Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مرور کلام مرحوم شيخ اسدالله تستری در رابطه با استدلال به مکاتبه علی بن مهزيار
مرور کلام مرحوم شيخ اسدالله تستری در رابطه با استدلال به مکاتبه علی بن مهزيار
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1041
تاریخ: 1390/9/29

بسم الله الرحمن الرحيم

از آن‌چه که مرحوم تستری در مقابس[1] فرمودند، معلوم می‌شود که مکاتبه‌ی علی بن مهزیار[2] با فرض تمامیت دلالت، نمی‌شود برای جواز بیع ـ در صورت اختلاف موقوفٌ علیهم به حیث که منجر شود به نقص در عین موقوفه ـ به آن استدلال کرد، برای اینکه ایشان فرمودند این حکم بر خلاف نقل و عقل است و بر خلاف قواعد است که به خاطر اختلاف دیگران که ناشی از عدم رعایت موازین شرعیه و احکام الهیه است، پیدا شده، آن عدم رعایت آنها و ارتکاب آنها حرام را موجب بشود که رفع آن را با حرام دیگری انجام بدهیم و حقّ بطون لاحقه از بین برود، برای اینکه آنها اختلاف با هم پیدا کرده‌اند و اینکه کار آنها خلاف است، فرمودند هم (لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏)[3] می‌گوید، خلاف است که ما بفروشیم و هم عقل می‌گوید، آنها بدی کرده‌اند، چرا ما عین موقوفه را بفروشیم؟ پس اگر مکاتبه‌ی علی بن مهزیار هم درست باشد، و دلالت آن هم بر بیع وقف إِذَا حَصَلَ النَّقْصِ به‌وسیله‌ی اختلاف تمام باشد، باز نمی‌شود به آن عمل کرد، چون روایتی است بر خلاف قواعد مسلّمه و آن هم قواعدی که قابل تخصیص نیست، لسان آن قواعد قابل تخصیص نیست، (لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏)[4] مسئولیت و گناه دیگری را یک کسی نمی‌کشد، مگر اینکه شما بگویید بله، فلان گناه را مسئولیت آن را می‌کشد، اصلاً لسان، لسان این است که قابل تخصیص نیست، عقل قبیح می‌داند که برای جلوگیری از کار خلاف دیگران، خلافی را مرتکب بشویم و حقوقی را تضییع کنیم، پس با این مکاتبه نمی‌شود این کار را کرد و خلاف قواعد است و در این جهت حجّت نیست و نمی‌شود بگویید تخصیص می‌زنیم، چون لسان آنها آبی از تخصیص است، و این یک مکاتبه و یک روایت بیشتر نیست، آن وقت با این یک روایت ما بخواهیم این قواعد مسلّمه را تخصیص بزنیم، این را یا عقلا در باب تخصیص ابا دارند و این کار را نمی‌کنند و یا شک داریم در اینکه عقلا بناء بر تخصیص دارند یا نه، به هر حال نمی‌شود با این روایت این قاعده را تخصیص زد. بله، اگر اختلاف این‌ها سبب بشود که به‌طور کلّی این عین موقوفه از بین برود و خراب بشود و از حیثیت انتفاع بیافتد، این‌جا بعید نیست بگوییم بیع آن جایز است، برای اینکه اگر بیع هم نکنیم، از بین می‌رود و ضایع می‌شود، ولی اگر بیع کنیم، باز حدّاقل چیزی گیر موقوفٌ علیهم می‌آید، ولو این موقوفٌ علیهم حالا ایجاد اختلاف کرده‌اند و مرتکب خلاف شده‌اند، امّا بعید نیست بگوییم با ارتکاب خلاف آنها بیع آن برای اینکه به‌طور کلّی از بین نرود جایز است، فَتَأَمَّل که نه، نمی‌شود که قانون از قانون‌شکن حمایت کند و آنها خلاف کرده‌اند، حالا ما یک جایزه‌ای هم به آنها بدهیم که خلاف کرده‌اند.

«یادی از امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)»

زمانی که امام (سلام الله علیه) نجف بودند، آقایانی که از این‌جا می‌رفتند برای عراق، قاچاقی می‌رفتند، این قاچاقی‌ها بعد یک جایزه‌ای هم می‌گرفتند از حکومت عراق، یک اقامت می‌گرفتند و برمی‌گشتند، کسی می‌خواست با گذرنامه برود، خیلی سخت بود یا ده روز، بیست روز بود، امّا آن کسی که قاچاق می‌رفت، جایزه‌ی او این بود، یک اقامت می‌گرفت که به هر صورتی می‌خواهد، هر وقت می‌خواست برود.

