دليل ضمان به مثل در مثلی و قيمت در قيمی / استدلال به آيه « فمن اعتدی عليکم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 601 تاریخ: 1386/8/23 بسم الله الرحمن الرحيم وجه دومي كه به آن براي ضمان مثلي به مثل و قيمي به قيمت استدلال شده بود آيه شريفه بود: (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى...) [1] فاء است يا واو است يادم نيست، قرآن از حفظ خواندن معنايش همين است. ما عرض كرديم كه اين آيه شريفه تبعاً لسيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) نمي تواند دليل بر محل بحث باشد، چون مورد اين آيه همانگونه که از آيات سابقه ظاهر است، جنگ و محاربه است ، و در جنگ و محاربه مماثلت در مقدار ما اعتدي به نيست. و اصلاً مماثلت در مقدار ما اعتدي به لغو است. بگوييم آنها اگر ده شمشير زدند ما هم مثل آن ده شمشير بزنيم، اين اصلاً در مورد آيه مماثلت در مقدار معتدي به لغو است، وقتي لغو است آيه شامل مماثلت در مقدار معتدي به نمي شود. حالا كه شامل آن نشد، از سيدنا الاستاذ و بعض ديگر استفاده مي شود كه آيه در مقام حكم مماثلت در اعتدا است نه در ما اعتدي به، (...) مثلش در اعتداء، يعني اگر آنها اعتداء به ضرب كردند شما هم اعتداء به ضرب کنید و اگر اعتداء به جرح بود شما هم اعتداء به جرح کنید. در اصل اعتداء مي خواهد بگويد مماثل است. (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى)، بمثلش در اصل اعتداء، خوب اگر اين مراد باشد همانطور كه سيدنا الاستاذ ميفرمايد در اينجا به درد ما نمي خورد، چون بحثي در اصل اعتداء كه نيست، بحث در مقدار معتدي به است، كه در مثل یا قیمت است. مماثلت در معتدي به است، من المثل او القيمة و الا اصل اعتداء ضمان است و آن مسلم است، اين اگر مراد اعتداء باشد استدلال به اين آيه فايدهاي ندارد، اين احتمالي است كه از ايشان و بعض ديگر ظاهر است. « مراد از آيه شريفه «من اعتدی عليکم فاعتد و اعليه کما اعتدی عليکم میباشد. » احتمالي كه ما ديروز عرض كرديم اين بود كه بگوييم مراد از آيه اين است: «من اعتدي عليكم فاعتدوا عليه كما اعتدي عليكم،» همانطور كه آنها به شما ظلم كردهاند، شما هم به آنها اعتداء كنيد، مثل اينكه مي گوييد «التكبر مع المتكبر عبادة»، او كه تكبر ميكند، شما هم در مقابلش تكبر كنيد، نه در مقابل تكبر تواضع و احترام. بگوييم آيه اين را ميخواهد بگويد. (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى )، يعني كما اعتدي، همانطور كه آنها به شما ظلم كردهاند، شما هم به آنها ظلم كنيد، جزاي كلوخ انداز، سنگ است، اینطور بگوييم که مراد از آيه شريفه اين است. لكن اين احتمال خلاف ظاهر آيه شريفه است، اين اگر باشد با آيه نمي خواند. براي اينكه كافي بود بگويد «من اعتدي عليكم فاعتدوا عليهم كما اعتدي عليكم»، اما مثل «ما اعتدي عليكم» ظاهر در اين نيست، اين يك نحوه مما ثلت را معتبر میکند نه در اصل، همانطور كه آنها ظلم كرده اند شما هم ظلم كنيد. اين خلاف ظاهر آيه است. لكن آن احتمال هم