Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مروری کوتاه بر پرداخت ضمان اعلی القيم و نظر شيخ (ره) در اين رابطه و اشکال وارده بر نظر شيخ (ره)
مروری کوتاه بر پرداخت ضمان اعلی القيم و نظر شيخ (ره) در اين رابطه و اشکال وارده بر نظر شيخ (ره)
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 639
تاریخ: 1386/11/21

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره قيمي بود که آيا قيمتي را که ضامن بايد بپردازد در مقبوض به بيع فاسد علي الضمان قيمت يوم القبض است يا يوم التلف است يا يوم الاداء است، يا اعلي القيم از يوم القبض الي يوم التلف است، يا اعلي القيم از يوم القبض الي يوم الاداء است، يا نه، فرق مي‌کند مضمون له، اگر مضمون له براي تجارت بوده بايد اعلي القيم را بپردازد و اگر مضمون له براي تجارت نبوده، قيمت يوم الاداء، اين احتمالي بود که ما عرض کرديم.

و گفته شد که مقتضاي اصل عملي اين است که اقل قيمة را بدهکار است، اگر از ادله اجتهادي نفهميديم که قيمت يوم القبض است که ده تومان است، يا يوم الاداء است که بيست تومان است، چون اينجا مورد شکّ اقل و اکثر استقلالي هستند وعلم اجمالي منحلّ مي‌شود به علم تفصيلي و شکّ بدوي در تکليف، بنابراين نسبت به زائد برائت و نسبت به اقلّ بايد بپردازد و مجراي برائت است از زائد، نه مجراي اشتغال که از بعضي‌ها در بعض از مسائل فقهي نقل شده.

بعد وجهي را شيخ (قدس سره) بيان فرموده بودند براي اين که ضمان به يوم التلف باشد و اشکال شد در آن وجه و گفته شد مقتضاي او اين است که ضمان بقيمة يوم الاداء باشد. براي مبانی ديگر هم وجوه درايه‌اي ذکر شده است لکن حالا قبل از ذکر ادله درائي براي احتمالات ديگر و وجوه درائي براي احتمالات ديگر.

« استدلال به صحيحه ابی ولاد بر ضمان اعلی القيم و نقد و بررسی اين روايت است »

ينبغي الکلام در روايتي که راجع به تعيين يوم به آن استدلال شده و آن صحيحه ابي ولاد است که به اين صحيحه ابي ولاد استدلال شده براي ضمان به قيمت يوم الغصب، کما اين كه نقل شده اعلي القيم را هم بهش استدلال کرده‌اند. يعني براي يوم القبض و يوم الغصب به صحيحه ابي ولاد استدلال شده، به اعلي القيم از يوم الغصب تا اداء هم باز آن استدلال شده که وجهش را عرض مي‌کنم.

و لايخفي که صحيحه ابي ولاد در باب غصب است و محل بحث ما مقبوض به بيع فاسد است علي القول بالضمان، بنابراين استدلال به صحيحه ابي ولاد و اجراي مفاد او در مورد بحث به يکي از دو جهت بايد باشد، و الا قياس است، چون غصب کجا و مقبوض به بيع فاسد کجا. يا به اين که بياييم بگوييم در صحيحه ابي ولاد يک قاعده از او در مي‌آيد، مورد خصوصيت ندارد، صحيحه ابي ولاد دلالت مي‌کند در مطلق ضمان قيمي قيمت يوم القبض و غصب است و يا اعلي القيم. يک قاعده کلي از صحيحه ابي ولاد در مي‌آيد و موردش که غصب است خصوصيت در اين قاعده کلي ضمان ندارد. يا اين جور بگوييم.

يا بياييم بگوييم ولو صحيحه ابي ولاد مربوط به باب غصب است، اما چون ابن ادريس فرموده است که المقبوض بالبیع الفاسد عند المحصلين کالغصب بگوييم آن اجماع و آن حرف ابن ادريس حاکم است بر اين صحيحه، مي‌گويد مقبوض به بيع فاسد هم غصب و ملحقش کنيم مقبوض را به اعتبار حرفي که ابن ادريس در سرائر گفته است، به هر حال اگر استدلال به صحيحه ابي ولاد تمام شد، دلالت کرد بر يوم الغصب يا بر اعلي القيم، راه اسرائش به محل بحث که قياس لازم نيايد يکي از اين دو راه است: يا قاعده کلي از آن استفاده بشود و يا استناد کنيم به حرف ابن ادريس.

