Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: شرايط مجيز در اجازه عقد فضولی
شرايط مجيز در اجازه عقد فضولی
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 836
تاریخ: 1388/12/12

بسم الله الرحمن الرحيم

شرط اول در باب مجيز كه در امر اول آمد اينكه مجيز بايد واجد شرایط عقد، يعني كمال، بلوغ، عدم سفه و رشد باشد و اينكه آنچه را كه مي‌خواهد اجازه بدهد، اگر از منجزات مريض است حق داشته باشد.

امر دوم این كه آيا بايد مجيز حين العقد، همان مجيز حين الاجازة باشد يا هنگام عقد مجيز نباشد، ولي هنگام اجازه مجيز باشد؟ مثل اينكه صبی‌ای را ازدواج كرده‌اند، وليش در اجازه دادن مسامحه كرد، او بالغ كه شد، مي‌خواهد اجازه بدهد. اينجا اين آدم در زمان عقد مجيز نبوده، قابليت اجازه نداشته، ولي بعد قابليت اجازه پيدا كرده است، كه گفته شد براي عمومات ادله فضولي و براي روايات خاصه‌اي كه در باب نكاح صغيرين آمده بود شرط نيست و از آنها بر مي‌آمد كه لازم نيست تا آن وقت اين مجيز حين العقد باشد، بلكه اگر بعد قابليت اجازه پيدا كند، كفايت مي‌‌كند.

امر سومي را كه ايشان متعرض شده است اينكه: شرط نيست مجيز در حال عقد جائز التصرف باشد، بلكه اگر در حال عقد هم جائز التصرف نباشد، اجازه‌اش يقع صحيحاً، جائز التصرف نبودنش يا از باب عدم مقتضي است يا از باب وجود مانع است، عدم مقتضي هم يا از باب عدم مالكيت بوده، يا اينكه محجور بوده است و مانع مثل كسي كه جنسي را رهن گذاشته است، راهن بدون اجازه مرتهن حق تصرف ندارد، پس در عقد فضولي شرط نيست كه مجيز در حال عقد جائز التصرف باشد، در حال عقد هم، اگر جائز التصرف نباشد، اجازه‌اش يقع صحيحاً. شیخ می‌فرماید: «الثالث: [يعني امر سوم در مجيز‌،] لايشترط في المجيز كونه جائز التصرف حال العقد،[ شرط نیست مجیز در حال عقد جايز التعریف باشد.] سواء‌كان عدم جواز التصرف لأجل عدم المقتضي او للمانع. و عدم المقتضي قد يكون لأجل عدم كونه مالكاً و لامأذوناً حال العقد، [نه مالك بوده و نه مأذون،] و قد يكون لأجل كونه محجوراً عليه لسفه او جنون او غيرهما. [مثلاًً حال عقد صبي بوده و جواز تصرف نداشته است.] و المانع كما لو باع الراهن بدون اذن المرتهن. ثم فك الرهن، [بعد رهن را فك كرد و در زمان فك مي‌خواهد اجازه بدهد.]

فالكلام يقع في مسائل: الأولي أن يكون المالك حال العقد هو المالك حال الإجازة، [مالک حال عقد همان مالك حال اجازه است،] لكن المجيز لم ‌يكن حال العقد جائز التصرف لحجر، [براي اينكه محجور بوده جواز تصرف نداشته، و الا مالك، او كه الآن مي‌خواهد اجازه بدهد، همان مالك حال العقد است. مالك اجازه و عقد يكي است.] و الاقوي: صحة الإجازة بل عدم الحاجة الي اجازة اذا كان عدم جواز التصرف لتعلق حق الغير، [راهن مي‌فروشد، بعد فك رهن مي‌كند. ديگر احتياجي به اجازه ندارد. خودش فروخته الآن هم كه حق مرتهن از بين رفت، بلكه احتياج به اجازه هم نيست] كما لو باع الراهن ففك الرهن، قبل مراجعة المرتهن، [قبل از آن كه مرتهن مراجعه كند، فك رهن نمود،] فإنه لاحاجة الي الاجازة كما صرّح به في التذكرة، [خودش فروخت، خودش هم مالك است، ديگر احتياجي ندارد که الآن دوباره عجزت بگويد، براي اينكه مانعش رهن بود، رهن هم از بين رفت. اين يك صورت، حال مالك حال عقد، همان مالك حال اجازه باشد.]

