Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه بحث گذشته در بررسی روايات بيع به شرط منفعت محرمه
ادامه بحث گذشته در بررسی روايات بيع به شرط منفعت محرمه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 80
تاریخ: 1380/12/15

بسم الله الرحمن الرحيم

همان شبهه‌اى را كه در استدلال امام (سلام اللّه عليه) به روايات داشتيم يعنى به مصححه عمر بن اذينه و روايات وارده راجع به صليب و صنم، كه در آن در صفحه 179 روايات وارده در بيع الخشب ممن يتخذه صليباً و صنماً كه ما عرض كرديم از اين روايات نمي‌شود ما الغاء خصوصيت كنيم و بگوييم بيع شئى براى اين كه يجعل فى الحرام، حرام است و باطل.

چون صنم و صليب خصوصيت دارند معصيت شان داراى عظمت است، و همينطور از روايات خمر هم نمي‌توانيم تعدى به بيع الشىء ليصرف فى الحرام، براى اين كه باز خمر هم داراى اهميتى است كه غارسش هم ملعون است، آن وقت ما نمي‌توانيم الغاء خصوصيت كنيم لبيع قرطاس براى اين كه صرفش كند در چى؟ در حرام يا كاه به او بدهيم كه با اين كاه قرطاسى بسازد كه با آن قرطاس مثلاً مسائل حرام و مبتذل نوشته شود. همان شبهه به فرمايشات شيخ هم هست، يعنى يك شبهه ديگر به شبهات قبلى اضافه مي‌شود.

چون شيخ مي‌فرمايد: «نعم لو قيل فى المسألة الآتية بحرمة بيع الخشب ممّن يعلمه انه يعمل صنماً لظاهر هذه الاخبار [همين روايات خشبى كه فروخته مي‌شود به چنين كسى] صحّ الاستدلال بفحواها على ما نحن فيه» آنوقت مي‌توانيم با فحواى آنها و با تنقيح مناط سراغ اينجا هم بياييم.

يا بالاولوية سراغ كل بيع الشىء به شرط اين كه صرف در حرام بشود.

بعد مي‌فرمايد: «لكن ظاهر هذه الاخبار معارض بمثله او باصرح منه كما سيجىء»[1] پس يك شبهه ديگر به فرمايشات شيخ اين است كه شيخ مي‌فرمايد: آن روايات اگر بر حرمت بيع الخشب لمن يعلم انه يعمله صليباً و صلباناً دلالت كند، دلالت مي‌كند بر بيع الشىء ليصرف فى الحرام، اين شبهه به فرمايش شيخ هست.

بعد امام يكى دو تا فرع در اينجا اضافه كردند كه آن فرع را من مي‌خوانم: امام يك فرعى را كه اضافه فرمودند در اينجا اين است كه مبيع را بفروشد به شرط انتفاع به محرّم، نه حصر در انتفاع به محرّم، بفروشد به شرط انتفاع در محرّم نه حصر انتفاع در محرّم، مي‌فرمايد: «منها: ان يشترط عليه الانتفاع بالمحرّم،» [يعنى يشترط على المشترى الانتفاع بالمحرم] «من غير الحصر فيه» [بحث ما در آنجائى بود كه بفروشد به شرط صرف در حرام، اين حالا مي‌فروشد به شرط حرام، ولى منع از استفاده حلالش نمي‌كند] «فحينئذ قد يكون الشرط بحيث لا يعتبر بلحاظه شىء و فى مقابله، ولو لباً» [اين انگور را كه دارد مي‌فروشد به شرط اينكه شرابش كند يا دكان را به شرط اينكه خمر در آن بفروشد، امّا هيچ از قيمت بخاطر آن كم نشده، همان قيمت اصلى اش را دارد مي‌فروشد،] «فيكون من قبيل التزام فى التزام محضاً» [اينجا قطعا فساد معامله دائر مدار اين است كه شرط فاسد مفسد است يا مفسد نيست؟ چون هيچ ارتباطى به مالية و به مبيع و ملكية ندارد، يك شرط را اضافه كرده، گفته اين استفاده حرام را از آن ببر. «و قد يعتبر بلحاظه شيء» [آن شرط شىء] «كما لو باع ما قيمته مأة بخمسين،» [صد تومان ارزش دارد، پنجاه تومان به او مي‌دهد به شرط اينكه صرفش كند در چى؟ در حرام، قيمت را پايين آورده كه صرفش كند در حرام] «و شرط عليه ان يستفيد منه المنفعة المحرمة لغرض منه فيه» [در اين منفعة محرمه آقاى فروشنده يك غرضى دارد، غرضش اين است حرام در جامعه زياد بشود، اصلاً خوشش مي‌آيد كه در جامعه زياد بشود.

