کيفيت استدلال به حديث رفع قلم در اجرای صيغه از طرف صبی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 674 تاریخ: 1387/2/23 بسم الله الرحمن الرحيم کيفيت استدلال به حدیث رفع قلم برای اجرای صیغه از طرف صبّی اين بود که حديث رفع قلم دلالت کند که کارهاي صبي وجوده کعدمه است. و أن حديث رفع قلم يدل علي أن الصبايا بمنزلة البهائم. اين استدلال بود. اين جوابش واضح بود که حديث رفع قلم چنين دلالتي ندارد و خلاف ظاهر است. البته نحو ديگر به حدیث رفع قلم استدلال ميشد که حديث رفع قلم اطلاق دارد و همه آثار را بر ميدارد، یکی از آنها صحة عقد الصبي است. رفع القلم عن الصبي، ميگويد صحت را روي صيغه صبي بر ميدارد، پس چه صيغه بخواند، چه صيغه نخواند فرقي پيدا نميکند. عرض شد چندين جواب از این داده شده است. يک جواب اين بود که گفتيم حديث رفع قلم ظاهرش اين است که آنچه را که قلم استقلال در آوردنش دارد، وقتي قلم بنويسد ميآورد، با نوشتنش درست ميشود و قلم استقلال دارد، آنها را بر ميدارد. بنابراين، آنچه که از احکام وضعيه است که موضوعش را و يا سببش را بايد خود شخص فراهم کند، آنها را بر نميدارد، فقط احکام تکليفيه را بر ميدارد، براي اينکه وجوب الصلاة، سبب مستقل و علت مستقلش قلم است، صيام، قلم، (كتب عليكم الصيام،)[1] (كتب عليكم القتال،)[2] قلم اين کارها را ميکند، اما در باب بيع و احکام وضعيه، مثل اتلاف، مثل داد و ستد را قلم تمام السبب نيست، او مکلف اتلاف مي کند، قلم روي او جعل ضمان ميکند، اتلاف ميکند، قلم جعل سببيت ميکند، پس چه قلم جعل سببيت کند، چه قلم جعل حکم بعد الموضوعي کند که موضوع در يد مکلف است، ميتوانسته موضوع را نياورد، این را شامل نميشود، بنابراين، اصلاً احکام وضعيه را شامل نمیشود، فقط مختص به احکام تکليفيه است که قلم خودش ميآورد. بنابراين، نميتوانيم بگوييم اين حديث در بحثهاي بعدي هم مفيد است که حديث رفع قلم براي قسم دوم؛ يعني آنجايي که صبي بخواهد خودش داد و ستد بکند، او را هم دلالت ندارد. حالا لايقال، لايقال کل ما ذکرت اجتهاد في مقابل النص. همه اينها اجتهاد در مقابل نص است. و ذلک براي اينکه در روايت مسندهاي که خصال از ابن ضبيان نقل کرده، آمده است: عن ابن ضبيان قال أتي امر بامرأة مجنونة قد زنت، فأمر برجمها، فقال عليّ (عليه السلام): «أما علمت أن القلم يرفع عن ثلاثة: عن الصبي حتي يحتلم، و عن المجنون حتي يفيق و عن النائم حتي يستيقظ[3] اين روايت حد را بر ميدارد. شبيه اين را امام (سلام الله عليه) نقل کرده است، مستدرک هم دارد، از قرب الاسناد هم شبیه به این نقل شده است، منتها آنجا دارد: اما تعلم أن الله قد رفع... اينجا بحث، بحث حد است، مورد روايت حد است. أتِي عمر بامرأة مجنونة قد زنت، فأمر برجمها، مورد، مورد حد الرجم است و مورد روايت را که نميشود بگوييم که کبراي کلي ذيل، شاملش نميشود، خروج مورد مستهجن است. پس معلوم ميشود اين روايت احکام وضعيه و احکامي که سببش خود مکلف باشد، آن را هم شامل ميشود. اين زن ميتوانسته که نباید زنا کند، بعد که زنا کرد، امر به رجم ميآيد، پس اينجا قلم مستقل نيست، قلم ليس بسبب تام لحد الرجم، بلکه حد رجم بعد از عمل او است، بعد از تحقق موضوع است، اين لايقال. يک روايت ديگر دارد