بيع اشيائی كه منافع محرمه دارد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 72 تاریخ: 1380/11/30 بسم الله الرحمن الرحيم قسم دومى كه اكتساب با آن حرام است اعيانى است كه منافع آنها محرمه است. و در اين بحث مسائلى هست و بحث «يتم فى ضمن مسائل» لكن قبل از ورود به مسائل يكى دو سه امر قبلا گفته مى شود. امر اوّل: لا اشكال و لا خلاف فى حرمت بيع اشيائى كه منافع آنها محرمه است فى الجملة. لا اشكال و لاخلاف فى حرمت ما لها منافع محرمه فى الجمله. و اجماع هم بر مسئله قائم است بلكه ضرورت فقه شيعه اگر نگوييم فقه اسلام بر اين است كه بيع آنها فى الجمله حرام است. « نقل وجوه مستدله برای بيع اشيائی كه منافع محرمه دارد » و لازمه حرمت هم همانطورى كه بارها گذشت بطلان است. استدلال شده براى حرمت به وجوهى يكى به حديث تحف العقول كه شيخ جملاتى از او را اينجا نقل مى كند. مثل قوله(ع) «و كل امر يكون فيه الفساد مما هو منهى عنه» اين يك جملهاش. «و قوله او شىء يكون فيه وجه من وجوه الفساد - و قوله(ع) و كل منهى عنه مما يتقرب به لغير اللّه - و قوله(ع) انما حرم اللّه الصناعة التى هى حرام كلها مما يجىء منها الفساد محضاً نظير المزامير و البرابط و كل ملهو به و الصلبان و الاصنام الى ان قال فحرام تعليمه و تعلمه و العمل به و الاخذ اجرة به و جميع تقلب فيه من جميع وجوه الحركات»[1] اين يك وجـه. مـواردى از روايت تحف العقول. وجه دوّم: آيه اكل مال به باطل، حرمت اكل مال به باطل قوله تعالى )و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل([2] كيفيت استدلال به اين آيه اين است: بعد از آنِ كه شارع منافع يك شيئى را حرام قرار داد لازمه حرمت منافع اين است كه از نظر شارع مال نيست؛ لازمه حرمت منافع عدم ماليّت است شرعاً. و بعبارت اخرى ادله اى كه منافع يك شيئى را حرام مى كند اين ادله اثبات مى كند مال نبودن را، مى گويد مال نيست. وقتى كه مال نبود أكل مال در مقابل لامال أكل به باطل است. و لايخفى عليكم كه باطل باطل عرفى است بحثى نيست؛ و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل باطل عرفى است و چيزى كه منافع محرّمه دارد مال است عرفاً، معامله با او هم اكل مال به باطل نيست عرفاً. لكن ما مى گوييم وقتى شارع حرامش كرده است تحريم شارع موجب سلب ماليت است، ماليت كه سلب شد مى شود اكل مال به باطل. عرفاً اكل مال در مقابل لا مال باطل است. پس ما نميخواهيم بگوييم باطل باطل شرعى است، نه باطل باطل عرفى است. ادله حرمت منافع كأنه حاكم است بر آيه شريفه و به ضميمه آيه شريفه استفاده مى كنيم كه بيعش باطل است. لكن حرمت از آن استفاده نمي شود، آيه شريفه لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل مى گويد از راههاى حرام ارتزاق نكنيد با راههاى باطل ارتزاق نكنيد. امّا خود بيعش هم حرام باشد اين مشكل است. اكل مال به باطل حرام است يعنى استفاده بردن از راههايى كه عند العقلا باطل است استفاده از آن راهها حرام است؛ ديگر بيع را شامل نميشود، بيع كه راه انتفاع نيست بيع وسيله است. لا تأكلوا مى گويد انتفاعها حرام است استفاده ها حرام است چه بالاكل چه باللفظ چه بالسكونه، اينها را مى گويد حرام است. لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل يعنى تصرف نكنيد در اختيار قرار ندهيد اموالتان با راههاى باطل، ديگر حرمت بيع از آن در نميآيد. وجه سوم: كه شيخ به آن استدلال مى فرمايد حديث نبوى: «ان اللّه اذا حرم شيئاً حرم ثمنه»[3] و اين حرم شيئاً شامل مى شود چيزى كه منافعش محرمه است اين صدق مى كند بر آن كأنه حرامٌ، چيزى كه منافعش حرام است صدق مى كند كه حرام است. حرم ثمنه، ثمنش