يا نه يك جاريه مغنيه اى است، خريدار هم همسايه اش است، مي‌گويد مي‌فروشمش به شرط اينكه بگذارى اين قشنگ بخواند چيزهاى قشنگ را بخواند، آن غناهاى حرام را، اغنيه حرام را انجام بدهد، بلند هم بخواند، كه اين خودش بايستد وسط حياط و به صدايش گوش بدهد. هم پول گرفته هم به هرحال از آواز او دارد استفاده مي‌كند] «لغرض منه فيه كأن يكون بيته فى جوار المشترى و أرادالاستفادة المحرمة منه» [مثل همين مغنيه، مي‌گويد به تو مي‌دهم به شرط اينكه بخواند. مثلاً عصرها كه هوا خنك مي‌شود، يكدم بخواند. اين هم خودش مي‌ايستد و به آن گوش مي‌دهد] «ففى مثله» [اينجا بحث است كه آيا اينجور بيعى فاسد است و حرام؟ يا اينجور بيعى فاسد و حرام نيست؟ آنچه كه تا حالا داشتيم بيع به شرط منفعت محرمه و لا غير، اين حالا به شرط منفعت محرمه است، ولى نفى منفعت محلله نكرده است.

در اينجا مي‌فرمايد:] «ففى مثله يمكن ان يقال انه ايضاً من صغرويات كون الشرط الفاسد مفسداً» [اين هم مي‌شود از صغريات او باشد، يعنى ديگر ربطى به باب بيع و به باب مبيع ندارد، اگر شرط فاسد و مفسد دانستيد حرام است و الاّ حرام نيست و باطل نيست. چرا مشمول آن قاعده است و خودش حكم مستقل ندارد؟] «لأن الميزان فى باب المعاملات ملاحظة محطّ الانشائات» [خوب انشاء روى مبيع شده، مبيع هم مالية دارد] «لا اللُبيّات» [ولو اين بر حسب لب قيمتش را پايين آورده، اما بر حسب انشا به اين مبلغ فروخته است. كم آوردن در انشا مطرح نيست، در لب مطرح است. در غرض مطرح است] «و المفروض انّ انشاءالمعاملة وقع بين العينين و الشرط خارج عن محطها» [خارج از محط انشاء است]- «و لهذا لا يقسط عليه الثمن او المثمن» [ثمن و مثمن بر شرايط تقسيط نمي‌شود، بر اجزاء تقسيط مي‌شود، برايتان عرض كنم بعنوان يك قاعده، دواعى داريم، شرائط داريم، انشاء بيع داريم (انشاء معامله) دواعى هيچ تأثيرى در صحت و فساد معامله ندارند، شروط تأثير دارند، امّا ثمن و مثمن براي آنها تقسيط نمي‌شود، شروط مؤثرند، حق خيار مي‌آورند، شروط حق الخيار مي‌آورد، يا شرط فاسد ممكن است مفسد باشد، امّا ثمن و مثمن بر آن تقسيط نمي‌شود، اجزاء هم دخيل اند در صحت و فساد و هم ثمن و مثمن بر آنها چى؟ تقسيط مي‌شود.

دواعى، شروط، اجـزاء. دواعى هيچ اثـرى در معـاملات ندارند. چطوراند؟ كالحجر فى جنب الانسان

است. شرائط تأثير دارند در خيار يا در فساد اگر گفتيم شرط فاسد مفسد است، اما ثمن و مثمن بر آنها تقسيط نمي‌شود. اجزاء هم در صحت و فساد مؤثرند، هم ثمن و مثمن بر آنها تقسيط مي‌شود.

