كلام مقدس اردبيلى (ره) بر كراهت گذاشتن قيمت عبد در كفه ترازو
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 743 تاریخ: 1388/1/30 بسم الله الرحمن الرحيم مسأله ديگر اين است كه كراهت دارد مشتري وزن اين عبد را بنماياند ، قيمت عبد را در كفّه ترازو، درهم و دينار را در كفه ترازو كه قيمت عبد است، مشتري كراهت دارد او را به عبد بنماياند. ارائه مشتري درهم را در كفه ميزان كه قيمت عبد است، نسبت به عبد، اين كراهت دارد. و در روايات هم تعليل شده، كه اين عبد، رستگار نميشود. حالا اين بحث را ما از مجمع الفائدة، شرح ارشاد ميخوانيم. اكتفا ميكنيم به عبارت شرح ارشاد. در آن جا دارد: «قوله و ان يرى العبد الخ اي يكرهُ ذلك و دليلهُ الأخبار مثلُ حسنة ابن ابي عمير عن رجلِ عن زرارة، قال: كنت جالساً عند ابي عبد الله (عليه السلام) فدخل عليه رجلٌ، [همان روايت كه خوانديم. صحيحه زراره.] و معه ابنٌ له، فقال ابو عبد الله (عليه السلام): ما تجارةُ ابنك؟ فقال: التنخس. قال : له ابو عبد الله (عليه السلام): [تنخّس يعني خريد و فروش عبد.] لا تشتر سبياً و لا عبياً، [يا در نسخه بدل دارد ولا تشتر شيئاً و لا عيباً، حالا صبي و عبی نمي دانم معنايش چي است. اگر بخواهيد بايد به ملاذ الأخيار، شرح تهذيب نگاه كنيد.] فاذا اشتريت رأساً فلا تريّن ثمنه [ترين يا ترينّ؟ ترين ظاهراً درست است.] في كفة الميزان. [به او ننماياند ثمنش را در كفه ميزان.]... فافلح. [اين جور نيست كه وزنش را ببيند، رستگار بشود.] فاذا اشتريت رأساً فغيّر اسمه و اطعمه شيئاً حلواً اذا ملكته وتصدق عنه باربعة دراهم. « كلام مقدس اردبيلى (ره) بر كراهت شغل برده فروشى » [مرحوم مقدس اردبيلي اين جا طبق روالي كه دارد، كه از روايات معمولاً به فقه الحديث هم توجه ميكند، يعني غير از آن حكمي كه مورد بحث است و استدلال است، مطالب ديگري را هم بيان مي كند. اين جا هم بر حسب آن دأب و ديدنش، ميفرمايد:] فيه جواز اخذ بعض المماليك صنعةً. [اين در رابطه با فقه الحديث است نه در رابطه با بحث ما. ميگويد در اين حسنه است جواز اخذ بيع مماليك صنعه. يك كسي كارش را برده فروشي قرار بدهد.] فما يدلّ على التحريم، محمولٌ على الكراهة كما مرّ. [پس آنهايي كه ميگويند برده فروشي حرام است، اينها حمل بر كراهت ميشود. براي اين كه اين روايت نص در جواز است.] مثل شرّ الناس من باع الناس. [كه اين در ذيل يك روايتي است كه، يك شخصي آمد عرض كرد پسري برايم به دنيا آمده، حضرت فرمود: او را در چند تا كار قرار نده. قصابي او را نبر، كفن فروشي او را نبر، نخاس هم او را نبر. روايت در وسائل جلد12 كتاب التجارة باب 21 از ابواب ما يكتسب به. آمده آن جا دارد، شرالناس، که حمل بر كراهت ميكنيم.] او على بيعٍ لا يجوز مثل بيع الحر. [يا ميگوييم مراد از اين روايت، بيعي است كه جايز نيست، مثل بيع حر. اين چيزي كه ايشان در فقه الحديث اين جا