مروری بر اشکال وارده بر کاشفيت اجازه در بيع فضولی و پاسخ های داده شده
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 804 تاریخ: 1388/9/3 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره اجازه بود كه آيا كاشف است يا اين كه اجازه ناقل است. در باب كشف اشكال عقلي وجود داشت، و آن اين كه لازم ميآيد شرط متأخر، و شرط متأخر معقول نيست. شرط بايد مقارن با مشروط باشد. نه قبل از او و نه بعد از او.چندين جواب به اين شبهه داده شد، يك جواب اين بود كه تعقُب به اجازه، شرط است، نه خود اجازه شرط باشد. اشكال شد تعقب به اجازه، قبل از تعقب به اجازه، انتزاع نميشود. بنابراين، اشكال در جاي خودش باقي است. بله، عرفاً ميشود گفت كه تعقب، قبل از تحقق اجازه انتزاع بشود. يك جواب ديگر اين كه علي القول بالكشف، اجازه وقتي آمد، از زمان اجازه عقد را برميگرداند اجازهاي كه روز دهم، فرضاً حاصل شده، از روز دهم شروع ميشود به برگرداندن آن عقد. آن عقد از اول را به صحيح بر ميگرداند. حالا به صحيح منقلبش ميكند. تا حالا صحيح نبوده، اما از الآن، به صحيح منقلبش ميكند و اين هم اشكالي ندارد. بنابراين، الآنبه صحيح منقلبش ميكند.يك وجه ديگر كه شيخ باز اشاره ميفرمايد، اين كه بگوييم نه، وقتي اجازه آمد، عقد را مؤثر قرار ميدهد در آثاري كه ممكن است از اول آن را برگرداند. اما در آثاري كه ممكن نيست، نه اثري در باره آنها نميگذارد. بطور كلي عقد قبلي را از حالا مؤثر قرار نميدهد. عقد قبلي را مؤثر قرار ميدهد در آثاري كه ممكن است بر گردانده شود. اين هم يك احتمال در كشف، براي رفع اشكال. «کلام سيد يزدی (ره) بر وجوه متصوره اجازه در قول به کاشفيت اجازه در بيع فضولی» و مرحوم سيد(قدس سره)، اين احتمالات كشف را جمع كرده و با يك بيان سادهاي بيان كرده، اشكالهاي به اين احتمال، به كل احتمالات به كشف را. اشكالهايش را هم بيان فرموده، و آنهايي راكه نادرست است، نادرستي آن را اثبات كرده است. من امروز عبارات مرحوم سيد را ميخوانم براي اين كه متوجه بشويم كه علي القول به كشف چند وجه و چند احتمال در مسئله هست. ايشان بعد از اين كه اقوال در مسئله را نقل ميكند، اگر يادتان باشد ديروز عرض كرديم،يك قول در مسئله اين است كه اجازه، كاشف باشد. و اين چيزي است كه از مشهور حكايت شده است. يك قول اين است كه اجازه ناقل باشد و اين قولي است كه از فخر المحققين، و مقدس اردبيلي، حكايت شده است. يك قول هم تردد در مسئله است كه مرحوم سيد از بعضيها نقل ميكند. بعلاوه، مرحوم سيد ميفرمايد: قول به نقل، به صورت جزمي ديده نشده است. قائلين به نقل، قائل به نقلند علي المبنی و علي التعليق، نه به صورت جزم. بر مبناي عدم صحت كشف و درست نبودن كشف ميگويند بايد قائل به نقل شد. قول به نقل علي سبيل جزم، ايشان ميفرمايد نداريم. اين هم يك قولي است كه در مسئله هست. به هر حال ایشان میفرماید:«ثُمَّ اِنَّ القول بالكشف، يتصوّرُ على وجوهٍ. «وجه اول متصور از قول به کاشفيت اجازه در بيع فضولی» اَحَدها الكشف الحقيقي الصرف.