و لهذا لايقسط «و مجرد كون زيادة و نقيصة فيهمابلحاظه» [يعنى به لحاظ شرط،] «لا يوجب دخوله فى ماهية المعاوضة،» [توى ماهيت معاوضه نمي‌آيد] «و مع عدم الدخول تكون المبادلة بين العينين والشرط زائد و باطل فيأتى فيه ما يأتى فى الشروط الفاسده»

و يمكن ان يقال [كه وقتى اين آدم قيمت را به حساب شرط پايين آورده عقلا اين شرط را در ماليت چه مي‌بينند؟ مؤثر. وقتى پايين آورده شرط را در ماليت مؤثر مي‌بينند.]

«و يمكن ان يقال: ان الماليّة الملحوظة من قبل الشرط اذا لم تحصل للطرف مع خروج شىء بلحاظها من كيسه» [چيزى از كيسه اين خارج شده، صدتومان را داده چى؟ پنجاه تومان، امّا چيزى در مقابلش چى؟ گيرش نيامده] «يكون اخذه بلا عوض لبّاً» [مشترى كه دارد مي‌گيرد، دارد مي‌گيرد صد تومان را به پنجاه تومان، اخذ بلا عوض دارد، لباً.] «و من قبيل اكل المال باالباطل حقيقتة» [براى چه كسى؟ آقاى مشترى، آقاى مشترى جنس صد تومانى را گرفته پنجاه تومان چيزى هم در مقابلش نداده.] «فاذا باع ما قيمته مأة بخمسين و شرط عليه شيئاً يوازى خمسين و لم يحصل له ذلك يكون مقدارالماليّة الواردة فى كيس الطرف» [آن جنس وارد كيسه مشترى شده] «بلا حصول ما بلحاظه له من اكل المال بلا عوض و بباطل» [در مقابل چيزى حاصل نشده] «يكون مقدار الماليه من اكل المال بلا عوض» [اين من متعلق به يكون است يكون مقدار المالية من اكل المال بلا عوض و بباطل.[ «و لاشبهة فى انّ البايع فى المعاملة المفروضة لم يسقط ماليّة ماله» [آقاى بايع مالش را از ماليت ساقط نكرده] «و لم يجعله للمشترى مجاناً بل جعله بلحاظ الشرط الذى بنظره مال و ذو قيمة» [بلكه به اعتبار آن شرط كه ماليت دارد و ذو قيمت، گفته نصفش را پول مي‌گيريم و نصفش را در مقابل شرطش، نصفش پول، نصفش شرطش.] «و بعبارة أخرى: ان العقلاء لا ينظرون الى الفاظ المعاملات، بل عمدة نظرهم الى واقعها، و في اللب تكون المقابلة بين العين مع لحاظ الشرط، و مع عدم حصول الشرط له، يكون ما بلحاظه بلا عوض واقعاً» [شرط حرام كرده، فرض اين است كه اين شرط حرام برايش محقق نمي‌شود.

چون بنا نيست حرام انجام بدهد] «و هذا من اكل المال باالباطل». [لايقال كه اين در شرايط صحيحه هم مي‌آيد، خوب در شرايط صحيحه هم اگر يك كسى يك مالى را فروخت، با يك شرط صحيح قيمت را كم كرد، جنسى را فروخته كه صد تومان ارزش داشته به هشتاد تومان به شرط اين كه يك حديث هم آن آقا به او تعليم دهد. صد تومان را فروخته هشتاد تومان كه يك حديث به او تعليم دهد يا يك منبر به او تعليم دهد كه بعد بتواند آن منبر را برود و مثلاً يك پولى از آن در بياورد، او خريده هشتاد تومان، بعد هم منبر را ياد اين نداد، يا حديث را ياد اين نداد، آقاى بايع چه حقى دارد؟ حق فسخ، خيار تخلف شرط.