فرموده. « مناقشه به روايت مستدله مقدس اردبيلى (ره) بر كراهت شغل برده فروشى » حالا يك نكتهاي را من عرض كنم در رابطه با حدیثی که نقل کرده و آن این که در ذیل حدیث آمده: پسرت را نگذار نخاس، براي اين كه شر الناس من باع الناس. شر الناس من باع الناس، به نظر مي آيد اين علت با معلول نخواند. و بر فرض شما بگوييد بيع عبيد و اماء و تجارت عبيد و اماء حرمت دارد، اما باز اين شر الناس نميتواند علتش باشد. بدترين مردم كسي است كه عبد مي فروشد. يا امه ميفروشد. يعني اين بدتر از دزدهاست، بدتر از رشوهگيرهاست، يعني بدتر از آدم كش هاست؟ ظاهر روايت اين است: «شر الناس من باع الناس». بدترين مردم كسي است كه مردم را مي فروشد. يعني بدتر از دزد است. بدتر از راه زن است. بدتر از قاتل است. بدتر از رشوهگير است. بدتر از همه اينهاست. بدترين مردم كسي است كه مردم را ميفروشد. اين بدترين، نميسازد با حرمتش، چه برسد به كراهت. بيع عبيد و اماء حرام است، چون بدترين مردم است. اين كه با حرمت او نميسازد. اين يك حرمت شديده است. يك حرمت بسيار عظيم است، كه بدترين مردم است. اَلا تري كه سيدنا الاستاذ الامام (سلام الله عليه)، گذشتيم در باب تصوير، كه ايشان ميفرمود اين رواياتي كه دارد: «اشدّ الناس عذاباً يوم القيامة المصوّرون»[1]. اين نميشود بگوييم يعني آن كه دارد يك نقشه ميكشد و هنرش نقشه كشي است. نميشود بگوييم اين، او را ميگيرد، «اشدّ الناس عذاباً يوم القيامة المصوّرون». نميتوانيم او را بياييم بگوييم. براي اين كه اين شديدترين افراد است كه يك نقشه مي كشد، يك آدم ميكِشد. هنرش آدم كِشي است، نقشه كشي است. اين از زاني به زناي محصن هم عذابش بيشتر است؟ از دزد هم عذابش بيشتر است؟ از رشوهگير هم عذابش بيشتر است؟ و لذا ايشان فرمود: اين رواياتي كه اين علت را دارد، مربوط به تصوير نيست. مطلق التصوير. مربوط به تصوير در ترويج بت پرستي است. يعني تصويري كه مردم را به بت پرستي و به شرك بكشاند. بله اشد الناس عذاباً يوم القيامة، كسي كه مقدمات شرك مردم را فراهم ميكند. بت ميسازد، نقشه بت ميكشد كه مردم را، به طرف غير خدا و به طرف شرك دعوت كند. همان جوري كه در آن جا آن حديث را، ما نميتوانستيم به ظاهرش اخذ كنيم و بگوييم مطلق مصورون، اشد عذاباً. براي اين كه بطلانش واضح بود بالضرورة. مسلم يك كسي كه چهار تا نقشه مي كشد، بر فرض حرام باشد، از محارب كه عذابش بيشتر نيست. از رشوهگير و از ظالم كه عذابش بيشتر نيست. آن جا ميگفتيم پس مراد به قرينه علت مصور است در مسير شرك و عبادت غير خدا. همان حرف اين جا هم ميآيد شبيهش كه اين شرّ الناس، نميتواند علت باشد براي فروش عبيد. كسي كه عبيد و اماء را ميفروشد، اين شرّ الناس است. بنابراين، وقتي نميتواند علت براي او باشد، بايد بگوييم اين علتي كه در اين روايت آمده، اضطراب دارد. با معلول نميخواند. يك چيزي از آن افتاده، يك جوري بوده از آن