[كشف از حقيقت بهطور صرف و محض.]بِمعنى عَدمِ مدخَليةٍ للاجازة في التأثيراصلاً.[اصلاً اجازه هيچ تأثيري ندارد. اجازه فقط عينك ديد است. دوربين است. و الّا خودش تأثيري در آن شيء ديده شده و مرئي ندارد.]بل كونه كاشفاً صرفاً[الصحة العقد.]و هُوَايضاًيتصورُ على وجوهٍ احدُها اَن يكون العقدُ مشروطاً بالرّضى المقارن...[يكي اين كه بگوييم عقد مشروط به رضاي مقارن است. منتها اين رضاي مقارن، چه رضاي فعلي و چه رضاي تقديري. آن هم رضاي تقديري به اين حيث كه اگر اين آقاي مالك متوجه مصلحتي ميشد كه براي آن مصلحت، بعدها آمده اجازه كرده است، آن وقت راضي ميشد. چون رضايت تقديري، دو قسم است: يك رضايت تقديري ارتكازي است، يعني لَو التفتَ لَرضي. يك رضايت تقديري اين است كه نه بايد صدق كند، بايد مصلحت انديشي كند. ولي بگوييم در باب معاملات، رضايت كافي است. اعم از فعلي، تقديري ارتكازي، تقديري نحوه تعليقي. يعني تقديري كه لَو تَفكرَ ورأی المصلحة، آن وقت لَرضي. بگوييم كه همين مقدار كافي است. و با كشف و با اجازه بعدي كه ميدهد، معلوم ميشود آن وقت اگر فكر ميكرد راضي ميشد. چون الآن راضي شده است. مي فرمايد رضاي مقارنه اعم از فعلي و تقديري،]بمعنى كون المالك راضياً على فرضِ التفاته اليه[البيع] و الى ما فيه من المصلحةوان لم يكن بالفعل راضياً بل كانَ كارهاً،[الآن توي سرش ميزند. نميخواهد اين معامله واقع بشود. قلبش را بشكافي ميگويد كه اين معامله را نميخواهم انجام بگيرد. كارِه است،]من جهة غفلته او جهله بالمصلحة.[يا غافل است يا نميداند مصلحت را. جهل به مصلحت دارد.]فَالاجازةُ الآتية في المستقبل، كاشفةٌ عن حصول الشرط حين العقد.[اين كاشف است از اين كه رضايت در حين عقد، اعم ازفعلي و تقديري بوده است.] وَ لا مدخليةَ[لها للاجازةَ] في التأثيرِ اصلاً.[خود اين اجازه كارهاي نيست. اين كاشف از آن رضايت تقديري است.]وَ هذا الوجه مُختارُ بعض الأفاضل من المعاصرين. الثّاني، اَن يكونَ مشروطاً بأمرٍ واقعي لا نعرفُه.[اينها را ميخوانم براي اين كه يك ذره بفهميم فقه يعني چه. اصلاًما كجاييم. گفت: هفت شهر عشق را عطار گشت. هفتصد هزار كا تريليون شهرفقه را عطار گشت. آقا سيد محمد كاظم و عطار گشتند ما هنوز اندر خم يك سيوهايم. كوچه هم نه، چون اصفهان كوچه و سيوهدارد در كوچههايش طاقيهايي است، که به آن طاقيها سيوهميگويند كه در آنها چند تا منزل هست. ما هنوز اندر خم يك سيوهايم. بارها به شما عرض كردم كه: مرحوم آقا شيخ محمد تقي، صاحب هدايةُالمسترشدين،ميگويند جوانمرگ شد، نديدمبرايم نقل كردهاند ، مرحوم آقا شيخ ابراهيم كلباسي، آمد به جنازهاش نماز بخواند، آقا شيخ ابراهيم صاحب هداية المسترشدين كه شيخ از او تعبير به وعظ الافاضل المحققين ميكند بر معالم، كه تقريباً سه برابر اين حاشيه سيد، سه چهار برابر اين، آنوقت به او گفت: نگفتم به تو ادعاي اجتهاد نكن جوانمرگ ميشوي؟ ديدي ادعای اجتهاد كردي، جوانمرگ شدي. آقا شيخ محمد تقي گفت نگفتم به تو ادعاي اجتهاد نكن. «الثّاني، اَن يكون مشروطاً بامرٍ واقعي لا نعرفُه.»يك امر واقعي شرط است كه ما آن را نمیشناسیم، منتها آن امر ملازم با اجازه استقباليه است. اين اجازه كه آمد، اينها با هم تلازم دارند. اگر اين اجازه حالا آمد، آن امر در آن وقت محقق بوده است. اگرحالا نيامد، ما حالا هيچ خبري از آن نداريم، فقط از وجود اجازه چون تلازم با او دارد ، ميفهميم كه او در آن وقت تحقق داشته است.]و يكون ذلك الأمر ملازماً للإجازة الاستقبالية فتكونُ كاشفةً عَن حصولِ ذلك الشرط من غير[دفع] اَن يكونَلها [للاجازة]دخل في التأثيرو ذلك الأمر المكشوفُ عنه مقارنٌ للعقد. وَ هذا الوجه غايةُ ما يمكنُان يقال فيمقام توجيهالشروطِ المتأخّرة.[كه بگوييم شرط متأخر، خودش شرط نيست. يك امر نامعلومي شرط است كه هنگام آن مشروط تحقق داشته، منتها ما نميتوانستيم پيدايش كنيم. حالا كه اين اجازه آمد، اجازه الآن تلازم وجودي با بودن آن شرط در آن وقت دارد.] فىالموارد الواردة فىالشريعة: فَيقالُ في جميعها اَنّ الشرطَ امرٌ واقعيو هذا المتأخر كاشفٌ عنه.[اگر بيان فرموديد كجا گفته شده امر مجهول كه لا نعرفُهُ؟ يك قدري پايينتر ميآيد شماره، در اصول يك قدري پايينتر. كدام كفايه؟ در كفايه اول بحثش ميگويد موضوع علم اصول، يك امري است كه ما آن را نميشناسيم، الّا به اين موضوعات مسائل. چون موضوعات مسائل، مصداق آن هستند. اما آن چي است،ما نميدانيم چي است. فقط اين قدر ميدانيم كه اين موضوعات مسائل، مصداق آن است. مرحوم آخوند ميگويد موضوع علم اصول آن است كه اين محمولات و اين احكامي كه ما در اصول داريم، به وسيله اين مصاديقبر آن موضوع بار ميشود. در مقابل مرحوم آقاي بروجردي و سيد نا الاستاد (سلام الله عليه) كه معتقد بودند موضوع علم اصول، اَلحجّةُ في الفقه است. ظاهراً استاد هم همين را ميفرمود. اين هم وجه دوم.]الثّالث: اَن لا يكونَهناكشرطٌ للعقدِ اصلاً لا الرضا و لا الاجازة و لا شي أخر.[عقد شرط نميخواهد. نه رضا نه اجازه، نه چيز ديگري.]نِعَم الشّارعُ رتب الأثرَ على هذا القسم منَ العقد، لا على القسم الآخر.[شرط ندارد، منتها فرموده اين قسم اثر دارد، آنكه اجازه بعد بيايد. يا رضايت قبل داشته باشد. آن كه نيايد، اثرندارد.]فالعقدُ الذييتعقبه الرّضا في علمِ الله.[آن عقدي كه في علم الله رضا دنبال سر آن ميآيد، اين]صحيحٌ من اول الأمر. لا لحصول الرّضا.[براي اين كه رضايت شرط نيست.]بل لِجعلِ الشّارع. [شارع آمده گفته، اين دسته را من دلم ميخواهد صحيح باشد، آن دسته را دلم ميخواهد فاسد باشد. والّا هيچكدام كمبود شرط ندارد.]