و حال آنكه بر حسب اين مبنا در آنجا هم بايد بگوئيم مشترى دارد آكل مال به باطل است. چون جنس صد تومانى را خريده به هشتاد تومان، بمقدار بيست تومان چيزى تحويل بايع نداده، لايقال اين وجهى كه شما در شرط فاسد بيان كرديد كه فرموديد معيار لُب است، نه معيار ظاهر، پس لازمه اش اين است كه در شرط صحيح هم وقتى مشترى تخلف كرد، معامله اكل مال به باطل باشد و معامله هم بشود باطل، حال اينكه آنجا اين را نمي‌گوئيم. امام مي‌گويد آنجا هم بعيد نيست همين حرف باشد، آنجا هم طبق قاعده بايد همين را گفت، لكن اجماع و وجوه ديگرى ممكن است بر خلاف قاعده باشد، مقتضاى قاعده اين است در باب شرط صحيح هم بگوييم، اگر عمل نكرد تقع المعاملة الباطله، و يكون المشترى آكلاً بالباطل، در مقابل آن چيزى كه كم كرده است، لكن آنجا كه گفته نشده است، به هر حال به اعتبار اجماع و غير اجماع است، آخر سر هم مي‌فرمايد] «والاقرب فى النظر العاجل هوالوجه الاول،»[2] يعنى اين شرط معامله را باطل نمي كند مگر از باب شرط فاسد. نظر اول كه بگوييم ظاهر بيع را نگاه كنيم نه لُب بيع را. اين تا اينجا، از اينجا من مي‌خواهم يك شبهه اى را به فرمايش امام وارد كنم و فرع بعدى هم كه امام دارد اجاره است. مي‌گويد اجاره دادن عينى به شرط اينكه منفعت محرمه داشته باشد، مثل بيع عنب مي‌ماند به شرط ان يعمله خمراً، فرقى نمى‌كند، به هرحال هردوي آنها اكل مال به باطل است، هردوي اينها اعانة بر اثم است، اين مي‌فرمايد فرقى نمي‌كند.

اين هم فرع دومى كه ايشان دارد كه شيخ هم اين فرع دوم را داشت، من يك نكته اى را مي‌خواهم از اين فرمايشات امام بگيرم و به اصل مسأله برگردم و عرض كنم بيع العنب بشرط ان يعمل خمراً، بيع الشىء بشرط ان يصرف فى المنفعة المحرمة لا فى المنفعة محلله، مي‌خواهم عرض كنم كه آنجا هم ما دليلى بر بطلان نداريم. دليلى بر حرمت بيع هم نداريم، نه بيع باطل است و نه بيع حرام است. آن چيزى كه حرام است، شرط حرام است و آن چيزى كه فاسد و باطل است شرط فاسد و باطل است، اگر شرط فاسد مفسد باشد بايد بگوئيم بيع باطل و الا فلا. توجه مي‌فرمائيد چى مي‌خواهم عرض كنم؟ مي‌خواهيم آنچه تا به حال بافته‌ايم بافته ها را به هم بزنيم. از جملات أبى عبداللّه صلواة اللّه و سلامه عليه اين است: يكى از نشانه‌هاى دانش اين است كه آدم هم به نظريه ها آگاه باشد هم به علم خودش منتقد باشد، شما حاشيه بزنيد انتقاد ديگران را هم به علم خودش بپذيرد، يعنى اشكال را بپذيرد. كار حوزه‌هاى علميه همين بوده، مي‌نوشتند، خودش به خودش اشكال مي‌كرده، جواب مي‌داده است، يا ديگرى اشكال مي‌كرده او جواب مي‌داده است. اين نشانه علم است. انتفاد، اشكال گرفتن، نقدگيرى، ريزه كارى در علم نشانه علم است، به فرموده ابى عبداللّه صلواة اللّه و سلامه عليه، حالا چه خودش اشكال را جواب كند چه ديگرى اشكال را جواب كند.

حالا يك سؤال ببينم كى جواب مي‌دهد؛ همه جا لايقال ها چى دارد؟ لأنه يقال دارد.