اما حرف ابن ادريس قطع نظر از اين که اجماع نيست، براي اين که مي‌گويد عند المحصلين، قطع نظر از اين که اجماع نيست، اجماع در اين جور مسائل اجتهاديه که احتمال مي‌دهيم مستند يک امر اجتهادي باشد حجت نيست و نمي‌توانيم به آن اجماع تمسک کنيم. حالا آيا از صحيحه قاعده در مي‌آيد يا نه، آن يک بحث ديگري است. و لايخفي که بر مبناي ما که مقبوض به بيع فاسد را قائل به ضمانش نبوديم، ضمان بالتلف، مي‌ماند ضمان به ضمان بالاتلاف، يا مي‌ماند ضمان، ضمان به افراط و تفريط در باب اجاره يا غصب، آنها ديگر مثل همند، چون در همه آن ها يک تقصيري وجود دارد، غصب تقصير دارد، افراط و تفريط مستأجر و يا ودعي و يا مستعير اين تقصير است، آنها ديگر چون در تقصير مشترکند الحاقش خيلي مشکل نيست بلکه مورد صحيحه ابي ولاد هم جايي است که آقاي مستأجر از حد خودش بيرون رفته، يعني غصب اصطلاحي نيست، استيلاء بر مال غير عدواناً نيست، بلکه اين از باب اين بوده که عمل نکرده به مورد اجاره، به هر حال امر بر مبناي ما سهل است و هر چه را که صحيحه ابي ولاد دلالت کند به عنوان يک قاعده مي‌توانيم ما به آن تمسک کنيم.

« ذکر صحيحه ابی ولاد مستدله بر ضمان اعلی القيم »

