرد. آمدند شما ببينيد ما در بحث غيبت چه كرده‌ايم. ما در بحث غيبت آمده‌ايم تا آخرين درجه براي حرمتش قائل شديم، حتي دارد در روايت: «كذب من زعم أنه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة،»[3] اينها درست، بعد گفتيم اگر به يك آقايي گفت قدش كوتاه است، گفتيم غيبت كرد، اگر گفت يزيد بن معاويه حسين را كشته، غيبت كرده، اگر گفتيم بني الامية ظلم كرده‌اند غيبت كرده، اگر گفتيم بابا فلان كار نادرست است، اينها كه غيبت نيست، غيبت به قول محقق ثاني صاحب جامع المقاصد آن است كه از عقده شخصي سرچشمه بگيرد، و الا نيامده اسلام زبان همه را ببندد، در سرتان مي‌زنند، نگوييد در سرمان زدند، براي اينكه غيبت است. پول اضافه ازتان مي‌گيرند نگوييد، ماليات مي‌گيرند نگوييد، شكنجه مي‌شويد نگوييد، چي نگوييم؟ غيبت است، غيبت حرام است. مخصوصاً غيبت كسي كه در يك سمتي هست. بابا چي چي حرام است؟ اين تظلم است، اين انتقاد حقيقي است، اين نقد است، شما در باب اعلميت همه نوشته‌اند، حق داري بگويي فلاني اعلم نيست يا نه؟ غيبت است؟ يك كسي مجتهد نيست، بگويي فلاني مجتهد نيست، اين غيبت نيست. اگر غرض شخصي نداري، اگر غرض شخصي داشته باشي، حلال زاده بودنت زير سؤال است. «كذب من زعم أنه ولد من حلال»، اما اگر غرض شخصي نداري، فلاني مجتهد نيست، فلاني اعلم نيست، فلاني متجزي هم نيست.

خدا رحمتش كند آقاي آجرلوي ما بگويم بخنديد، بعد دنباله بحثم را بياورم. گفت من رفتم خدمت امام (سلام الله عليه) يك پولي از امام بگيرم ، گفت از همه آقايان پول مي‌گرفتم، از امام فقط نتوانستم پول بگيرم. گفت رفتم آنجا و نشستم و گفت هنوز آقاي اخويتان نيامده بود، چون اخوي مي شناختش نمي‌گذاشت برود پهلوي امام، گفت نشستم و گفت امام فرمود كه چي مي خواني؟ ديدم چه بگويم، الآن هر چي بگويم، يك دفعه ممكن است امام يك چيزي از من بپرسد، من بلد نباشم، گفتم آقا من متجزي ام. گفت يعني چه متجزي؟ گفتم كه يعني بعضي از مسائل را خودم استنباط مي‌كنم، بعضي از مسائل را تقليد مي‌كنم. گفت امام چيزي نفرمود ولي باز هم پول به من نداد. گفت بيرون كه آمديم به آقاي اخويتان، آيت الله حاج شيخ حسن صانعي گفتم فلاني اين اگر مرجع بشود كه مرجع علي الاطلاق، همه ماها را از گرسنگي مي‌كشد، اما بعد مي‌گفت فهميدم اشتباه كردم، براي اينكه بعد مرجع شد، همه چيز حوزه در جهات مادي و معنوي ركن اصليش امام است. يعني اگر دو تا ركن داشته باشيم، يكي امام است، اگر يك ركن هم داشته باشيم يكي امام است، اينجور نيست كه خيال كنيم همه چيز از خودمان است. ما خيلي چيزي نداريم، مگر به قدري كه زحمت كشيده‌ايم که استنباط است.