الثانية: أن يتجدد الملك بعد العقد، [مالك حال عقد با مالك حال اجازه دو تا باشند،] فيجيز المالك الجديد، [پس مالك جديد اجازه مي‌دهد،] سواء كان هو البائع او غيره، [حالا اين مالك جديد كه اجازه مي‌دهد، ممكن است خودش فضولاً فروخته و الآن مالك شده، مي‌شود من باع ثم ملك، این که می خواهد اجازه بدهد، سواء كان هو البائع، خودش هم بایع بوده تا بشود من باع ثم ملك، ملكش نبوده، فضولاً فروخته بعد با ارث به او رسيده، يا بعد دوباره خريداري كرده به آن رسيده، حالا مي‌خواهد اجازه بدهد، «او غيره»، يا اينكه غير بايع باشد، اين كه الآن مالك است، مالك غير بايع باشد. يك كسي فضولتاً فروخت، يك كس ديگري الآن مالك شد، در هر صورت، اين مالك حال العقد مالك نبوده و مي‌خواهد اجازه بدهد.]

لكن عنوان المسألة في كلمات القوم هو الأول، [آنجايي است كه مالك نبوده و بعد خود بايع فضولي شده مالك، مجيز مالك نبوده، اما هنگام اجازه خودش شده مالك، يعني من باع، ثم ملك، ‌بايع فضولي مالك نبوده، بعد مالك شده]. و هو ما لو باع شيئاً ثم ملكه، و هذه تتصور علي صور، أن غير المالك، [حالا اين غير مالكي كه بعد مالك شده،] إما أن يبيع لنفسه او للمالك، و الملك، [فروخته براي خودش و الآن مالك شده، يا براي مالك فروخته. ملك هم يا ينتقل اليه باختياره، اين بايع فضولي غير مالك كه بعد شده مالك‌،] إما أن ينتقل اليه باختياره كالشراء، او بغير اختياره كالارث، ثم البائع الذي يشتري الملك، اما ان يجيز العقد الاول و اما ان لا يجيزه [آن بايعي كه ملك را مي‌خرد يا عقد اول را اجازه مي‌كند، يا اجازه نمي‌كند،] فيقع الكلام في وقوعه للمشتري الأول بمجرد شراء البائع له. والمهم هنا التعرض لبيان ما لو باع لنفسه ثم اشتراه من المالك و اجاز [براي خودش فروخت، بعد از مالك گرفت و الآن می خواهد آن بيع قبلي را اجازه كند، اين يك صورت] و ما لو باع و اشتري و لم‌ يجز، [فروخت، بعد هم خودش مالك شد، اما الآن كه خودش مالك شده، اجازه نمي‌كند، از كيسه خليفه مي‌بخشد، بيعش را انجام داده، اما حالا كه خودش مالك شده، ديگر اجازه نمي‌كند.] اذ يعلم حكم غيرهما منهما،»[1] اين دو تا محل بحث.

پس بحث آنجايي است كه باع شيئاً، ثم ملك، ثم اجاز، باع شيئاً، ثم ملك و لم ‌يجز، اين دو صورت مسأله عمده است كه بعد از اين دو صورت، آن وقت بحث نسبت به بقيه صور روشن مي‌‌شود.

« رواياتی از پيامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) بمناسبت ولادت »

به مناسبت اينكه فردا روز تولد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و تولد امام صادق است، چند تا روايت از اين دو بزرگوار بخوانم كه اسلام را بهتر بشناسيم.

يكي از آن روايت‌ها صحيحه جميل بن دراج است، در باب النوادر از كتاب العشره‌ی كافي، عن ابي‌عبدالله (عليه السلام) قال: «كان رسول الله (صلي الله عليه و آله) يقسم لحظاته بين اصحابه، فينظر الي ذا و ينظر الي ذا بالسوية، [نگاهش هميشه به سمت راست يا چپ يا روبرو نبود، نگاهش را تقسيم مي‌كرد، آن هم بالسوية، اينگونه نبود كه به يك كسي پنج دقيقه نگاه كند و به يك كسي چهار دقيقه و نيم نگاه كند.] قال: و لم ‌يبسط رسول الله (صلي الله عليه و آله) رجليه بين اصحابه. [هيچ گاه دو تا پاهاي خودش را بين اصحابش پهن نمي‌كرد، يعني به صورت بي‌اعتنايي نمي‌نشست. سه: ‌تقريبا مي‌شود گفت هميشه دو زانو مي‌نشست، بعضي از بزرگان هميشه دوزانو مي‌نشينند،] و إن كان ليصافحه الرجل، [دست به او مي‌داد،] فما يترك رسول الله (صلي الله عليه و آله) يده من يده حتي يكون هو التارك، [اين دستش را از دست او در نمي‌آورد، احترام مي‌گذاشت، تا اينكه او دستش را در بياورد.] فلما فطنوا لذلك، [آنهايي كه با پیغمبر دست مي‌دادند، مي‌ديدند پيغمبر احترام مي‌كند، دستش را در نمي‌آورد،] كان الرجل اذا صافحه قال بيده فنزعها من يده،»[2] [آن كه مصافحه مي‌كرد، زودتر دستش را در مي‌آورد تا دست پيغمبر فارغ بشود و پيغمبر گرفتار اين دست دادن نباشد.]