«کلام امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در رابطه با استدلال به مکاتبه علی بن مهزیار بر جواز بیع وقف»

سیّدنا الاستاذ کلامی دارد که بعضی‌های آن از همان حرف‌هایی است که در عبارات شیخ و دیگران بوده و بعضی‌های آن هم ممکن است در آن‌جا نبوده، برای ایشان هم کلامی است که یَنْبَغِی نقل آن، ایشان می‌فرماید: وَ مِمَّا ذَكَرْنَا يَظْهَرُ الْحَالُ فِي صُورَةِ الْخِلَافِ بَيْنَ أَرْبَابِ الْوَقْفِ بِحَيْثُ لاَ يُؤْمَنُ مَعَهُ مِنْ تَلِفَ النُّفُوسِ اَوِ الْأَمْوَالُ اَوْ مِنْ ضَرَرٍ عَظِيمٍ فَإِنَّ مُقْتَضَى الْقَاعِدَةِ صِحَّتُهُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ لِعَدَمِ الْإِطْلَاقِ اَوْ لِانْصِرَافِهِ عَلَى فَرْضِهِ [چون دلیلی نداریم که بیع وقف مطلقا جایز نیست، یا از این‌گونه جایی انصراف دارد، خوب بنابراین بیع آن جایز است و اشکالی ندارد] وَ اسْتُدِلَّ لِذَلِكَ [یعنی جواز بیع در صورتی که موجب تلف نفوس و اموال می‌شود،] وَ لِبَعْضِ صُوَرٍ آخَرُ [ضرر عظیم و نفوس و اموال یا خود از بین رفتن وقف،] بِمُكَاتَبَةِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ الْمُتَقَدِّمَةِ وَ فِيهَا وَ كَتَبْتُ إِلَيْهِ أَنَّ الرَّجُلَ كَتَبَ أَنَّ بَيْنَ مَنْ وَقَفَ بَقِيَّةُ هَذِهِ الضَّيْعَةِ عَلَيْهِمُ اخْتِلَافاً شَدِيداً وَ أَنَّهُ لَيْسَ يَأْمَنُ أَنْ يَتَفَاقَمَ ذَلِكَ بَيْنَهُمْ بَعْدَهُ [بعد این اختلاف شدید بالا بگیرد،] فَإِنْ كَانَ تَرَى أَنْ يَبِيعَ هَذَا الْوَقْفِ وَ يُدْفَعَ إِلَى كُلِّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ مَا كَانَ وَقِفَ لَهُ مِنْ ذَلِكَ أَمَرْتُهُ فَكَتَبَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) بِخَطِّهِ إِلَي‌َّ وَ أَعْلِمْهُ أَنَّ رَأْيِی لَهُ إنْ كَانَ قَدْ عَلِمَ الِاخْتِلَافَ مَا بَيْنَ أَصْحَابِ الْوَقْفِ أَنَّ يَبِيعَ الْوَقْفَ أَمْثَلُ [یعنی فروش وقف بهتر است،] فَإِنَّهُ رُبَّمَا جَاءَ فِي الِاخْتِلَافِ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ [می‌فرماید اگر عُلِمَ الِاخْتِلَافِ آن‌جا بَیعُ الْوَقْفَ أَمْثَلُ]