افتاده. البته روايت به ظاهر خودش درست است. روايت را اگر به معناي خودش بگيريم، قطع نظر از معلولي كه برايش آمده ، اين درست است. بدترين مردم كسي است كه ملت ها را ميفروشد. آن كساني كه ملتها را ميفروشند، جمعيتها را ميفروشند، اين ها بدترين مردم هستند. اين از رشوه گير بدتر است، از محارب بدتر است، از زاني بدتر است. براي اين كه اين يك ملت را مي فروشد. عزت يك ملت را مي دهد. اقتصاد يك ملت را مي فروشد. معادن يك ملت را مي فروشد. جوان هاي يك ملت را مي فروشد. استعدادهايش را مي فروشد. فروشندگان ملت ها بدترين مردم هستند. رشوه گير چهار تومان رشوه گرفته، حق اين را داده به او. نمي دانم محارب چهار تا راه زده. اين ها همه مقطعي است، همه محدود است؛ اما آن كسي كه ملتي را مي فروشد، اين گناهش به مراتب از آن ها بالاتر است. اين جمله بظاهره درست است، و بايد او را از جملات بلند معصومين گرفت و از جملات گوياي آن رشد معصومين كه در رابطه با حق است. «شرّ الناس من باع الناس». منتها با معلول نمي سازد، مجبوريم بگوييم يك چيزي از روايت افتاده. «كلام مقدس اردبيلى (ره) بر عدم فرق بين عبد و امه در كراهت گذاشتن قْيمت در ميزان» ميفرمايد:] و عدم الفرق بين العبد والأمة كانه مراد المصنف. [اين رفت سراغ شرح عبارت ارشاد. ميگويد و ان يريالعبد ثمنه في الميزان، مرادش از عبد، اعم است از عبد و امه.] الا انه جرى على العادة من ذكر حكم الذكر دون النساء. [مردها را ميگويند، زنها را نميگويند.] فيعلم بالحوالة. [آن هم ملحق ميشود به اين مردها، حواله مطلب. حالا] و استحباب تغيير الاسم و اطعام الحلو اولاً والتصدق باربعة دراهم اذا اشترى سواءٌ كان للبيع او للخدمة او الوطي ام لا كما هو المقرر. [براي هر چيزي بخواهد بخرد، چهار درهم بايد صدقه بدهد.] و ليس ببعيدٍ كونها غايته. [يعني چهار تا درهم، غايت تصدق باشد.] و يكون الاستحباب و التصدق بشيءٍ مطلقاً كما قالوا. [كمترش هم مانعي ندارد. اما دیگر غايتش در حداقل را ميخواهد بگويد. غايتش در حداقل چند درهم است؟ چهار درهم است. حالا كمتر هم بدهد مانعي ندارد.] و ظاهرها اختصاص الكراهة بارائة الثمن في كفة الميزان. [ظاهرش اختصاص كراهت است، به ارائه ثمن در كفه ميزان.] فلو رآهُ فيها، [اگر خودش ببيند،] او اراهُ في غيرهُ، [غیر مشتري به او بنماياند. اين را ميگويند فقه،] فلا بأس. [آن چي در هدايه است يا در ملا محسن است؟ ميگويد كه: اِما تعملُ وتُعمل. و اِما تعمل و لاتعمل. آن جا چند صورت دارد. حالا اين جا هم شبيه آن است. ميفرمايد آن كه كراهت دارد، اختصاص كراهت است، به ارائه ثمن در كفه ميزان. «فلو رآه فيها»، خودش در كفه ببیند ، «أو اراه غير مشتري»، یكی دیگر بیاید بگوید این پولهایت هست گذاشتند آنجا، او اراه في غيره اري آن قيمتش را در غير كفه ميزان، در چيز ديگري ببیند. مثلاً دستمالي، چادر شبي، كيفي، چيزي بوده. «فلا بأس»، ميگوييم روايت