اگر گفتيد كجا يك لايقال است، توى لايقال يك لايقال است، آن لا يقال يك لأنا نقول دارد بعد آخر سر يك لأنا نقول آمده است.

جواب: كفاية

بله درست است، صحيـح و اعم است ظاهراً يا مشتق، يك لايقال دارد، بعد توى لايقال به خود لايقال

اشكال كرده، بعد اشكال لا يقال را جواب داده بعدش آنجا لأنا يقال آن اشكال اولى را جواب داده.

من مي‌خواهم به اصل قصه برگردم، بگويم با اين فرمايشاتى كه امام در اينجا فرمودند با اين فرع به نظر مي‌آيد بيع العنب بشرط ان يعمل خمرا اين بيع نه حرام است و نه فاسد، آن چيزى كه حرام است شرط حرام است و شرط فاسد و باطل است، بطلان معامله تابع قاعده كلى است كه شرط فاسد مفسد است يا شرط فاسد مفسد نيست؟ و ذلك.

امّا حرمت شرط و فساد شرط واضح است. شرط كند كه صرفش كند در خمر اين اعانة بر كيست؟ اثم است. صرفش كند در كار حرام ديگر، اين اعانة بر اثم است و اعانة بر اثم هم يكون چى؟ يكون حراماً.

اين شرط هم چون خودش خلاف شرع است، خودش هم يكون چى؟ فاسداً. كل شرط نافذ الا چى؟ شرط حلل حراماً او حرم حلالاً. خود اين شرط شرطِ حرام است، مي‌گويد صرفش كن در مشروب، اين هم ميشود فاسد. پس هم شرط حرام است، هم شرط فاسد است، اين گير شرط، بله حالا بيع فاسد است يا نه؟ تابع اين است كه آيا شرط فاسد مفسد است يا نه؟ امام و شيخ و ديگران براى بطلان بيع و حرمت بيع به وجوهى استدلال فرموده‌اند امّا رواياتش را كه ما گفتيم دلالت ندارد، امّا اعانة بر اثم را آن روز گفتيم سبب بطلان نمي‌شود امروز هم مي‌گوئيم بيع اعانة نيست آن چيزى كه اعانة است، چه اعانة است؟ شرط اعانة است.

يك اشكال آن روز كرديم يكى هم حالا مي‌گوئيم بيعش كه اعانة نيست، ما خلاصه با ديد دقت داريم مي‌نگريم، شرطش اعانة است. مي‌ماند دو وجه ديگر، يكى اكل مال به باطل، اين يكى، يكى هم فرمايش امام كه فرمود شرط مخالف با مقتضاى عقد است.

شرط مي‌كند استفاده حرام ببر، يعنى شرط مي‌كند اين ماليت و ملكيت چى؟ نداشته باشد. چون حلالها را كه مي‌گويد نبر، فرض اين است كه مي‌گويد حلالها را نبر، اين مقدارش هم كه خود به خودش حرام است.

آنهـا با شرط از مـاليت سـاقط شده اينـها هـم با شرع از ماليت ساقط شده، پس منافع موجبه ماليت

محلله‌هايش سقط عن المالية بالشرط. محرمه‌اش سقط عن الايجاب بالشرع.

پس دارد چيزى را مي‌فروشد كه مال نيست، ملك هم نيست. بيع مي‌كند به شرط اينكه مال مشترى نشود، بيع مي‌كند به شرط اينكه ملك مشترى چى؟ نشود، چون موجبات ملكيت و موجبات ماليت چى ها هستند؟ منافع، اين منافع هم امّا محلله‌اش كه با شرط ساقط شد، امّا محرمه‌اش با شرع ساقط شده است.