را تحريم كرده است. اگر شما حرم ثمنه را از باب اكل مال غير بدانيد ان اللّه اذا حرم شيئاً حرم ثمنه از باب اكل مال غير، باز دلالت بر حرمت معامله نميكند. اگر نه ! حرمت ثمن را بما هو ثمن بدانيد اصلا اين ثمن حرام است مثل اينكه رشوه حرام است، زياده و ربا حرام است، خمر حرام است، ثمن هم حرام بحرمة موضوعية لا بحرمة غيريه و از باب اكل مال؛ حرمت به ذاتش تعلق گرفته است. اگر حرمة الثمن حرمة الثمن است بما هو ثمن يعنى ثمن در حرمت موضوعيّت دارد مثل رشوه كه در حرمت موضوعيّت دارد. بعيد نيست گفته بشود كه از اين حديث هم حرمت معامله استفاده مى شود؛ معامله چيزهايى كه منافعش حرام است بيعش هم يكون حراما، اين هم وجه سوم. البته با اين سريشم استدلال را تمام كنيم ولى چون شيخ و ديگران حرمة الثمن را طريقى مى دانند و مى گويند ان اللّه اذا حرم شيئاً حرم ثمنه چون مال الغير است بنابر حرف آنها به اين حديث هم براى حرمت، نميشود استدلال كرد. وجه چهارم: را كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم[4](قدس سره) صاحب عروه در حاشيه اش بر مكاسب فرموده است و آن اين است كه ايشان استدلال مى فرمايد به آيه شريفه فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اوثان آن صنمها و صليبهاست. )انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان([5] بعد در جاى ديگرى داريم از اوثان اجتناب كنيد (فاجتنبوا الرجس من الاوثان)[6] بپرهيزيد از وثن ها؛ استدلال ايشان اين است كه وثن يعنى بتها، بنابراين آنجايى كه ما له منفعة محرمه، بُت است و مجسمه هاى بُت و صليبها هست، بگوييم امر به اجتناب بر حرمت بيعش دلالت مى كند. فاصله بگيريد از بتها و صليبها اوثان به معناى اصنام يا اصنام و صليب هردو، فاصله بگيريد از اصنام دورى بجوييد بگوييد يكى از شئون اجتناب و از مصاديق اجتناب عدم بيع است پس بيع يكون محرما، اجتناب واجب بيع حرام براى اين كه اگر بخواهيد بيع كنيد از آن اجتناب نكرده ايد، اين هم يك وجه كه با امر و اجتنبوا. لكن لايخفى كه اين فقط در باب صليب و صنم را درست مى كند امّا درهم و دينار مغشوش، ظرف طلا و نقره كه محل بحث است؛ دف و داريه و دمبك و نى و تنبور كه همه اينها محل بحث است اينها را ديگر درست نميكند .... « ادامه بحث » پس چهار وجه جمعاً براى حرمت بيع «ما تكون منفعته محرمّه» استدلال شد. 1- روايت تحف 2- آيه اكل مال به باطل نهى از اكل مال به باطل 3- نبوى 4- آيه شريفه، ديديد كه اين وجوه نميتواند حجت بر حرمت باشد. پس بنابراين استدلال شده است به اين وجوه اربعه است. لكن اعتماد به اين وجوه اربعه براى اثبات حرمت مشكل است، قول به عدم حرمت اشكل. اثبات حرمت با اين وجوه اربعه مشكل قول به عدم حرمت اَشكل. امّا چرا مشكل است اعتماد به اينها؟ براى اين كه امّا تحف العقول كه ضعف سند دارد متنش هم كه خالى از خلل و غلق نيست. امّا نبوى هم كه ضعف سند دارد تازه على احتمال استدلال تمام است نه على احتمال ديگر. آيه شريفه هم كه بر حرمت دلالت نميكند، آيه اجتناب هم كه سيد استناد كرده است(قدس سره) آن هم اختصاص دارد به بت و اصنام، ديگر همه چيزها را شامل نميشود. پس استدلال و اعتماد به اين وجوه اربعه براى حرمت مشكل است. رفع يد از اينها اَشكل. براى اينكه ارتكاز متشرعه بر حرمت بيع اين امور است، تار و تنبورى كه با آن مجلس گناه درست مى شود يا أمه مغنيه اى كه مى رود در مجالس بيگانه مى خواند و مى رقصد يا بت، بتى را ساخته است مى خواهد بفروشد، ارتكاز متشرعه بر حرمت اين امور است. درهـم و دينار مغشوش يعنى يك كسى پول قلابى را بردارد برود با آن جنس بخـرد، درهـم و دينـار مغشوش ارتكاز متشرعه