يك روايت هم از امام صادق (علیه السلام) که اين روايت حديث پنجم باب حسن الصحابة و حق الصاحب في السفر است، موثقه مسعدة بن صدقة، يعني مي‌شود معمولاً بر چنين رواياتي فتوا داد، علي بن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة‌ بن صدقة، عن ابي‌عبدالله (عليه السلام) عن آبائه (عليهم السلام)، «إن اميرالمؤمنين (عليه السلام) صاحب رجلاً ذمياً، [با يك كسي در راه مي‌رفتند و رفيق شدند،] فقال: له الذمي أين تريد يا عبدالله؟، [بنده خدا كجا مي‌خواهي بروي؟] فقال: اريد الكوفة، [آدم محترم و مؤدبي بوده، گفت بنده خدا كجا مي‌خواهي بروي؟ نگفت كجا مي‌خواهي بروي؟ به صورت يك تحقير، اين كمال مسالمت و كمال ادب را از اين ذمي مي‌فهماند،] فلما عدل الطريق بالذمي عدل معه اميرالمؤمنين، [او راهش را از كوفه كج كرد، يك جايي بود راه كج مي‌شد، او هم راهش را كج كرد، «عدل معه اميرالمؤمنين»، او به طرف كوفه نمي‌رفت، او يك راه ديگر مي‌رفت، اميرالمؤمنين(سلام الله‌عليه.) هم دنبالش رفت] فقال له الذمي: ألست زعمت أنك تريد الكوفة؟ [تو نگفتي من مي‌خواهم به كوفه بروم‌؟] فقال له: بلي، [چرا من گفتم مي‌خواهم به كوفه بروم،] فقال له الذمي: فقد تركت الطريق؟ [تو رها كردي، نرفتي كوفه،] فقال له: قد علمت، [مي‌دانم كه نرفتم كوفه، اينگونه نيست كه اشتباه كرده باشم، مي‌دانم كه راه بيراهه دارم مي‌آيم دنبال تو،] قال: فلم عدلت معي و قد علمت ذلك؟، [تو كه مي‌داني اين راه كوفه نيست، چرا دنبال من راه افتادي؟] فقال له اميرالمؤمنين (عليه السلام) هذا من تمام حسن الصحبة، أن يشيّع الرجل صاحبه هنيئة اذا فارغه، [يكي از حقوقي كه دو نفر در مسافرت به هم دارند، تمام رفاقت اين است كه، ولو يك چند لحظه‌اي شده دنبال او برود وقتي كه مي‌خواهند از هم جدا بشوند،] و كذلك امرنا نبينا (صلي الله عليه و آله،) فقال له الذمي: هكذا قال؟ [پيغمبر شما اينگونه فرموده؟ فرمود در راه هم كه مي‌روي، همين چند لحظه بدرقه‌اش كن، حق راه اين است؟ اينقدر با هم بايد باشيد و حقوق همديگر را رعايت كنيد؟] قال: نعم، قال الذمي: لاجرم إنما تبعه من تبعه لأفعاله الكريمة، [پس آنهايي كه دنبال پيغمبر رفته‌اند براي اين اخلاق بزرگوارانه و كرامت‌هاي اخلاقي پيغمبر دنبالش رفتند.] فأنا اشهد أني علي دينك، [من شما را گواه مي‌گيرم كه من هم دين تو را قبول دارم.] و رجع الذمي مع اميرالمؤمنين [با اميرالمؤمنين آمدند،] فلمّا عرفه أسلم،»[3] [وقتي شناخت اميرالمؤمنين است به دست اميرالمؤمنين اسلام آورد.