وَالّذيلميتعقبه لم يجعل مؤثراً و لعل هذا مرادُ صاحب الجواهر من الوجهِ الاول من الوجوه الثلاثةالتى ذكرها للقول بالكشف، حيثُ قالَ...،[اين جوري نقل ميكند. اين سه قسم از كشف حقيقي. پس يك قسم از كشف حقيقي، اين است كه عقد مشروط به رضا است، اعم از تقديري ارتكازي،تقديري تعليقي، و فعلي. قسم دوم، مشروط به امر واقعي كه ما نميدانيم، فقط ملازمه وجودي با اجازهاي كه بعد ميآيددارد. وقتي اجازه بعد آمد، چون با هم تلازم دارند، معلوم ميشود آن از اول بوده است. سوم اين كه اصلاً عقد نه به رضا مشروط است، نه به اجازه مشروط است. شارع آمده اينها را دو دسته كرده، گفته شما اين طرفيها اين جوري بگوييد، شما هم اين جوري بگوييد. گفته شما صحيح است عقدتان، شما صحيح نيست. منتها رضايت كاشف از اين است كه او في علم الله، از آنهايي بوده كه صحيح بوده است. «وجه دوم متصور از قول به کاشفيت اجازه در بيع فضولی» صورت دوم، ثانياً، کهيك نحوه كشف حقيقي صرفاست.]ثانيها الكشفُ الحقيقيبارجاعِ الشرطِ الى التعقُب.[بگوييم خود رضايت شرط نيست. تعقبُ العقد بالرّضاية، شرط است.]والحكم بكون العقدِ مشروطاً بأمرٍِ اعتباري مقارن و هوَ تعقب الرّضا.[رضا كه بعد بيايد، اين عقد ميشود عقد متعقب به رضايت.]و هذا الوجه ظاهرُ جماعةٍ من العلماءمنهم صاحب الفصول على ما اَشارَ اليهِفى بحث مقدمةالواجب. و منهم اَخوهُ شيخ المحققين،[همان صاحب هداية المسترشدين،]على ما حكى عنه، مع انهظاهرَ كلامه في ذلك المبحث، واحتَملَهُ صاحب الجواهر... «وجوه ديگر متصور به قول کاشفيت اجازه در بيع فضولی» ثالثها، الكشفُ،[حالا من يكي دو تا سطرش را مياندازم، الي اَن قال سيد فرموده:]الحقيقي، بمعنى كونٍ نفس الإجازه المتأخرة شرطاً.[خود اجازه بعدي شرط است.]فيكونُالشرط وجودها في المستقبل.[وجود در ده روز ديگر شرط صحت عقد قبلي است.]و هذا ظاهر المشهور واختارُهُ في الجواهر صريحاً و اِن احتَملَ في آخر كلامهِ ما نقلناه عنه. رابعها، ذلك مع ادعاء،[كه وجود اجازه شرط است. اجازه متأخره شرط است.]ان الشرط هو الوجودُ الدهري للإجازة.[يك وقت ميگويي اجازه بعدي ميآيد شرط است،يك وقت ميگويي وجود دهري، كه در ازل الآزال، بوده است. وجود دهري اجازه.]و اِنهُ و اِن كانَ بحسب الزمان[وجود دهري، وجودش]متأخر. [به حسب زمان عقب است، اما در وعاء دهر او هميشه بوده است.]الّا اَنّهُ بحسبِ وعائه الدّهري مقارنٌ...[آنجا ديگر زمان نيست. در وعاء دهري ديگر زمان نيست. حالا من نميدانم دهرييعني چه از نظر اصطلاح فلسفي. اينقدر ميدانم كه ديگر زمان ندارد.] خامسها، الكشف الحكمي، بمعنى كون الإجازة شرطاً و مؤثرة من حين وجودها.[الآن اثر ميگذارد.]الّا اَنَّ تأثيرها انّما هوَ في السابق.[اجازه الآن اثر ميگذارد.]بمعنىانها[الاجازة] تُقلب العقدَ مؤثراً من الأول...