کلام امام خمينی (قدس سره) در اظهريت آيه شريفه والبتلوا در شرط بودن بلوغ و رشد در جواز تصرفات
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 684 تاریخ: 1387/7/22 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد سيدناالاستاذ ميفرمايد: اظهر در آيه اين است که هم بلوغ در جواز تصرفات شرط است و هم رشد. «بل الاظهرية [يعني اظهريت اينکه بلوغ و رشد هر دو معتبر است] لأجل أن الظاهر من (حتي) الظاهرة في الغاية، [حتي هم که ظهور در غايت دارد،] أن الابتلاء يجب أن يكون مستمراً من زمان احتمال الرشد الي زمان بلوغ «نكاح، فيكون قوله تعالي: ]فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا[ تفريعاً علي الابتلاء المستمرّ عرفاً الي حال البلوغ، [فإن آنستم، يعني فإن آنستم از ابتلائي که تا حال بلوغ هم بوده است.] فكأنه قال: [عمده اين است]. اذا اختبرتموهم الي زمان بلوغهم، فآنستم حاله، [یعنی حال بلوغشان، فآنستم حاله، أي حال بلوغهم] منهم رشداً، فادفعوا اليهم اموالهم، فايناس الرشد في زمان البلوغ موضوعٌ للحكم، [نه ايناس الرشد مطلقاً.] فتدل الآية علي أن كلاً منهما جزء الموضوع. « شبهه استاد به کلام امام خمينی (قدس سره) » [شبههاي که هست اين است که کلام ايشان مبتني است که حتي در اينجا دلالت کند بر این که غايت هم در حکم مغيّي است، براي اينکه ميفرمايد مستمر تا حال بلوغ و حال بلوغ هم جزء ابتلاء است. ایشان می فرماید: آيه شريفة )وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ ،([1]، يعني وابتلوا النکاح حتي در حال زمان بلوغ هم. از حاصل کلام ايشان بر ميآيد که منوط به اين است که حتي براي اين باشد که غايت در حکم مغيي است و اين اول کلام است، غايت گاهي در حکم مغيي هست و گاهي در حکم مغيي نيست. بلکه طبع غايت و مقتضاي طبيعي انتهاء اين است که غايت و انتهاء در حکم مغيي و منتها نباشد. سرت من البصرة الي الکوفة، يا مثلاً )فكلوا واشربوا حتي يتبيّن لكم الابيض من الخيط الاسود،([2] اصلاً غايت معنايش اين است. طبع غايت، ظاهر غايت اقتضا ميکند که در حکم مغيّي نباشد. پس اين اظهريتي که ايشان ميفرمايد چون مستند است و منوط است که حتي ظهور داشته باشد در اينکه اين غايت داخل در حکم مغيّي است و هو اول الکلام، بيش از احتمال چيز ديگري نيست، احتمال دارد غايت در حکم مغيّي باشد، احتمال دارد غايت در حکم مغيي نباشد، چون هر دو صورت در غايت استعمال شده است، اگر نگوييم ظاهر اولي غايت و ظاهر طبيعي غايت اين است که داخل در مغيّي نباشد. « کلام صاحب جواهر (ره) » بعد ايشان اينجا کلامي را از صاحب جواهر نقل ميکنند و ميفرمايند:] و استظهر صاحب الجواهر (قدس سره) كون (اذا) للشرط: [وابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النکاح،] و رجحه علي سائر الوجوه، [اذا براي شرطيه است و بر بقيه وجوه مقدمش داشته است،] بدعوي: أن «اذا» ظرفية شرطية و خروجها عنهما نادر جداً، لا يحمل عليه التنزيل، [اگر اذا را از ظرفيه شرطيه بيرون ببريد، اين نادر است و کتاب بر نادر حمل نمي شود.] بل يقتضي انقطاع الابتلاء بالبلوغ، [بلکه اگر از ظرفيت و شرطيت بيرونش برديد، اقتضا ميکند منقطع شدن ابتلاء را به بلوغ، يعني تا بلوغ شد، ابتلاء تمام ميشود: و ابتلوا اليتامي حتي اذا، اگر اين اذا را شرطيه ظرفيه نگيريد، نتيجهاش انقطاع