فَإِنَّ الظَّاهِرَ مِنْهَا خُصُوصاً بِمُلَاحَظَة ذیلها [ذیل آن] أَنَّ الِاخْتِلَافَ كَانَ بَيْنَ أَصْحَابِ الْوَقْفِ في نفس الوقف [در خود وقف،] وَ لِهَذَا يَرَى السَّائِلِ أَنَّ بَيْعَهُ وَ تَقْسِيمَهُ يَرْفَعُهُ [این اختلاف را،] وَ لَوْ كَانَ‌ الِاخْتِلَاف لِأَمْرٍ آخَرَ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ قَالِعاً [این دیگر نمی‌توانست دعوای دیگر آنها را حل کند، سر یک معدنی اگر اختلاف داشتند، فروش عین موقوفه آن اختلاف را نمی‌تواند رفع کند،] وَ احْتِمَالِ كَوْنِ الْخِلَافِ لِأَمْرٍ آخَرَ وَ إِعْطَاءُ ثَمَنِ الْوَقْفِ مُوجِباً لِرِضَاهُمْ بِالصُّلْحِ [این هم] بَعِيدٌ غَايَتُهُ [که بگوییم بله، آنها اختلاف دارند، بفروشیم می‌توانیم بین آنها اصلاح کنیم، این خلاف ظاهر روایت است] وَ بِالْجُمْلَةِ إِنَّ الْوَاقِفَ لَمَّا رَأَى اخْتِلَافِهُمْ فِي الْوَقْفِ بَعْد تَسْلِيمِهِ إلَيْهِمْ [می‌ترسد،] وَ خَافَ مِنْ تَشْدِيدِهِ وَ تَفَاقُمِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ اَوْ بَعْدَ ذَلِكَ الْخِلَافُ وَ كَانَ قَادِراً عَلَى الْبَيْعِ وَ إِعْطَاءُ كُلُّ شَخْصٍ مَا وَقِفَ لَهُ وَ رَأَى أَنَّهُ قَالِعٌ لِلْخِلَافِ [آن وقت] اسْتَفْتَى الْإِمَامُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ سَأَلَ عَنْ الْحُكْمِ الشَّرْعِيِّ [که] وَأنه جَائِزٌ أَمْ لاَ فَأَجَابَ بِأَمْثَلِيَّةِ الْبَيْعِ مُعَلِّلاً بِأَنَّهُ رُبَّمَا جَاءَ فِي الِاخْتِلَافِ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ فَاحْتِمَالُ ذَلِكَ [یعنی احتمال تلف اموال و نفسوس] صَارَ مَنْشَأً لِِأَمْثَلِيَّةِ الْبَيْعِ وَ لاَ يَلْزِمُ مِنْ ذَلِكَ جَوَازُ بَيْعِ الْوَقْفِ لَدَى الْخِلَافِ الْوَاقِعُ بَيْنَ طَائِفَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ إذَا خِيفَ مِنْهُ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ [اگر یک اختلافی دیگری داشتند، این این‌جا را نمی‌گیرد،] فَإِنَّهُ لاَ يُفْهَمُ مِنْ التَّعْلِيلِ ذَلِكَ بَلْ مَا يُفْهَمُ مِنْهُ أَنَّ كُلَّ وَقْفٍ وَقَعَ الْخِلَافُ الشَّدِيدِ بَيْنَ أَرْبَابِهِ فِيهِ وَ كَانَ مَظِنَّةً لِتَلَفِ النُّفُوسَ وَ الْأَمْوَالَ جَازَ بَيْعُهُ لِقَلْعِهِ وَ لاَ يَنْحَصِرُ خَوْفِ تَلَفِ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ فِي أَمْوَالِ الْمَوْقُوفِ عَلَيْهِمْ وَ نُفُوسِهِمْ فَضْلاً...