Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ثمرات نمائات منفصله متخلله بين عقد و اجازه
ثمرات نمائات منفصله متخلله بين عقد و اجازه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 816
تاریخ: 1388/10/23

بسم الله الرحمن الرحيم

قبل از آن كه عبارت قواعد كه شيخ آن را در ذيل ثمره سوم نقل كرده ، متعرّضش بشويم، خلاصه‌ای از آن ثمرات گذشته و حق در آنها را عرض كنم و بعد برویم سراغ عبارت منقوله از قواعد در عبارت شيخ. ثمره اول در نمائات منفصله متخلّله بينَ العقدِ والاجازة بود كه در آنجا - علي النقل - گفته شد ، ثمرات از آن مالك قبلي و علي الكشف از آن مالك مجيز است. اين ثمره مسلّم بود و بحثي هم نداشت، تنها شهيد يك عبارتي در روضه و شرح لمعه داشت كه توجيهي داشت و توجيه شده بود و گذشت. ثمره دوم اين بود كه اصيل علي النّقل مي‌تواند عقد را فسخ كند ، نظير اينكه موجب قبل از قبول قابل، مي‌تواند عقد را فسخ كند. اما علي‌الكشف اصيل نمي‌تواند ايجاب و قبول خودش را فسخ كند. و استدلالي كه شده بود - عمده كلام، عمده جهت - آن چیزی بود كه شيخ فرمودند و عبارت شيخ اين است: « اَقولُ: مقتضي عمومُ وجوبِ الوفاء: وجوبُهُ علي الاصيل و لُزومُ العقد بحُرمةِ نقضهِ مِن جانِبِه.»[1] عموم وجوب وفا و وجوبش بر اصيل و اينكه نمي‌تواند نقضش كند، اقتضا مي‌كند كه اصيل، علي الكشف، نتواند منع او را فسخ كند و از بين ببرد.

« شبهات وارده بر كلام شيخ انصاري(ره) »

اشكال و شبهه‌اي كه در اين كلام شيخ است كه هم در اينجا و هم در ثمره بعدي مي‌آيد، اينكه:« اَوفوا بالعقود» يا اطلاقاً و يا انصرافاً ناظر است به جايي كه مالک‌ها عقد كنند، مَن لهُ الأمر عقد كند. (أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ‌،)[2] (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ‌،)‌[3]«المؤمنون عند بشروطهم،»[4] تمام اين ادله صحت عقود، من الكتاب و من السنّة كه اطلاق دارد يا اطلاق اينها در مقام بيان است و مربوط به جايي است كه اينها قدرت و ولايت و صاحب اختياري عبد را دارند، اِمّا وكالتاً، اِمّا ولايةً علي الصغير والمجنون، اما شامل اجنبي‌ها نمي‌شود. يا از نظر ظهور اطلاقي مال آنجا است يا انصراف دارد. وجهش اين است كه اوفوا بالعقود را كه به اجنبي‌ها نمي‌گويد. آيه نيامده به اجنبي بگويد به عقود وفا كنيد. آيه نيامده بگويد بيع اجنبي حلال است، اين آيات و ادله، ناظر به آن عقودي است كه عقلاء انجام مي‌داده‌اند، عقلاء صحيح مي‌دانسته‌اند، شارع هم امضاء كرده، مثل احلّ الله البيع و يا شارع لزوم و پايداري آن را امضا كرده است. بنا‌بر اينكه اوفوا امر به وفا و لزوم باشد. اين آيات و ادله مطلقه در باب عقود كتاباً و سنتاً، مربوط به عقود مَن له الأمر و له الأختيار است. يعني شرايط از نظر مالكيت يا نيابت يا اختيار داشتن تمام است. براي اينكه اينها آمده است يا امضا كند ما عند العقلاء را و يا آمده است تأكيد كند ما عند العقلاء را و يا آمده الزام كند حكم را به صورت دستور الزامي و ايجابي. كاري به غير آن كه عند العقلاء است، ندارد. عند العقلاء اجنبيين، بيعشان اصلاً باطل است، كاري به آن ندارند. اين آيات و عمومات، براي اين آمده يا امضا كند ما عند العقلاء را، مثل قالوا انما البيعُ مثل الرّبا و احل الله البيع و حرّم الرّبا. بيع را آنها قبول داشتند، آيه آمد گفت، ما هم آن را قبول داريم. اما شما ربا را هم قبول داريد ما ربا را قبول نداريم. يا اوفوا بالعقود، اين يا تأكيد است، لما عند العقلاي المؤمنون عند شروطهم، يا اين مي‌خواهد تأكيد كند، ارشاد كند الي ما عندهم يا مي‌خواهد يك حكم جديد الزامي بياورد. به هر حال، آن معاملات و تجارات و عقود و بيوعي كه عند العقلاء درست است، اين آيات يا براي امضا است يا براي تأكيد است يا براي ارشاد است يا براي تأسيس حكم جديد، از قبيل الزام و وجوب است.