حالا من اول حديث را مي‌خوانم کل حديث را، چون شيخ هم فرموده بعضش را نقل کرده. حديث را که در وسائل هم دو جا آمده، يکي در کتاب الاجارة نقل کرده، يکي در کتاب الغصب، حالا من اول صحيحه را بخوانم. صحيحة ابي ولاد حنّاد، «‌اكتريتُ بغلاً إلى قصر ابن هبيرة ذاهباً و جائياً، [ابن هبيره مي‌گويند از امراء بني الاميه بوده،] بكذا و كذا، و خرجت في طلب غريم لي، [بدهکاري داشتم رفتم دنبال بدهکار،]فلمّا صرتُ قرب قنطرة الكوفة، خبّرت أن صاحبي توجه الى النيل، [رسيدم نزديک پل کوفه گفتند رفته نيل.] فتوجّهت نحو النيل، فلما اتيت النيل خبرت ان صاحبي توجه إلي بغداد، فاتبعته و ظفرت به، [برگشتم بغداد و پيدايش کردم.] و فرغت مما بيني و بينه و رجعنا الي الكوفة، [پيدايش کردم و برگشتيم به کوفه،] و كان ذهابي و مجيئي خمسة عشرة يوماً. [نيم ماه پانزده روز کشيد،] فاخبرت صاحب البغل بعذري، و اردت ان اتحلّل منه مما صنعت و ارضيه. [راضيش کنم از اين کاري که کرده‌ام.] فبذلت له خمسة عشر درهماً، [پانزده درهم به او دادم] فأبي ان يقبل، [قبول نکرد، خوب حالا که قبول نکرده بايد برويم سراغ محکمه،] فتراضينا بأبي حنيفة، [قبول کرديم که برويم سراغ ابي حنيفه،] فاخبرته بالقصة و اخبره الرجل، [من او را خبرش کردم و او هم گفت، حرف‌هاي‌مان را زديم، هم من حرف‌هايم را زدم، هم او حرف‌هايش را زد.] فقال لي: و ما صنعت بالبغل؟ فقلت قد دفعته اليه سليماً. [من سالماً برگرداندم،] قال: نعم بعد خمسة عشر يوماً، [سالم برگرداندي اما بعد از پانزده روز. کأنه عصباني بوده.] قال: فما تريد من الرجل؟ [ابوحنيفه به آن مرده صاحب بغل گفت از او چه مي خواهي؟ پهلوي به مدرس گفت چي مي‌خواهي؟ گفت حالا که مي‌خواهم تو نباشي، حالا که مي‌خواهم تو بميري.] فقال: اريد كراي بغلي، [مي‌خواهم کرايه‌اش را بدهم،] فقد حبسه عليّ خمسة عشر يوماً، [پانزده روز،] فقال: ما أرى لك حقاً، [همه گفتند مرده باد مدرس، مدرس خودش تنهايي گفت زنده باد مدرس. من براي تو حقي نمي‌بينم،] لأنه اكتراه الى قصر ابن هبيره فخالف و ركبه الى النيل و الى بغداد، [مخالفت کرده و آنجا رفته،] فضمن قيمة البغل، [حالا که قيمت را ضامن شد] و سقط الكراى، فلما ردّ البغل سليماً و قبضته لم يلزمه الكراى، [ديگر کرايه نبايد بدهد.] قال: فخرجنا من عنده و جعل صاحب البغل يسترجع، [انا لله و انا اليه راجعون، هي مي‌گفت يسترجع، استمرار هم دارد تکرار مي‌کرده بيچاره اين جمله را.] فرحمته مما افتى به ابوحنيفة، [دلم به حالش سوخت از اين فتوايي که ابوحنيفه به ضررش داده بود،] فأعطيته شيئاً، [يک پولي به او دادم] و تحلّلت منه، [راضيش کردم،] فحججت تلك السنة فأخبرت اباعبدالله‌u بما افتى به ابوحنيفة، [قصه را به حضرت عرض کردم.] فقال: ‌في مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الارض بركتها، [اين جور قضاوت‌ها سبب مي‌شود آسمان نبارد، زمين هم برکت نداشته باشد.] قال: فقلت لابي عبدالله‌u: ما ترى انت؟ [شما چه مي‌بينيد، نظر مبارکتان چي است؟] فقال: أرى له عليك مثل كراى بغل ذاهباً من الكوفة الى النيل و مثل كراى بغل راكباً من النيل الى بغداد و مثل كراى بغل من بغداد الى الكوفة توفّيه اياه، [کرايه‌هاي همه اين‌ها را بايد به او بدهي.] قال: فقلت: جعلتُ فداك قد علّفته بدراهم، [من با درهم‌هايي او را علف داده‌ام،] فلي عليه اعلفه؟ [حالا کرايه‌اش را به او بدهم، علف‌ها را بايد پولش را بگيرم،] فقال: لا لأنك غاصب. فقلت: أريت لو عطب البغل و نفق أليس كان يلزمني [رفت سراغ حرف ابي حنيفه، اگر اين تمام مي‌شد مي‌مرد، لازم نبود، من ضامنش نبودم؟] قال: نعم، قيمة بغل يوم خالفته. [قلت: فإن أصاب البغل كسر أو دبر أو غمز، [شکستگي يا جراحت يا خراش ظاهراً، يکيش دبر، دبر محرّکه، مرحوم سيد معنا کرده دبر را محرّکه، دبر که همان جراحت باشد]. فقال: عليك قيمة ما بين الصحة و العيب يوم تردّه عليه. [فقلت: من يعرف ذلك؟] [کي بفهمد؟] قال: أنت و هو، [ديگر شما دو نفر.] إما ان يحلف هو على القيمة فتلزمك، [او قسم مي‌خورد بر تو لازم مي‌شود،] فإن ردّ اليمين عليك فحلفت على القيمة لزمه ذلك، [قسم را به تو داد تو قسم خوردي تو حرفت درست مي‌شود،] أو ياتي صاحب البغل بشهود يشهدون أن قيمة البغل حين أكرى كذا و كذا فيلزمك، [صاحب بغل برود گواه بياورد، اگر گواه آورد، بينه آورد حرف او معتبر است،] فقلت: إني كنت أعطيته دراهم و رضي بها و حلّلني،] [باز هم بروم سراغش؟ پول بهش دادم راضي شده،] فقال: إنما رضي بها وحلّلك حين قضى عليه ابو حنيفة بالجور و الظلم، [آن حرف‌ها که زد راضي شد،] و لكن ارجع إليه فأخبره بما أفتيتك به، فإن جعلك في حلّ بعد معرفته فلا شيء عليك بعد ذلك. [اگر رفتي و گفتي من بدهکارم آن وقت گفت نه، خوب بله درست است.]

قال ابو ولاد: فلما انصرفت من وجهي ذلك، لقيت المكاري، [پيدايش کردم صاحب بغل را]. فأخبرته بما افتاني به ابوعبدالله‌ u و قلتُ له: ما شئت حتى اعطيكه،؟[چي مي‌خواهي تا بهت بدهم؟ هر چقدر مي‌خواهي بهت مي‌دهم] فقال: قد حبّبت اليّ جعفر بن محمد‌u و وقع في قلبي له التفضيل، [تو مرا دوست دار امام صادق‌‌‌u کردي با اين حرف و در قلب من براي او ارزشي حاصل شد] و أنت في حلّ. [اصلاً هيچي ازت نمي‌خواهم.] و إن احببتَ أن اردّ عليك الذي اخذت منك فعلت»‌.[1] گفت که نه، حلالت کردم. «و إن احببت أن اردّ عليك الذي اخذته منه فعلتُ». آن چهار شاهي هم که بهم دادي اگر مي‌خواهي آنها را هم بهت بدهم، ديگر معلوم مي‌شود که نه آنها را نخواسته است. اين اگر گفتي اين قصه چي است؟ من يک قصه گفتم ببينم سرعت انتقال داريد ردّ امثله به مورد توانش را داريد يا نداريد؟ البته رفقا معمولاً تعجبند که من چجور اين توانش را دارم.