فقط آن جا را گفته.] و يمكن ان يكون المراد بالثمن ما يشتري به. [اصلاً بگوييم فقط آن جاست، احتمال هم دارد. ثمن ما يشتري به باشد] و ان كان غير النقدين. [اسكناس باشد، دلار باشد، تراول و چک باشد.] فيشمل الكراهة غيرهما ايضاً. ولكن لا يشمل غير الموزون و حال الوزن. [غير موزون و حال وضع را نميگيرد.] فلا يدخل العدّ، [دارند ميشمارند، ميبيند نميگيرد.] و ان كان موزوناً في الواقع كالدراهم المتعارفة الآن. و ان امكن كونه كنايةً عن عدم رؤيته مطلقا. [اصلاً قيمتش را نبيند.] اذ وزن الدراهم في الميزان قليل. [اين كه درهم را در ميزان وزن كنند، اين كم بوده.] فلا يكون النهي عنه، [اين نهي از آن نبوده، بلكه نهي مال مطلق قيمتش است.] ولكن الظّاهر عدم الخروج عن النص و ان كان الاولي العدم مطلقا.»[2] بگوییم كه اصلاً مطلقا پولش را نبايد ببيند. پولش را ببيند، چطور رستگار نميشود. یعنی براي خودش ارزشي نميبيند...(سؤال)... احساس مي كند آره، مثل حيوان است، دارند خريد و فروش ميكنند. اين تا اين جاي بحث راجع به اين مسأله. « كلام صاحب جواهر (ره) بر وجوب استبراء امه موطوء قبل از بيع » مسأله بعدي: واجب است بايع وقتي امهاي را ميفروشد، استبراء كند او را و بفروشد. يجب علي البايع استبراء الامة اذا وطئها قبل البيع. صاحب جواهر ميفرمايد: «لا خلاف اجده ما اعترف به بعضهم في انه، [هيچ خلافي هم مي فرمايد در مسأله نيست. فرقي هم نمي كند اين كه مي گوييم بايد استبراء بشود، چه خود بايع استبراء كند، وكيلش استبراء كند،]«يجب علي المالك أو وكيله أو وليه أن يستبرء الامة قبل بيعها [اگر مالك وطيش كرده. حالا خلافي در مسأله نقل نشده. خلافي هم در مسأله نقل نشده، الا از مُقنعه، از شيخ مفيد در مقنعه كه ايشان تعبير به لفظ ينبغي كرده. گفته] ينبغي مما يشعر بالخلاف. فرموده است ينبغي كه استبراء بشود. ينبغي يك نحوه اشعاري دارد بر اين كه وجوب ندارد. لكن [اين] يصرفه ما في باب لحوق الاولاد منها من التعبير عنه به لا يجوز. [در باب اولاد از اين اماء،آن جا تعبير دارد به لا يجوز. آن لا يجوز آن جای مفید در مقنعه، قرينه است بر اين كه مراد از اين لا ينبغي هم، عدم جواز و وجوب بوده است. در اين بحث مسائلي هست، مسأله اول وجوب استبراء براي بايع. ان وطأ المالك و يدلّ عليه اخبار. دليل بر او روايات، است] قال الصادق (ع) في صحيح حفص، في حديث، في رجلٍ ، [اين جا دارد، در باب 10 از ابواب بيع حيوان،] يبيع الامة من رجلٍ، عليه ان يستبرئ من قبل عن يبيع. [وقتي ميخواهد امه را بفروشد به يك مردي، بايد استبرائش كند.] و سئله ايضاً ربيع بن القاسم، عن الجارية التي لم تبلغ المحيض و يخاف عليها الحبل قال: يستبرئ رحمها الذي يبيعها بخمسة و اربعين ليلة ... [طلب برائت ميكند. ايشان پاك سازي ميكند، بخمسة و اربعين ليله. چهل و پنج شب.] والذي يشتريها بخمسة و اربعين ليله، [آن هم كه مي خرد البته ميآييم