بر حرمت است بلكه ارتكاز عقلا هم بر حرمت است، عقلا هم قدغن مى دانند. عقلا هم اين كار را مجازات برايش مى بينند كسى بيايد دانسته پول تقلب را بردارد بدهد، براي او مجازات است. پس ارتكاز متشرعه بر حرمت است لا سيما در مثل درهم و دينار مغشوش بلكه ارتكاز عقلا هم بر حرمت است يعنى بر مذمت و بر استحقاق عقوبت و در باب مثل صنم بت كه منشاء فساد است و منشاء ضلال است كه متشرعه قائل به حرمت هستند و اصلا صنم فساد است و دفع فساد بر همه و به هر نحوى واجب است. اصنام و صلبان و مظاهر شرك اينها مفاسد هستند و دفع المفاسد واجب على الكل بالكل همه بايد از آن جلوگيرى كنند به هر نحوى. يكى از راههايش اين است كه بيعش را ترك كنيم، در بازار نياوريم پشت ويترين نگذاريم براى فروش. تجارت با او فساد مى آفريند آن هم دفعش واجب است مضافاً به اينكه اجماع هم فى الجمله اش است. بنابراين حق اين است كه بيع چيزى كه منافع محرمه دارد فى الجمله حرام است، حالا تا برسيم به صورتهايش، اين يك امر. امر دوم شيخ(قدس سره) اين قسم دوم را چندين قسم قرار داده، درهم و دينار يكى ، اوانى ذهب دو، آلات لهو سه، آلات قمار چهار، هياكل عبادت پنج. پنج جور و پنج مصداق برايش ذكر كرده و در هر يكى جدا گانه بحث كرده است. شيخ مصاديق خمسه اى را براى اين نوع ثانى بيان كرده است و براى هر يك جداگانه بحث كرده است و لا يخفى كه اينها مصاديق نوع هستند لا ينبغى كه هر يك يك را جداگانه بحث كنيم، چون همه اينها تحت يك عنوان هستند «ما يكون فيه له منفعة محرمه» يكى از آنها بت است و مجسمه، يكى از آنها حلقه طلاست براى مرد، يكى هم درهم و دينار است، و يكى از آنها دف و داريه و تمبك و اينطور چيزهاست، يكى هم پاسور و آلات قمار و آنطور چيزهاست. خوب اينها همه اش يك نوع هستند بنابراين سزاوار نبود شيخ براى هر كدام بحث جداگانه باز كند؛ همه اينها را بايد بحث كند به نحو اشتراك. اين هم امر دومى كه خواستم در اينجا عرض كنم. « نقل صور چيزهايی كه منفعت محرمه دارد » امر سوم: اين كه در بيع اين چيزهايى كه منافع محرمه دارد اينها صورى متصور است، چيزهايى كه لها منافع محرمه صورى براى اينها متصور است. ما اين بحثهاى اين نوع دوم را مباحث نوع دوم را در مسائلى بيان مى كنيم. مسأله اولى :اگر چيزى همه منافعش حرام بود، همه منافع او به هيئته و بمادته كانت محرمة منفعتى كه سبب ماليّت او بشود اصلا ندارد، لا بمادة و لا بهيئته. منفعتى كه سبب ماليتش بشود كه بشود در بازار با آن تجارت كرد ندارد. پس منافعش همه محرمه، منفعت حلالى ندارد لا بهيئته و لا بمادته كه موجب ماليت باشد. يك چوبى را ساخته است يك بتى را با اين چوب ساخته است اين تا وقتى بت است بله ارزش دارد، امّا اگر بشكنيش مى شود يك سير چوب آن هم در يك جايى كه هزاران من چوبش آنجا ريخته است، كسى براى يك سير چوب پول نميدهد، گاز است مى رود با كپسول گاز اتاقش را گرم مى كند و غذا را مى پزد؛ پولى براي آن داده نميشود، درست است ممكن است بشود سوزاندش و يك مقدار ديگى را با آن جوش آورد يا زير پايه يخچال بگذارد براى اينكه پايه هاى يخچال صاف بايستد، امّا نميآيد پول بدهد براى او، اين بهيئته و بمادته همه منافعش محرمه است منفعت محلله اى كه موجب ماليّت بشود ندارد، بيعش جائز است يا حرام؟ حرام است و باطل هردو. قسم دوم آنكه منافع محرمه و محلله دارد هردو هم متساوى هستند هردو هم موجب ماليت هستند. دستگاهى هست با اين دستگاه هم مى شود سخنان باطل و حرام را گوش داد كفريات را مثلا گوش داد و هم مى شود با او روايتى را ديد سخنان امام باقر(ع) را گوش داد هم منفعت محلله و هم منفعت محرمه، هردوي آنها هم موجب ماليت است در دنيا مى خرند يك عده اى براى او مى خرند يك عده اى براى او مى خرند، بيعش جائز است يا حرام؟ جائز است. دليلى بر حرمت نداريم، هيچ يك از آن ادله اينجا را نميگيرد ان اللّه اذا حرم شيئاً يعنى حرم شيئاً كه بشود گفت حرام است، من حالا از مثال زدن معذور هستم. حرم شيئاً بشود گفت خودش حرام است اينكه يك سرى منافع محلله دارد يك سرى محرمه، حرمت به او نسبت داده نميشود. اكل مال به باطل هم نيست، پول مى دهند آيا كسى پول مى دهد گوشت مى گيرد براى اينكه بخورد يك كسى هم پول مى دهد گوشت مى گيرد براى اينكه بگنداند و بريزد دور، خوب هردواش هم آن يك كار خلافى است اين هم يك كار خلافى است. گاهى آدم چاقو ميخرد بزند به شكم يك كسى، گاهى هم مى خرد بزند به شكم خربزه. اسلحه مى شود با آن آدم كشت مى شود با آن شكار كرد. پس بنـابراين اگر چيـزى منفعت محرمه و محلله دارد و در مقابل هردو پول داده مى شود ادله حرمت اينجا را قطعاً شامل نميشود بيعش جائز است و بيعش هم صحيح، مى تواند بيع كند و بيعش هم صحيح است. فروشنده مى تواند بيع كند. بله، اگر فروشنده و خريدار هردو براى منفعت محرمه است، اين مى فروشد عنايت دارد او هم مى خرد عنايت دارد. هردو مى فروشند به قصد منفعت محرمه يعنى به قصد اينكه ببرند و از آن استفاده حرام كند به غرض انتفاع حرام، آنجا هم بعيد است كه ما بياييم بگوييم بيعش باطل است و بيعش حرام است ! فرض اين است كه مال است، مال كه هست ماليت كه دارد چون دو صورت منفعت دارد در بازار عقلا. بله، او دارد اين كار را مى كند آدم بدى است، اين هم دارد مى خرد اينها دوتا دارند مقدمه حرام به وجود مى آورند؛ خيلى خوب مقدمه حرام به وجود بياورند، مگر مقدمه حرام به وجود آوردند اين كتك دارد ؟ اگر كسى ذهب ليزنى قبل از آنى كه زنا كند كتك دارد؟ پس بنابراين اينطور نيست كه اينها چون دارند مى روند حرام انجام مى دهند كتك دارد، خوب اينطورى اگر ما بخواهيم حرام درست كنيم بايد تمام آلات رجوليت قطع بشود تمام آلات انوثيت قطع بشود تمام چشمها در آورده بشود، اينطورى كه اسلام نخواسته جلو بگيرد؛ آخر اسلام يك جايى مى گويد حرام است كه ضمانت اجرا هم داشته باشد دلش خوش نيست كه بگويد حرام است، اسلام قانونگذارش حكيم است حكمت در قانونگذارى اين را اقتضا مى كند. به نظر بنده ادله اينجا را نميگيرد ولو ممكن است شما بگوييد اعانت به اثم است، مقدمه حرام است امّا آنها سبب بطلان بيع و حرمت بيع نميشود. پس بنابراين دليلى بر حرمت نداريم كل شىء لك حلال، كل شىء مطلق حتى يرد فيه نهى، اين صورت دوم. صورى ديگرى در مسأله هست كه بايد يكى يكى متعرض بشويم. « نكاتی پيرامون زندگی امام باقر (ع)» منتها من به مناسبت شهادت آقا باقر العلوم (صلوات اللّه و سلامه عليه) كه فردا هست بر يك قول و بر معروف من يك دو سه تا مطلب و نكته را در زندگى آقا باقر العلوم براى شما عزيزان عرض مى كنم كه انشاء اللّه سخنانمان و شنوائيهايمان و مجلسمان بييشتر مورد توجه باقر العلوم(ع) باشد چون باقر العلوم مخصوصاً و بقيه ائمه دوست مى داشتند كه مسائل آنها مطرح بشود، البته همه كارهاى حوزه علميه و بحثهاى فقهى همه اش احيا امر آنهاست. يك نكته اى كه من مى خواهم عرض كنم خدمتتان يك احتمالى من امروز به ذهنم آمد، شما بعدها در مواردى روى اين احتمال كار كنيد. يك بابى دارد مرحوم كلينى(قدس سره) در اصول كافى در كتاب الايمان و الكفر باب ادخال السرور على المؤمنين، شانزده تا هم روايت اينجا نقل كرده است كه خوشحال كردن مؤمنين به هر نحوى يعنى گرفتاريش را رفع كند غم و غصه اش را بزدايد. گرسنه است سيرش كند، قرضى دارد قرضش را بدهد، گرفتارى دارد گرفتاريش را رفع كند، خلاصه