مرحوم خسروشاهي بزرگ (قدس سره الشريف) که مدرسه آذربايجاني‌هاي تهران نماز مي‌خواند از ارکان نهضت و انقلاب بود، ما يک سفري مي‌رفتيم بعد از انقلاب مشهد، کنار هم نشسته بوديم روي يک صندلي. صحبت شد، بنا کرد تعريف کردن خوب آدم خيلي موقر وزين محترمي بود، خدا رحمتش کند. گفت که حوزه نجف زمان مرحوم آسيد ابوالحسن هيچ حوزه‌اي مثل آنجا نبود، خيلي وضع طلبه‌ها خوب بود، ما هم رفته بوديم نجف، آسيد ابوالحسن براي ماها يک ارزش فراواني باز مي‌کرد، حالا من يادم نيست که سرّش چي بود. گفت يک آقايي از قم آمده بود، اسمش را آورد، من اسمش را نمي‌خواهم بياورم، اين آدم آمد سراغ من و گفت که من خلاصه يک شصت، هفتاد تومان پول مي‌خواهم ندارم و اگر مي‌شود شما آسيد ابوالحسن را ببينش، (حالا يادتان دارد مي‌آيد،) شما آسيد ابوالحسن را ببينش، به ایشان بگو که اين شصت، هفتاد تومان پول را به ما بده ما نيازمان رفع بشود، گفت من رفتم پهلوي مرحوم آسيد ابوالحسن (قدس الله سره و نور الله مضجعه،) و گفتم آقاي فلاني از قم آمده، شصت، هفتاد تومان احتياج دارد، شما به او بده، گفت باشد يک جايي که، کسي نبود بگو بياید سراغ من، معرفي کند خودش را، که آقا خسروشاهي فرستاده من جواب مي‌دهم.

گفت آمده بوديم مسجد کوفه ديدم آسيد ابوالحسن آمده برود شب، يک جاي خلوتي بود به آن آقايي که از قم آمده بود، گفتم بدو، الان آسيد ابوالحسن سرش خلوت است، بپر آسيد ابوالحسن را بگير، گفت اين رفته بود و يک مقدار گذشت و برگشت. گفت برگشت گفت من را پهلوي کي فرستادي؟ گفتم هيچي، آسيدابوالحسن ديگر، آسيد ابوالحسن بود، گفت بابا من رفتم به او گفتم من شصت، هفتاد تومان احتياج دارم، داستان را مفصل برايش نقل کردم، او اينقدر براي من گريه نداري کرد، که من به ایشان گفتم آقا يک فرش گليم است من از قم آوردم اين را هم مي‌خواهي بدهم به تو. مرحوم آقاي خسروشاهي مي‌گفت، گفتم به آن نه، ناراحت نباش، آسيد ابوالحسن دعب و ديدنش اين است، حالا صبر کن، بعد گفت دو سه روز بعد آسيد ابوالحسن دويست تومان برايش داد، يعني سه برابر اوني که او مي‌خواست، حالا اين قصه يادم آمد اينجا، گفت که اگر مي‌خواهي آن را هم که بهم دادي پست بدهم؟‌‌ «ان احببت ان اردّ عليك الذي اخذته.» اين بحث حديث.

« کلام امام (س) بر صحيحه ابی ولاد بر ضمان اعلی القيم »

حالا در حديث دقتي که امام (سلام الله علیه) فرموده است و من نديده‌ام در بقيه حواشي و عنايتي که امام داشته به روايت، اخذاً از آقاي بروجردي (قدس سره) و بزرگان ديگر، نسخه حديث را مي‌گويد مختلف است. «‌و قد اختلفت نسخ الحديث، ففي الوسائل و مرآة العقول نقلها كما نقلتها بتنكير البغل في كلام ابي عبدالله‌u في ضمان الكراء و ضمان البغل، [آن اوليش داشت مثل کراء بغل ذاهباً، دوميش هم داشت که و مثل کراء بغل راکباً، قيمة بغل يوم خالفته، يکي در آن ضمان کراء، و يکي در ضمان بغل هر دو نکره آمده، البته پايينش ديگر بعد از اين معرفه است که اختلافي نيست.]