ميگوييم كجا خريدار بايد استبراء كند. باز در يك روايت موثق دارد:] الاستبراءُ واجبٌ. [اين موثقه را مي گويد در باب 18 از ابواب عبيد و اماء حديث 5.] علي الذي يريد أن يبيع الجارية ان كان يطأها، و على الذي يشتريها الاستبراء ايضاً»[3] اين روايات و غير اين ها از روايات ديگر هست. معارضي هم ندارد جز اين صحيحه علي بن جعفر است، كه در قرب الاسناد آمده. که می فرماید:«سئلته عن الرجل يشترى الجارية فيقع عليها ايصلح بيعها من الغد؟» قال: لا بأس».[4] جاريهای را خريده است و با او مواقعه كرده، ميتواند فردايش بفروشدش؟ حضرت فرمود: نه مانعي ندارد. اين روايت ظاهرش با آن روايات معارض است. چون آن روايات گفت بايد قبلاً استبراء كند و بعد بفروشد، پاك سازي كند رحمش را و بعد بفروشد. اين روايت ميگويد كه: لا بأس. حملش كردهاند، يك حملش اين است: حملش كردهاند، براي اين كه بيع صحيح است. از اصل صحت بيع. سؤال كرده حالا كه امروز خريده، فردا ميخواهد بفروشد، اين بيع صحيح است يا نه؟ شايد نظرش به اين بوده كه امروز خريده، فردا مي خواهد بفروشد، اين مثلاً جزء آن هايي است كه كارش عبيد و اماء خريدن است؟ يا نه. لعلّ سؤال از اصل صحت بيع است و از اصل جواز بيع، نظراً به اين كه اين شنيده بوده، در ذهنش بوده، كه بيع عبيد و اماء جايز نيست. مثلاً شر الناس من باع الناس، در ذهنش مثلاً اين معنا بوده. حالا مي پرسد امروز بخرد، فردا بفروشد چه جوري است؟ حضرت فرمود كه: لا بأس. لكن اين حمل بعيدٌ جداً. براي اين كه يقع عليها دیگر نميخواهد. ميپرسيد امروز خريدم فردا بفروشم چه جور است؟ يقع عليها، اجازه بفرماييد، اين یقع عليها نميخواهد. اين هم بعيد است. حملش بر اين كه بگوييم يك جايي بوده، كه يائسه بوده، اين از يائسه پرسيده. يا از صغيرهاي كه هيچ احتمال حمل نيست پرسيده. يا امهاي را كه خريده است از يك زني پرسيده. سائر جاهايي كه ندارد، استبراء ندارد. يائسه بوده، صغيره بوده، اين حمل هم بعيد است. ظاهر اين است كه اين روايت، با آن روايات معارض است، لكن ترجيح با آن روايات است. لكثرتها و لشهرتها بين الاصحاب. و اين روايت معرضة عنها است. كسي بر وفق او فتوا نداده است. اين يك مسأله. پس وجوب استبراء براي بايع اذا وطئها المالك، دليلش روايات. مسأله بعدي اين است: حالا كه بر آقاي بايع واجب است، اگر اين كار را نكرد، و فروخت، آيا بيعش صحيح است يا نه؟ و آيا استبراء از بين مي رود يا نه؟ و آيا استبراء را بايد مشتري انجام بدهد؟ يا استبراء را بايد يك مرد عادلي بگيرد اين را نگهش دارد، چون وقتي فروخته ديگر حق اين بايع نيست، چه جور؟ آن براي فردا ان شاء الله. (و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كافی 6: 527، حدیث 4. [2]- مجمع الفائدة 8: شرح ص 261 و 262. [3] - جواهر الکلام 24: 193 و 194. [4] - وسائل الشیعه 18: 259 و 260، کتاب التجارة، ابواب بیع الحیوان، باب 10، ح 7.
|