، [از اینکه مال وقف باشد،] نَعَمْ لاَ بُدَّ وَ أَنْ يَكُونَ بَقَاءَ الْوَقْفِ مَنْشَأً لِذَلِكَ وَ بَيْعُهُ قَالِعاً لَهُ [ایشان می‌فرماید این همه جا را نمی‌گیرد، اشکال این است چرا همه جا را نمی‌گیرد؟ عموم علّت است، با عموم علّت حکم سرایت می‌کند به هر کجایی که اختلاف است و بیع عین موقوفه رافع آن اختلاف است، ببینید وَ كَتَبْتُ إِلَيْهِ إِنَّ الرَّجُلَ كَتَبَ أَنَّ بَيْنَ مَنْ وَقَفَ بَقِيَّةَ این ضیعه را، آنها اختلاف شدید دارند، وَ أَنَّهُ لَيْسَ يَأْمَنُ أَنْ يَتَفَاقَمَ ذَلِكَ بَيْنَهُمْ بَعْدَهُ فَإِنْ كَانَ تَرَى اینکه بفروشند، به هر کدام سهمش را بدهند، من به آنها بگویم این کار را بکند، حضرت نوشت: إِنَّ رَأْيِی لَهُ إنْ كَانَ قَدْ عَلِمَ الِاخْتِلَافَ مَا بَيْنَ أَصْحَابِ الْوَقْفِ أَنَّ يَبِيعَ الْوَقْفَ أَمْثَلُ علّت آن این است: رُبَّمَا جَاءَ فِي الِاخْتِلَافِ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ هر اختلافی، نه اختلاف در باب وقف که، اصلاً کار عموم علّت این است که خصوصیت معلول از بین می‌رود. لَا تَشْرَبِ الْخَمْرَ لِأَنَّهُ مُسْکرٌ یعنی لِأَنَّ الْخَمْرَ مُسْکُرٌ، اینکه معنای آن عموم علّت نیست، لَا تَشْرَبِ الْخَمْرَ لِأَنَّهُ مُسْکُرٌ، معلول از بین می‌رود، یعنی خصوصیت ندارد اسکار خمر، بلکه مطلق الاسکار است، لَا تَشْرَبِ الْخَمْرَ یعنی لَا تَشْرَبِ الْمُسْکُرٌ، خوب این‌جا هم عموم علّت در کار است، رُبَّمَا جَاءَ از اختلاف تلف اموال و نفوس، پس هر دعوایی که با فروش این وقف می‌شود ریشه‌ی دعوا را کند، ولو دعوا سر هر چیزی می‌خواهد باشد، سر وقف هم نباشد، امّا می‌شود ریشه‌ی دعوا را کند با بیع عین موقوفه، این روایت می‌گوید بیع آن یَکُونُ جَائِزاً، چرا ایشان می‌فرماید، من در تعجّبم که ایشان چطوری می‌فرماید؟ با اینکه این حرف را از خود ایشان دارم، وقتی از ایشان پرسیدم، ایشان فرمود: لَا تَشْرَبِ الْخَمْرَ لِأَنَّهُ این «هُ» می‌افتد، یعنی لِأَنَّ الْمُسْکُرٌ، در باب عموم علّت هم همین را گفتند، ایشان چرا می‌فرماید اختلاف آن را نمی‌گیرد؟ عموم علّت این اقتضا را دارد.