كه مراد از آيه شريفه مماثلت در اصل اعتداء باشد، اين هم ذهاب به سوي آن مشكل است. در اصل اعتداء، ذهاب مشكل است. و حتی میتوان گفت: اشكال ديگري كه به استدلال به اين آيه شريفه است اینکه اگر چه، ما بگوييم مثل هم در اعتدي و هم در معتدي به، هر دو را مي گويد، (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى) هم در اصل اعتداء و هم در ما اعتدي عليكم، مماثلت در هر دو، يعني هم اگر آنها زدند شما هم بزنید، اگر آنها ده تير زدند شما هم ده تير بزنید. بر فرض اين راه ما بگوييم که مراد از آيه است، باز استدلال به آيه در ما نحن فيه تمام نيست، و ظاهر اين است كه نتوانيم آيه را اینگونه معنا كنيم، چرا؟ براي اينكه اگر شما گفتيد آيه مي گويد کسی که بر شما تعدی کرد شما هم بر او و به مثل اعتداي او تعدی کنید. یعنی در اصل اعتدا و در مقدار و در معتدي به؛ لازمه اش اين است اگر امور مالي را شامل بشود، اگر كسي مالي را تلف كرد، من هم مال او را تلف كنم، «من اعتدي عليكم»، يعني اتلف مالكم، فاعتدوا عليه بمثل اعتداء او، يعني او اگر مال را اتلاف كرده، شما هم اتلاف برايتان جايز است، و اين اشکال دارد. و بلكه لازمهاش اين است كه خوب در خيلي از امور ديگر هم مقاصه جايز باشد، او دشنام داده، اين هم دشنام بدهد، او تهمت زده، اين هم تهمت بزند، او نگاه كرده به ناموس اين آدم، اين هم نگاه کند همه محرّمات غيرواحدي از محرمات را كه قطعاً تقاص ندارد آيه شريفه شاملش ميشود. پس بنابراين اگر ما بگوييم آيه دلالت دارد اگر چه بگوييم «ما اعتدي» را هم ميگيرد، ـ هم اعتدا و هم ما اعتدي، كه ظاهر شيخ اين است كه هر دو را ميگيرد، از شيخ ظاهر است که هر دو را ميگيرد، یعنی بنابر آنچه که از مكاسب و حاشيهاي كه ايشان بر مكاسب داشته است، در جواب از صاحب رياضـ ، بر فرض ما اين را بگوييم يا به آيه اعتداء براي ما نحن فيه اختصاص بدهیم، هيچ مفيد نيست. براي اين كه فرض اين است در مقابل اتلاف، اتلاف جايز نيست، و حق اين است كه بگوييم آيه فقط مربوط به مقام حرب است. آيه مربوط به مقام حرب است، ميگويد (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ ) مثل در اعتداء، يعني آنها اگر ميجنگند شما هم با آنها بجنگيد حالا به يك نحو مماثلت. يا اگر آن را هم بگوييم درست نيست نه آن هم نميشود، آنها با شمشير ميجنگند ما هم با شمشير بجنگيم؟ آنها آمدند ميزنند ما هم بزنيم؟ نه، آن را هم نميتوانيم بگوييم، بگوييد اصلاً آيه مربوط به حرمات، به شهر حرام و بلد حرام و مسجد الحرام است، (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ ) اعتدائشان به اينكه جنگ را در ماه حرام آوردهاند، جنگ را در مسجد الحرام آوردهاند، جنگ را در حرم آوردهاند. بگوييم آيه ناظر به اعتداء در حرمات ثلاثه است و به بقيه امور ارتباطي ندارد، اگر اين را بگوييم آيه هيچ اشكالي ندارد (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى) يعني «من اعتدي عليكم بالقتال في الشهر الحرام او في البلد الحرام او في المسجد الحرام