اما آن كه عند العقلاء درست نيست، اصلاً اين آيات شامل آنها نمي‌شود. حال يا بگوييد انصرافاً، اطلاق دارد، ولي اطلاق انصراف به اينها دارد. اينها بوده كه رايج بوده و اطلاق براي اينها آمده است، آنهايي كه عقلاء باطل مي‌دانند، لازم نيست شارع براي آنها كاري بكند يا حكم به صحت بدهد. يا بگوييد اصلاً اين اطلاقات بعد الفراق عنِ الصحة العقلائية، در مقام بيان است يا بگوييد ظهور اطلاقي اختصاص دارد، بگوييد مقام بيان است، بعد الفراق عن الصحة. يا بگوييد نه اطلاق هم داشته باشد، انصراف دارد. ناظر به هماني است كه عند العقلاء است، نه يك چيزي كه عند العقلاء صحيح نيست. بنا‌بر‌اين، اين كه شيخ (قدس سره الشريف) در اينجا مي‌فرمايد عموم وجوب وفا در اصيل آمده و بر اصيل لازم كرده پاي حرفش بايستد، مي‌گوييم دليلي بر اين نداريم. اگر اوفوا بالعقود و المؤمنون عند شروطهم را مي‌گوييد، اين ناظر است به آنجايي كه عقد از جهت مالكيت و اختيار، تمام باشد. فضولي و اصيل را شامل نمي‌شود. مضافاً به سوي اينكه لقائلٍ ان يقول: اصلاً اوفوا بالعقود، عقد بين الاثنيني است. به هر دو مي‌گويد اوفوا به عقدكم، نه به يك طرف بگويد. يعني به اصيل بگويد اوفِ بعقدِك، اين كه عقدي ندارد. اصيل قبل از آن كه او قبول كند، هنوز عقدي ندارد، عهدي ندارد. فقط شئي‌ای از عقد را موجود كرده، عقد گره زدن است، اينكه هنوز چيزي را به چيزي گره نزده است، اين ايجاب كرده، تا آن قبول نكند، عقد محقق نمي‌شود.

شبهه ديگر این که: اصيل نمي‌تواند تصرفات را انجام بدهد. اما اين كه گفته بشود ناقل نمي‌تواند فسخ كند، اصيل نمي‌تواند فسخ كند و شيخ فرمود عمده دليل اين است كه شك مي‌كنيم در اينكه آيا مي‌تواند منحلش كند يا نمي‌تواند منحلش كند، شرطيت عدم انحلال، آن هم با اصل برائت، مي‌گوييم دليلي بر شرطيت عدم انحلالي در اينجا نداريم. بحث ديگر اينكه: گفتيم شيخ در علي القول بالكشف، در ثمره سوم، در كلامش تهافت و تنافي صدر و ذيل است. به هر حال، الّا و لابدّ، بعد اللتی واللتیا بر تمام وجوه یا اغلب فضولي، اجازه، لَهُ نحوُ دخالةٍ. تا اجازه نيايد، تصرف در منقولُ اليه اصلاً جايز نيست. اين تمام بحث در ثمرات سه گانه.