به بلوغ است.] و ليس كذلك: لاستمراره الي ظهور الرشد او اليأس منه، [براي اينکه ابتلاء بايد استمرار پيدا کند تا معلوم بشود رشيد است يا از رشدش مأيوس بشويم و بفهميم ديگر ابتلاء فايدهاي ندارد.] بل لازمه الحجر علي البالغ الرشيد، [اگر از ظرفيت شرطيت بیرونش بردیم، لازمهاش حجر بر بالغ رشيد است] اذا لم يؤنس منه رشد قبل البلوغ. [وقتي قبل البلوغ رشدي نداشت بايد بگوييم حجر دارد،] و ارتفاعه عمّن لم يبلغ اذا اونس منه الرشد: [اگر هنوز بالغ نشده، استيناس رشد شد، بگوييم که حجر از او منتفي است.] لانتفاء الشرط في الأول و وجوده في الثاني...، [در آن اولي است که لم يونس منه رشد قبل البلوغ، شرط منتفي شده است، بنابراين، حجر دارد، در دومي شرط وجود دارد، ولو قبل البلوغ استيناس رشد شده، الي آخر کلامه. اين حرف صاحب جواهر. اگر ظرفية شرطيه نباشد، پس چه چیزی باشد؟ و آن معنا چطور مستلزم اين لوازم است؟ اينها نه در کلام صاحب جواهر بيان شده، نه سيدنا الاستاذ بيانش کرده است. پس ايشان فرموده اذا ظرفيه شرطيه است و اگر ظرفيه شرطيه نباشد اين لوازم بر آن مترتب است. ايشان ميفرمايد:] و فيه: أن الميزان في الاستظهار من الكلام هو العرف العام، و لا شبهة في فهم العرف من الآية أن «حتي» غاية الابتلاء، [حتي را به عنوان غايت ميفهمد،] و قوله تعالي: )فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا ،( متفرع علي الابتلاء الي زمان البلوغ، [اين متفرع است بر ابتلاء تا زمان بلوغ، ولی اگر گفتيد غايت در حکم مغيّي است، يعني بايد در زمان بلوغ هم اختبار بشود.] و ندرة استعمال «اذا» في غير الشرط علي فرض تسليمها، [اين] لاتوجب عدم حمل التنزيل عليه، [شما ميگوييد غير شرط نادر باشد، مانعي ندارد که ما جمله را بر يک مطلب ادبي، کلمهاي را بر يک معناي ادبي نقل کنيم که اين ندرت دارد، منافات ندارد لفظي حمل بشود بر يک معنايي که استعمالش در آن معنا نادر است،] بعد ظهوره فيه ما لم يخل بالفصاحة، [مگر اينکه حملش بر معناي نادر مخل به فصاحت باشد. اشکال ديگر:] مع أن جعل «اذا» شرطية و جملة الشرط و الجزاء جزاء، [وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ ، [آيه اينجوري است: )وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا ،( اين يک اذاي شرطيه، جزايش هم فإن آنستم منه رشداً،] و المجموع غاية لحتي، احتمال مخالف لفهم العقلاء و محتاج الي التأول و التأمل. [جمله شرط و جزاء را جزاء قرار بدهيم و جملة الشرط و الجزاء جزاءً، بعد مجموع را غايت براي حتي قرار بدهیم. )وابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النكاح فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم،( همه اينها برای حتي باشد. جزای حتي باشد.] بل و خارج عن الاسلوب السديد الفصيح، و لايحمل عليه التنزيل، مع أن ورود «حتي» لغير الغاية و ابتدائية نادرٌ ايضا، [معلوم ميشود که اگر اذا شرطيه ظرفيه نباشد، حتي هم براي غايت نيست.] و الانصاف: أن الأذهان الخالية عن المناقشات و تحميل الدقائق عليها، لاينقدح فيها الا ما ذكرناه و استظهرناه،»[3] همان چیزی را که اظهر قرار داديم که بگوييم و ابتلوا اليتامي، حتي اذا بلغوا النکاح، يعني ابتلاء در زمان بلوغ نکاح هم باشد، غايت در حکم مغيي، فإن آنستم منهم رشداً در حال بلوغ، فادفعوا اليهم اموالهم. « شرطيت و يا عدم شرطيت بلوغ، علاوه بر رشد در تصرفات و معاملات صبی » بحث در اين است که آيا بلوغ در تصرفات و معاملات صبي به علاوه از رشد شرط است، يا بلوغ شرط نيست؟ اصل در ادله شرطيت بلوغ در تصرفاتش، اصل در ادله آيه شريفه: و الاصل في ادلة شرطية البلوغ، الآية الشريفة: )و وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا.( معنا کردن اين آيه شريفه، چه در فقه و چه در تفسير منجر شده به يک بحثها و تکلفهايي. و منشأ آن بحثها و تکلفها، دو امر است و الا آيه اگر از آن بحثها و تکفلها قطع نظر بشود و مراجعه بشود به معناي نکاح، مشکلي پيش نميآيد که ما بخواهیم اين حرفها را بزنيم. آن دو امري که سبب شده، آيه را مشکل کرده است، اين است که اينها شرط بلوغ در کنار رشد را مسلّم گرفتهاند، و چارهاي هم نيست جز اينکه آيه هم اين را ميگويد. گفتهاند در جواز تصرف يتيم و دفع مال الي اليتيم علاوه بر رشد بلوغ هم شرط است و آيه هم اين را ميگويد. مشکل دوم اينکه: اينها نکاح را به معناي وطي گرفتهاند، حتي اذا بلغوا النکاح، يعني بلغوا الوطي، و عبارة اخراي از بلوغي گرفتهاند که در باب عبادات معتبر است. بلغوا النکاح أي بلغوا الوطي شأنا و قابلية يا فعلاً و مثلاً با امارات، شأنا و قابلية مثل کسي که فرضاً پانزده سالش شده است، اين الآن شأنيت احتلام و بلوغ نکاح دارد، ولو هنوز محتلم نشده باشد. بلوغ النکاح شأنا و بالقوة، يا بالفعل و رفتهاند سراغ همان بلوغي که در باب عبادات ميخواهيم، صوم واجب است اذا بلغ، در نتيجه تفسير آيه مشکل شده، چرا؟ براي اينکه اگر معيار آيه شريفه که ميگويد و ابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النکاح، اين باشد که رشد تنها کافي است، پس اذا بلغوا النکاح، يعني بايد ميگفت: و ابتلوا اليتامي، فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم، اگر مراد از آيه و مدلول آيه کفاية الرشد بود، اذا بلغوا النکاح ليس في محله و يکون زائداً و درست نيست در کتاب الله که يک امر زائدي باشد و اگر که بلوغ شرط است، يعني استيناس قبل البلوغ به درد نميخورد. خوب بود اينجوري بگويد: و ابتلوا اليتامي في حال بلوغهنّ، في زمان بلوغهم. و ابتلوا اليتامي في زمان بلوغهم، فإن آنستم منهم رشداً، فادفعوا اليهم اموالهم، يا وابتلوا اليتامي، وابتلوا اليتامي حال بلوغشان، فإن آنستم از اينها در حال بلوغ رشدي را، فادفعوا اليهم اموالهم، بنابراين، بلوغ ميشود معتبر، ديگر نميخواست قبل البلوغ را بگويد. اگر بلوغ دخالت دارد و رشد تنها کافي نيست، کان علي الله تعالي أن يفيد به اين عبارت، يقول هکذا: وابتلوا اليتامي فإن آنستم... و ابتلوا اليتامي البالغين مثلاً، فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم. وابتلوا اليتامي را، فإن آنستم از آن يتامي در حال بلوغشان، فإن آنستم منهم در حال بلوغشان، فان آنستم منهم حال بلوغهم رشداً فادفعوا اليهم. پس اگر مراد آيه اين بوده که رشد و بلوغ هر دو را ميخواهيم، کان علي الله تعالي أن يقول: وابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النکاح، فإن آنستم منهم في حال بلوغهم رشداً، يا يک جور ديگر، وابتلوا اليتامي حال بلوغهم مثلاً رشيداً، وابتلوا اليتامي الا أن يصيروا حال بلوغهم رشيداً، چنین تعبيري بايد شده باشد، نه اينکه دو تايش را بياورد. قبل البلوغ چه دخالتي دارد؟ اطلاع قبل البلوغ هيچ دخالتي ندارد. اما اين که گفته ميشود ابتلاء قبل البلوغ براي رعايت احتياط است، قبلالبلوغ گفته اختبارش کن، اي امتحانش کن آن زمانهايي که احتمال ميدهي تا برسد به زمان بلوغ، اين از باب احتياط است که زود مالش به دستش داده بشود. اين دو تا جواب دارد، يک جواب اينکه اختبار دائماً اينجور نيست که مدت ببرد. گاهي يک اختبارهاي معاملي هست که مدتي نميبرد، خيلي زود انجام ميگيرد، مثل معاملات الکترونيکي امروز، اين معاملات الکترونيکي، اين اصلاً مدتي نميبرد، اختبار هميشه دائر مدار زمان کثير نيست، گاهي يک معامله دقيقي را به او ميدهند که مدتي کم ميبرد و با همان اختبار در مدت قليله ميشود استيناس رشد کرد، فيعلم منه حاله. طول مدت در همه اختبارها نيست تا شما بگوييد براي احتياط بوده، از قبل گفتهاند که آن وقت ديگر راحت باشد ثانياً اگر هم بخواهد بعد البلوغ اختبار کند ، دو سه روز ميخواهد بفرستد کاسبي کند، چه مانعي دارد اموالش دست وليش باشد؟ وليي که امين است و وليي که مصلحت او را رعایت میکند. ولي امين و ولي رعايت کننده مصلحت، اموالش دست او باشد، او دارد کارهايش را انجام میدهد، اين هم دارد اختبار ميشود. او مختبر است، او هم دارد در مال تصرف ميکند. اين هيچ مشکلي ندارد، هيچ ضرري ندارد و احتياج ندارد که شما بگوييد از قبل اين کار را ما ميکنيم. ثالثاً اصلاً امر احتياطي خلاف ظاهر است، ولو احتياطي در موضوع، شما ميگوييد خداوند ارشاد کرده براي اينکه ما گرفتار سلطه بر مال غير نشويم، گفته از زمان جلوتر شما امتحانش کنيد، قبل از بلوغ که حق داريد اموال در دستتان باشد، شما او را امتحان کنيد که وقتي زمان بلوغ رسيد، ديگر از اين گرفتاري نجات پيدا کنيد، اين يک امر احتياطي است، يک امر ارشادي است. امر احتياطي و ارشادي خلاف ظاهر است، لايصار اليه الا بالحجة و بدليل قويّ . رابعاً اصلاً چرا ما بگوييم بلوغ در معاملات صبي معتبر است ، بر فرض هم گفتيم بلوغ در معاملات صبي معتبر است ، به چه دليل گفته ميشود آيه هم همان را ميخواهد بگويد تا اين مشکلات برايمان پيش بيايد؟ ما الدليل علي أن المراد من الآية الشريفة شرطية البلوغ و الرشد معاً؟ اينها با هم نميسازد. اگر رشد معتبر است، ذکر بلوغ لا فائدة فيه، اگر رشد و بلوغ معتبر است، ابتلاء قبل البلوغ لا فائدة فيه، چه دليل داريد که آيه مسلم اين را ميخواهد بگويد؟ بلکه ما عرض خواهيم کرد که اصلاً مسلم هم نيست در معاملات صبي رشد و بلوغ هر دو بخواهيم و موافق با اعتبار عقلائي اين است که در معاملات رشد کافي باشد. اعتبار بلوغ يک تعبد سازج جامدي است که خيلي باید ادلهاش قوي باشد. بعد از آن که يک کسي دوازده سالش است، اما رشدش به قدر يک آدم پنجاه ساله است، شما ميگوييد نه، اين ولو رشد دارد، شرع مقدس گفته اين معاملاتش نفوذ ندارد، بايد شناسنامهاش هم به پانزده سال، قمري برسد برسد، شمسي هم نميخواهيم. اصلاً ما بعداً عرض خواهيم کرد که دليلي نداريم بر اعتبار بلوغ زائداً علي الرشد در تصرفات صبي و در دفع المال الي الصبي، و اين خلاف اعتبار عقلائي است و اعتبار عقلائي اين است که رشد تنها کافي است و اگر اعتبار عقلائي اين بود که رشد کافي است، پس اگر دليلي بخواهد بگويد به علاوه از رشد بلوغ می خواهیم، آن دليل ميشود دليل بر يک امر تعبد و