فاعتدوا عليه بمثل همان حرامها، مثل در او، آيه معناي صحيحي پيدا ميكند. اما اگر شما آيه را از اين معنا منسلخ كرديد و گفتيد آيه كليت دارد، و اگر در اين كليت آيه چه مراد را مماثلت در اعتداء بگيريد جايز نيست، براي اينكه در خيلي از محرمات مماثلت در اعتداء جايز نيست، چه مماثلت در اعتداء و معتدي به بگيريد ـ قطع نظر از اينكه با مورد آيه نميسازد در خيلي از موارد باز اعتدائش جايز نيست ـ ، مقدار معتدي به آن هم جايز نيست. بنابراين حق اين است كه بگوييم اين آيه مخصوص مثل نسبت به همان اشهر حرم است، و ساير جاها را شامل نمي شود تا چه برسد به باب ضمانات. « خلاصه اشکالات به آيه شريفه » پس دو شبهه به استدلال به اين آيه است خلاصه. يكي اينكه به حسب مورد مماثلت در معتدي به درست نيست. دوم اينكه اگر مماثلت در معتدي به را گفتيد که در اعتداء هم بايد بگوييد، و حال آنكه مماثلت در اعتداء در امور ماليه و در غير امور ماليه و غير واحدي از امور جايز نمي باشد، پس مجبوريم بگوييم آيه مخصوص حرب است، در حرب هم باز مطلق نمي توانيم بگوييم، بگوييم آيه مخصوص این است که اگر در ماه های حرام بود. به مثل آن در شهر و ماه حرام و در بلد حرام و در مسجدالحرام. آن وقت تقوايي كه ذيلش آمده يعني دیگر شما تعدي نكنيد، اگر اينها در ماه حرام شما را زدند، شما در غير ماه حرام بخواهيد آنها را مجازات كنيد ، تعديش مثلاً به يك چنین نوعی باشد. به هر حال تفسير اين آيه يك مقدار مشكل است با توجه به اينكه در بسياري از محرمها مقابله به مثل جايز نيست. و حتي در مال، اگر كسي مالي را تلف كرد نمي شود گفت اين فرد هم مال را مثل او تلف كند. مورد آيه جنگ است، اين آيه شريفه نسبت به معتدي به در جنگ شامل است يا نه؟ مثل در ما اعتدي به، را ميگيرد يا نميگيرد؟ خوب مورد بايد خارج بشود، براي اينكه در جنگ مثل ما اعتدي به لغو است، اصلاً درست نيست. آن بايد خارج بشود، خروج مورد كه مستهجن است، پس يا بايد بگوييد مراد از آيه مماثلت در اصل اعتداء است، يا بايد بگوييد مراد از آيه چيز ديگر است، اگر در اصل اعتداء بگوييد يا در ما اعتدي به هم بگوييد يك شبهه ديگري دارد، و آن اينكه در غير واحدي از محرمات اعتداء به مثل جايز نيست. فحش داده ميشود پس من به او فحش بدهم؟ تهمت زده من هم به او تهمت بزنم؟ به ناموس يك كسي نگاه كرده او به ناموس او نگاه كند؟ ميگوييم آيه شريفه مخصوص مثل است بالنسبة الي الشهر الحرام و البلد الحرام و المسجد الحرام، بيش از اين را نمي خواهد بگويد. و الحرمات قصاص هم بگوييم چنین جاهايي را مي گويد كه قابل مقاصه عرفيه است. به هر حال تمسك به آيه قطعاً در مثل ما نحن فيه مشكل و بلكه ممنوع است. اين هم وجه دوم. « استدلال به بناء عقلاء برای ضمان در مثلی به مثل توسط امام (س) » وجه سومي كه به آن براي ضمان مثل به مثلي استدلال شده ، بناء عقلاء است كه سيدنا الاستاذ آن را به احسن بيان بيان كرده صفحه 486، بناء عقلاء، استدلال به بناء عقلا. ايشان مي فرمايد: «و يمكن أن يقال إن كيفية الضمان أمر عقلائيّ لا يختص بمحيط الشرع و لا بالمسلمين، ]اين امر عقلائي و استاندارد بين المللي دارد، هم امروز بين المللي بوده و هم ديروز.