«كلام قواعد در خصوص نقض موجب حرمت»

راجع به كلام قواعد، شيخ اينگونه مي‌فرمايد: «‌وَ لِاَجلِ ما ذكرنا مِن اختصاص حرمة النّقض بما يعُدُّ من التصرفات منافياً لما التزمه الأصيل علي نفسه دونَ غيرها ...، [ما گفتيم آنهايي كه موجب نقض مي‌شود، حرام است. آنهايي كه محل را از براي اجازه از بين مي‌برد، اصيل علي القول بالكشف نمي‌تواند كاري بكند كه محلي براي اجازه، نماند. در ثمره سوم اينطور بود. براي آن جهت علامه در قواعد، در باب نكاح اينطور فرموده:] وَ لو تَولَّى الفضولي احدَ طرفي العقد، ثَبَتَ في حق المباشر، [يعني اصيل،] تحريمُ المصاهرة. [يك طرف عقد نكاح فضولي است، يك طرف عقد نكاح اصيل است. مي‌فرمايد اگر عقد اينطور واقع شد، «ثَبَتَ فى حق المباشر، تحريم المصاهرة». يعني آن حرمت‌هايي كه بوسيله مصاهره مي‌آيد، اينجا راه پيدا مي‌كند. چون مي‌دانيد راه حرمت سه امر است. يك نسب، دو مصاهره، سه رضا. البته بالكفر هم داريم، بالّعان هم داريم. تحريم بالنّسب، بالمصاهرة و بالرضا و بالكفر و بالعان. منتهي آنها مخصوص است، اينها عام است. اين مصاهره و رضا و نسب، تحريم عام است. تحريم مصاهره را، يعني آنهايي كه بوسيله مصاهره بر مباشر حرام مي‌شوند. بر مباشر اصيل حرام می‌شوند قبل از آن كه آن طرف فضولي اجازه كند. اگر او اجازه كرد، بلا اشكال حرام است. كما اينكه اگر او رد كرد، بعد از ردش، خيلي از جاها بلا اشكال حرمت از بين مي‌رود. اما بين رد و عقد، زمان عقد و زمان اجازه و رد. نتيجه مي‌گيرد:] فَان كان زوجاً حَرُمَت عليه الخامسة. [چون پنجمي بگيرد، آن زن بخواهد عقد خودش را اجازه كند، جايي برايش نمي‌ماند. خواهر اين مرئه فضوليه را نمي‌تواند بگيرد، چون اگر او اجازه كند ديگر جا برايش نمي‌ماند، خواهر قبلاً جايش را گرفته است.] و الاُخت و الاُم و البنت. [اُمّ او را نمي‌تواند بگيرد. مادر اين فضوليه را نمي‌تواند بگيرد، چون اگر مادرش را گرفت، دختر بخواهد بيايد، نمي‌تواند ازدواج كند. با فرض، مادر دختر حرام مي‌شود. دختر و بنت آن فضوليه را هم نمي‌تواند بگيرد. يك زني را فضولتاً عقد كرده، حالا اصيل دخترش را هم مي‌خواهد بگيرد، دخترش را نمي‌تواند بگيرد. براي اينكه اگر دخترش را گرفت، ديگر بعد نمي‌تواند مادرش را ازدواج كند. آن مي‌شود ربیبه‌اش. پس مادر آن زن فضوليه و بنت زن فضوليه را نمي‌تواند بگيرد. براي اينكه زمينه از بين مي‌رود.] الا اذا فَسَخَت، [مگر وقتي كه آن زوجه فسخ كند، رد كند و بگويد قبول ندارم. وقتي كه فسخ كرد، نتيجتاً مي‌تواند يك زن ديگر را بگيرد، آن خواهر را مي‌تواند بگيرد، دختر را هم مي‌تواند بگيرد. براي اينكه فسخ كرده و آن نكاح از طرف اصيل از بين رفته است.] علي اشكالٍ في الاُم، [اما در مادر يك اشكالي است كه اگر او فسخ كرد، آيا باز مي‌تواند مادر را بگيرد؟ يا با فسخ هم نمي‌تواند مادر را بگيرد؟ حتماً بايد رد كند يا اجازه بدهد. اگر آن فضوليه فسخ كرد، آيا مي‌تواند مادرش را بگيرد يا نمي‌تواند مادرش را بگيرد؟ «علي اشكالٍ في الاُم.» شما خواهيد گفت اشكالش چيست؟ اُم چه خصوصيتي دارد؟ اشكالش اين است كه آيا اين فسخي را كه آن فضوليه الآن دارد انجام مي‌دهد، از اول نفي عقد است؟ بنابراين، اين هيچوقت مادرزنش نبوده است. اگر مادر آن زن نفي بشود، آن زن هم مي‌شود مثل زنهاي بيگانه. اين مادر، هيچ‌وقت مادرزن آن اصيل نبوده، مي‌تواند او را بگيرد.

