روايات وارده پيرامون اعلام نجاست
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 66 تاریخ: 1380/11/17 بسم الله الرحمن الرحيم عرض كرديم كه لسان حديث رفع و سعه و آيات داله بر برائت و حكم عقل بر اين معنا گواهى و دلالت دارد كه در باب جاهل مبغوضيت و حرمت نيست. نه حرمت هست براى جاهل و نه مبغوضيتى كه تسبيب به او حرام باشد و قبيح عقلى، عرض كرديم لسان ادله اين است. اكنون عرض ميكنم كه بلكه لسان بعض از روايات هم همين معنا را اقتضا ميكند اين لسان تأييد ميشود به آنِ كه در بعضى از احاديث هست. در خبر احمد بن ابى نصر بزنطى در آنجا دارد: «انّ أبا جعفر(ع) كان يقول: انّ الخوارج ضيّقوا على انفسهم بجهالتهم انّ الدين اوسع من ذلك»[1] دين از اين حرفها وسعتش بيشتر است. چون آنجا قبلا دارد «سألته عن الرجل يأتى السوق فيشترى جبة فرا لا يدرى أذكيّة همي أم غير ذكيّة، أيصلى فيها؟ فقال: نعم، ليس عليكم المسألة انّ ابا جعفر(ع) كان يقول ». و باز روايت ديگرى كه بر اين معنا دلالت ميكند اين موثقه سكونى است، دارد «فقال هم فى سعة حتى يعلموا»[2] اينها در سعه هستند تا اينكه بدانند. حديث 1 باب 25 از ابواب مقدمات العبادات از رساله محكم و متشابه سيد مرتضى آنجا دارد «و قال رسول اللّه(ص) ان اللّه يحب أن يأخذ برخصه كما يحب أن يأخذ بعزائمه»[3] اين كه در مكاسب امام و ان اللّه آمده است (و) ندارد حديث، و قال رسول اللّه(ص) ان اللّه يحب أن يأخذ برخصه كما يحب أن يأخذ بعزائمه، اين مال اين روايات و آن مطلبى را كه عرض كردم. بعد ما گفتيم جهت ديگر اين است كه آيا اين رواياتى كه بر خلاف قاعده دلالت ميكند و ميگويد در باب جاهل به حرمت اعلام واجب است وقتى كه تسبيب ميكند آيا اين روايات كه فى الجمله دلالت دارد بر وجوب اعلام آيا دلالت دارد بر وجوب اعلام در هر محرمى چه أكل و چه لبس و چه استفاده و يا اختصاص دارد به أكل حرام و غير را شامل نميشود؟ و ثانياً: آيا در أكل حرام هم مطلق حرام را ميگويد يا أكل حرام از باب نجاست؟ و ثالثاً: آيا أكل حرام از باب نجاست بطور اطلاق يا أكل حرام نجس فى موارد خاصة؟ من عبارت امام را بخوانم، امام بعد از آنِ كه اين مطلب را بيان ميكند ميفرمايد: «هذا على القواعد لكن يظهر من جملة من الروايات عدم جواز ذلك [يعنى نميشود تسبيب كرد نسبت به جاهل] منها الروايات المتقدمة الدالة على وجوب الاعلام و يظهر عدم جواز ذلك [يعنى اين كه بطور كلى] هذا على القواعد لكن يظهر من جملة الروايات عدم جواز ذلك [آنِ كه مقتضاى قواعد بود اين بود] و أما مع جهل الفاعل المباشر بالواقعة فان قلنا بأن المجهول موضوعاً بقى على مبغوضيته كما قلنا فى الاضطرار و الاستكراه فلا يجوز التسبيب و غيره لا لقوّة السبب و ضعف المباشر بل هو نظير المحرّم الفعلى بلا افتراق بينهما من هذه الجهة. و ان قلنا بعدم بقائه على مبغوّضيته و أن اللّه يحب أن يأخذ برخصه[4] فالتسبيب اليه جائز» ايشان مطلبشان به طور كلى راجع به حرامى است كه مجهول باشد، آيا از اين روايات وجوب اعلام در تسبيب الى الحرام مطلقا چه حرام أكلا چه لبساً چه انتفاعاً؟ يا نه اختصاص دارد به أكل حرام، بقيه جهات حرمت را شامل نميشود؟ و بر فرض أكل حرام هم آيا اعلام جاهل در أكل حرام چه حرمت از راه نجاست، چه حرمت از راههاى ديگر يا اختصاص دارد به حرمت از راه نجاست؟ و از آن هم كه گذشتيم آيا باز حرمت از راه نجاست مطلقا يا حرمت از راه نجس بودن بنجاسة خاصه؟ ببينيم از روايات چه در ميآيد. به نظر بنده آنِ كه از روايات در ميآيد وجوب اعلام است در اكل حرام نجس آن هم بنجاسة خاصة نه به مطلق نجاسات. براى اين كه رواياتى كه امام به آن اشاره فرموده است يكى از آن روايات وجوب اعلام است در باب دهن متنجس در باب 6 و 7 از ابواب ما يكتسب به. يك سرى روايات هست و بايد ببينيم آنها چه مقدار دلالت ميكند. در آنجا دو سه تا روايتى كه اعلام دارد يكى موثقه أبى بصير«قال: سألت أبا عبداللّه(ع) عن الفأرة تقع فى السمن أو فى الزيت فتموت فيه [موش ميافتد ميميرد] فقال: ان كان جامداً فتطرحها و ما حولها و يؤكل ما بقى و ان كان ذائباً فاسرج به و اعلمهم اذا بعته»[5] اين مال آنجايى است كه موش در روغن مرده روغن هم ذائب بوده است. روايت بعدى هم باز مثل همين است عن معاوية بن وهب و غيره، عن أبى عبداللّه(ع) «فى جرز مات فى زيت ما تقول فى بيع ذلك؟ فقال: بعه و بيّنه لمن اشتراه ليستصبح به»[6] اين هم مال ميتة است نجاست بالميته است. خبر اسماعيل بن عبدالخالق هم همينطور است آن هم مال نجاست بالميتة است آن هم ميته فأره. عن أبى عبداللّه(ع) «قال: سأله سعيد الاعرج السمان و أنا حاضر عن الزيت و السمن و العسل تقع فيه الفأرة فتموت فيه كيف يصنع به؟ قال : أما الزيت فلا تبعه الاّ لمن تبين له فيبتاع لسراج و أما الاكل فلا و أما السمن فان كان ذائباً و ان كان جامداً...»[7] ميبينيد اين اعلامها در اين دو سه تا روايت دهن مربوط به نجاست بالميتة است آن هم ميتة الفأرة، بقيه را اين روايات نميگيرد. اين يك دسته رواياتى كه امام در اينجا به آن اشاره فرمودهاند. يكى ديگر ميفرمايد: «ما وردت فى العجين النجس من الامر ببيعه ممن يستحل و فى روايت امر بدفنه و النهى عن بيعه» اين هم باب 7 از همين ابواب در باب عجين نجس. روايت 3 باب 7 عن أبى عبداللّه(ع) «فى العجين من الماء النجس كيف يصنع به؟ قال: يباع ممن يستحلّ الميتة»[8] اين راچه كارش كنيم؟ فرمود يباع ممن يستحل الميتة، فروخته ميشود به كسى كه ميته را حلال ميداند. البته در يك روايت معارض هم دارد كه وقتى پخته شد مانعى ندارد براى اينكه النار طهرته، آتش او را تطهيرش كرده است. اين هم مال عجين از ماء نجس است، اين روايت 3 مال عجين از ماء نجس است و آن روايت ديگرى كه ميفرمايد دفنش ميكند 4 همين باب عن بعض اصحاب «قال: يدفن و لا يباع»[9] اين دفن ميشود و فروخته نميشود. اين كه حالا دلالت نميكند، اين كنايه از اين است كه اين حرام است، آنى كه دلالت ميكند اين است: قال يباع ممن يستحل الميتة اين هم مال عجين از ماء نجس. طايفه سوّم: «و ما وردت فى الميتة المختلط بالمذّكى من الامر ببيعه من المستحلّ دون المسلم» كه باز در همين باب هفت رواياتش هست، صحيحه حلبى 1 باب 7 سمعت أبا عبداللّه(ع) «يقول: اذا اختلط الذكى و الميتة - يك گوسفند مرده است و يك گوسفند تزكيه شده اينها باهم قاطى شده است - باعه ممن يستحلّ الميتة و أكل ثمنه»[10] باز روايت 2 همين باب «سئل عن رجل كان له غنم و بقر و كان يدرك الذكى منها فيعزله و يعزل الميتة [مردارهايشان را هم جدا كرده است] ثم ان الميتة و الذكي اختلطا كيف يصنع به؟ قال: يبيعه ممن يستحل الميتة و يأكل ثمنه فلا بأس»[11] اين هم مال حيوانهاى مرده اى است كه خوردنشان حرام است و با مذكى قاطى شدهاند. طايفه چهارم: آنِ است كه وردت در اراقه مرق كثير و اطعامه الكلب أو الكافر كه اينها در باب بيست و شش از ابواب اشربه محرمه است. (روايت 1 باب 26) «عن زكريا بن آدم قال : سألته أبا الحسن(ع) عن قطرة خمر أو نبيذ مسكر قطرت فى قدر فيها لحم كثير و مرق قال يهريق المرق أو يطعمه اهل الذمّة أو الكلاب [يا ميريزد يا به اهل ذمه و كلاب ميدهد يعنى نميشود به مسلمانها داد ولو مسلمانها نميدانند.]- و اللحم فاغسله و كله قلت فانّ قطر فيه الدم قال الدم تأكله النار ان شاء اللّه قلت فخمر أو نبيذ قطر فى عجين أو دم قال فقال فسد قلت ابيعه من اليهود و النصاري و أبيّن لهم فانهم يستحلون شربه قال نعم قلت و الفقّاع»[12] فرمود به همين منزلت. اين هم راجع به آن جايى كه قطره خمر و نبيذ بريزد نبيذ مسكر، يا عجينى كه قطره خمر و نبيذ باشد يا دم اين فقط قطره دم را هم دارد. روايت بعدى روايت عمر بن حنظله است «قال: قلت لأبى عبداللّه(ع) ماترى فى قدح من مسكر يصبّ عليه الماء حتى تذهب عاديته و يذهب سكره فقال: لا و اللّه و لا قطرة قطرت فى حبّ الا اهريق ذلك الحبّ»[13] لكن لايخفى كه اين سرى روايات كه مسأله اهراق تنها را دارد اينها مقام بيان تسبيب نيست حكم تسبيب را نميخواهد بگويد؛ اينها ميخواهند حكم موضوع را بگويند كه حرام است و ريخته ميشود. «شرح استاد پيرامون بحث نجاسات» و لذا ما قبلا گفتيم اهراق دلالت ندارد بر حرمت انتفاع در غير ما يشترط فيه الطهارة، گفتيم اهراق كنايه از اين است كه انتفاع به او حرام است. رواياتى كه باب اهراق را داردمثل اين مقبوله ابن حنظله اينها مقام بيان تسبيب نيست، نميخواهد بگويد تسبيب أكل الغير الجاهل حرام و يا حلال است، مقام بيان او نيست مقام بيان نجاست و حرمت خود آن شىء است بما هو هو، كارى به تسبيب ندارد. اينها روايات و طوائفى از اخبار كه ما داشتيم و ديديد كه اين روايات آنى كه يا در باب نجاست بالميتة است مثل روايات دهن متنجس. يا مربوط به ميتة است ميته و مذكى حيوان مأكول لحمى كه ميته شده است مثل روايات مختلظ مذكى به ميتة. اين سرى روايات هم كه در باب اهراق بود اين هم مال جايى بود كه قطره خمر يا نبيذ مسكر درش آمده است. بله! در باب دم ما در اينجا روايت داشتيم قطر دم كه فرمود در اينجا قال فقال فسد اين هم فاسد شده است بيعش به آنها مانعى ندارد، در آن روايات قبلى هم داشتيم كه عجينى كه وقع فيه قطرة من دم، آنجا هم فرمودند كه نه نجس است و اگر ميخواهى بفروشى به غير مسلمين بفروش. اين روايات پس در متنجسش فقط متنجس به ميتة است، در متنجس فقط متنجس به ميتة است آن هم ميتةاى مثل فأرة. در باب مختلط هم مربوط به نجس العينى است كه ميتة است. در يك دسته اى هم مربوط به مسكر است، خمر و مسكر. و من المعلوم كه ما از اين موارد نميتوانيم تعدى كنيم به جاهاى ديگر؛ ما نميتوانيم از متنجس به فأره ميته تعدى كنيم به متنجسى كه فرضاً نجس شده است به واسطه اينكه يك ذره آب آلوده در آن ريخته شده است، آب قليلى بوده است اين آب قليل با ملاقات نجاست نجس شده است تغييرى هم نكرده است بعد يك قطره از اين آب قليل را ريختيم در عجينى كه داريم خمير ميكنيم؛ ما كه نميتوانيم از روايات متنجس بنجاسة الميتة الفأرة تعدى كنيم به متنجس به مثل ماء قليل. آنجا ميگويد در اين روغنها اگر يك موش مرده بود و ذائب بود حق ندارى تسبيب كنى بايد به غير بگويى. آيا شما ميتوانيد از اينجا الغاى خصوصيّت كنيد بگوييد اگر يك روغنى بوده يك دو سه قطره آب متنجس كه فقط اينها متنجس و يك كاسه آب بوده است بچه دستش آلوده بوده زده در كاسه آب آبها نجس شده است؛ مرغ دهانش آلوده بوده زده به آب آبها نجس شده است. حالا ما يك قطره از اين آبها را برداشتيم ريختيم در پنجاه كيلو روغن مذاب، بگوييم چون فرموده در روغن متنجس به ميته فأرة اعلام واجب است پس در اين هم اعلام واجب است هيچ خصوصيتى ندارد؟ (سؤال و پاسخ استاد): من كه خون را نميگويم! من ميگويم روايات متنجس به موش مرده را ميگويد، روغنى كه با موش مرده متنجس شده است. اين روغن با موش مرده را ميگويد نفروش بده به غير مسلمانها. امّا اگر روغنى با دو قطره آب چشم من كه آمده صورتم نجس بوده به صورتم رسيد رسيد در اين روغنها، ما از اينجا القاى خصوصيّت كنيم بگوييم كه شارع اينجا هم اعلام را واجب كرده است با اين كه بين اين دو خصوصيت و تفاوت از زمين تا آسمان است. اشمئزاز و تنفرى كه در متنجس به فأرة الميتة است آن تنفر و آن نجاست در مايع متنجس وجود ندارد. (سؤال و پاسخ استاد): من عرض ميكنم ما نجاست شرعيه نداريم، نجاست يك حقيقتى است كه قبل از اسلام هم بوده، بعد از اسلام هم بوده است. از قضا ما در عمده رواياتمان و روايات معروفمان قذِر داريم، موثقه عمار اين است: كل شىء نظيف حتى تعلم أنه قذِر.[14] ما قذارت داريم، قذارت عرفيه طهارت عرفيه، لكن شارع آمده بعضى از چيزهايى كه عرف قذِر نميدانسته آنها را هم قذِر دانسته است مثل مسكر. يا مشرك معاند را مردم قذرش نميدانند با ادكلن هم خودش را شسته است امّا در عين حال اسلام آمده او را هم نجس دانسته تا مردم از او فاصله بگيرند و يك مبارزه منفى كرده با مشرك معاند و فرموده «انما المشركون نجس فلا يدخل المسجد الحرام»[15] اينها حق ندارند در مجامع عمومى بيايند. در قذارت ها من نميخواهم وارد بشوم فقط ميخواهم اشاره كنم چون من نوشتم از نظر فتوا هم، در قذارتها شما ميبينيد كه شارع خيلى جاها غير از آب را مطهر قرار داده است عرفاً هم اينطور است، اگر آدم ته كفشش با آب دماغ كثيف بشود ته كفش را ميشويد يا به خاك ميمالد و پاكش ميكند؟ شارع هم گفته اگر ته كفشت نجس شد در راه ميآمدى به خاك بكش برو دنبال كارت، عقلا هم اينطورى هستند. تاير ماشين اگر با آب دماغ كثيف عرفى شد نظافت عرفيش اين است كه شيلنگ ميگيرد تاير را بشويند؟ خوب تاير راه ميرود روى آسفالت ميرود پاك ميشود، اسلام هم همين را گفته است، خيلى جاها اينطورى است. بنا بر اين قذارت و تنفر و نجاست چيزى كه با ميتة است اين قابل مقايسه نيست با نجاست با متنجسى مثل مايع كه قذارتش آن قدر نيست. در روايت هم علت نداريم، «بعه و اعلمه لأنه متنجس» نداريم اين مورد را فرموده است مورد نجاست هم دارد امّا ما از اين نجاست سراغ همه نجاسات برويم؟ اين اوّل بحث است كه بعبارت اخرى حكم وجوب اعلام جاهل بر خلاف چيست؟ بر خلاف قواعد است «يقتصر على مورد الدليل يقتصر على قدر متيقن». پس نميتوانيم از متنجس بالفأرة تعدى كنيم به متنجس بمايع قليل متنجس، چون تنفرها باهم فرق ميكند و قذارتها نيز باهم فرق ميكند، اين مال آن روايات. از ميتة گوسفند مرده كه بايد بدهند به سگ بخورد، از ميته و مذكايى كه با هم قاطى شده است فرموده است نميتوانى به مسلمانها بدهى بايد بدهى به يهوديها. حالا اگر آمده يك كاسه عسل با يك كاسه مربا يك قطره از آب چشم من كه رسيده بوده به صورتم، صورتم هم متنجس بوده است آمد افتاد در يكى از اينها، من نميدانم در كدامش افتاده؛ خوردنش براى من چطور است؟ حرام است، براى اينكه علم اجمالى دارم. امّا از اينكه ميگويد ميتة و مذكي را بفروش به آنها به مسلمانها نده، از اين در بياوريم كه حتى اينها را هم نميشود به مسلمانها داد، اگر داديد اعلام واجب است تا عسلها را ببرد مثلا رنگ با آن درست كند؟! فرق است بين ميتة و مذكى، علم اجمالى درگوسفندى كه مرده باد كرده است بو به آن افتاده است ميته اى كه لاينتفع... اين قدر شارع روى آن تكيه كرده است، نه پوستش نه رنگش هيچ چيزش نميشود استفاده كرد؛ در قرآن بالخصوص تحريم او را گوش زد كرده است «حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير»،[16] ما از مختلط ميته به مذكي از اين علم اجمالى و مورد علم اجمالى حرام تعدى كنيم به همه علم اجماليهاى ديگر، تعدى از مورد به بقيه مشكل است، القاى خصوصيّت مشكل است بلكه ممنوع است. از اين جمله اخيرى كه عرض كردم در آيه شريفه آمده روشن شد جواب آنهايى هم كه قطره دم دارد. ميگويد عجينى يك قطره دم در آن افتاده، اينها را به مسلمانهاى جاهل هم نده به غير مسلمانها بده. اين باز دم خصوصيّت دارد، اسلام ميخواسته خون خوارى كه در جامعه بشر رايج بوده است خون را ميگرفتند ميخوردند اصلا خيلى طبيعى بود خون را مثل نوشابه ميخوردند. اسلام بالخصوص در قرآن آمده روى آن انگشت گذاشته و گفته «حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير». اين دمى كه اسلام اين قدر به آن عنايت دارد كه در قرآن بالخصوص او را ذكر كرده است از همه محرمات اكل چهارتا چيز را بيشتر نگفته است : ميتة و لحم خنزير و خمر و دم. آن وقت ما از متنجس به دمى كه اسلام به آن عنايت دارد ميخواهد مردم از آن فاصله بگيرند به حرمتش عنايت دارد، دليل بر عنايتش اينكه در كتاب اللّه او را ذكرش كرده، بقيه را ذكر نكرده است. (سؤال و پاسخ استاد): نجس شده، نجس كه هست. لعل اين عنايت سبب شده كه حتى متنجس به او براى جاهل هم حرام باشد، لعل عنايت شده كه متنجس به او تسبيبش حرام باشد. شارع براى اينكه خوب خواسته مردم فاصله بگيرند تسبيبش را نسبت به مسلمين حرام كرده است. ما از دم تعدى كنيم به هر قطره متنجس، كه مثلا بگوييم خيلى ارتجاع در فقه دارد يا بايد بگوييم كه مثلا اين القاى خصوصيّت اصلا ديگر هيچ قياسى قياس و اعتبار و استحسان و اينها را حجت بدانند. امّا باب مسكر كه ديگر همه قبول داريد؛ اگر بنا شده است تسبيب در اشراب مسكر براى مجهول و جاهل حرام است تسبيب شيره عصير انگور بعد الغليان قبل از ذهاب الثلثين كه حرام است آن را هم بگوييم اينطور است؟ اگر تسبيب خمر براى جاهل حرام است بگوييم تسبيب عصير عنبى بعد الغليان قبل الذهاب الثلثين هم حرام است. يك مشت آب انگور دارم جوش آوردم هنوز دو سوّم نشده است، اينها را اگر بخواهم بدهم به يك آدمى كه نميداند اين دو سومش هنوز نرفته است شك ندارد چون اگر شك دارد كه استصحاب ميكند. يك آدمى كه خيال ميكند كه اين دو سومش از بين رفته است بگوييم اين هم حرام است، چطور ميشود القاى خصوصيّت كرد در حالتى كه در باب مسكر روايت از معصوم است «ثلاث لا اتقى فيهن احدا»[17] يكيش شرب المسكر است! تقيه با همه عظمتش ائمه در باب شرب مسكر تقيه نميفرمودند، شرب المسكر حد دارد بقيه متنجسات كه اينطور نيست! در باب خمر ده تا طائفه به خاطر او معذب هستند و ملعون هستند و عاصى، يك قطره از خمر اگر در يك ديگ از آب بريزد همه را فاسد كرده است و نميشود خورد؛ ما چطور القاى خصوصيّت كنيم؟ بنابراين از اين روايات آنى كه استفاده ميشود باب خودش است باب مختلط المذكى بالميتة است و هر كجا پاى ميته به كار بود. و باب المتنجس بمثل ميتة الفأرة، ميته اى كه اينطور چيزهايى هست كه تنفر از آن به وجود ميآيد. يا مطلق ميته ذى نفس سائله و آنجايى كه قطره دم متنجس به دم باشد همين موارد در بقيه جاهاى از نجاسات و متنجسات روايات شاملش نميشود چه رسد كه ازباب أكلى كه محل بحث در اين روايات است تسبيب به اكل محرم للجاهل برويم سراغ تسبيب به لبس محرم للجاهل، برويم سراغ تسبيب محرم در افتراش جاهل؛ ما چطورى ميتوانيم برويم؟ يك پوست مردارى است من ميدانم پوست مردار است، طرف نميداند پوست مردار است؛ من اين پوست مردار را به او ميفروشم او هم ميخواهد زير پايش بيندازد، فرض هم اين است كه شما مبنايتان اين است انتفاع به جلد ميته حرام است «ولو فى ما لا يشترط فيه الطهارة». از اين روايات شما در ميآوريد كه واجب است من به او بگويم كه اين روايات فقط تسبيب نسبت به «اكل تسبيب الجاهل بالنسبة الى الاكل المحرم» آن هم در اين موارد خاصه. (سؤال و پاسخ استاد): نجس نجس است؟ مگر تو شيعه نيست؟ و ان الناس بللنا لانجس من الكلب، ناسبى از سگ نجس تر است. پس شدت و ضعف را قبول كردى، همين را ميخواستم. شدت و ضعف در نجاست را قبول كردى، ما اگر يك جا يك حكمى روى يك نجس آمد به پايين ترش تسرى ميدهيم امّا به بالاتريش هم تسرى بدهيم؟ در باب سگ، سگ نجس است امّا ولوغش هم خاك مالى ميخواهد هم آب كشيدن ميخواهد. خنزير نجس است امّا اگر از يك ظرفى آب خورد و نجس شد هفت بار بايد آب بكشند، موش دو پا را گفته اند نجس است، اگر از يك جايى آب خورد هفت بار بايد آب كشيد. نجاسات فرق ميكند اينطور نيست كه يكى باشد و... حالا اين اصطلاح علميش را من ميگويم، حكم بر خلاف قواعد است «يقتصر على مورد النص»، ما اهل قياس و استحسان نيستيم، ما نميتوانيم از مورد نص تعدى به جاى ديگرى بكنيم، آنها بيان اين بود كه القاى خصوصيّت را ميخواستند جلوش را بگيرند و الاّ يك كلمه هم... (سؤال و پاسخ استاد): ميگويم ناصب انجس از كلب است يا نه؟ ناصب ادكلن زده خيلى منظم خيلى فكلهايش درست است امّا انه انجس من الكلب. بنابراين نميتوانيم به تسبيب به بقيه محرمات تعدى كنيم از اين روايات فقط تسبيب نسبت به اكل در ميآيد. ان ابيت و قلت بالتعدى از اكل در اين موارد به اكل در باقى ديگر متنجسها. امّا ديگر از اكل در متنجس به اكل حرام از راه ديگر، آن را هم نميتوانيم در بياوريم. «عصير عنبى بعد الغليان قبل الذهاب الثلثين» حرام است منتهى نه از باب نجاست. تسبيب در آنجا هم براى جاهل ميگوييد حرام است، ميگوييم دليلش چيست؟ ميگويى روايات ميتة المتنجس بالفأرة، حب النجس بالدم. ميگويم باب نجاسات را ميگويد باب همه حرامها را نميگويد. پس حرمت اكل آنها را ميگوييم نه حرمت اكلهاى محرم ديگر نه حرمت همه چيز. پس دائره را خيلى بخواهيم تفسير مضيق كنيم بايد بگوييم: «يحرنم تسبيب الجاهل بالنجاست فى الاكل» در روايت همان مواردى كه روايت شده است باب ميته، باب دم، باب مسكر. اگر پايتان را يك قدرى فراتر بگذاريد و شيعه بودنتان را خيلى ثابت نكنيد بگوييد نجاسات مثل هم هستند خيلى خوب ميگوييم باب التسبيب الجاهل فى حرمت اكل، اكل متنجس و شرب متنجس. امّا ديگر از اكل و شرب نميتوانيم تعدى كنيم به لبس و به بقيه چيزها. از خود نجاسات هم نميتوانيم به بقيه تعدى كنيم، اينها بابهايى است كه باهم ديگر فرق دارد. بله، اگر يك جايى ثابت شد براى ما كه وجود يك شيئى مبغوض است شارع بدش ميآيد از وجودش، بحيث كه همه را موظف كرده به جلوگيرى، در آنجا نه تنها تسبيب حرام است بلكه معدش هم حرام است اعلامش هم يكون واجبا. كسى ميخواهد كس ديگري را بكشد به خيالش كه اين مثلا حيوان است من نگاه ميكنم در اشتباه است، اين آدم است و او خيال كرده حيوان است؛ بر من واجب است كه به او بگويم آدم است، بر من واجب است جلويش را بگيرم كه حالا بعد ميخوانيم؛ بله، اگر مبغوضيتش محرز شد آنجا جلوگيرى واجب است امّا تا محرز نشده است با اين روايات ما نميتوانيم حرمت تسبيب را در بياوريم چه رسد به حرمت معدات مگر در آنطور جاها. يك چيز ديگر ديروز عرض كردم گفتم كه يك مورد ديگر نيز ما داريم كه تسبيب حرام است، غير از اينهايى كه امام به رواياتش اشاره فرموده اند. اگر گفتيد كجا؟ (سؤال و پاسخ استاد): آن كه گفت چاه نكن بهر كسى، آن چاه ظالمانه است. «من سل سيف البغى قتل به»[18] و «من حفر بئراً لاخيه وقع فيها»[19] به اين روايات اهل بيت عنايت كنيد، در زندگيهايتان توجه كنيد اينها سخن وحى است، اينها سخن معصومين است، اينها تجربه نشان داده كه هيچ گاه به فكر اين نباشيد كه ديگرى را بكوبيم، يك روزى خدا خودمان را ميكوبد، تازه ما ديگرى را بكوبيم ممكن است به جايى هم نرسيم امّا خدا چون ما ظالم هستيم ما را ميكوبد آنچنان ميكوبد سرمان را ميزند به سنگ كه دو چشمهايمان در بيايد مُخمان به جوش بيايد.هيچ گاه فكر اين نباشيد كه خوشتان بيايد به انسانى ظلم ميشود «الراضى به عمل قوم كالداخل فيهم» اگر بنا شد ظلمى به كسى شد و شما راضى بوديد، شما را ميگويم و خودم را من به بقيه كارى ندارم. روايت ميگويد راضى به عمل يك قوم مثل خود آن است، او كيفش رامى كند او لذت ظالمانه اش را ميبرد او زندگيش با ظلم رو به راه شده است و من جهنم مجانى بروم ! من كه نان شبم را ندارم بخورم من كه پول قرص و دوا را ندارم بخورم راضى به عمل او باشم ! الراضى به عمل قوم كالداخل فيهم او از گنهكاران است او كيفش را ميكند، همه چيز ظالم فراهم است خوشش هم ميآيد از ظلمش بنده هم كه هيچ چيزى ندارم «اشقى الاولين و الآخرين من اجتمع عليه فقر الدنيا و عذاب الآخرة»، بدبخترين آدم گداى ارمنى است به قول ما اصفهانيها. گداى ارمنى ميگويند نه دنيا دارد نه آخرت، البته ارمنى معاند و الاّ به نظر ما ارمنى غير معاند كه نه، ارمنى معاند نه دنيا دارد و نه آخرت. اينها روايات اهل بيت است، ما هيچ گاه به ظلم ديگران راضى نشويم، خوشحال نباشيم، اگر يك جا هم ديديم و شنيديم ناراضى باشيم نفرين كنيم در حق ظالمين، دعا كنيم در حق خوبان، خدا خودش شكر ميكند براى اينكه ريشه ظالمين از بين رفته است «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد للّه رب العالمين». برايتان بگويم اگر بنده روى پاى خودم دارم راه ميروم با تمام موجها و فشارهايى كه از وقتى ما خدمت امام رفتيم تا حالا، از سنه سى و پنج كه رفتيم تا حالا ما مورد فشار و صدمه و