[ و حكم العقلاء في الغرامات و الضمانات في المثليات بالمثل و مع فقد المثل بالقيمة، ]مثليات را ميگويند مثل، اگر مثل نبود، و مثل نداشت قيمت،[ و ليست المسألة لا في أصلها، ]نه در اصل ضمانات، ضمانات مثل به مثل و الا به قيمت، و نه در تعيين مثلي و قيمي[ ]اينطور نيست كه شارع يك امر را بر خلاف همه ابنيه عقلائيه آورد. اين همان چيزي است كه عند العقلاء هم بوده است.[ « اشکال امام (س) به قول شيخ طوسی در استدلال به آيه «فمن اعتدی ... الابهی » و إستدلال شيخ الطايفة (قدس سره) و غيره بآية الإعتداد و غيرها مع عدم تمامية دلالة غالبها، ]چگونه پس اينها استدلال كرده اند؟[ إنما هو تشبّثات و تخريجات لأمر واضح بين العقلاء، ]خواستند خلاصه بي نقل هم نباشد، اين بناء عقلائي بي نقل نباشد، يك تشبثات و تخريجاتي است، حملهايي است براي يك امر واضح میباشد.[ « کلام امام (س) در مورد قول شيخ انصاری (رحمه الله تعالی) » و أما ما أفاده الشيخ الأعظم (قدس سره) من أن المثل أقرب وبعده القيمة، ]ايشان استدلال فرموده: مثل اقرب است و بعد از آن قيمت است،[ لعله لا يريد دوران الأمر مدار الأقربية، ]نمي خواهد بگويد امر دائر مدار اقربيت است[ حتى يقال: أن لازمه مع فقد المثل من جميع الجهات، مراعاته من بعض الجهات، ]اگر اقربيت است، خوب حالا اقرب به تمام معنا پيدا نكرديم، اقرب در بعض از خصوص. مثلاً يك اقربي داريم كه در كميت و در قيمت، مثل آن است، دو كيلو گندم تلف كرده، حالا دو كيلو گندم بدست نمیآید اما دو كيلو برنج هم از نظر كمّ و هم از نظر قيمت همانند دو كيلو گندم است، بگوييم لابد بايد دو كيلو برنج بدهد، اين اشكالي است كه به شيخ شده. مي فرمايد: «حتى يقال لازمه مع فقد المثل من جميع الجهات مراعاته من بعض الجهات»، نه اينكه در قيميات مستقيم سراغ قيمت برويم ، نه، حالا كه از همه جهات بدست نميآيد سراغ آن چیزی برویم که بعض از جهاتش را دارد.[ و لعلّ مراده بيان نكتة حكم العقلاء في المثلى و القيمى. ]مي خواهد بگويد اينكه عقلاء در مثلي گفتهاند مثل به خاطر اقربیت است. در قيمي گفتند قيمت به خاطر اقربیت است. اين نكته است، نه اينكه بناء عقلاء بر يك چنين امري است تا شما اشكال كنيد لازمهاش اين است در قيميات نوبت به قيمت نرسد، بلكه به چيزي برسد كه ولو در بعض صفات با آن تالف مماثل بوده.[ و يمكن أن يقال في نكتة بناء العقلاء، ]حالا بناء عقلا چرا اين نكته را رعايت كردهاند؟[ ان المماثل للشيء إذا لم يكن مختلفاً مع مماثله في الأوصاف و الخواص، ]مماثل چيزي وقتي با مماثلش در وصفها و خصوصيات مختلف نيست [ كمنّ من حنطة من صُبرة مع آخر من صبرة، ]يك من از اين با يك من دیگرش با همديگر مثل هم است.[ و مثل ما يحصل من المكائن الحديثة، ]جنسهايي را كه كارخانه ها توليد مي كند، مرحوم سيد مثال ميزند به پارچههايي كه از انگلیس ميآورند در حاشيه بر مكاسبش.