« قدرت پاسخ دادن به اشكالات وارده با طرح مسائل غير مبتلا به عبيد و اماء و امثال آن »

شما معارف اسلامي را بايد بلد باشيد، اگر كسي آمد در بحث عبيد و اماء به شما اشكال كرد، شما بگويي آقا حالا كه نيست، مي‌گويد مي‌دانم حالا نيست، من مي‌خواهم نظر اسلام را بفهمم. شما وقتي اينجا نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد در مالكيت عبد چند تا قول هست؟ ده تا تقريباً، شايد هم بيشتر، يك كسي مي‌گويد آقا، شما حق مالكيت را از عبدها و انسان‌ها گرفته‌ايد، مي‌گوييم كي گرفتيم؟ ده تا قول هست، مختار ما اين است عبد هم مالك مي‌شود، (وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى)،[4] هر كس مالك سعي خودش است. هر كسي حيازت كرد و يا اجير شد، اجرت مال خودش... هر كسي كار خودش، مال خودش، بار خودش بار خودش، ما اينجوري مي آييم مي‌گوييم.

شما در باب خريد و فروش امه، همين ديروز خوانديم، من تعجبم، خوب شد فرمودند من دوباره مطالعه كردم. در باب خريد و فروش امه يك كسي به شما گفت آقا، شما در فقهتان داريد كه مي شود به همه جاي اين امه ها كه مي‌آورند بفروشند نگاه كنند، جز عورتينشان، اين چه ظلمي است شما درباره امه‌ها داريد؟ ما جواب مي دهيم آقا، غير از صورت و كفين و يدين، كه در حره اش هم وقت ازدواج جايز است، در اينجا هم بيشتر جايز نيست، در ازدواج جايز است نگاه، در خريد امه هم جايز است نگاه.

مي‌گويد آقا، شما در رواياتتان داريد علي بن ابي طالب به ساق پاي زنها نگاه مي كرد، كان اذا اراد أن يشتري امه را، مي‌گوييم آقا، درست است، اما هر روايتي را كه ما معتبر نمي‌دانيم، اين روايت خلاف اصول است، خلاف معتقدات ماست، خلاف شأن كوچك‌ترين عالم است، چه برسد به اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مي‌گوييم آقا اين روايت را بايد در ديوار ستوني دفنش كرد كه هيچ وقت پيدايش نشود، ولو نقل مي‌شود، اما حجت نيست اين روايت كه اميرالمؤمنين به ساق پاي زن ها نگاه مي كرد، مي‌گوييم اين خلاف اصول و ضوابط است، هر چي خلاف اصول و ضوابط است، براي ما حجت نیست. خب ما اين را اينجا گفتيم، ما اين قاعده را اينجا فهميديم، اين يك قاعده‌اي بود كه ما به آن اشاره كرديم.

ما آمديم در باب امه، گفته‌اند مرد اگر مي‌خواهد امه بخرد يجوز نگاه... زن اگر بخواهد عبد بخرد او يجوز يا نه؟ او هم يجوز، پس بين مرد و زن فرقي نيست. مرد مي‌خواهد امه بخرد يجوز النظر، خوانديم ديروز، زن مي‌خواهد عبد بخرد، يجوز النظر. گفتيم خود امه نظر برش جايز است يا نه؟ شهيد فرمود كه نه، امه ديگر نمي‌تواند نگاه كند، براي اينكه اختيار ندارد، ما چه عرض كرديم؟ ما در اثر احاطه به مطالب عرض كرديم بايد قائل به تفصيل شد، اگر اين امه احتمال مي‌دهد حرفش را به مولايش بزند، مولايش تحت تأثير قرار مي‌گيرد، چه مانعي دارد نگاه كند به مرد، تا بعد به مولايش بگويد به اين بفروشد يا به اين نفروشد. اين را آن روز عرض كرديم، حالا يك خرده بالاتر، يك بار ديگر اشكال كنيد، خيلي بالاتر از اين حرف ها حرف مي زنم، حالا يك مقدار برتر: اصلاً اگر فروش اين امه به اين مرد مشتري براي اين امه حرجي است، حق دارد بفروشد؟ حق ندارد بفروشد. اگر فروش اين امه به اين مرد يا اين عبد به آن زن، خلاف انصاف است، (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ)،[5] باب انصاف است، جايز نيست، پر است معارف، اي خدا، اي امام زمان، اي حجة بن الحسن، صلوات همه جهان هستي بر تو و برنياكانت و بر پيغمبر اسلام (صلوات)، چه شده كه اين معارف در اثر بي بركتي عمر، چه شده كه عمر من بي بركت شده نمي‌توانم از اين معارف لذت ببرم!