روايت ديگري از امام صادق که در رابطه با حقوق كار و كارگر است. امام صادق (سلام الله عليه) غلامی داشت که در منزلش كار مي‌كرد، غلام را فرستاد دنبال يك كاري، اين شب خسته بود، نخوابيده بود، آمد كنار كوچه گرفت خوابيد، خوابش برد. امام صادق (سلام الله عليه) ديد كه اين دير كرده است، رفت دنبالش، وقتي دنبالش آمد، نگاه كرد ديد اين كنار كوچه خوابش برده، حضرت بادبزن را به دست گرفت، مروحه را به دست گرفت، بنا كرد بادش بزند، از خواب بيدارش نكرد، چون اگر يك كسي را هم شما براي نماز صبح با تندي از خواب بيدارش کنید، خلاف شرع است، چون يكجا مي‌پرد، اگر هم مي‌خواهيد بيدارش كنيد، آهسته آهسته بايد بيدارش كنيد، نه اينكه یکدفعه بگویید بلند شو نمازبخوان، كافر بي‌دين، صبح آفتاب رسيد تو نمازت را نمي‌خواني. حضرت با مروحه و با آن چيزي كه داشت، بادش را زد تا اين از خواب بيدار شد، بعد به او فرمود فلاني ما كار را تقسيم كرديم بين تو و خودمان، تو شبها بخواب، روزها براي ما كار كن، بتقرير مني، اين بي‌انصافي است كه هم شب بخوابي، هم روز كه ما تو را برای کاری می فرستیم بخوابي، اينكه ديگر درست نيست، اگر مريضي برو دكتر معالجه كن، اگر مثلاًً چربيت بالا رفته، خوابت زياد مي‌شود، برو دكتر معالجه كن، والا شبها را بخواب، نه اينكه شبها را نخوابي و بعد روزها را بخوابي، شب را گذاشتيم براي خوابيدن خودت و روز را گذاشته‌ايم براي اينكه كارهاي ما را انجام بدهي، ببينيد جالب اين است، که امام صادق كنارش در كوچه نشست، امام صادق (ع) حدود 4 هزار نفر شاگرد دارد، شخصيت بالاي علمي است، از نظر خانوادگي شخصيت بالاي خانوادگي دارد، پسر پيغمبر است، پسر زهرا است، همه قبولش دارند، آدم راستگويي است، اصلاً كلمه صادق به اين اعتبار بوده كه همه قبول داشتند که او آدم راستگويي است، مثل پيغمبر را كه همه قبول داشتند که آدم اميني است، امام صادق را همه قبول داشتند که آدم راستگويي است، يا درباره حضرت رضا (سلام الله عليه) مي‌گويد كه چرا سمي رضا؟ «لأنه رضي به المخالف و المؤلف،»[4] همه به امام رضا و برخوردهاي امام رضا راضي بودند و مي‌‌دانستند.

اين دو تا نمونه‌ی بسيار بسيار جزئي از اخلاق پيغمبر و از اخلاق اميرالمؤمنين (سلام الله عليه)، از این دسته روايات خيلي زیاد هست، روايات مدارات، روايات حسن الصحبة، روايات همسايه، پر است اين اصولي كافي از اين ابواب، جلد دوم پر است از اين ابواب، اين روايات به ما اين درس را مي‌دهد كه عزيزان، برادران، اگر امروز مي‌خواهيم اسلام را معرفي كنيم، در دنياي امروز نمي‌توانيم اسلام را با شمشير علي و با «لافتي الا على و لا سيف الا ذوالفقار،»[5] معرفی کنیم. لافتي الا علی و لاسيف الا ذوالفقار، جاي خود دارد، اما امروز معرفي اميرالمؤمنين همان است كه شهيد مطهري هم مي‌فرمايد، به زهد اميرالمؤمنين من عرض مي‌كنم به رعايت حقوقي كه در اسلام آمده، بگوييم اسلام اينقدر طرفدار مردم است، پيغمبر در اخلاقش كرامت داشته، بياييم اينگونه مسائل را بگوييم، دنيا از ما مي‌پذيرد و اگر توان داشتيم و مي‌گفتيم دنيا از ما مي‌‌پذيرد. حرفهاي ديگر سر جاي خودش است و همه جا بايد اينگونه باشد.