[ حيث لا إختلاف بين أفراده في الجنس و الوصف و الخاصية، ]به هر حال پارچه اين كارخانه یا اين يك متر با آن يك متر هيچ فرقي با همديگر ندارند.[ يكون أداؤه أداءً للتالف المماثل ]اداء اين... مماثل اداء براي تالف مماثل است ،[ بجميع ما هو دخيل في أغراض العقلاء، ]خوب آن يك تر پارچه با اين يك متر پارچه در اغراض عقلائي مثل هم هستند، هر دو از يك كارخانهاند، يك جنسند، يك بافتند، خصوصياتشان مثل هم است.[ فإن الرغبات إنما تتعلق بالأشياء بلحاظ آثارها و خواصها و منافعها. ]رغبات از لحاظ آثار و خواص و منافع اشیاء به آنها تعلق میگیرد،[ و المثلان متحدان في جميع ذلك. و الإختلاف بينهما ]در شخصیت یا هویت چون مي دانيد هر شخصي خودش، خودش است، شخصي قابل تكرر نيست. آن وقت قصهاش چي است؟ اين قصهاش اين است كه عرف به اينها كار ندارد. قصه همان گاو است كه زنگوله به گردنش انداخته بود، مرحوم آقا جمال ميگويد از آسيابان پرسيديم زنگوله را چرا انداختي گردنش؟ گفت براي اينكه وقتي راه نمي رود اين صدا نميكند مي فهمم راه نمي رود، و آن را حركتش ميدهم. گفت اگر بعد ایستاد و سرش را تكان داد؟ گفت آن ديگر اين احتمالات عقلي را مثلاً نخوانده.[ بشيء ليس مورد رغبتهم و أغراضهم، ]اگر در چيزي اختلاف دارند كه مورد رغبت و اغراض بود، مثل چه؟[ ككون أحدهما هوية غير هوية الآخر. ]اين غير از آن است از نظر وجود شخصي،[ فمن أتلف كأساً من مصنوعات معمل خاص و أدّى عوضه كأساً آخر من مصنوعاته، فقد أدّى ما أتلفه بجميع الجهات الدخيلة في أغراض العقلاء و رغباتهم، فيكون أداؤه تأدية لما أتلفه. لأن إختلاف الهويتين غير مقصود عند... غير منظور فيه بوجه من الوجوه، و ما هو منظور فيه هو الجنس و الوصف و الخاصية و هما مشتركان فيها بلا إختلاف بينهما. ]اين در صورتي كه مماثل دارد.[ و مع فقد المثل كذلك يحكم العقلاء بجبران القيمة. ]وقتي مماثل ندارد بايد قيمتش را بدهد.[ فإذا أتلف منّاً من حنطة جيّدة و أراد تأدية من ردي لم يعدّ ذلك أداءً لما أتلفه، ]اين اداي براي آن آنچه اتلاف کرده نيست. و... آنوقت ها كه خوب بعضی خيلي روي جنسها شوخي ميكردند ميگفتند اگر كسي ميخواهد دختر بگيرد يك پيرزن هم روی آن است، جنسهاي كوپني را با هم ميدادند. حالا اينجا «و اراد تأدية من ردي لم يعدّ ذلك أداء لما أتلف»، اين برنج بد را نمي توانند مثل آن بدانند،[ و لكن القيمة جبرانٌ له، ]قيمت به حكم عقلاء جبران است،[ والمراد بالقيمة هو النقد الرائج، ]قيمت هم همان نقد رائج است،[ لا العروض المتقوّمة. ]آن اموالي كه قيمت مي شود،[ كما هو المعلوم من بناء العقلاء. ]ميگويند چيزي كه مثلش نيست پولش را به او بده، نه اينكه حالا كه چيزي مثلش نيست هر چيزي را ميتواني به او بدهي، حالا اگر نیست بيا جايش فرش به تو ميدهم، فرش ماشيني به تو ميدهم، حصير به تو ميدهم، كتاب به تو ميدهم، نه، آنچه كه عقلاء ميگويند و نقد رائج را معين ميدانند. قيمت، نقد رائج است[ كما هو و الشارع الأقدس أوْكَل أمر كيفية الضمان على العرف و لهذا لم يتعرض لضمان المثلى مع كثرة ما وردت في الغرامات و الضمانات في أبواب متفرقة. ]اصلاً متعرض نشده[ و ذلك لعدم تعبد في كيفية الضمان ظاهراً ]كه اين همان اطلاق مقامي است كه شيخ به آن اشاره ميفرمايد.