اما اگر گفتيد فسخ از الآن است. بنا‌بر‌اين، تا الآن اين زن مادر زنش بوده و مادر زن، ولو در يك زمان براي هميشه حرام مي‌شود. در پنجمي این اشكال‌ها نيست. پنجمي را مي‌خواهد بگيرد، چه شما بگوييد از اول فسخ است، يعني از اول كانه آن فضوليه نبوده، اين يكي را مي‌تواند بگيرد، مي‌شود چهارم. چه بگوييد از الآن است، باز هم اين يكي مي‌شود چهارم، مي‌تواند او را بگيرد. يا مثلاً خواهرش را چه بگوييد فسخ از اول به هم مي‌زند، پس نگرفته، الآن مي‌خواهد خواهرش را بگيرد و يا از الآن به هم مي‌زند، مثل خواهري است كه طلاقش داده، الآن مي‌خواهد خواهرش را بگيرد. اشكال فقط در مادر است. چون مادرزن اگر يك زمان، مادرزن شد، ديگر الي الابد نمي‌شود او را گرفت. بنا بر اشكالٍ في الاُم كه اگر بنت مزوّجه فضوليه، فسخ كرد، اشكال در اُم است، اگر از الآن به بعد فسخ مؤثر است، پس اين زن تا حالا مادرزن اصيل بوده و مادرزن اصيل را نمي‌تواند بگيرد. اگر فسخ از اول باشد، آن مادرزن اصيل را مي‌تواند بگيرد. «وَ فِي الطّلاقِ نظرٌ، [الآن اگر اين زوج اصيل طلاق داد، آيا اين طلاق حرمت‌ها را مي‌برد؟ زوجي كه اصيل بود، قبل از اجازه دادن آن مرئه فضوليه، گفت هي طالق، الآن مي‌تواند پنجمي را بگيرد؟ مي‌تواند دخترش را بگيرد؟] مي‌تواند مادرش را بگيرد؟ «وَ في الطلاقِ نظرٌ». [آيا اين طلاق حرمت‌هاي مصاهره را مي‌برد؟ يا حرمت‌هاي مصاهره را نمي‌برد؟ اشكال است. چرا؟] لِتَرتُّبهِ علي عقدٍ لازم، [طلاق عقد لازم مي‌خواهد. اين عقد اصيل هنوز لازم نشده، براي اينكه زوجه هنوز اجازه نداده است.] فلا يبيح المصاهرة. [تا وقتي كه زوجه فضوليه باشد. اين طلاق حرمت‌هاي مصاهره را از بين نمي‌برد. حالا به عكسش،] وَ ان كانت زوجة، [اگر مباشر آن زن بود، آن زن اصيل است، خودش را به عقد يك مردي در آورده كه آن مرد هيچ خبري ندارد. خوابش نمي‌برده خودش را به عقد آن مرد در آورده، گفته اَنكحتُ نفسي له علي المهر المعلوم. اين عقد را خوانده، مترصد اين است كه ببيند او اجازه مي‌دهد و بعد هم گفته قَبِلتُ من قِبَلِه. حالا هر دو هم كه مانعي ندارد. هر دو مي‌شود فضولي. حالا مترصد است ببيند آن مرد مي‌آيد دنبالش يا آن مرد نمي‌آيد دنبالش.] لم يحلّ نكاحُ غيره. [نمي‌تواند برود با غير ازدواج كند. براي اينكه ازدواج با غير زمينه اجازه آن مرد را از بين مي‌برد.