پس بنابراين شرط بر مي‌گردد به منافى با مقتضاى عقد. اين وجه امام سلام اللّه عليه بود، ما عرض مي‌كنيم كه اين آقا وقتى دارد مي‌فروشد، اولاً اين شبهه اى است كه بعضى آقايان آن روز فرمودند، و آن اينكه اينِ كه دارد شرط حرام مي‌كند، وقتى شرط حرام ايجاب وفا ندارد چطور مسقط ماليت است؟ شرط حرام كه مسقط نيست، بلكه مي‌گوئيم با چى مسقط است؟ با شرط، مي‌گوئيم خود اين شرط يعنى وقتى شرط مي‌كند در حرام مصرفش كن، اين شرط فاسد، خوب اين شرط كه فاسد آن طرف شرط هم ديگر لزوم وفا پيدا نمي‌كند، دقت مي‌كنيد؟ شما مي‌گوئيد مي‌گويد صرف در حرام كن منحصراً يعنى در حلال صرفش نكن. مي‌گوئيم اينكه مي‌گويد صرفش كن در حرام منحصراً شرط مي‌كنم حرام را لا غير را، خود اين لزوم وفا دارد يا ندارد؟ ندارد.

در دلالت مطابقى شرط كه لزوم وفا ندارد، در يك لنگه حصر كه لزوم وفا نداشت، لنگه ديگرش هم مي‌شود بى لزوم چى؟ بى لزوم وفا. دو تايى باهم وصل هستند. مي‌گويد در حرام صرفش كن، و در حلال صرفش نكن، خوب وقتى در حرام صرفش كن لزوم وفا ندارد، آن طرفش هم لزوم وفا ندارد، بنابراين از ماليت ساقط نشده. يك شرط فاسد است. شرط فاسد مفسد است يا مفسد نيست طبق قاعده است.

از اينجا روشن مي‌شود كه استدلال به اكل مال به باطل هم درست نيست، مگر جائيكه بفروشد به شرط صرف در حرام و مقدارى از ماليت را به اعتبار شرط كم كند. آن وقت مي‌شود مثل محل بحث امروز كه اينجا هم باز قاعده اين است كه شرط موجب بطلان نمي‌شود.

« نتيجه بحث »

آن چيزى كه متبع است ظواهر انشائات است. بنابر اين بيع الشىء، عنب يا امثال آن ليصرف فى الحرام دليلى بر حرمت بيع يا بطلان بيع نداريم. بله، شرط حرام است، شرط باطل است، امّا تابع اين است كه شرط فاسد مفسد هست يا مفسد نيست؟

امّا روايت، توجه بفرمائيد، اما روايت، حالا اين بحث تا اينجا.

امّا روايت، من يكى دوتا روايت امروز همينجورى نگاه مي‌كردم به ذهنم آمد، بدم نيامد براى شما هم بخوانم. روز چهارشنبه است و الاّ مباحثه ما هنوز است، شنبه، يكشنبه، دوشنبه انشاءاللّه هست.