نكته دوم: اگر در يك جاهايي شما مي‌بينيد يك قدري مشكلتان است، باور مشكل است يا يك كسي به شما اشكال مي‌كند، ممكن است خودتان اشكال به ذهنتان نيايد، برويد و دقت كنيد، يك داستاني را از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل مي‌كنند به عنوان فضيلت علي بن ابي‌طالب و آن اين است كه نقل مي‌شود رسول الله يك شتري را از يك كسي خريده بود، بعد آن مرد آمد لباس رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) را گرفت، دامنش را گرفت، گفت پول شتر مرا ندادي، پيغمبر فرمود يك كسي آمد رد بشود، گفت شما كه مي‌گويي ندادي، تو كه مي‌گويي دادم، بايد بيّنه بياوري، تو قبول داري بدهكار بودي، بينه بياري، دومي آمد گفت بينه بياري، نقل مي‌كنند سومي اميرالمؤمنين بود، اينگونه نقل مي‌شود، بعد حضرت فرمود بله، اين الآن كه مي‌آيد درست حكم مي‌‌كند. او آمد گفت چي مي‌گوييد؟ گفت من مي‌گويم پیغمبر پول شتر مرا پرداخت نکرده، گفت پيغمبر راست مي‌گويد يا دروغ مي‌گويد؟ گفت راست نمي‌گويد، روايت اينگونه نقل مي‌شود، بلافاصله شمشير را گذاشت رو گردن. اين را به عنوان يك فضيلتي براي اميرالمؤمنين نقل مي‌‌كنند. به ذهن خود من در این چندين شبهه بود، 1- آن حرفش حساب بود، مرد دارد مي‌گويد پول من را ندادي، مسأله قضاوت است، پيغمبر (قل إنما أنا بشر مثلكم،)‌[6] «إنما اقضي بينكم بالبينات و الايمان،»[7] بايد بينه بياورد، حالا اينگونه نيست كه چون اميرالمؤمنين زور دارد، پيغمبر زور دارد، ديگر بينه نيست. اصلاً پيغمبر و همه مردم موظفند به قوانين خدا عمل كنند، اسلام دين قوانين الهي است. علي بن ابي‌طالب بدون توجه به قوانين خدا گردنش را زد‌، اين كه با يك پيغمبري كه آنگونه است نمی‌خواند، با يك علي بن ابي‌طالبي كه اينگونه است كه مي‌آيد و در راه، با آن مرد راه مي‌افتد همخوانی ندارد، اين يك شبهه كه اين بر خلاف قوانين بوده، بايد قوانين قضا حاكم بشود، غير قوانين قضا نمي‌تواند حاكم بشود. ثانياًًً حضرت از آن مرد پرسيد راست مي‌گويد يا نه، فوقش گفته راست نمي‌گويد، راست نمي‌گويد يا دروغ مي‌گويد، آن وقت بعد هم حضرت استدلال كرد كه من تو را راجع به خدايي قبول مي‌كنم، راجع به اين قبول نكنم. گفت دروغ مي‌گويد، ممكن است اين اشتباه كرده، يادش رفته پيغمبر پول به او داده، چون يادش رفته روي جريان عادي مي‌گويد دروغ مي‌گويد ‌يك كسي مي‌گويد من طلبكارم، بدهكار مي‌گويد طلبكار نيستي، مي‌گويد اين دروغ مي‌گويد، اين جريان عادي است، اينگونه نسبت ‌دادن در دعوا كفر نمي‌آورد، ارتداد نمي‌آورد، براي اينكه دعواست. شايد اشتباه كرده پول من را به من نداده است، بلا فاصله گردنش را زد، بعد هم حالا بگويد نعوذ بالله پيغمبر در اين قضيه دروغ مي‌گويد‌، آيا اين موجب ارتداد مي‌شود؟ تکذیب پیغمبر در قوانين خدا موجب ارتداد مي‌شود، نه در امور عادي، مي‌گويد نعوذ بالله، ثم العياذ بالله. مثل آنهايي كه مي‌گويند انبياء معصوم نيستند، مثل آنهايي كه مي‌گويند پيغمبر اسلام معصوم نيست. اين هم فوقش دارد یک چنین حرفي را مي‌‌زند. اين هم شبهه سومش است كه چرا گردنش را زد، ممكن است شما بگوييد چه تعريف خوبي از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) شده، بنده اين شبهه‌ها به نظرم بود، رفتم روايت را نگاه كردم‌، مي‌گويم مسائل را با دقت بخوانيد، نمي‌خواهم بگويم چیزی را انكار كنيد، بلکه می گویم با دقت بخوانید.