بنا‌بر‌اين، ثمره علي القول بالكشف،] الا اذا فَسَخَ، [مگر آن ديگري فسخ كند.] والطّلاقُ هُنا معتبرٌ. [در آنجا گفتيم طلاق، فيه نظر، در طرف مباشر بودن اصيل. اينجا مي‌گوييم طلاق معتبر است. حالا آن مرد آمد طلاق داد، آن مرد خبر دار شده كه اين زن از طرف او خودش را به عقد او در آورده، يك مجلسي پيدا كرد كه شماها در آن مجلس حضور داشتيد، گفت هي طالق، مي‌گويد اين معتبر است. يعني ديگر حرمت‌ها از بين مي‌رود. چرا معتبر است؟ چرا آن فضولي وقتي طلاق مي‌دهد، معتبر است؟ بدلالةِ الاقتضاء. براي اينكه وقتي طلاق مي‌دهد، لابد قبلاً قبول كرده كه طلاق مي‌دهد. والا اگر بنا بود قبلاً قبول نكرده بود، طلاق نمي‌داد. پس اينكه دارد طلاق مي‌دهد، طلاقش معتبر است، بدلالةِ الاقتضاءِ علي اجازةِ الزّوجة ورضايته. زوجه جلسه تشكيل داده به اين که مي‌خواهم آن زن را طلاق بدهم و هي طالق مي‌گويد، براي اينكه بي رضايت اين كه فايده‌اي ندارد. هنوز زنش نيست تا طلاقش بدهد. اين بدلالةِ الاقتضاء دلالت مي‌كند كه اجازه داده، راضي هم شده، بعد گفته حالا طلاقش بدهيم. او راضي شده و بدلالة الاقتضاء دلالت مي‌كند. ولا يخفي عليكم، كه اين دلالت اقتضاء فرع اين است كه اين زوج فضولي مَطَلِّق، متوجه باشد كه طلاق احتياج به عقد لازم دارد. والا اگر متوجه نباشد، دلالت اقتضاء ندارد. دلالت اقتضاء فرع توجه متكلّم است. اگر متكلم متوجه نباشد كه دلالت ندارد. يك مجرمي را آورده‌اند در محكمه، مي‌گويد بگو توبه كردم. مي‌گويد توبه كردم. گردنش را بگيري بگويي معلوم مي‌شود گناه كردي. اين دلالت اقتضاء است. لكن فرع اين است كه متوجه باشد توبه كردم، بعد از گناه است و الا اگر به خيالش توبه كردن يك نان و حلوايي است دارند به او مي‌دهند، يك تعارفي است که دارند به او مي‌كنند، مي‌گويد بگو توبه كردم، مي‌گويد بگو توبه كردم مي‌گويد بگو استغفر الله ربي و اتوب اليه، مي‌گويد استغفر الله... بعد نمي‌شود بگويي تو مجرمي، معلوم مي‌شود گناه كرده‌اي كه توبه مي‌كني. هميشه دلالت اقتضاء فرع اين است كه متكلم متوجه ملازمه باشد.]

وَ عن كشف اللثام نفي الأشكال.»[5] مي‌گويد كشف اللثام اشكال را نفي كرده، يعني آنجا كه گفتيم الا اذا فسخت علي اشكالٍ، ظاهرش اين است که كشف اللثام اشكال را نفي كرده در حالي كه كشف اللثام اشكال را نفي نكرده است. كشف اللثام اشکال را قبول كرده است. البته راجع به بِنت مي‌گويد لا اشكالَ، مي‌گويد در آن فرع قبلي كه زوج اصيل است و زوجه فضوليه، «اذا فسختِ الزّوجة،» اينجا بنت براي زوج حلال مي‌شود بلا اشكال و اما حلال شدن‌ام علي اشكالٍ است. اين نقلي كه براي شيخ شده، اشتباه شده است، صاحب كشف اللثام فاضل هندي، (قدس سره) در فرع اول نفي اشكال در حرمت بنت نموده، نه نفي اشكال نسبت به اُم، كه شيخ و آن كه برايش نقل كرده‌اند اين است كه گفته‌اند از اُم نفي اشكال كرده است. نخير از ام، اشكال را سر جايش قبول كرده و پذيرفته است.

«کلام مقدس اردبيلي در خصوص چهل گناه و بحث روايي آن»

اما بحث روايت و چهل تا گناهي كه مرحوم مقدس اردبيلي فرموده‌اند اينها گناهاني است كه در اصول كافي اين گناهان، آمده است.

مجالست اهل معاصي، اصول كافي جلد 2 صفحه 373. مرحوم مقدس اردبيلي مي‌فرمايد: روايات زيادي در اين باب است. اصول كافي 16 تا روايت در اين باب نقل كرده است. از اين رواياتي كه مي‌گويد نشست و برخاست با اهل گناه معصيت است و به عقيده مقدس اردبيلي، معصيت كبيره است و موجب خروج از عدالت مي‌شود. يكي از آن روايات، روايت عبد الاعلي بن اَعين عن ابي عبد الله (عليه السلام)، قالَ: «مَن كان يؤمنُ بالله و اليوم الآخر فلا يجلسُ مجلساً ينتقَصُ فيهِ امامٌ اَو يعابُ فيه مؤمنٌ.»[6] كسي که ايمان به خدا داشته باشد در مجلسي که عيب مؤمني گرفته مي‌شود يا امام معصومي در آن تنقيص مي‌شود، در آن مجلس نمي‌نشيند.