[اين اجازه از حالا عقد را بر ميگرداند.]وَ لَعلّهُ مرادُمن قال اَنّها ناقلة.[شايد هم آن كسي كه ميخواهد نقل بگويد، ميخواهد بگويد از حالا آن را بر ميگرداند. مرادش ناقل است،]الا اَنهيجرُى عليها جميع احكام الكشف.[براي اين كه همه آثار ميشود مال مشتري. نمائات ميشود مال مشتري. ميتواند از حالا آن را برگرداند.]بل مرادُ از صاحب الجواهر من الوجهالثانى...[هم همين بود.]سادسها، الحكمي لكن بمعنى ترتيب آثار الكشف بقدر الامكان...[نه به معناي قلب و نه به معناي ترتيب جميع آثار. شيخ هم اين احتمال آخر را دارد. و همان احتمال قلب و از اول بر گرداندن.]ثُمَّ لا يخفى اَنّ الكشف الحكمي بوجهيه.[چه بگوييم اجازه از حين وجود مؤثر است، آن را بر ميگرداند،چه بگوييم به قدر آثار آن را بر ميگرداند.]عينُ القول بالنّقل، والفرقُ اَنّ القائلين بالنّقل يقولونَ بترتيب الأثر، من حين الإجازة بخلافه على الكشف الحكمي، فَاِنّ الأثرَ يترتّبُ من حينالعقد. اِما بمعنيالحكم بحصول الملكية من حنيه[عقد]، فيترتّبُ جميعُ الآثار.[كه قسم پنجم بود.]اَو بمعنى ترتيبِ ما امكنَ ترتيبه من الآثار لا اصل الملكية ثم انه[اصل ملكيت را كه بر نميگرداند. اما ترتيب آثار را بر ميگرداند.] «کلام سيد يزدی (ره) بر بطلان وجه اول تصور اجازه در قول به کاشفيت اجازه» لا ينبغي في بطلانِ الوجه الأوّلِ من الكشف اعنى الحقيقي الصِرف بوجوهه الثّلاثة.[كشف حقيقي صرف، يكي اين بود كه عقد مشروط به اعم از رضا باشد. دوم اين كه مشروط به امر واقعي باشد كه لا نَعرِفُهُ، سوم اين كه نه رضايت، نه اجازه، يك عده را شارع آمده گفته اينها مؤثر است، یک عده را گفته مؤثر نيست. اين ديگر كشف حقيقي، حقيقي است كه مو لاي درزش نميرود. يعني اجازه فقط كاشف است. هيچ تأثيري ديگر ندارد. ميگويد اين اقسام ثلاثه، باطل است. چرا باطل است؟]امّا الأول،[اول اين بود كه بگوييم مدخليت اين اعم از رضاي مقارن است.]فلما عَرفتَ سابقاً من اَنّهُ لا معنىلكفايةِالرضا التقديري.[رضاي تقديري آن هم رضاي تقديري كه]مَعَ اَنّهُ قد ينقَلِبُ المفسدة مصلحة.[رضاي تقديري كه گاهي آن مفسدهاي كه آن وقت بوده، بعد ميشود مصلحت. نه رضاي تقديري ارتكازي، رضاي تقديري تعليقي. ميفرمايد اين باطل است. براي اين كه:]فلا معنى للكشفِ عن الرّضا حينَ العقد.[چه جور كشف از رضاست؟]وَ ايضاً لازمُهُ جوازالتصرّف مع العلم بالمصلحة للمالك.[من ميدانم به نفع مالك است. بگوييم تصرف جايز است.]وَ اِن لم يعلَم بها، وَ لم يجُزالى الأبد.[براي اين كه فرض اين است: اگر فكرهايش را ميكرد، فكرش ميشد مثل فكر من، و فكر من و رضايت من، كفايت ميكند.]وَ لا يمكنُ الالتزامُ بِه.[التزام به اين حرف ممكن نيست.]و الثانى [مشروط به امري كه لا نَعرُفهُ.]فلان دعوى اَنَّالشرط امر آخر مجهولٌ لنا مقارنٌ للعقد.[اين اگر گفتيد. اين]رَجمٌ بالغيب[جادوگري و چشم بندي، اين رجمٌ الغيب، بگوييميك امر واقعي كه ما آن را نميشناسيم.]