فرهنگ اسلام، مخصوصاً فرهنگ تشيع، مخصوصاً فرهنگي كه بزرگان ما به ما ياد داده‌اند، از كليني تا خميني، آن فرهنگي را كه اين بزرگان به ما ياد دادند، راه رفتن به مباحث و بيرون آمدن از مباحث را به ما ياد دادند. بارها گفته‌ام. شيخ انصاري (قدس سره الشريف) در باب خبرين متعارضين، مي‌گويد روايات داله بر اينكه در خبرين متعارضين متكافئين، يعني مثل هستند، ترجيح ندارند، مي‌گويد روايات تخيير مستفيضة، بل متواترة، اين حرف شيخ است، اينكه مي‌گويم فرهنگي را كه بزرگان به ما ياد دادند، فرهنگ تشيع ظرفيت دارد، ظرفيتي دارد كه به نظر بنده نمي‌شود هيچ اشكالي به آن كرد، يعني كوچكترين اشكال به فرهنگ تشيع و به آنچه را كه شيعه به آن معتقد است و بينشي را كه به ما ياد داده‌اند، ندارد. ورود و خروج در مباحث، امام (سلام الله عليه) مي‌فرمايد ما يك روايت درست و حسابي نداريم، چه برسد به مستفيضة و به متواتره، ببينيد از كجا تا به كجا، شيخ 18 هزار پا اوج گرفته، امام امت (سلام الله عليه) در يك پا اوج گرفتنش هم گير دارد، مي‌گويد ما يك روايت هم نداريم، چه برسد به اينكه روايات مستفيضه باشد، بل متواترة، اين فرهنگي كه بزرگان ما به ما ياد داده‌اند، هر كسي آمد از سابقي‌ها گرفت، چيزهايي به آن اضافه كرد، اضافه كرد، تا امروز رسيد، اميدواريم إن شاء الله اين روزها هم حوزه‌هاي علميه اضافه كند. اصل روايت را شيخ صدوق يك جا در «من لايحضر» نقل كرده و في رواية گفته است‌، ولي اصل روايت در امالي شيخ صدوق است، مجلس بيست و دوم، سند روايت را نگاه كنيد، آخرين سائل به نام علقمه است، نجاشي مي‌گويد علقمه «كذّاب غال لايلتفت اليه،» نه كاذب، كذاب، «كذّاب غال لايلفت اليه،» علامه (قدس سره) در رجالش آنگونه كه من يادداشت كرده‌ام، مي‌گويد كذاب غال لايلتفت... اين آخرين راوي است، آخرين راوي علقمه است. قبل از او يك مرد ديگري هست كه اسمش يادم نمي‌آيد، آن مرد هم مهمل است، راوي قبل هم مهمل است، يعني اصلاً اسمش در كتاب رجال نيست، ‌اصلاً در كتاب رجال متعرضش نشده‌اند. چون مهمل از نظر اصطلاح رجالي، يعني آن كسي كه رجاليين متعرض حالش نشده‌اند. او اصلاً اسمش در كتب رجال نيست، مثل خيلي از سندهاي شيخ صدوق در امالي و مجالس اينگونه است، اين روايت اينگونه است، وقتي فكر مي‌كنيم و مي‌گوييم اين روايت ضعف سند دارد، اين روايت حتي مستحب را هم نمي‌تواند درست كند. تسامح در ادله سنن حتي مستحب را هم نمي‌تواند با تسامح در ادله سنن درست كند. چون وقتي دروغ پرداز است كه نمي‌شود گفت تسامح در ادله سنن. تسامح در ادله سنن، به درد مجهول مي‌‌خورد. به درد كسي كه معلوم نيست ثقه است يا غير ثقه است، به درد او مي‌‌خورد. ‌به درد مستحب، كذاب غال نمي‌خورد. عزيزان اگر می‌خواهیم حرفي بزنيم، دقت كنيم. اسلام را جاذبه‌دار كنيم. ما براي وصل كردن آمديم، ني براي فصل كردن آمديم. اين روزها گاهي آدم يك مسائلي را مي‌شنود، يك مطالبي به گوشش مي‌خورد. من نمي‌خواهم بگويم آن كساني كه اين حرفها را مي‌زنند، مباني‌شان نادرست است. مي‌خواهم بگويم در مباني دقت كنيم. اين روزها بحث اعدام افرادي به نام محاربه است كه اينها شايد سنشان 20 سال است، دانشجو هم هستند، به عنوان محارب بناست اعدام بشوند، نمي‌دانم اعدام مي‌شوند يا اعدام نمي‌شوند، من اطلاع ندارم.