خلاف قواعد عقلائيه و هميشه گفتهايم دليل بر امر تعبد و خلاف قواعد عقلائيه احتياج به مظاهره دارد، مبارزه دارد، احتياج دارد ادلهاش کثيره باشد، واضحه باشد، روشن باشد، و ما عرض خواهيم إن شاء الله کرد که در باب شرطيت بلوغ چنين دليلي نداريم، بلکه- قطع نظر از اصل که عدم شرطيت است،- دليل داريم که شرط نيست. و لک أن تقول اصلاً عقلاء از آيه شريفه نميتوانند انضمام را بفهمند، اگر نکاح را به معناي وجه بگیریم. نميتوانند کفاية الرشد را بفهمند، براي اينکه اگر بخواهد هر دو را بفمهمد، اشکالش اين است که اگر هر دو معتبر است چرا ابتلاء را برده قبل الرشد، ابتلاء قبل الرشد، مانع از فهمش است. اگر بخواهد بفهمد رشد کافي است، ذکر بلوغ مانع از فهمش است، اين آيه نميتواند ظهور در هيچ يک از اين دو معنا داشته باشد ، ريشهاش هم اين است که نکاح را به معناي بلوغ گرفتهاند. مفردات راغب ميگويد النکاح في الاصل العقد، و استعير للوطئ، و محال أن يکون معناه الوطي و استعير للعقد. ميگويد: «صل النكاح للعقد ثم استعيرللجماع ثم استعير للعقد لان اسماء الجماع كلها كنايات لاستقباحهم ذكره كاستقباح تعاطيه...»[4]، و محال أن يکون في الاصل الوطي و استعير للنکاح، براي اينکه اين خلاف قاعده استعمالات و کنايات است، يک لفظي که براي يک معناي بدي وضع شده، اين را استعمالش کنند در يک معناي ديگري اين خلاف است، يک لفظي که يک معناي اشمئزاز آور دارد، تا ميگويي، ذهن منتقل ميشود به معناي مشمئز منه، بعد قرارش بدهيد در يک معناي ديگر. این را مفردات راغب اصفهاني ميگويد که در ريشه يابي الفاظ، مخصوصاً ريشه يابي الفاظ قرآن نظير ندارد. در این صورت، آيه شريفه را معنا ميکنيم. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، و ابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا عقد النکاح، نه حتي اذا بلغوا قابليت وطي که بشود 15 سال و 9 سال و 13 سال يا انبات شعر خشن، وابتلوا اليتامي، حتي اذا بلغوا عقد النکاح، رسيدند به عقد نکاح، يعني عقد نکاح برايشان جا افتاد. بلغت الثمرة، يعني ثمرة جا افتاد، يعني عقد نکاح برايش جا افتاده، درک کرده عقد نکاح را، ميخواهد عقد نکاح را، اين 16 سالش شده، 17 سالش شده، يک غريزه جنسي دارد، طرف را هم ميداند، يک غريزه جنسي مخالف دارد، ميبيند در جامعه هم که اين غريزه جنسيها راه اشباع حلالش اين است که برود زن بگيرد، اذا بلغوا عقد نکاح را، يعني عقد نکاح، صار لهم محلاً، صار بالغاً لهم، آنجا ديگر استيناس نميخواهد، چون وقتي نکاح را ميفهمد، ديگر نيم کيلو ماست را که ديگر رشد دارد، براي اينکه اماره بر رشد است، وابتلوا اليتامي، حتي اذا بلغوا عقد النکاح، فإذا بلغوا عقد النکاح فلاتبطلوهم، ديگر اصلاً غايت در حکم مغيي نيست، براي اينکه اين اماره عقلائيه قويه است بر رشد، اذا کان بالغ عقد النکاح فله رشد بالنسبة الي النکاح، ميفهمد غريزه جنسي را اينجوري بايد اشباعش کند. وقتي رشد به نکاح دارد، به طريق اولي رشد به اموال دارد. اين ديگر در دفع مال ابتلاء نميخواهد. چون بلوغه عقد النکاح، امارة علي رشده فيه و في اموال و في بقية تصرفات. و آیه هم هيچ اشکالی ندارد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - نساء (4): 6. [2] - بقره (2): 2. [3] - کتاب البیع 2: 13 و14. [4] - مفردات راغب، ماده نکح، 505.
|