« روايت امام صادق (ع) در مورد بيع عبيد و اماء »

من يك روايت را برايتان خواندم كه. مردي آمد خدمت امام صادق، امام فرمود پسرت چكاره است؟ گفت پسرم عبد مي‌خرد و مي‌فروشد، اين اولاً اين درس است. امام متوجه احوال افراد است، مي‌پرسد پسرت چكاره است، پسرت بيچاره بيكار نباشد، فردا هزار گرفتاري پيش بيايد، تو موظفي او را به كار بگماري، اينجور نيست كه همينجوري تمام شد و رفت، تو به وجودش آوردي، من يادم است، چهار پنج سالم بود، شايد چهار سالم بيشتر نبود، بابايم داشت در خانه تهديدم مي كرد سرم داد مي زد گفتم تو مقصر بودي، من كه مقصر نبودم. من چهار ساله همين حرف‌ها را، اينجور مسائل را آن وقت مي فهميدم. خب اين پدر فرمود كارش چي است؟ گفت برده فروشي، اين يك درس. بعد چي گفت؟ فرمود اسمش را چكار كن؟ عوض كن، اين يك. صدقه برايش بده ، پول خودش را هم نبيند، كفه ميزان و اينها مطرح نيست. پولش را نبيند، به تحليل بنده اصلاً نفهمد تو چقدر خريدي، يعني چي؟ نفهمد تو چقدر خريدي تا احساس كمي شخصيت نكند، همه بدبختي‌هاي آدم مال اين است كه خودش را نمي‌شناسد. همه بدبختي هاي آدم مال اين است که براي خودش ارزش قائل نيست. زباني كه به هجو باز مي‌شود نشناخته صاحبش زبانش را و نه خودش را. زباني كه به ناسزا باز مي‌شود نشناخته خودش را و زبانش را. زباني كه به فحش و تهمت باز مي‌‌شود نه زبان را شناخته و نه خودش را شناخته. ما سابق مي‌رفتيم تهران، می‌دیدیم بالا ماشين‌ها نوشته بود ادب نشانه شخصيت است. بسيار حرف بلندي است، هر چه آدم محترم‌تر باشد، مردم از دست زبانش و قلمش كمتر اذيت مي‌شوند، هر چه آدم بي شخصيت و لاابالي باشد، هر چي از دهنش در مي‌آيد مي‌گويد. شما امام (سلام الله عليه) را نگاه كنيد، يك دانه حرف نادرست، خلاف اخلاق و ادب در همه صحيفه امام اگر پيدا كرديد، در تمام سخنراني‌هاي امام اگر پيدا كرديد، يك خلاف اخلاق اگر از زندگي امام شما پيدا كرديد، امامي كه آن همه شخصيت دارد، اين شخصيت بنده طلبه ژوليده دهاتي تازه قم آمده‌اي كه جوراب نداشتم پايم كنم مي‌رفتم درس امام، يك قبا هم داشتم، يك زن از ده برايمان دوخته بود، اينجوري مثل شنل ها، دگمه‌اش در كمر بسته مي شد، اينجوري بسته مي شد، يا كلاه هم از اين عرق چين هايي كه حالا هستش، يا كلاه نمدي هاي اصفهان، دو جور نمدي البته اصفهان دارد، از آن نمدي هاي قيمت ارزانش سرم بود.