[ فالمسألة لا تحتاج إلى زيادة معونة و تشبث. ]بگوييم معونه نميخواهد،[ لا في أن الضمان في المثلى بالمثل و في القيمى بالقيمة و لا في تعيين المثلى و القيمى، ]هيچ کدام از آنها، نه اینکه اصل ضمان مثلي به مثل و قيمي به قيمت باشد و نه اینکه مثلي چیست و قيمي چیست.[ فإن الأول عقلائيّ، ]آن يك حكم عقلائي است، دومي هم كه مثلي چیست و قيمي چیست، اين را هم بايد از چه بپرسيم؟ اصل ضمان را چه کسی گفته؟ اصل ضمان از عرف است، خصوصياتش را هم بايد از عرف بپرسيم،[ و الثاني موكول إلى العرف كسائر موضوعات الأحكام. ]اينجا يك نكته برايتان عرض كنم. ايشان ميفرمايد مسأله محتاج به زياده معونه و تشبث هم نيست و لقد اجاد فيما قال. لكن تعجب از اين است كه خود سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) آمده به يك وجهي تمسك كرده و بعد بحث را در اشكالات عقلي دقيق فلسفي و اشكالات عقلائي برده و تقريباً مي شود گفت كه حدود چهار صفحه از آن بحث كرده، نه فقط چهار صفحه بحث روايي و عقلائي، بحث هاي عقلي دقيق عقلي در رابطه با آن بحث كرده. من كه بحث نكردم براي اينكه خوب بحث اصلاً احتياج به اين حرفها ندارد و يك مقدار تبعيد مسافت است. صفحه 482 را مراجعه كنيد، میفرماید: و استدلّ عليه ايضاً بأن العين المأخوذة... و فلايرد عليه، فلايرد عليه، فلايرد عليه، اشكالهاي عقلي را بيان كرده، فلايرد عليه اين چهار اشكال عقلي. لكن يرد عليه، اين پنج اشكال، تا آمده به اين بناء عقلاء. احتياجي به اين تطويل مسافت و تبعيد مسافت و كشاندن يك بحث عرفي به مسائل عقلي لازم نیست. حالا.[ و إن اشتهيت زيادة تشبث. ]تو ميگويي من يك روايتي ميخواهم اين حرفها فقه شماست، من يك چيزي ميخواهم كه روايتي در كنارش باشد.[ فنقول: إن قوله (صلى الله عليه و آله) «على اليد ما أخذت»[2] إلى آخره بعد ظهوره في الحكم الوضعي و الضمان و بُعد ارادة الحكم التكليفي المحض منه، ]چون علي دارد «علي اليد» حكم تكليفي را نميخواهد بگويد بلكه حكم چه را ميخواهد بگويد؟ پس وضعي، كجا در واجبات لفظ «علي» حكم وضعي را ميخواهد بگويد؟ در (وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ)[3]... اين «لله» حكم وضعي را ميگويد نه حكم تكليفي، اين «لله علي»، «يا» «علي» هميشه ناظر به حكم وضعي است. با بعد حكم وضعي محض،[ لامحالة يشمل حال التلف تحت يده و مع البناء على ظهوره في أن نفس ما أخذت عليه إلى زمان التأدية و الحمل على عهدة نفسه مادام موجوداً، ]بناء بر ظهورش براي اينكه نفس ما اخذت عليه تا زمان تأديه و حمل بر عهده خودش است مادامي كه موجود است و بدلش در زمان تلف می باشد، بگويي نه، اگر اينطور معنا كني، و بگويي نه، تا خودش هست خودش، وقتي تلف شد چي به ذمه ميآيد؟ بدل، پس تا خودش هست خودش به ذمه است، و به محض اينكه تلف شد بدلش بر ذمه میآید، نه اين بعيد است بلكه ظاهر اين روايت اين است كه اين مال در ذمه است حتي زمان تلف هم خود مال در ذمه است تا اداء بشود، اداء يكي به اين است كه خود مال را پس بدهد، و يكي به اینکه مثل و قيمت را بدهد. و بدله في زمان التلف ]اين هم در غايت بعد است كه بگوييم «علي اليد» تا عين موجود است يعني عين بدید است و، وقتي تلف شد يعني بدل بدید است.[ و البناء على أن الحمل على الضمان بالمثل أو القيمة إبتدائاً خلاف ظاهر ]باز هم خلاف ظاهر است، از اول بگويي «علي اليد» بخواهد ضمان به مثل و قيمت را بگويد، پس حكم تكليفي را بگويد بعيد است. بگوييم مي خواهد بگويد تا خود عين هست و عين در ذمه است وقتي تلف شد، يكدفعه بدلش مي آيد، اين هم بعید است. ظاهرش اين است خود او چشم دارد. خودش در ذمه است، و اداء آن به بدلش است، نه اينكه بدلش در ذمه آمده، «علي اليد ما اخذت» همين عينكي كه گرفته اين علي اليد است، این عینک چه تلف بشود و چه تلف نشود، «حتي تؤدي»، يا بگويي «علي اليد» از اول ناظر به تلف است. ميگويد ضمان به مثل يا ضمان به قيمت میباشد و، يك وقت همه بعيد است، خوب حالا كه همه بعيد شد[ فنقول: إذا كان ظاهره أن ما أخذ عليه إلى زمان التأدية... ]تا زمان اداء به گردنش است.[ فإما أن يريد التعليق على المحال، ]تا اداء، يعني وقتي هم تلف شد تا اداء، خوب آن وقت ديگر نميشود اداء كرد.[ و المقصود بقاء الضمان دائماً، لتعذر الأداء بعد التلف أو يراد به سقوط الضمان بالتلف، ]يا بگويي تلف كه شد، اصلاً ضمان نيست،[ لتعذر الغاية و لغوية بقاء الضمان، ]يا بخواهي بگويي تعليق به محال است، ميگويد حالا هم كه تلف شده باز هم بايد عين را بدهي، خوب محال است. يا نه بگويي وقتي تلف شد ديگر ضمان از بين میرود. هر دو خلاف بناء عقلاء هست،[ لكنهما خلاف فهم العقلاء بل خلاف الضرورة، ]البته ناظر به شما نيست شما چون جزء عقلائيد[ فلامحالة يكون التعليق على ممكن و لازمه أن أداء المأخوذ بعد التلف بالمثل، ]اداء مأخوذ بعد از تلف به مثل است،[ كما هو حكم العقلاء في المثلى، و بالقيمة في القيمى، أداءٌ لدى الشارع الأقدس، ]با اين قرائن ميفهميم که از نظر شارع اينها هم اداء است.[ لأنه لو كان للأداء بعد تعذر العين و تلفها كيفية لدى الشارع غير ما عند العقلاء كان عليه البيان. ]چون«علي اليد» به هر حال ضمان را درست ميكند، نميتواند بگويد «علي اليد ما اخذت» عين را بدهيد، نميتواند بگويد «علي اليد ما اخذت» حالا كه تلف شد ديگر ضامن نيستي، خوب پس ضامني، ضامنش به اين است: مثل در مثلي و قيمت در قيمي. اگر غير از اين را مي خواست بگويد بايد بيان كند.[ في هذه القضية المبتلى بها، و مع عدمه يكشف أن الأداء هو ما ذكر. هذا ولكن سيأتي أن ظاهر على اليد غير ما عليه المحققون المتأخرون»[4]. اين تا اينجا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)
[1]- بقرة (2): 194 . [2]- مستدرك الوسائل 14: 8، كتاب الوديعة، ابواب كتاب الوديعة، باب 1، حديث 12 وج17 . [3]- آل عمران (3): 97 . [4]- كتاب البيع 1: 330 تا 332 .
|