مَع اَنّهُ خلافُ ظاهرالأدلّة.[ظاهر ادله (إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ)[1]،اين كه چي شرط است؟ تراض شرط است نهيك امري كه ما آن را نميدانيم.]فانها ظاهرة بل صريحةُ في شرطيةِ نفس الرّضا.[اما سومي كه اصلاً شرطي نباشد، شارع دو قسمش كرده،]و اما الثالث فلذلك ايضاً بل فى الجواهرانه مُستلزمُ لِمخالفة كثيرةٍ من القواعد و لعلَ، مراده[صاحب جواهر ازمخالفت كثير قواعد،]منها قاعدة عدم حل التصرف فىمال الغير بدون طيب نفس، و قاعدة شرطيةالرضا فىالعقود، و قاعدة تسلّط الناس فى مال الغير...»[است. اين هم با اين حرفها مخالف است.] «مطالبی پيرامون اعمال دهه ذی الحجه» «لا اله الّا اللهُ عدد الليالي والدّهور، لا اله الّا اللهُ عدد الامواجِ البحور، لا اله الّا الله و رحمتُهُ خيرٌ ممّا يجمعون،لا اله الّا الله عدد الشكوك و الشجر، لا اله الّا الله ُ عدد الشعر والوبر، لا اله الّا اللهُ عدد الحَجرِ والمَدَر، لا اله الّا الله عدد لمح العيون، لا اله الّا اللهُ فى اليلاذا عسعس، و فىالصبح اذا تنفس، لا اله الّا اللهُ عدد الرياح في البراري والصُخور، لا اله الّا اللهُ من اليوم الىيومَينفخُ في الصّور.»[2]اينده تا لااله الّا الله است، كه روزي ده بار يا روزي صد بار بايد در ايندهه ذي الحجهخوانده بشود. به نظر ميآيد از اعمال و اذكاري كه در دهه ذي الحجة آمده، اين كه اين دهه، دهه توحيد و دهه خدا شناسي است. و بعد يك تسبيحي هم از حضرت عيسي(علي نبينا و آله و عليه السلام)، نقل شده با يك ثوابهاي خيلي فراوان كه مرحوم مجلسي(قدس سره)، در زاد المعاد، نقلش كرده است. يكي هم اين نماز دو ركعتي، كه عنايت داشتم عرض كنم، اين نماز دو ركعتي كه: (وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً)[3]دارد بعد از حمد و سوره، اين سفارش باقر العلوم (عليه صلوة والسلام) است به امام صادق و آن هم با جمله امر مؤكد، علي آن جوري كه اقبال نقل ميكند از يك حديثي مسنداً. با سند به امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه)، كه پدرم به من سفارش كرد اين دو ركعت نماز را بخوانم، تا در ثوابش با حاجيان شريك شوم. و شب عرفه هم كه ميدانيد از شبهايي است كه احيائش مستحب است. روز عرفه خودش از اعياد بزرگ است. شب عرفه هم از اعيادي است كه احيائش مستحب است. ميدانيد روز عرفه شخصي آمد خدمت امام مجتبي(سلام الله عليه)، ديد كه روزه است. آمد خدمت ابي عبد الله، ديد روزه نيست. يكيشان روزه بود يكيشان روزه نبود. بعد سؤال كرد شما دو نفر يكي روزهايد و يكي روزه نيستيد. حضرت جواب فرمودند كه مردمي كه روزه ميگيرند اقتدا كرده باشند به آن آقايي از ما دو نفر كه روزه گرفته، آنهايي كه روزه نميگيرند، اقتدا كرده باشند به آن آقايي كه روزه نميگيرد. يعني اين جور براي جامعه مقتدا بودند و اعمال جامعه را ميخواستند از حدود اقتداي به ائمه، و از معارف الهي بيرون نرود. يعني عملاً كاري ميكردند كه درست بود و مردم را در حفظ معارف و اعمال ائمهحفظ ميكردند. يك نكتهاي بود كه يكي از آقايان در اين نماز دو ركعتي ميفرمود كه چرا ثوابش با ثواب حاجيان بايد شريك باشد؟ بعضيها جواب دادهاند، گفتهاند چون اين دهه ذي الحجة ده روز تكميل كرد، موسي از روز اول ذي القعدة رفت به كوه طور و روز عيد قربان، ده روزش تمام شد. به اين مناسبت و واعدنا خواندن ثواب اعمال حاجيان را در نامه عمل انسان مينويسند. يك نماز مختصر است و خيلي هم ثواب دارد. اين دو تا جمله هم بيشتر نيست. يك نكتهٔ ديگري كه ميشود در اين جا گفت، اينكه: اين آيه تناسب دارد با خدا پرستي و نفي پرستش ديگران. چون(وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) حضرت موسي آن جوري كه نقل شده، وقتي بر گشت ديد مردم به جاي خدا پرست، شدند گوساله پرست. به او فرمود كه: (وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)[4]اين چون دهه ذي الحجة، دهه تهليل است، دهه خدا شناسي است، دهه طواف دور خانه خدا و اعمال حج است كه همهاش مربوط به خود خداوند است مستقيم، اين مسئله عدم انحراف از مسئله توحيد در اين آيه آمده است. شايديكي از فلسفههايش اين باشد كه گفتهاند اين دو ركعت نماز را بخوانيد تا در ثوابشان شريك بشويد. يعني جوري نشود كه از خدا پرستي به گوساله پرستي، برسيم. به هوي پرستي برسيم. به قدرت پرستي برسيم. به شكم پرستی برسيم. به انواع پرستشهاي غلطي كه متأسفانه امروز در جوامع بشري فوق العادة زياد شده است. با پيشرفتهايي كه بشر از نظر تمدن و از نظر فكر انجام داده، اما در مرحله توحيد و پرستش غير خداوند، آن جور نبوده كه پيشرفتي همراه با تمدن و علمي كه دارد، پيشرفته باشد. حتي امثال بنده از مسلمانها هم باز عقب افتاده هستيم و نتوانستيم خدا پرست ناب، ناب باشيم. خدا پرستي ممكن است يك ساعت باشد، يك ساعت نباشد. گاهييك ساعت هست، ده ساعت نيست. گاهي اصلاً كل زندگي آدم را ميگيرد. همه چيزش را آدم با ديد هوی نگاه ميكند. به هر حال اين هم جاي تأسف است و از خداي بزرگ در اين دهه ذي الحجة، درخواست ميكنيم، روز عرفه، شب عرفه دعا كنيد خداوند قلوبمان را به نور ايمان و معرفت، روشن كند. خداوند ما را خدا پرست قرار بدهد، نه هوي پرست و نه رياست پرست و نه قدرت پرست و نه دنيا پرست و نه خيلي از پرستشهايي كه امروزهست و ديروز به شكل ديگري بوده است. ان شاء الله بحث روز دو شنبه دوازدهم ذي حجة ان شاء الله اين روزها يك مقداري به ذكر و دعا و ثنا برسيد شماها. چون دهه ذي الحجة، دهه شريفي است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- نساء (4): 29. [2]- بحار الانوار 94: 120 و 121. [3]- اعراف (7): 142. [4]- اعراف (7): 142.
|