مي رفتم درس امام، شما آخونديد مي‌فهميد، خوب مي فهميد، شعور و درك شما نسبت به اين مطالب خيلي زياد است. حدود 9 سال من از مسجد سلماسي تا در خانه امام رفتم و آمدم، يك بار امام قيافه‌اش را ترش نكرد، آشيخ ژوليده، كلاه نمدي، كجا دنبال مرا گرفتي مي‌آيي؟ مردم هيكل دنبالشان مي‌رود، تو راه افتادي دنبال من داري مي‌آيي؟ برو دنبال كارت، هر روز مي‌آيي، هر روز هي سؤال، هر روز هي حرف، اين را مي گويند شخصيت، بعد هم چهل سال از قضيه گذشته، سي سال گذشته، ما خودمان يادمان نيست، رفتيم استعفاء بدهيم، امام آن جملات را مي گويد، بله ايشان مي‌آمدند، با من زياد صحبت مي‌كردند، من از معلوماتشان حظ مي بردم، «عقمت النساء من أن تلدن بمثله»، نمي‌توانيم امام باشيم، شبيه امام باشيم، براي خودمان شخصيت قائل باشيم. بحث علمي خوب است، اشكال خوب است، اما اشخاص را كه نبايد توهين كنيم. فيض (قدس سره) را توهين كردن غلط بود، مطلبش، عقيده اش است، مي‌گويد نه، غنا اينجوري است، بگويد، به قول آن آقا، تضارب آراء مهم است، نه تضارب اشخاص. مسائل علمي را بايد به نقد كشيد نه اشخاص، اگر يك وقت خواستي شخصي را به نقد بكشيد به خودت برگرد، معلوم مي‌شود خودت به نقد كشيده شده‌اي، خودت كمبود داري، خودت شخصيت نداري، انسان همه را به كيش خود پندارد. گفت مورچه افتاد در يك ظرف آب، گفت دنيا غرق شد، بابا دنيا غرق نشده، تو يك مورچه‌اي در يك ظرف آب افتادي، گفت دنيا غرق شد، ببينيد اسلام مي‌گويد، تشيع مي گويد عبد را كه آوردي، نفهمد قيمتش چقدر بوده، احساس كمي شخصيت نكند، اگر قيمتش را فهميد آن وقت چه مي شود؟ لايفلح، اين ديگر رستگار نمي شود، چون مي گويد من كه آدم نيستم، هر كاري كردم كردم، ترياك فروختم فروختم، هروئين فروختم فروختم، ناهنجاري اجتماعي انجام دادم... هر كاري... چون شخصيت براي خودش قائل نيست، اما آدمي كه براي خودش شخصيت قائل است كه اينجوري نيست. نه شخصيت يعني تكبر، شخصيت همراه با تواضع.