که آن مخصوصاً حد را دارد، آن هم جوابش تقريباً از همين جاها داده خواهد شد که نقل شده که آنجا دارد حد نميخورد، لا حدّ. به هر حال، جواب از اين روايت اين است که اينجا معلوم نيست حضرت به چه چیزی ميخواهد استدلال کند، دو احتمال در استدلال حضرت و تمسک اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) به اين کبراي کلي وجود دارد: يکي اينکه حضرت بخواهد بفرمايد حدّ رجم برداشته شده است، آن وقت ميفهماند که رفع قلم اعم از مستقل و غير مستقل يک احتمال هم دارد که حضرت بخواهد برخورد ريشهاي کند، حضرت بخواهد تحليل ريشهاي کند، حضرت بخواهد بفرمايد اصلاً اين حرامي مرتکب نشده، زناي محرّم رجم دارد، و الا اگر کسي مکروه بر زنا باشد، او حد ندارد. اگر نميداند زنش نيست، حد ندارد. زنا وقتي حد دارد که حرام باشد، احتمال دارد حضرت ميخواهد بفرمايد أما علمت که يرفع القلم از صبي؟ يعني قلم تکليف، يعني قلم حرمت از او برداشته شده و ديگر حد ندارد. لايقال که نخير، اينجا فقط حد را بر ميدارد، براي اينکه شما اخيراً عقيدهتان شده که حديث رفع قلم محرمات را از صبي مميز بر نميدارد، براي اينکه اگر حرامها را بخواهد از صبي مميز بردارد، يعني خلاف لطف است، چون جعل حرمت از باب لطف و کنترل است ، حافظ است، ضامن است، شارع که حرمت را جعل ميکند، جعل الحرمة مانع و رادع و لطف في ترک المحرم، براي اينکه تا ميخواهد انجام بدهد، اين ميگويد کتک الهي هست. اگر شما ميگوييد شارع از صبي مميز برداشته، گفته نه آزادي، برو زنا بکن، برو مشروب بخور، برو آبجو بخور، برو قماربازي کن، برو نخ بکش، برو شيره بکش، همه اينها را آزاد هستي، آيا اين خلاف لطف نيست؟ نفي حرمت از صبي مميز، يعني برداشتن کنترل کننده و حافظ از او خلاف لطف نيست؟ خلاف لطف است، حديث رفع قلم، امتنان است، لطف است، درباره صبي مميز هم بايد همينجور باشد، و يؤيد ذلک، بل يشهد عليه رواياتي که در تعزيرات صبي آمده است، اگر دزدي کند، بار اول ناخنش را خون آلود ميکنند، بعد انگشتش را چکار ميکنند، منتها فقها (قدس الله ارواحهم) آنجا که رسيدند گفتند اين تربيت است، اين تأديب است. اين دو تا اشکال دارد، يکي اينکه تأديب به اذيت کردن، اين يک، دو اينکه، اگر باب تأديب است، بايد جايي باشد که تربيتهاي قبلي مفيد نباشد، نه علي الاطلاق. روايت ميگويد که اين را تا بچه دزدي کرد، ناخنهايش را خون آلود ميکنيم، آقايان ميگويند اين تأديب است. من عرض ميکنم اولاً تأديب به اذيت کردن خودش محل حرف است، محل اشکال است، در روايات والد و ولد آمده است نمیتوانی بيش از يک سوط بزني، بيش از يک ضربه نميتواني بزني، بلکه بعضيهايش دارد اصلاً يک ضربه هم نميشود زد. در باب مرأة که پشت به او ميکند، موعظه ميکند، بعد روايت دارد ميزند، آنهايي که گفتهاند ميزند گفتهاند ميزند به نحوي که نه خون بيايد، نه سرخ بشود، نه سياه بشود. آنجا با اينکه زن ناشزه است، چهل سال هم از عمرش رفته، اسلام میگوید جلويش را بگير، ميگويد جوري به او بزن که نه خون آلود بشود، نه سرخ بشود، نه زرد بشود، براي اينکه اذيت نشود. آن وقت بچه مميزي که هشت، سالش هست رفته دزدي کرده، ميگويند ناخنهايش را خون آلود کنيد، بزنيد با تيغ سر ناخنهايش را خون بيندازيد؟ چنین چیزی سازگاری دارد که شارع يک جا در تأديب والد ميگويد بيش از يک سوط نه، بلکه يک شلاقش هم گير دارد، محل حرف است، يک جا در باب جلوگيري زن از نشوز که منکر مرتکب شده است، ميگويد چوبش بزن، نه سرخ بشود، نه سياه بشود، نه چيزي؟! چون فقها رفع قلم را اعم ميدانستند گفتهاند اين تأديب است. اما بنده عرض ميکنم آن روايات شاهد بر اين است که حديث رفع قلم براي اينکه از باب قرينيت لطف، محرمات را شامل نميشود. اين لطف نسبت به صبي مميز معنا دارد، اما نسبت به ديوانه معنا ندارد. بنابراين، ميشود حديث رفع قلم عموميتش نسبت به محرم و واجب درباره مجنون باشد، چون هيچ کدامهايش رفع محرمات از مجنون خلاف لطف نيست. در آنجا لطف اقتضا نمي کند که حرامها را بردارد. همه را بر مي دارد امتناناً، ولي درباره صبي به قرينيت لطف حرامها را بر نميدارد، و مورد روايت مجنون است. بنابراين اين اشکال ايشان هم وارد نيست و اين حديث اجتهاد مقابل نص نميباشد. اين جوابي که ما عرض کرديم. جواب ديگري که بعضيها دادهاند گفتهاند حديث رفع قلم اطلاق ندارد که همه چيز را بردارد، اجمال دارد، ابهام دارد، چرا؟ گفتهاند اين در مقام بيان رفع قلم که نيست. در اين روايت ابن ضبيان: ميگويد که أتي عمر بامرأة مجنونة قد زنت فأمر برجمها، فقال علي u «أما علمت أن القلم يرفع...» يعني يادت رفته؟ «اما علمت أن القلم...» اين اشاره به يک داستان است، «أما علمت أن القلم يرفع،» يا أما علمت أن الله قد رفع... اين مقام تذکر يک امر است، نه مقام بيان يک امر. يک وقت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) ميفرمايد که إن الله رفع القلم، پيغمبر ميفرمايد إن الله رفع القلم، مقام بيان قانون است، اطلاق دارد. اما در روايت ابن ضبيان، مقام بيان قانون نيست، قانون را ميخواهد بفهماند، اما با تذکر، وقتي با تذکر شد، اميرالمؤمنين اينجا نميخواهند اين قصه رفع القلم را بيان کنند، تمام عنايت حضرت به يک تذکر است، لعل در آن حديث اصلي، در آن متذَّر حکم اختصاص داشته است به مثلاً حدّ و غير حد، همه چيز را شامل نميشود، اين هم يک جوابي است که از استدلال به اين روايت براي محل بحث و ساير جاها داده شده است. جواب ديگري که داده شده است اين است که اصلاً حديث رفع قلم، امر سنگين را بر ميدارد، رفع القلم، حديث امتنان است، يعني آن آثار و آن احکامي که سنگين است، آنها را بر ميدارد، آثار را بر ميدارد، احکام را بر ميدارد، آثار و احکامي که براي صبي هست، براي مجنون هست، آنها را بر میدارد. ميگويد قلم قانون اينجا که رسيده برداشته شده است، بحث اين است که صبيای که وکيلش کرديم صيغه نکاح بخواند، بعد از خواندن صيغه نکاح، چه تکليفي به ذهنش ميآيد تا خدا آن را بردارد؟ هيچي، نه نفقه بايد بدهد، نه خرج عروسي بايد بدهد، نه خرج دامادي. حديث رفع قلم آثار و احکامي را که مربوط به صبي است بر ميدارد. در محل بحث ما که بحث اين است صبي مميز فقط اجرای صيغه ميکند، چيزي بر آن بار نميشود، اجراي صيغه اثري براي مجري ندارد، وقتي اثر ندارد، گفتهاند حديث رفع قلم شاملش نمي شود. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - بقره (2) : 183. [2] - بقره (2) : 216. [3] - وسائل الشیعه 1 : 45، کتاب الطهارة، ابواب مقدمة العبارات، باب 4، حدیث 11.
|