روايت ديگر، روايت ابن قدّاح است، 10 اين باب، عن ابي عبدالله (عليه السلام،) قالَ: «قالَ امير‌المؤمنين (صلوات الله عليه) مَن كان يؤمن بالله واليوم الآخر، فلا يقومُ مكانَ رَيبةٍ.» [7] ‌آنجايي كه احتمال مي‌دهد متهم بشود كه اين هم از اين باند دروغگوهاست، اين هم از اين باند اهل معصيت است، اين هم از باند اهل خيانت است. اين هم از باند اهل تزوير است. كسي كه ايمان به خدا داشته باشد آنجا نمي‌ايستد. ايستادن و مجالست، خصوصيت ندارد، مطلق چيزي كه سبب مي‌شود انسان متهم به اهل ريبه و اهل گناه بشود، يعني در او شك بكنند كه اين هم جزء اين جور افراد است. يك موضوعي است، موضوع كذّاب و احمق و لاابالي. امير‌المؤمنين وقتي بالا منبر مي‌رفت، سفارش مي‌كرد با اينها رفت و آمد نداشته باشيد. امام صادق(ع) سفارش مي‌كرد با اينها رفت و آمد نداشته باشيد، امام پنجم در سفارش‌هايش به امام چهارم سفارش مي‌كند با اينها رفت و آمد نداشته باشيد. يكي آدم احمق، مخش نمي‌كشد. هواي نفس جوري شده كه حاضر نيست برود دنبالش. نمي‌خواهد برود دنبالش، مي‌گويد همين است و لاغير، بايد علي را بكشم. امير‌المؤمنين ازهد الزاهدين است. چرا او را بکشي؟ نخير او خَرجَ من دين الله، بايد او را بكشم. اين جوري نيست كه ما بگوييم مقصر نيست، چون اين اسير هواي نفس است. شريح قاضي گفت اِنَّ الحسين خَرَجَ عن حدّه فقتلُهُ و دفعهُ واجبٌ علي جميع المسلمين. گفت او از دين جدش بيرون رفته است، بر همه مسلمين واجب است او را بكشند و ردش كنند. وقتي هم او را كشتند ، گفت ان الحسين خرج ان حدّه. فَقُتِلَ بسيفِ جدّه. گفت از اندازه‌اش بيرون رفت، با شمشير جدش كشته شد، يعني شمشير شمر و عمر سعد، شمشير رسول الله است. در قضيه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه هم طائفه هاني آمدند، او آمد خيانت كرد. گفت نه كسي كاري به هاني ندارد. هاني اينجا محترم است با مسلم در زندان است، شلوغ نكنيد، اينها فردا صبح آزاد مي‌شوند. فردا صبح بدن بدون سرشان را انداختند در كوچه‌ها، رجّاله‌ها هم گرفتند كشيدند و بردند. اين را مي‌گوييم آدم احمق. هم شريح احمق است، هم عبد الرحمن بن ملجم مرادي احمق است هم هر كسي كه گناه مي‌كند و چهره ديني به آن مي‌دهد. يعني خودش را مي‌زند به اين كه من نمي‌فهمم. وقتي نمي‌فهمي برو بفهم. تو در باره بچه‌هاي خودت حاضري اينجور عمل كنند. تو در باره خودت حاضري اينجور عمل كنند؟ مي‌گويد نه. وقتي در باره خودت حاضر نيستي، درباره ديگران حاضري؟ سه تا روايت از امام صادق است. روايت 5 همين باب عن ابي عبد الله(ع)، قال: «لا ينبغي للمسلم اَن يواخي الفاجر.»[8] گفت يك آدم بي بند و بار، هر چيزي به دهنش به قلمش مي‌آيد مي‌نويسد. كاري به هيچكس ندارد. با او برادري نكند و نه با آدم احمق، نمي‌فهمد، نمي‌خواهد هم بفهمد، و نه با آدم دروغ پرداز. برادري خصوصيت ندارد، ترويجشان بدتر از برادري است. شما يك آدم احمق را ترويج کنيد، يك آدم دروغ پرداز را ترويج كنيد، مرتب از او تعريف كنيد، آن بدتر است، او گناهش بيش از اُخوّت است. اخوت شايد بخواهد همه را بگويد. اين يك روايت. روايت ديگر از محمد بن سالم كندي، عمن حدّثه عن ابي عبد الله باز، امام صادق(ع)، قال: «كان امير المؤمنين(ع)، اذا صعد المنبر قال: ينبغي. [كان اذا سعدَ، مثل ما كه وقتي بالاي منبر مي‌رويم، يك خطبه مي‌خوانيم، يك ثنا، يك ابوالقاسم محمد مي‌گوييم كه صلوات بفرستند، امير‌المؤمنين(ع) از بس از دست اينها كشيده بود، آخرش هم با دست همانها شهيد شد، هر وقت بالاي منبر مي‌رفت اينجور مي‌فرمود:] للمسلم عن يجتَنِبَ مواخاة ثلاثةٍ: الماجن. [ماجن كسي به حرفش و قولش و قلمش بند و بار ندارد. هر چيزي آمد مي‌كشد، كار ندارد رضايت خداست، رضايت شيطان است، رضايت شمر است، عمر است.]