اذيت بوديم منتهى انواعش مختلف است تا حالا كه دارم برايتان ميگويم. اگر روى پاى خودم راه ميروم براى اينكه معتقد بودم به اين حرفهاى ائمه، تا توانسته ام هيچگاه نگذاشتم به كسى ظلم بشود، هيچ گاه براى ديگرى چاه نكنده ام، هيچگاه شمشير تند قدرتم را (آن قدرتى كه من داشتم) هيچگاه شمشير تند قدرتم را به روى يك مظلومى نكشيدم، تا توانستم به مظلومين خدمت كردم و لذا حالا روى پايم دارم راه ميروم، با شما نشستيم باهم مباحثه ميكنيم. شما ميدانيد از سنه سى و پنج تا حالا چقدر براى امام فشار بوده است، چقدر براى مقاصد امام فشار بوده، چه ضربه ها كه به امام نميزدند، همين فيضيه و همين حوزه علميه قم، آن روز يك عده متحجر يك عده مرتجع يك عده اى كه وابسته به رژيم بودند نميخواستند امام ترقى كنند ميگفتند امام چهار تا كلمه اصول بلد است ميبافد، امام فقه بلد نيست ! الآن هم كه من دارم اين مكاسب را برايتان ميخوانم يك علتش اين است كه بگويم امام فقه بلد است، امام فقد بلد بود از همه هم بهتر بلد بود، منتها نميخواستند امام مطرح بشود، از روز اوّل با مطرح شدن امام مخالف بودند. روزهاى بعد هم با اهداف امام مخالف بودند، نميگذاشتند كار به پيش برد امّا امام به نتيجه اى كه خودش ميخواست رسيد چون او ارتباط داشت با مبدأ غيب، چون او وقتى پسرش را هم كشتند على المنقول و بنده مطمئنم كه تقريباً كشته اند، امّا امام قبول نكرد نشد هم كه ثابت بكنند، امّا ميگويند كشتندش شهيدش كردند. فرمود اين از الطاف خفيه خداوند بود، با يك عبا و قبا زندگى كرد روزى حركت را شروع كرد كه تلفن نداشت، روزى حركت را شروع كرد كسى نبود در خانه اش چاى بدهد، براى مرجعيت خودش يك قدم برنداشت، يك عروه هايى چاپ شده است من نسخه دومش را پيدا كردم.... (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 3 : 491، كتاب الطهارة، ابواب النجاسات، باب 50، حديث 3. [2]- وسائل الشيعة 3 : 493، كتاب الطهارة، ابواب النجاسات، باب 50، حديث 11. [3]- المحكم و المتشابه : 37 – 36. [4]- المحكم و المتشابه: 36. [5]- وسائل الشيعة 17: 98، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 6، حديث 3. [6]- وسائل الشيعة 17: 98، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 6، حديث 4. [7]- وسائل الشيعة 17: 98، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 6، حديث 5. [8]- وسائل الشيعة 17: 100، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 7، حديث 3. [9]- وسائل الشيعة 17: 100، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 7، حديث 4. [10]- وسائل الشيعة 17: 99، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 7، حديث 1. [11]- وسائل الشيعة 17: 99، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 7، حديث 2. [12]- وسائل الشيعة 25: 358، كتاب الأطعمة و الأشربة، ابواب الأشربة المحرمة، باب 26، حديث 1. [13]- وسائل الشيعة 25: 359، كتاب الأطعمة و الأشربة، ابواب الأشربة المحرمة، باب 26، حديث 2. [14]- وسائل الشيعة 3: 467، كتاب الطهارة، ابواب النجاسات، باب 37، حديث 4. [15]- توبه (9) : 28. [16]- بقره (2) : 173. [17]- وسائل الشيعة 25: 98، كتاب الأطعمة و الأشربة، ابواب الأشربة المحرمة، باب 22، حديث 1. [18]- نهج البلاغه، حكمت 349. [19]- تحف العقول: 89- 359.
|