و في الوافي عن الكافي و التهذيب نقله معرفاً باللام في جميع الموارد، [يعني این جوری أري له عليک مثل کراء البغل ذاهباً، و مثل کراء البغل راکباً، همه‌اش با الف و لام، قيمة البغل يوم خالفته، همه‌اش را با الف و لام آورده.] و في غصب الوسائل نقله منكّراً في بعض الموارد و معرّفاً في بعض.»[2] بنابراين سه جور نسخه است. يک نسخه، نسخه مرآة العقول هست و وسائل کتاب الاجارة، يک نسخه، نسخه وافي از تهذيب، يک نسخه هم نسخه وسائل است در کتاب الغصب که بعضي‌هايش را معرف آورده بعضي هايش را منکر آورده است. اين اختلاف نسخه‌ها در ذيل که همه‌شان معرفه آورده‌اند ولي در اين دو مورد، نسبت به کرايه فرق نمي‌کند، چرا کراء البغل باشد، چرا کراء بغل باشد، اين از نظر ثمره عمليه فرقي ندارد. براي اين که کرائ بغل يعني کرايه يک بغلي مثل آن بغل ديگر، معلوم است. بغلها فرق مي‌کند کرايه شان. کراء البغل هم باشد، کرايه آن بغل نه يعني شخص آن بغل، يعني کرايه آن بغل با خصوصياتي که برايش هست، فرقي نمي‌کند، چه کراء البغل باشد، چه کراء بغل باشد، امام مي فرمايد اين از نظر کرايه فرقي نمي‌کند، چون به هر حال مراد اين است يک کرايه يک بغلي مثل آن بغل، در تند روي، در کند روي، در چاق و چله بودن، چاق و چله نبودن، خصوصياتش را امام بيان مي‌کند، حالا بد نيست عبارت امام را بخوانم : و کيف کان... نه اين جهت را ندارد، اين عبارت ايشان حالا يک جاي ديگر دارد که اين فرقي نمي‌کند که يک جايش با الف و لام، نسبت به آن اولي است، نسبت به بعدي فرق مي‌کند، قيمة بغل يوم خالفته، اينجاست که بعد چندين احتمال در آن داده مي‌شود، قيمة بغل يوم خالفته، قيمت بغل يوم خالفته که بعد مي‌خوانيم، اما اگر الف و لام داشته باشد يک احتمال بيشتر ندارد قيمت همان بغل، ديگر مسأله اضافه و مضاف و مضافه اليه مطرح نمي‌شود.

« کيفيت استدلال به صحيحه ابی ولاد بر ضمان علی القيم و نقد و بررسی آن »

حالا قبل از آن که ما وارد بشويم در استدلال به دو مورد اين حديث. به دو جاي اين حديث براي يوم القيمة در قيمي استدلال شده، يکي به همين نعم عليک قيمة بغل يوم... قال نعم قيمة بغل يوم خالفته، يکي اينجا. يکي در ذيل دارد که يوم تردّه عليه. به اين دو تا يومي که در اين حديث هست براي این که مراد از يوم‌الضمان چه يومي است، ضمان در روز قبض، ضمان در روز اداء، ضمان به اعلي القيم، به اين دو مورد از حديث استدلال شده.

من يک مقدار راجع به فقه الحديث اين صحيحه ابي ولاد بحث کنم. چند تا مطلب از اين صحيحه ابي ولاد استفاده مي‌شود، حالا هر چه را من نگفتم، شماها بفرمائيد. يک: رضايتي که طرف از راه يک حکم جائرانه باشد، و رضايت ناشي از مجبور بودن و جبر باشد، اين رضايت به درد نمي‌خورد. براي اين که اين راضيش کرده بود، حضرت فرمود برو حالا به او بگو، حالا اگر راضي شد آن وقت مطلب درست است.

و يک نکته ديگر اين که تعبير به غصب کرده در تخلف اجاره، اين غصب اصطلاحي نيست، چون غصب اصطلاحي اين است که من استيلاء بر مال پيدا کنم عدواناً، من که از اول استيلائم عدواني نبوده، تخلف از اجاره است. تخلف از مورد اجاره را حضرت از او تعبير به غصب کرده.