و به آن مي‌گويد شخصيت هم بده، بأبي أنتم و امي أيها الائمة الاطهار و بكم علّمنا الله معالم ديننا، كيف اصف حسن صناعهم و احصي جميل بلائهم، و بهم اخرجنا الله من الذل، و من شفا‌جرف الهلكات، و من النار، اللهم إني لو وجدت اليك اقرب من محمد و اهل بيته الأخيار الائمة الابرار، لجعلتهم شفعائي، مگر بهتر از ائمه پيدا مي‌شود؟ مگر بهتر از زهرا و زينب در اين عالم مي شود كسي بيايد؟ جز آن مهدي منتظر كه بعد مي‌آيد، مگر مي‌شود كسي را با آنها مقايسه كرد، مگر مي‌شود در سطح خودمان كسي را با امام مقايسه كنيم؟ نه در فلسفه‌اش نه در عرفانش، و عرض كردم شما اين بحث‌هاي فلسفي امام را برداريد هر جايش را مي فمهيد مطالعه كنيد، خب اين عقيده امام است، آن وقت مي گفتند امام ولايت ندارد، من يادم است زمان نهضت مي‌گفتند امام ولايت ندارد، جشن نيمه شعبان را كه گفت تعطيلش كنيد، مي گفتند امام به مهدي موعود علاقه ندارد. من به يكي از بزرگان فلسفه گفتم، امام در اين بحث فلسفه‌اش مي‌گويد علي‌بن ‌ابي‌طالب با رسول الله از نظر مقامات معنوي و روحاني همانند بودند و دو كفه يك ترازوي مساوي. همانجوري كه پسر عبدالله مي‌توانست رسول بشود، پسر ابي طالب هم مي‌توانست رسول خاتم بشود، هيچ كمبود نداشت، اين خيلي حرف است. مي‌گويد همانجوري كه او مي‌توانست، اين پسر عمران هم مي‌تواند، او پسر عبدالله، اين هم پسر عمران، پسر ابي طالب، مي‌گويد هيچ فرقي نمي كرد. بعد مي گويد فقط يك تفاوت داشت كه علي رسول خاتم نشد، و رسول خاتم پسر عبدالله... تفاوتش چي بود؟ امام در اين اسفارش مي‌گويد سبق زماني، نمي‌خواهيد صلوات بفرستيد؟... معلوم مي شود متوجه نشديد... شد يكي... صلوات كه بايد سه تا باشد... به قدري كه اين جمله برايتان لذت داشته صدايتان را به صلوات بلند كنيد. اللهم صل علي محمد و آل محمد...

اين را مي گويند شخصيت، اين امام است خودش در يك حدي شخصيت دارد، شخصيت آنها را هم آنجور مي بيند، كسي هم كه شخصيت نداشته باشد، هر چي به دهنش مي‌آيد مي‌گويد، هر چي به قلمش مي‌آيد مي‌نويسد، علي بن ابي طالب را چي مي نويسد، فيض را چي مي نويسد، فلان عالم و دانشمند را چي مي نويسد. فرمود احساس نكند بي شخصيت است، پولش را نفهمد چقدر است، نگويد اين را خريدندش مثل يك گوسفند و گاو و بره، پنجاه تومان خريدند يا صد تومان، درست است مي‌داند، اما دانستن تا ديدن... گفت ز دست ديده و دل هر دو فرياد، بسازم خنجري نيشش ز فولاد، زنم بر ديده، البته نه ديده اين آقايان... خودش زده شده، براي اينكه عينك دارند همه‌شان، زنم بر ديده تا دل گردد آزاد. فرمود نفهمد.

بعدش چكار كن؟ اگر گفتيد؟ شيريني به او بده، به قول ايشان، تا هم او شيرين كام باشد، بداند يك جا آمده شيرين كام مي‌خواهد بشود، الله اكبر، بداند شيرين كام بناست بشود، بداند زندگي بردگي زندگي شيرين كامي است، نه زندگي استثمار و استعمار و استبداد كه جنايتكاران عالم داشتند و دارند. شيريني به او بده، اينها صد تا منبر است، منتها حالا شما اهل منبر نيستيد، بدبخت كه نبوديد براي دو زار زندگي بايد روز ماه رمضان دو تا ظهر منبر بروم، شب سه تا منبر بروم، با اين موتورهاي دلق دلقي، شما منبرتان راحت است، حالا اگر يك جايي هم دعوتتان كردند، در اين شرايط حساس بك يا الله، مرگ بر آمريكا، به هر حال.