امّا من فقط مباحثه چون به ذهنم آمد خواستم بخوانم خيال نكنيد روايت مي‌خوانم شنبه نيست. نه، شنبه هست، يكشنبه هم هست، تاببينيم دو شنبه چه ميشود. روايت اين است، روايت 73 از كتاب الروضه، روضه كافى حديث 73: عن ابى هارون عن أبى عبداللّه(ع) قال: «قال لنفر عنده و أنا حاضر» [يك عده‌اى خدمت امام صادق بودند، ابى هارون مي‌گويد من هم آنجا بودم] «قال: مالكم تستخفون بنا؟» [فرمود چرا ما را شما سبك مي‌كنيد؟ چرا بى احترامى مي‌كنيد به ما؟ دقت كنيد، چرا بي‌احترامى مي‌كنيد به ما؟] «قال فقام اليه رجل من خراسان فقال: معاذ لوجه اللّه ان نستخف بك او بشىءٍ من امرك» [من به خدا پناه مي‌برم، خالصانه پناه مي‌برم كه به شما يا به دستور شما سبكى كرده باشم. اين چه فرمايشى است كه شما مي‌كنيد؟ شما داريد مي‌فرماييد لا بد واقع شده كه داريد مي‌فرماييد، آخر يك چيزى را آدم مي‌گويد لابدبايد باشد تا بگويد، كى ما اينجورى بوديم؟ كى ما استخفاف كرديم به امر شما؟] «فقال بلى انك احدٌ من استخف بى» [تو خودت يكى هستى كه به من استخفاف كردى، همان خودت اولى‌اش تا بعد برسيم به شماره‌هاى بعدى‌اش، تو اولى‌اش، «فقال: معاذ لوجه اللّه ان أستخف بك» [به خدا پناه مي‌برم من شما را سبك كرده باشم، من كى شما را بى احترامى كردم؟] «فقال له ويحك» [واى بر تو] «أو لم تسمع فلانا و نحن بقرب الجحفه و هو يقول لك أحملنى قدر ميل فقد واللّه اعييت» [نشنيدى در جحفه يكى از مسلمانها مي‌گفت من خسته شدم، يك چهار قدمى من را سوارم كن، بعد قسم هم خورد، قسم به خدا من خسته شدم، چهار قدم من را سوارم كن،] «و اللّه ما رفعت به رأساً» [تو اقلاً يك جواب به او ندادى كه بگويى آقا نه من سوارت نمي‌كنم، براى اين كه اگر خطرى پيش آمد براى خودم خطر پيش بيايد، من سوارت نمي‌كنم براى اين كه اگر مشكلى در مركب براى من پيش بيايد، بيا من يك راهنمايى ات مي‌كنم يك پولى به تو مي‌دهم يك وسيله اى تهيه كن برو، چون گاهى سوار كردن، فورى نگوئيد چرا هر وقت تو ماشين هستى كسى را سوار نمي‌كنى؟ نه من اصلاً هيچوقت تو ماشين خودم كسى را سوار نكردم در طول بعد از پيروزى انقلاب، براى اين كه مي‌ترسم حالا يك حادثه اى براى من پيش بيايد براى آن بيچاره چرا پيش بيايد؟ نمي‌گذارم كسى سوار بشود، نمي‌خواهد حضرت بگويد يعنى حتماً حالا همه ولو مشكل ساز است يا دارد سكته مي‌كند سوار ماشينش كنى بعد توى ماشين تو سكته كند، بعد آنجا كه مي‌خواهى ببرى اش توى بيمارستان يا اللّه سراغت مي‌آيند حالا ديگر تريلى بياور ماسه بار كن؛ كه ثابت كنند كه آقا اين به من ربطى نداشته غرض، اين جملات طريقيت دارد، يعنى بى اعتنايى چرا كردى؟ سرت را برايش بلند نكردى،] «و لقد استخففت به و من استخف بمؤمن فبنا استخف و ضيع حرمة اللّه عزوجل»[3] اگر كسى يك مسلمانى را سبكش كند نه اينكه او را بزند، نه پوستش را بكندها، نه آبرويش را ببردها، نه هيچى برايش ديگر نگذاردها، نه كارى اش كند كه ديگر راه خانه اش را گم كند، فبنااستخف و ضيع حرمة اللّه عز وجل اين حرمت خدا را از بين برده، اين خدا را سبك كرده، يك بى احترامى جزئى، مرد خسته شده بود، گفت فلانى قسم به خدا خسته شدم، من را بقدر يك ميل سوار كن، امام مي‌فرمايد ما را سبك كردى وقتى تو جوابش را ندادى، خدا را سبك كردى تو وقتى جوابش را ندادى، خيلى مواظب اعمالمان باشيم؛