بحث ديگري که هست اين که ابو حنيفه که گفته اگر تلف مي‌شد تو ضامن بودي، پس کرايه بدهکار نيستي، ظاهراً نظر ابي حنيفه به نبوي الخراج بالضمان بوده. منافع در مقابل ضمان، چون يک حديثي از پيامبر‌B‌ نقل شده:‌ «‌الخراج بالضمان.»[3] اين ناظر به آن حديث بوده که منافع در مقابل ضمان. يعني وقتي ضامن شد ديگر کرايه نبايد بدهد. منافع مال خودش است. ابي حنيفه نظرش اين بوده. يک احتمال اين است که اصلاً حضرت اين نبوي را صدورش را از پيغمبر قبول نداشته، خوب او بچه پيغمبر است. يک احتمال اين است، اصلاً الخراج بالضماني را که ابوحنيفه مستندش بوده شاهد آورده شتر از اول دم نداشته، اصلاً اين را نگفته پيغمبر يک حديث از پيغمبر بايد ثابت بشود، در استفاده يک حکم از يک حديث چهار تا چيز مي‌خواهيم، نه سه تا چيز، چهار تا چيز: صدور، جهت صدور، ظهور، ارادة الظهور. صدور را ادله حجيت خبر واحد درستش مي‌کند، خوب لعلّ امام قبول نداشته که پيغمبر اين حرف را زده باشد، مثل خيلي از حرف‌های ديگر که به پيغمبر... اين يک احتمال.

احتمال دوم ايني است که سيدنا الاستاذ (سلام الله علیه) داده و آن اين که امام صادق نظرش در الخراج بالضمان به اين بوده که اگر کسي ضامن يک عيني شد، وقتي تلف شد، بايد پول عين را بدهد، ديگر منافعش را نبايد پولش را بدهد. اگر يک کسي يک اسبي را از يک کسي غصب کرد، اسب بعد از بين رفت، همين قدر که پول اسب را مي‌دهد ديگر لازم نيست پول هفت، هشت روز هم که از اسب سواري کشيده او را بدهد. ماشيني را دزديد، بعد ماشين آتش گرفت سوخت، قيمت ماشين را بايد بدهد، اما ديگر به علاوه از قيمت ماشين هفت، هشت روز هم که مسافر کشي کرده، عروس و داماد با آن برده، حالا بيايد کرايه آنها را هم بدهد؟ ايشان مي‌فرمايد ممکن است امام از الخراج بالضمان ضمان را به معناي ضمان متعارف گرفته، و فرموده نه، وقتي ضامن شد، يعني وقتي مال تلف شد، ديگر دو تا چيز، دو تا ضمان ندارد، پول اصل مال را که داد، ديگر پول منافع را نبايد داد. استدلال هم مي‌فرمايد، مي‌فرمايد اين قيمت عين به وسيله منافع است، قيمت يک ماشين يا يک اسب که اينقدر است، مال منافع است، خوب اين منافع در شکم قيمة العين وارد شده، هم قيمتش را بگيرد، هم منافع... گفت چي مي‌خوري؟ خربزه مي‌خوري يا هندوانه؟ گفت هردوانه، مي‌خواست قافيه‌اش جور در بيايد. اين هم يک احتمال.

احتمال سومي که بنده مي‌دهم اين است که امام صادق‌‌u الخراج بالضمان را قبول دارد منتها اين ضمان را ضمان المسمي مي‌داند. منافع در مقابل ضمان مسمي، يعني اگر شما يک چيزي را خريديد پولي در مقابلش قرار داديد، بعد اين منافع در مقابل اين پولي است که در مقابلش قرار داديد. يادتان است، در باب قاعده ضمان گفتند«ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده، و ما لا يضمن بصحيحه لا يضمن بفاسده،» يضمن بصحيح يعني چه عقدي که صحيحش ضمان دارد؟ يعني ضمان بالمسمي. يعني در مقابلش پول داده، لعلّ امام معصوم‌u ضمان را به معناي ضمان جعلي گرفته، ضمان بالمسمي گرفته، ابوحنيفه ضمان را ضمان بالقهر گرفته، ابوحنيفه ضمان را ضمان قهري گرفته، هميني که متعارفاً وقتي مي‌گويند ضامن است يعني ضامن اتلاف و ضامن تلفش است، امام صادق‌u آمده ضمان را ضمان مسمي گرفته، و لذا فرموده است: الخراج بالضمان او را جواب نداده.

يک نکته‌اي دارد يکي از محشين نمي‌دانم کي، حالا بعد بايد نگاه کنم، بعد برايتان عرض مي‌کنم، و آن اين است که مي‌گويد امام اين جا حرف ابي حنيفه را به طور صراحت ردّ نکرده، با اشاره حرف او را رد کرده، چون مستند او الخراج بالضمان بوده، حضرت آمده با اشاره ردش کرده که نه، اين الخراج بالضمان اين جا به درد نمي‌خورد. چرا به درد نمي‌خورد؟ چند تا احتمال دارد؟ يکي اين که به درد نمي‌خورد چون اصلاً صادر نشده، يکي اين که مراد از ضمان، ضمان بالمسمي باشد و بحث ما ضمان قهري است، و يکي هم احتمال سيدنا الاستاذ که ضمان، ضمان قهري، اما ضمان قهري محقق، يعني وقتي حاصل شد، وقتي مال تلف شد، پول عين را که مي‌دهد، ديگر پول کرايه‌ها را نبايد بدهد. اين هم يک نکته‌اي که در اين حديث از آن استفاده مي‌شود.