خوشحالش كند به معناى عامّش ، شانزده تا روايت دارد. ديدم در اين شانزده تا روايت پنج تايش مال باقر العلوم(ع) است و بقيه اش كه يازده تا باشد ده تايش هم مال امام صادق(ع) است يكىاش هم كه به صورت يك روايتى به صورت قصه است. معمولا هم شما مى دانيد روايات از امام صادق(ع) خيلى بيشتر است از رواياتِ امام باقر(ع)، حالا من نميدانم سرّش چه بوده است ولى شايد مثلا از زمانى كه امام صادق موفق شده است به نشر درگيرى بنى الاميه و بنى العباس بوده است فرصتى پيدا كرده است. در هر بابى معمولا روايات امام صادق بيشتر است و بعضى از اين بابها اصلا از امام باقر روايتى نيست. من يكى دوتا باب قبلش را ورق زدم اصلا روايتى از امام باقر(ع) ندارد در اخلاقيات. گاهى هم دارد يكى مثلا، امّا اينطور بابها بابهايى كه روايت از امام باقر(ع) با اينكه وضع امام باقر(ع) اين بوده است روايت كم داشته است، كم به دست ما رسيده است، چه مى شود كه در بعضى از مسائل اخلاقى روايت از او بيش از بقيه ابواب آمده است؟ بايد عنايت كرد سرّى لابد بوده، همينطورى نيست كه در يك مسأله اخلاقى از امام پنجم هيچ روايت نيايد در يك مسأله اخلاقى ديگرى تقريباً نصف امام صادق يعنى يك دوم روايات فرزندش جعفر الصادق داشته باشد. بايد دقت كرد چيست، در هر بابى بايد جهت پيدا كرد؛ همينطورى رد نشويم بگوييم خوب يكى زياد شده يكى كم شده است. بنده فكر مى كنم در اين باب ادخال سرور مؤمنين كه عنايت بوده است براى اين بوده است كه بنى العباس و بنى الاميه اينها باهم درگير شده اند، امام باقر(ع) كه در اوايل اين دوران واقع شده عنايت داشت كه شيعيان حالا كه از آن همه گرفتاريها نجات پيدا كردند از دست بنى الاميه فارغ شدند، از دست بنى العباس هم فارغ شده اند، درگيريهايى كه به وجود آمده ، حالا كه گرفتار نيستند راهى هم كه ندارند كه بگويند حكومت كمكشان كند چون حكومت در دستشان نيست كه كمكشان كند، ائمه هى سفارش مى كردند اينها در طول تاريخ شما شيعيان گرفتاريها داشتيد، يك روز دوران زهرا بوده است، يك روز دوران على بوده است و... در اين دورانها تا برسد به دوران امام باقر (عليه السلام)شيعيان هميشه در فشار بودند، در همه جور فشارى بودند مخصوصاً فشارهاى اقتصادى، فشارهاى فرهنگى و دينى در خيلى از فشارها بودند. امام باقر(ع) عنايت داشته حالا كه آنها خودشان به جنگ هم هستند و الّلهم اشغل الظالمين بالظالمين شده شما برسيد به همديگر، ببينيد گرفتاريهاى همديگر را رفع كنيد، تواندارها به ناتوانها برسند، مشكلات همديگر را مى توانيد رفع كنيد، خوشحالى براى ديگران بياوريد ديروز كه اينها طفلكها غمناك بودند ديروز كه شماها گرفتار بوديد، هميشه غمناك بوديد؛ حتى در يك روايت دارد امام باقر (عليه السلام)فرمودند كه شما مى نشينيد دور هم هر چيزى دلتان بخواهد بگوييد ؟ خلوت مى كنيد يك جايى كه دشمن نباشد هر چيزى كه دلتان بخواهد مى گوييد ؟ عرض كرد بله ما گاهى جلسات داريم كه مراعات مى كنيم دشمنى نباشد جاسوسى آنجا نباشد حرفهايمان را آنجا مى زنيم، هم راجع به مدح شما هم راجع به دشمنان شما بديهاى دشمنان شما. امام باقر فرمود من دوست مى داشتم در بعضى از آن مجالس باشم، يعنى اين قدر عقده دارد امام باقر (عليه السلام)دلش پر از عقده است، جا گيرش نيامده است مى گويد حالا كه يك جا شما جمع شديد دور هم و با رعايت تقيه داريد حرفهايتان را مى زنيد، من هم دوست مى داشتم با شما باشم؛ و من شما را دوست مى دارم سخنان شما را دوست مى دارم بوى بدنهاى شما را دوست مى دارم كه مى نشينيد و اينطورى باهم صحبت مى كنيد. پس بنابراين يك اصل كلى را همه جا توجه كنيد من فكر مى كنم در قضيه باقر