وَالاحمق والكذّاب، [خود حضرت بالاي منبر تفسير مي‌كرد. چون دارد خطابه مي‌خواند.] فَاما الماجن فيزينُ لك فعله و يحبِ ان تكون مثله. [آنقدر اين آدم لا اباليه در حرف، حرفش را قشنگ مي‌كند و دلش مي‌خواهد تو هم مثل او بي بند و بار بشوي. چون هر قدر بي بند و بار اضافه بشوند، براي او مهمتر است.] ولا يعينُك علي أمر دينك و معادِك، [نه براي دينت به درد مي‌خورد، نه براي آخرتت. كمكت نمي‌كند.] وَ مُقارِنتهُ جفاءٌ و قَسوة، [نزديكش بروي قساوت قلب پيدا مي‌كنيد، اهل ظلم مي‌شويد. رفت و آمدش عار و ننگ است.] وَ مدخلُهُ و مخرجهُ عليك عار، [خانه‌ات بيايد عار برايت آورده، قلمش را ترويج كني، عار برايت آورده، هر كار بكني عار و ننگ برايت مي‌آورد.]

وَ امّا الاحمق، فانّهُ لا يشير عليك بخير، [هيچوقت خيري از او نيست. با تو مشورت نمي‌كند.] و لا يرجي، [اصلاً خيري از او اميد نيست.] لصرفِ السوء عنك ولو أجهد نفسه. [ولو از جهت نفست بخواهد هم بدي را از تو ببرد، نمي‌برد بدي را.] وَرُبما اَرادَ منفعتَك فَضرَّك. فموتُهُ خيرٌ من حياته. [زيرخاك برود بهتر است كه زنده باشد.] و سكوتهُ خيرٌ من نطقه، [حرف نزند بهتر اين است كه حرف بزند. دور باشي از او بهتر است كه نزديك باشد. تا مي‌تواني از او فاصله بگير.] و بُعدُهُ خيرٌ من قربه. اينها هر وقت اذا صعد المنبر علي فرموده، نه يك بار نه دو بار، اذا صعد المنبر.] وَ اما الكذّاب، [دروغ پرداز] فانّهُ لا يهنئك معهُ عيش، [هيچ خوشي براي تو نمي‌گذارد.] ينقلُ حديثَك و ينقل اليك الحديث، [هر چيزي تو بگويي مي‌رود جاي ديگر مي‌گويد، مثل جاسوس‌ها. هر چيزي جاي ديگر مي‌گويد به تو هم مي‌گويد كه ناراحتت كند.] كلما أفني اُحدوثةً مطها بأخري، [هر چه حرف‌هايش تمام شد يك جاي ديگر مي‌كشد. حرف را مي‌كشاند مي‌برد به حرف ديگري.] حتي اَنّهُ يحدّثُ بالصّدق. [خيال مي‌كني دارد راست مي‌گويد،] فما يصدّق. وَ يغري بين النّاسِ بالعداوة، [دشمني بين مردم قرار مي‌دهد.] فَينبتُ السخائم في الصدور، فَاتقوا الله وانظروا لانفسكم.»[9] روايت بعدي، عن محمد بن مسلم اَو ابي حمزه عن ابي عبد الله عن ابیه، امام صادق از پدرش امام باقر نقل مي‌کند قالَ: «قالَ لي علي بن الحسين(ع)، [دو تا امام دارد از امام باقر كه پدرش علي بن الحسين را سفارش كرد] يا بُني، اُنظر خمسة فلا تُصاحبهم ...، [با آنها رفيق نشو، با آنها حرف هم نزن، در راه هم با آنها رفيق نشو.] فقلتُ: يا اَبه مَن هم؟ [معلوم مي‌شود خيلي مهم است كه امام صادق ناقل از پدرش است و زين‌العابدين هم به پسرش سفارش مي‌كند. معلوم مي‌شود مهم است كه اينجور به او سفارش مي‌كند. هر مطلب دست و پا افتاده‌اي را كه سفارش نمي‌كند.] قال: اِياك ومصاحبةُ الكذّاب، [دروغ پرداز،] فانّهُ بمنزلةِ السّراب يقرّبُ لك البعيد، يباعدُ لك القريب. [اينجور کسي اينقدر قشنگ دروغ پردازي مي‌كند كه نزديك را دور مي‌كند، دور را نزديك. حق را باطل مي‌كند، باطل را حق مي‌كند. هيچ جور با او ارتباط نداشته باش.] و اياك و مصاحبةُ الفاسق، [آن كه تعهد ندارد. فسق، يعني خروج از تعهد.] فانه بأيعُك، [با يك لقمه نان تو را مي‌پيچد.] اَو اَقلّ من ذلك، [به كمتر هم مي‌پيچد. اشغل من اولين والآخرين من الجتمع عليه. حالا بعضي‌ها خيلي پول مي‌گيرند گناه مي‌كنند يك چيزي است، بعضي‌ها با يك جزئي، با صد تومان، دويست تومان، با پنجاه هزار تومان گناه مي‌کنند. بدبخت! پنجاه هزار تومان كجا را بار مي‌كند؟ صد هزار تومان و دويست هزار تومان، كجا را بار مي‌كند؟‌ آنهايي كه تو برای آنها هستی، ممكن است بيش از اينها بخورند. اَشق الأولين والآخرين، امير‌المؤمنين من الجتمع عليه فقر الدنيا و عذاب الآخرة. آدم است اين مي‌خواهد گناه كند، صد‌ها تريليون دلار به او بدهند گناه كند، اما با اين جزئي‌ها بدبخت‌ها با يك ذره شكم كه آدم جمع مي‌كند. مي‌گويند شكم مثل سفره است، بازش كني باز مي‌شود، جمعش كني جمع مي‌شود. آدم يك ذره كمتر مي‌خورد، نمي‌آيد دينش را بفروشد. خدايش را بفروشد.] و اياك و مصاحبة البخيل،فانّه يخذلُك في ماله احوجُ ما تكون اليه. [وقتي احتياج داري، هيچ چيز به تو نمي‌دهد.] و اياك و مصاحبة الأحمق فانّه يريدُ ان ينفعُك فيضر. واياك و مصاحبة القاطع لرَحمه.»[10] براي اينكه مي‌گويد سه جاي قرآن علي بن الحسين فرمود من قاطع رحم را ديدم ملعون است. او ملعون است. چرا من با او رفت و آمد نكنم؟ سرّش اين است آن کسی كه با قوم و خويشهايش حاضر نيست ارتباط برقرار كند، اينقدر از عاطفه به دور است، اينقدر با انسانيت به دور است، با تو انسانيت مي‌كند؟ آن كه حاضر نيست با قوم و خویش‌هایش نيكي كند، با تو نيكي مي‌كند؟ طبيعي است. و لذا بايد مصاحبت با او را هم رها كرد.

(و صلي الله علي سیدنا محمد و آل محمد)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]‌- کتاب المکاسب 3: 414.

[2]‌- مائده (5): 1.

[3]‌- بقره (2): 275.

[4]‌- وسائل الشیعه 21: 276، کتاب النکاح، ابواب المهور، باب 20، حدیث 4.

[5]‌- کتاب المکاسب 3: 417.

[6]‌- الکافی 2: 377.

[7]‌- الکافی 2: 378.

[8]‌- الکافی 2: 376.

[9]‌- الکافی 2: 376.

[10] - الکافی 2: 376 و 377.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org