نکته ديگري که از اين حديث استفاده مي‌شود اين که احکام اسلام و احکام نوراني اسلام که در فقه شيعه آمده، تبعاً موجب حبّ مردم است و در روايات هم دارد محاسن کلام ما را براي ديگران نقل کنيد تا ديگران به ما علاقه‌مند بشوند، نياييد يک حرف‌هايي را که حالا به ذهنتان رسيده، حالا عقيده‌تان هم هست، اين‌ها را نياييد به امام صادق و امام باقر نسبت بدهيد، شما از يک ور مي‌آييد مي‌گوييد که مهريه بايد کم کم باشد، دو زار و ده شاهي مهريه بايد باشد. از يک ور مي‌آييد مي‌گوييد مهريه زياد را ما ماليات بر آن قرار مي‌دهيم تا مهريه کم مردم قرار بدهند، حالا ماليات اسمش ده چه جوری است نمي‌دانم. از يک ور مي‌آييد مي‌گوييد مرد هر وقت خواست يک تيپا مي‌زند به زن با قد قامت الصلاة، زن را مي‌کند بيرون، زن با دو زار و ده شاهي، چون به عقيده کسي که این جور فهميده، مي‌گويد مهريه‌اش بايد سبک باشد، خوب مهريه‌اش که سبک شد، دو زار و ده شاهي بود، من داشتم خودم، زمان دادستانيم ديده بودم. دختر دانشجويي را آن اول رفته بود يک کسي عقدش را بسته بود، با يک دانه توضيح المسائل، چون خيلي احساسات ديني، بعد هم دختر دانشجو بچه دار شده بود، بعد که بچه‌دار شده بود، مي‌گفت مي‌خواهم طلاقت بدهم، رفته بود دادگاه، قاضي دادگاه هم يک روحاني بود، قاضي دادگاه هم بلافاصله حکم طلاق را جاري کرده بود، يک توضيح المسائل هم او داده بود آن زنگ زد به دفتر ما، من آن وقت دادستان بودم که من این جوری شدم، بيچاره شدم، من به آن آقاي قاضي روحاني زنگ زدم گفتم آقا، يک قدري دست نگه مي‌داشتي، خوب بابا اين دانشجو بوده، اين بچه‌دار شده، هستيش از دستش رفته، گفت يعني چه؟ الطلاق بيد من اخذ بالساق، خوب مهريه‌اش را به او داده رفته، برای چه من دست نگه دارم، تا آخر هم ما نتوانستيم اين قاضي را راضيش کنيم که بعد هم اين جوري حکم نکند. خوب درست است شما این جوری مي‌فهميد، شما مي‌فهميد که مهريه‌ها بايد کم باشد، طلاق هم دست مرد است علي ايّ حال، يک تيپا، يک قد قامت الصلاة، برو خانه بابات، تلاش هم مي‌کنيد ماليات را کم کنيد، مي‌گوييم کي گفته؟ مي‌گويد امام صادق. گفت براي امام مجتبي داشت گريه مي‌کرد، آن منبريه داشت گريه مي‌کرد، زنها گريه مي‌کردند هي تعريف مي‌کرد. تا منبريه گفت امام مجتبي نمي‌دانم چند تا زن داشت، زنه پا شد رفت، گفت من تا حالا به خيالم يک زن داشته، اگر بنا بود هفتاد تا زن دارد که من برايش گريه نمي‌کردم که. يا شما بياييد بگوييد آقا، آيه شريفه قرآن گفته هر چي پول داري و مي‌تواني زن بگير، تا چهار تا دائم، لايتناهي چي؟ لايتناهي صيغه، خوب بعد اين بيچاره زن مي‌گويد آقا چجوري شد؟ حالا آن وقتي که بي پول بود من همراهش بودم، من کي اين جوري آمدم خانه... حرف نزن، کافر شدي، مثل آن حاج آقا که به من مي‌گفت پيغمبر مي‌گويد، کافر شدي، امام صادق اين حرف را زده. بابا تو برداشتت اين است امام صادق اين حرف را زده، خوب مي‌بيني نمي‌کشد نگو، بگذار ديگران يک برداشت ديگري دارند، جوري که مردم را به امام صادق علاقمند کند. روايات دارد. حبّبوا الينا الناس، الآن مي‌گويي ما بي ديني کنيم؟ من نمي‌گويم بي‌ديني، دين همان است که در لوح محفوظ نوشته شده، دين همان است که امام صادق و امام باقر‌u فرمودند. اين‌ها برداشت‌هاي ماست. برداشت‌هاي ما از دين اين جوري است.