العلوم(ع) قصه اين بوده كه مى خواسته است بگويد حالا كه راحت هستيد به همديگر برسيد و اين يك درسى است براى همه انسانها در طول تاريخ. حالا من يكى دوتا روايتش را بخوانم : يك روايت روايت 2 همين باب ادخال السرور على المؤمنين عن جابر، عن أبى جعفر(ع) قال: «تبسم الرجل فى وجه أخيه حسنة و صرف القذى عنه حسنة - خارى و خاشاكى چيزى از او بربايد حسنه است - و ما عُبِدَ اللّه بشىء أحب الى اللّه من ادخال السرور على المؤمن»[7] هيچ عبادتى بالاتر از اين نيست. روايت 3 اين باب خيلى قشنگ است، قال: سمعت أبا جعفر(ع) «يقول ان (يادتان باشد يك جمله اخلاقى برايتان بگويم، خيلى قشنگ است اگر خودت منبر رفتى مستمعهايت اينطورى سرهايشان را در هم بگذارند ناراحت نميشوى ؟ مستمع هرچه سرش را حركت بدهد منبرى لذت مى برد و لذا هر وقت ديدى مستمعهايت ديگر سرشان را حركت نميدهند از منبر بيا پايين) - يقول ان فيما ناجى اللّه عزّوجل [امام پنجم مى فرمايد چيزى كه خدا مناجات كرد خداوند عزوجل با موسى] قال: ان لى عباداً [به موسى خطاب شد] ان لى عباداً ابيحهم جنتى و احكمهم فيها- اصلا آنجا كدخدا هستند رئيس شورا هستند، رئيس هستند، هر كسى را بخواهند بياورند هر كسى را بخواهند ببرند هر كجا هر كسى را مى خواهند جا بدهد همه كاره هستند آنجا- اُحكمهم فيها، قال: يا رب و من هؤلاء الذين تبيحهم جنتك و تحكمهم فيها؟- خوب ما هم برويم كدخدا بشويم آنجا ما هم برويم آنجا حاكم بشويم ما هم برويم آنجا همه كاره بشويم. چه كسانى هستند ؟- قال: من ادخل على مؤمن سرورا ثم قال: ان مؤمناً فى مملكة جبّار فَوَلَعَ به فهرب منه [هى فشار برايش آمد در مملكت جبار فرار كرد و رفت] الى دار الشرك [پناهنده مثلا نعوذ باللّه سياسى شد] فهرب منه الى دار الشرك فنزل برجل من اهل الشرك فأظله و أرفقه و أضافه - آن مرد اهل شرك مهمانش كرد و خانه به او داد و جا به او داد و خلاصه حسابى رخت خوابش را در زمستان سرد و گرم كرد و كرسى و بخارى و غذا هم برايش داد - فلما حضره الموت [وقتى حضر آن رجل را موت] أوحى اللّه عزّ و جل اليه و عزتى و جلالى لو كان لك فى جنتى مسكن لاسكنتك فيها [با اينكه مشرك است] لاسكنتك فيها؛ و لكنها محرّمة على من مات بى مشركا - چه كنم؟ هم مى خواهم به تو خدمت كنم هم از طرفى مى بينم خلاصه نميتوانم آن برنامه اى كه حكيمانه انجام داده ام و از باب لطفم برنامه ريزى كردم نميتوانم از آن هم تخلف كنم - و لكن يا نار هيديه و لا تؤذيه - فشارش بدهيد امّا اذيتش نكنيد خطاب به آتش، خلاصه آتش را نشانش بدهيد مثل آن گوسفندي كه مى گفتند گرگ را نشانش مى دادند - هيديه و لاتؤذيه و يؤتى برزقه طرفى النار- صبح و غروب هم صبحانه مى آورند، دم غروب هم شام و نهار و عصرانه برايش مى آورند دو بار بيشتر به او غذا نميدهند- قلت من الجنة؟ [اين ديگر خيلى مى خواسته مطلب را ريشه اش را پيدا كند] من الجنة؟ قال: و من حيث شاء اللّه»[8] براى اين كه معلوم مى شود طرف مخش كشش نداشته كه حضرت برايش بيان كند و الاّ اگر مخش كشش داشت كه بيان مى كرد، معلوم مى شد يك مرحله اى از علم است كه اين نميتواند بكشد ، چون مى تواند بكشد فلذا فرمود من حيث شاء اللّه جواب برايشش داد هر چيزى كه خدا مى خواهد حالا ديگر تو چه كار دارى از كجا مى آورد. آقا باقر العلوم(ع) از ايشان نقل شده است فرمود: من اگر استعدادهايى را مى يافتم كه اينها قدرت داشتند براى فهم مطالب چه مى كردم؟ تمام معارف اسلامى را از كلمه «اللّه الصمد» در مى آوردم. عقائد، اخلاقيات، مدنيات، سياستها و ... همه را. اگر يك مخهايى بود كه مى كشيد من از كلمه «اللّه الصمد» همين يك كلمه كه در سوره توحيد است تمام معارف اسلامى را من براى بشر بيان مى كردم؛ اينجا هم به نظر مى آيد كه اين كشش نداشته است، اين يك بحثى و يك سرى روايات بعد مطالعه كنيد خيلى زياد است. و امّا نكته دوم: ما و شما كه آمديم مسائل اسلام را بيان كنيم همه زندگيمان بايد تبيين كننده مسائل اسلام باشد حتى مرگمان. اينكه مى گويم حتى مرگمان اين صحيحه حلبى است در باب تكفين ميت مشايخ ثلاثه هم نقلش كرده اند. امام صادق(ع) مى فرمايد: پدرم امام باقر به من فرمود مرا كفن كن، در يك برد حِبْر (يك پارچه هايى بوده از يمن مى آوردند پارچه هاى قيمتى بوده است، اين اولا مى فهماند كه نبايد اينطور باشد كه همه اش بگوييم كه مسلمانها بايد گدا و گرسنه باشند) كه با آن نماز جمعه مى خوانده است ظاهراً، حالا روايت را بعد پيدا كنيد. رداء من هبرة، رداء من هبرة يك عبايى است از هبرة. يكى هم پيراهنم و يكى هم يك پارچه ديگر است، سه تا قطعه كفن فرمود كه مرا كفن كن، در پيراهنم و در آن برد و در يكى ديگر. امام صادق(ع) مى گويد به بابايم عرض كردم كه خوب چرا مى نويسى اين را؟ ميگويد من عمل مى كنم، مگر به قول ما به قول شهيد مطهرى ترجمه آزاد مگر مى ترسى من عمل نكنم، خوب تو دارى وصيت مى كنى من هم عمل مى كنم. حضرت فرمود من مى ترسم مى نويسم براى اينكه بعد اگر آمدند برايت گفتند سومى چهارمى پنجمى هى زيادتر كفن كن شما اين كار را نكن. يعنى بتوانى گردن من بيندازى، بگويى مردن كه قابل مؤاخذه نيست، بگو بابايم اينطورى وصيت كرده است خوب وصيت را هم كه همه مسلمانها لازم العمل مى دانند ديگر نميتوانند كارى بكنند، وصيت هم كه قبول نميكنند از تو، من نوشته ام كه قبول بكنند و كار تمام مى شود. چه بوده قصه ؟ آيا تنها جلوى يك بدعت بوده؟ احتمالش هست، حضرت مى خواسته يك بدعت را جلوگيرى كند، با مرگش با وصيتِ كفنش هم جلوى يك بدعت را مى خواسته جلوگيرى كند، اين يك احتمال. احتمال هم داده است كه خواسته است جلوى عوام فريبى را بگيرد، ممكن بود بعضيها بيايند آن وقت ديگر بشوند دو قبضه شيعه؛ آن وقت دو آتشه بشوند علاقمند به آقا باقر العلوم؛ خودشان بشوند صاحب عزا. بله، ما كفن مى كنيم يك پارچه ديگر دو پارچه ديگر سه پارچه ديگر كه هم بدعت را درست كرده باشند و هم سوء استفاده كرده باشند، صاحب عزا. شما مى گوييد اين حرفها چيست كه تو دارى مى زنى نخير شاهد دارد ، آقا موسى بن جعفر(ع) نوه همين باقر العلوم را در زندان زهرش دادند كشتندش چهارده سال هم در زندان بود بعد كه آوردندش بيرون خوانديد در كتابهاى فقهى هم هست، آن مرد جعفر بن سلمان يك كفن قيمتى كه كل قرآن روى كفن نوشته بود آوردند به جنازه اش كردند حركت كردند دنبال جنازه موسى بن جعفر ، كفنى است كه كل قرآن را روي آن نوشته اند ، صاحب جواهر و ديگران در بحث اينكه آيا مستحب است كفن را بر قرآن بنويسند يا نه، مى گويد بعضيها استدلال كرده اند به كفن موسى بن جعفر(ع). بعد صاحب جواهر اشكال مى كند اشكال قشنگى است، مى گويد آن كفن را كه امام هشتم اين كار را نكرد، آن را جعفر بن ... اين كار را كرده بود دليل بر مشروعيتش نيست ، بعد ميگويد البته مستحب است. بحر العلوم هم مى گويد مستحب است يستحب كه روى كفن قرآن را بنويسند تبركاً و تيمناً، امّا با اين روايت مى گويد نميشود. از كجا كه جعفر الصادق(ع) مى خواسته است جلوى اين حركت را هم بگيرد هم بدعت را جلوش را بگيرد و هم اين حركت را جلوش را بگيرد؛ اين هم يك نكته. نكته سوم : معمولا يادتان باشد قبل از يك سلسه روزها و مسائل دينى كه پيش مى آيد يك مقدار وقت خودتتان را ببريد سراغ مطالعه آن امور. سه روز ديگر روز عيد قربان است، آيا شما رفته ايد مراجعه كرده ايد به روايات اضحيه و ببينيد اضحيه