شايد هم نباشند، شايد من اشتباه مي‌‌كنم. شما در باب محارب مي‌بينيد اسلام چهار تا راه قرار داده است، چه مانعي دارد آن بزرگان، آن عزيزان، آن آقاياني كه در اين مسائل هستند، بيايند يك راه ديگري را انتخاب كنند. ما در دنياي امروز نمي‌توانيم يك جوان 20 ساله‌اي را اعدام كنيم، تبليغات عليه ما زياد است. شما بگوييد آنها غرض دارند، خيلي خب غرض دارند، ولي تبليغ اثر خودش را مي‌‌گذارد. حالا همه‌‌شان كه غرض ندارند، حالا شما بگوييد همه‌شان، بالكل غرض دارند، همه‌شان غرض دارند، همه دشمن ما هستند، چرا گرهي كه با دست مي‌شود باز كنيم با دندان باز كنيم؟ امام هشتم فرمود چهار تا مجازات است، مال چهار تا گناه است، مي‌گويد اگر محاربي آدم بكشد، او را مي‌كشند، محاربي هم آدم بكشد و هم اموال مردم را ببرد، هم او را مي‌كشند و هم بالاي دار آويزانش مي‌كنند، اگر فقط مال مردم را برده، محارب، قطاع الطريق، دست و پايش را به عنوان سرقت قطع مي‌كنند‌، اگر نه، محاربه كرده، هيچكدام از اين كارها نبوده، نفي بلدش مي‌كند، (أو ينفوا من الارض،) [8] نفي بلد، به زندان، به هر چیزی، من نمي‌گويم صد درصد هست‌، مي‌گويم اگر بناست يك آقاي بزرگواري، هر كسي در اين امور دخيل است، دستش به جايي مي‌رسد، بيايد و آن اسلامي را كه جاذبه دارد، استفاده كند، من كار ندارم آيا محارب بودن درست است يا درست نيست. بحثش جداگانه است، آن قانون است و قاضي تابع قانون، من به آن كاري ندارم، نمي‌خواهم اينجا که نشسته‌ام قضاوت كنم، اما مي‌خواهم تقاضا كنم براي رضاي خدا، براي اسلام عزيز، براي خون شهدا، براي زندان‌هاي امام امت هم كه شده، براي اين رنج‌هايي كه روحانيت در طول تاريخ کشیده است، مرحوم ملامهدي نراقي در اصفهان مي‌رفت در توالت‌ها، پاي چراغ توالت می‌نشست مطالعه مي‌كرد، اينها چه زندگي‌ای داشته‌اند، چگونه مسائل را به ما تحويل دادند، براي آن جهت هم كه شده، اگر هم بناست حكمي بدهند، يك حكمي را بدهند كه هم طبق قرآن است، هم طبق قانون است، هم طبق سنت است، هم بدبيني براي اسلام نمی‌آورد، امروز فرصت داريم، اما اگر خداي ناخواسته فرصت‌ها از دستمان گرفته شد، يعني روز قيامت در مقابل خدا بايد از خون شهيد بهشتي‌ها و مطهري‌ها و اين همه جواناني كه براي خدا رفتند جواب بدهيم. گاهي افراد به ما مراجعه مي‌كنند، مي‌بينم اين چه صفايي دارد، اين چه ايماني دارد، اين چه استقامتي دارد، و آن ايمان امام امت و آن اخلاص امام امت، إن شاء الله. بلكه عمل بشود و مصلحت بدانند عمل كنند.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

(وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]‌- کتاب المکاسب 3: 434 و 435.

[2] - الکافی 2: 671، حدیث 1.

[3]‌- الکافی 2: 670، حدیث 5.

[4]‌- بحارالانوار 49: 10.

[5]‌- مصباح البلاغه (مستدرک نهج البلاغه) 3: 218.

[6]‌- کهف (18): 110.

[7]‌- وسائل الشیعه 27: 232ف کتاب القضاء ابواب کیفیة الحکم، باب 2، حدیث 1.

[8]‌- مائده (5): 33.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org