خوب يک برداشت، برداشت امام بود اوائل نهضت، مي‌فرمود بايد ايستاد، شاه بايد برود، اينجا در فيضيه گفت، شاه بايد برود، اگر رفت مردم براي او کف مي‌زنند، يک عده آقايان هم برداشت ديگر داشتند، که بحمد‌الله خيلي‌هايشان حالا جزء افراد خيلي محترم هستند. آنها مي‌گفتند آقا تشخيص موضوع به عهده ما نيست، ما مي‌گوييم آقا با ظالم بايد در افتاد، اما حالا شاه ظالم است يا ظالم نيست، ما با او در بيفتيم يا نه، ما نبايد در بيفتيم، جواب خون‌ها را کي مي‌دهد؟ يک کسي به من مي‌گفت آبروي روحانيت را ايشان از بين برد. بگذاريد آبروي روحانيت بماند، بگذاريد مردم بيايند دست ما را ببوسند و ما هتک نشويم، ما توهي نشويم، خوب شد شما آن وقت نبوديد، چون اگر آن وقت بوديد حالا خيلي غصه داشتيد، هر بار هم حادثه اتفاق مي‌افتاد، ما هم گاو پيشاني سفيد بوديم، تا مي‌آمديم تو فيضيه، يا حضرت عباس، شروع مي شد بد و بيراه به ما گفتن، که آقا شماها هستيد دور و بر امام هستيد، امام اينجوري. يک وقت تصميم گرفتند ما را امتحان کنند، که شهريه بهمان ندهند. من آن وقت کفايه و مکاسب مي‌گفتم در مدرسه حقاني سابق، که حالا شهيدين شده. کساني هم بودند که همه قبولم داشتند، همه آن شاگردها من را به درس خوب دادن قبول داشتند. بعد بنا گذاشتند گفتند بايد همه افراد امتحان بدهند، گفتيم يا حضرت عباس خوب امتحان ما چجور؟ گفتيم بابا ما امتحان داديم بيست سال قبل کفايه و خارج مي‌گفتند نه، بلا استثناء جز مراجع و يک عده کمي، همه آنهايي که طلبه‌اند بايد امتحان بدهند خوب ما مي‌دانستيم نقشه چي است، منتها ارادة الله و اراده امام زمان‌u پشت پرده بود، يک جوري کرد که اصلاً اينقدر بلا سر خود آن‌ها در آمد که ديگر يادشان رفت ما را امتحان کنند، تو امتحان خيلي راحت مي‌شود رفوزه کرد، خيلي راحت آقا اينجوري گفتي، مي‌گويد فافهم مي‌گويد نه اين وجه فافهم نيست، مي‌گويد وجه فافهم آن است. مي‌گويد فتأمل، مي‌گويد آقا فتأمل جلد دوم کفايه اشاره به چي است؟ مي‌گويم آقا کجايش؟ کدام بحثش؟ بي سواد پاشو تو نمي‌داني فتأمل جلد دوم اشاره به چي است. اين كه مشتق حقيقت است در من تلبس بالمبدأ، آيا ذات در مشتق اخذ شده يا ذات در مشتق اخذ نشده؟ يک بحث فلسفي دقيق، من چه مي‌دانم ذات. من آقايم قائل به ذات نبود، قبک هم که يعني ور مي‌قلمبد، ديگر من چي بيايم بگويم کجاي کفايه است، حالا شما جواب بدهيد، حالا مي‌خواهيم امتحانتان کنيم، کجاي کفايه است و کجاي کتاب‌هاي درسي است که تو لا يقال يک لا يقال آمده، يک لأنه يقال آمده، بعد لايقال اول را جواب دادند؟ همه تان رفوزه ايد. لايقال... برويد امشب نگاه کنيد پيدا کنيد، اگر خوابتان نمي‌برد تا خوابتان ببرد. لايقال آمده، از کامپيوتر نه ها، لايقال آمده، تو لايقال يک لايقال آمده، يک لأنا نقول، بعد دوباره آن وقت گفته آن لايقال اول لأنه يقال.

وفّقکم الله لما يحبّ و يرضي.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]‌- الکافی 5: 290، حدیث6.

[2] - کتاب البیع: 1، 599.

1- کنزل العمال: 4، 93.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org