تا چقدر در روايات ما به آن اهميت داده شده است ، يك هدى است كه در منى بايد منا باشد، آن حسابش جداست آن مال متمتع است و در منى شرط حج هم است، جزء حج است شرط حج است. يكى هم اضحيه است در روز عيد قربان مستحب است اضحيه بعض از فـقـها فتـواى به وجوب داده اند حتى راوى مى گويد من ندارم ، حضرت ظاهراً مى فرمايد برو قرض كن يا خودش مى گويد بروم قرض كنم مى گويد برو قرض كن خدا قرقش را مى دهد. يا چند نفر را مى گويد بياييد جمع بشوند اگر ده نفر بيست نفر پنجاه نفر يكى پنج تومان روى هم بگذارند يك قربانى ذبح كنند اين مستحب است و در روايت دارد اولين قطره خونى كه از بدن اضحيه به روى زمين مى ريزد خداوند تمام گناهان آن اضحيه كننده و قربانى كننده را مى بخشد و عنايت هم به قربانى است به گوسفند سر بريدن است كما اينكه از عموم علت روايات عقيقه در مى آيد ان اللّه يحب أن يهريق الدم[9] گوشت بايد داد به افراد، گوشت بايد داد به افراد گوسفند بايد كشت شتر بايد بكشد، نه اينكه حالا پولش را من مى دهم. مال فقراى تنها هم نيست ، نخير همه اش را مى تواند به رفقايش هديه بدهد همه اش را مى تواند به فقرا بدهد، همه اش را مى تواند به همسايه هايش بدهد، مى تواند تقسيم كند. اصلا باب اضحيه باب زكات نيست كه حتماً بايد به مستحق داده بشود اضحيه يك عمل مستحبى است كه خود گوسفند كشته شدن است، شاهد بر اينكه لازم نيست همه اش را به فقرا بدهد اينكه در هدى هم لازم نيست چه برسد به اينجا ، در منى هم لازم نيست به فقرا بدهد چه برسد به اينجا ، اين يك. در منى هم لازم نيست به فقرا بدهد چه برسدبه اينجا؛ اين يك. دو: آدمى كه پول ندارد خوب خودش مستحق است مى گويد برو قرض كن و بعد قربانى را بكش ، يا اگر بنا باشد دويست تا آدم يكى پنج تومان روى هم بگذارند يكى ده تومان روى هم بگذارند اينها بخواهند يك گوسفند چهل پنجاه هزار تومانى بكشند خوب اينها همه شان خودشان مستحق هستند، اينها خودشان همه شان فقير هستند چون فقر يادتان باشد فقر با اختلاف ثروتها تفاوت پيدا مى كند، ممكن است ديروز يك كسى اگر يخچال نداشت فقير نبود، خيليها يخچال نداشتند يخچال هم نياز نبود. امّا امروز اگر نداشته باشد فقير است مى شود از زكات برايش داد. فقر با اختلاف درجه تفاوت پيدا مى كند، شايد چهار روز ديگر اگر يك كسى موبايل هم نداشته باشد فقير باشد البته هنوز نه، الآن نه چون مورد احتياج نيست . يا تلفن اگر يك كسى مى خواهد براى خانه اش تلفن بياورد از باب زكات، اگر زكاتش را پيدا كرد و حاضر شد كه بدهد به من رسيدش را بدهم من اجازه مى دهم كه با او بردارد تلفن بگيرد، چون فقر معنايش گرسنگى نيست، اسلام نيامده گرسنه پرور باشد اسلام نيامده گدا پرور باشد، اسلام آمده آقا پرور است اسلام آمده مى گويد زندگيها بايد تقريباً كنار هم باشد. پنج تومان دارى يك تومانش خمس است بله چهار تومانش مال خودت، تو چهار تومانش را داشته باش امّا يك تومانش هم خمس است بده، للامام(ع) ولى نه تو پنج تومان دارى آن يك تومانش را هم نميخواهى ، خوب اين كار بدى است و كار ناجورى است. فردا هم منزل ما روضه است، فردا و پس فردا و پسين فردا منزل ما روضه است انشاء اللّه آقايان شركت مى كنند چون اگر شما نياييد كس ديگرى نيست كه بيايد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- تحف العقول: 333. [2]- بقره (2) : 188. [3]- عوالي اللئالي 2 : 110، حديث 301. [4]- حاشية المكاسب: 5. [5]- مائده (5) : 90. [6]- حجّ (22) : 30 . [7]- الكافي 2 : 188، باب ادخال السرور علي المؤمنين، حديث 2. [8]- اصول كافي 2 : 188، باب ادخال السرور علي المؤمنين، حديث 3. [9]- الكافي 6 : 20، حديث 8.
|