خيلى مواظب رفتارمان باشيم، توى همينجا يك روايت ديگر دارد من نمي‌خوانم خودتان بخوانيد، كميت شاعر آمد خدمت امام معصوم يك شعرى را گفت يا مطلبى را گفت، بعد حضرت فرمود كه تو تا از ما دفاع مي‌كنى روح القدس تأييدت كند، همان جمله اى را كه پيغمبر به حسان گفت، بعد گفت: آقا يك سؤال دارم، ديد امام صادق خوشش آمده ازش گفت: يك سؤال دارم، عرض كرد: آقا خدا با آن دو نفر چه مي‌كند؟ فرمود تمام گناهان عالم به گردن آنهاست، هم به گردن عاملين است هم به گردن آنها، سنگى از روى سنگى برداشته نمي‌شود، حقى ضايع نمي‌شود، گناهى در جامعه به سبب تضييع حقوق مردم نمي‌گردد مگر آن دو نفر بعد از آن وقت دويست سال بوده ديگر، معلوم است تا روز قيامت هم گردنشان است ديگر، چرا؟ چون بنيانگذار اين گناهان بودند، مواظب باشيم بنيانگذار گناه نباشيم، مواظب باشيم سنة سيئه درست نكنيم، تا مي‌توانيد سنت حسنه درست كنيد، تا مي‌توانيد آبروى اسلام را حفظ كنيم، تا مي‌توانيم آبروى روحانيت را حفظ كنيم، تا مي‌توانيم آبروى امانت امام صادق(ع) را حفظ كنيم، تا مي‌توانيم كارى بكنيم كه مردم وقتى ما را ديدند بگويند رحم اللّه جعفرالصادق، ما را كه ديدند بگويند بله اينها هستند كه اگر كار دستشان بيفتد ديگر دنيا را بهشت برين مي‌كنند، و همه جا را مدينه فاضله، امّا اگر خداى نا خواسته زبانم لال بنده و جنابعالى حركتى انجام داديم گفتند كه وقتى ديگران ما را ديدند گفتند آب نبود و الاّ اگر آب باشد اينها هم شناورند، اينها گيرشان نمي‌آمد زهد در دنيا داشتند، حالا ببين وقتى گيرشان مي‌آيد چه جورى يأكلون اكلاً لمّا و يحبون المال حباً جمّا پناه به خدا، آنوقت ديگر عذاب ازل و ابد را داريم، مگر شكم چقدر است؟ آدم كم مي‌خورد، مگر واجب است آدم گناه كند شكم اش را سير كند؟ خوب اين شكم با كم هم قناعت مي‌شود، امروز صبح يك نفر مي‌گفت: آقا پى خوردن يك چيزى گفت من جوابش را دادم، گفتم پس اينجور كه تو مي‌گويى ما خيلى وقت است مرتكب حرام شديم، گفتم من يادم است مبارك آباد نشسته بوديم يك منزل داشتيم با جناب مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ اسماعيل ابراهيم نژاد كه از خوبان بود، از بقية السلف خوبان بود، يك منزل كرايه كرده بوديم اطاق ما 5/1×2 بود اتاق او يك مقدار وضع اش از ما بهتر بود 4×3 بود، يك اتاق هم داشتيم ميهمانى مان بود كه هركسى تويش مي‌خوابيد كليه هايش را از دست مي‌داد آنهم اتاق ميهمانى مان بود آنوقت براى غذا من بنده بايد مي‌آمدم دم پل الآن طرفش هست منتهى بايد باهاش مصاحبه كنم، دم پل لوبيا مي‌گرفتم، مي‌برديم آب پز مي‌كرديم، پى قلوه گاه از همين دم ميدان مي‌گرفتم مي‌ريختيم تويش مى‌خورديم، بعد از نظر بهداشتى مي‌گفتيم لوبيا سرد است، يك مشت خرماى فله اى بود، الآن خرما فروش هستش، يك آقا سيدى است، الآن هستش آنجا، مي‌رفتيم از آن مي‌گرفتيم. مگر شكم چه خبر است؟ خوب نان را كه مي‌شود آدم شكمش را سير كند، براى اين شكم آدم حقوق ميلياردها انسان را از بين ببرد؟ فرداى قيامت بايد جواب داد، نكنيم كارى كه خداى نا خواسته يكى از اعمال بنده و جنابعالى بگويد معلوم مي‌شود همه چيز دروغ است، اينها كلك است، نه بهشتى هست و نه جهنمى هست، آنوقت عذاب خدا براى هميشه شامل حالمان است، كلما نزجت جلوداً بدلناهم جلوداً بيائيد به كم قناعت كنيم، كم در رياست، كم در غذا....

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مكاسب محرمه، شيخ اعظم 1: 46.

[2]- مكاسب محرمه، امام 1: 183- 182.

[3]- روضه الكافي 8: 102.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org