مي‌گويد بعد صدقه بده از قبَِل او، و به او هم بايد بفمهاند من از طرف تو صدقه دادم، يعني آنقدر سلامتيت براي من اهميت دارد كه صدقه دادم تيغ و خار در پايت هم نرود، چون الصدقة تدفع البلايا، يا بلية، از طرف او نه خودش براي او صدقه بدهد، روايت جالب اين است. اين درس ها را از اربعين امام بگيريد معنا كردن حديث را، جالب اين است مي گويد «و صدق عنه باربعة دراهم،»[6] از طرف او صدقه بده، يعني تو خودت يك آدمي هستي، شخصيتي هستي، من پول بهت مي‌دهم، از طرف تو من صدقه مي‌دهم هم شخصيت بهش بده هم شخصيتش را نكوب، تا رستگار بشود. اما اگر فهميد پول چقدر دادي خريدي ديگر رستگار نمي شود. رستگار نشود برای توي اربابش ضرر دارد. اگر رستگار بشود مي‌شود قنبر، بچه‌هاي متوكل را درس مي‌داد، آن وقت مي‌دانيد ديگر داستانش را، بچه‌هاي متوكل را درس مي‌داد، يك روز متوكل خواستش، ابن سكين، گفت كه بچه‌هاي مرا دوست تر مي‌داري يا بچه‌هاي حسن بن علي را؟ اميرالمؤمنين را، گفت خيلي مقايسه ات غلطه، خيلي فاصله دارد، من رفتم كره مريخ، تو حالا رفتي ته چاه صد متري، تو كجايي؟ تو از من بپرس اينها را بيشتر دوست مي‌داري يا قنبر غلام علي، تا تازه جواب بدهم قنبر، چكارش كردند؟ بدانيد حرف حق صدمه دارد، اما در اسلام مي‌ماند در تاريخ می ماند، زبانش را كشيدند، زبان ابن سكين را كشيدند براي اينكه يك جمله حق گفت، قنبر شخصيت دارد، هم شخصيت بهش بدهدي هم... و ده ‌ها مطلب ديگر، من يادداشت كردم نمي‌گويم.

بنابراين، بنده بحث را ادامه مي‌دهم، منتها رعاية براي حقوق شما هم، بعضي از جاهايش را كم مي‌كنم، اما اگر بنا باشد، شما آقايان هم مصلحت ديديد نياييد، نياييد. يك نفر هم كه بيايد من براي يك نفر هم مباحثه‌ام را مي‌خوانم، من اينجا زير اين مدرس فيضيه كفايه درس مي‌گفتم، از مدني مي‌آمدم، صبح‌ها ساعت 7. دو تا شاگرد داشتم، يك روز هر دو مي آمدند، يك روز يكي مي‌آمد، اکنون يكي شان فوت كرده يكي‌شان هست، خدا آن را رحمتش كند، آن را نگهش دارد. يك روز اين يكي مي آمد، آن يكي نمي‌آمد. يك روز اين يكي مي آمد من استقامت خودم را مي‌خواهم بگويم... يك روز من مي آمدم هيچ كدام نيامده بودند، مي‌نشستم آنجا، كتابخانه باز مي شد، مي رفتم كتابخانه براي مطالعه، فردايش دوباره مي‌آمدم، فردايش حالا دوباره يكي شان مي‌آمد. شما هم همه شما بزرگان تصميم بگيريد نياييد، (شكّر الله سعيكم،) مي‌گوييد ما حالا اين مباحث را نمي‌خواهيم بخوانيم، ما مي‌خواهيم برويم مباحث ديگري را بخوانيم. ما مي خواهيم برويم بخوانيم خمس ماليات است، زكات ماليات است، ماليات قانون مي خواهد، زكات قانون مي‌خواهد، ما مي‌خواهيم برويم بخوانيم، اينها را مي خواهيم، شما برويد آنها را بخوانيد، اما من براي يك نفر هم كه شده، مباحثه ام را دارم، يك نفر هم نيامد، مي‌آيم اينجا يك چند دقيقه‌اي مي‌نشينم، بعد هم مي روم دوباره خانه‌مان مي‌نشينم مطالعه خودم را دارم و مطالب را يادداشت مي‌كنم.

(و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- تین (95) : 5.

[2]- تین (95) : 6.

[3]- وسائل الشیعه 12: 283، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 152، حدیث 16.

[4]- نجم (53) : 39.

[5]- نحل (16) : 90.

[6]- وسائل الشیعة 18: 251، کتاب التجارة، ابواب بیع الحیوان، باب 6، حدیث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org