حالا ایشان اشکالی دارد، می‌گوید:]

لَكِنْ يَرِدُ عَلَى ظَاهِرُهَا إشْكَالَاتِ مِنْهَا انّ الوقوف [اینکه وقف را شما یا وقف منقطع می‌گیرید یا وقف دائم، به هر کدام آنها یک اشکال وارد است،] إمَّا كَانَ مُنْقَطِعاً أَيْ كَانَ وَقْفاً عَلَى الْأَشْخَاصِ فَقَطْ كَمَا هُوَ ظَاهِرُهَا وَ ظَاهِرُ الْمُكَاتَبَةِ الرَّاجِعَةِ إلَى...، [حصّه‌ی امام، چون بعد از امام برای کس دیگری نبود، فقط برای امام بوده،] الَّتِي يُحْتَمَلُ [آن مکاتبه‌ی قبلی‌ هم که از جمله‌ی این مکاتبه باشد، ممکن است مکاتبه‌ی دیگری هم باشد، به هر حال وقف حصّه‌ی امام وقف منقطع بوده، این هم وقف منقطع است، چون بعد از آن ذکر نشده، یا می‌گوییم وقف منقطع است یا می‌گوییم دائم بوده، طبقات ذکر نشده،] فَعَلَی الْأَوَّلُ: إِنْ قُلْنَا...، [که وقف منقطع خارج نمی‌شود از ملک واقف، از ملک واقف بیرون نمی‌آید، ملک آن باقی است،] فَلاَ إشْكَالَ فِي تَصَدِّيهِ لِبَيْعِهِ بَعْدَ جَوَازِهِ [می‌تواند بفروشد، چون ملک خود اوست، لکن حالا که ملک خود اوست، پول‌های آن می‌شود برای خود واقف لَكِنْ ثَمَنُهُ عَلَي هَذَا لَهُ [ثمن آن برای خود اوست.] لاَ لِأَرْبَابِ الْوَقْفِ...، [ولی ظاهر آن این است که برای ارباب وقف که گفت ثمن را می‌دهیم به آنها، حضرت هم تقریر کرده، ظاهر آن از باب تقریر این است، این مخالف قواعد است، اگر گفتیم نه، از ملک واقف خارج می‌شود، داخل ملک موقوفٌ علیهم می‌شود، ثمن برای آنها باشد، ولو وجهی دارد، چون ملک خود آنهاست، لکن باز خالی از اشکال نیست،] لِأَنَّ الْوَقْفَ الْمُنْقَطِعِ لاَ يَصِيرُ مِلْكاً مُطْلَقاً لِلْمَوْقُوفُ عَلَيْهِ [وقف منقطع ملک مطلق موقوفٌ علیه نیست، وقتی مدّت تمام شد، ملک آنها می‌شود،] بَلِ الظَّاهِرُ أَنَّهُ مَحْدُودٌ إِلَى زَمَانِ الِانْقِطَاعِ إلَّا أَنِّ تَصَدِّي...، [واقف بر بیع باز بر خلاف قاعده است، آن چه کاره است که بفروشد؟ خود موقوفٌ علیهم بفروشد، شما بگویید این ناظر بوده،] وَ احْتِمَالُ كَوْنِهِ نَاظِراً [این هم] يَرُدَّهُ تَرْكُ الِاسْتِفْصَالِ وَ عَدَمُ إشْعَارٍ فِيهَا لِذَلِكَ مَعَ أَنَّ وِلَايَةَ النَّاظِرُ لِبَيْعِ الْوَقْفِ مَمْنُوعَة كَمَا تَقَدَّمَ...، [نمی‌دانم حالا کجا تَقَدَّمَ اگر بگوییم نه، اجازه‌ی امام بوده، امام به او اجازه داده بفروشد، امام از باب ولایت عامّه‌ای که داشته به او اجازه داده که بفروشد، این هم خلاف ظاهر روایت است،] فَإِنَّ الرَّأْي هُوَ الْفَتْوَى...، [فرمود رأی من این است، أَعْلِمُ أَنَّ الرَّأیِی لَهُ، رأی من این است ظاهر آن فتوا است نه اجازه و ظاهر آن این است حکم شرعی را دارد بیان می‌کند، اصلاً شأن امام بیان حکم شرعی است] وَ يَشْهَدُ لَهُ أَنَّهُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) قَالَ فِي الْمَقَامُ رَأیِی ذَلِک...، [اینجا گفت رَأیِی ولی در جواب از بیع حصّه‌ی امام گفت:] إِنِّي آمُرُهُ بِبَيْعِ حَقِّي [آن آمُرُهُ اذن است، اجازه است، امّا رَأیِی، بیان حکم شرعی است، عبارت‌ها تغییر کرده، آن‌جا که حصّه‌ی خود اوست، گفت آمُرُهُ، این‌جایی که وقف است گفت] الظَّاهِرُ فِي كَوْنِهِ إذْناً فِي بَيْعِ حِصَّتِهِ [می‌گوید آخر این‌جا هم که بعد از آن رَأیِی دارد، می‌گوید:] وَ أَمَّا تَعْقِيبُهُ بِقَوْلُهُ‌ أَنَّ ذَلِكَ رَأْيِي»[5] این شاید برای بیان جواز، آن دومی آن برای جواز بیع شرعاً بوده، ولی به هر حال آن‌جا مسئله‌ی اجازه است، این تا این‌جای کلام ایشان.

« بیان نکات اخلاقی در آستانه سالروز شهادت حضرت زین‌العابدین‌(علیه‌السلام) »

فردا روز بیست و پنجم ماه محرّم علی قوله روز شهادت زین العابدین و سیّد الساجدین (سلام الله علیه و علی آبائه الطّیّبین الطّاهرین و أبنائه المعصومین) است، من نرسیدم مطالعه کنم، با اینکه مایل بودم مطالعه کنم، امّا یکی، دو مطلب را همین‌طور گشتم برای خودم، یکی از آنها رافع یک شبهه بود، یکی از آنها هم مهم بود، گفتم برای شما هم بیان کنم، حالا یا برای شما هم تذکّری است، که خوب است، ذکر سخنان اهل بیت، ولو انسان بلد هم باشد، استماع آن ثواب دارد، پیرمنبری بود، از مشهد، به نام آقای محقق، قم منبر می‌رفت، می‌گفت هر چیزی عبادت دارد، عبادت گوش این است که انسان موعظه و نصیحت و روایات اهل بیت را گوش بدهد، عبادت چشم این است که به روایت نگاه کند.

«دلیل وجود تمجید و تقدیس در دعاها»

یکی از آن چیزهایی که بنده تا حدّی نمی‌دانستم، این چیزی است که در دعاها وجود دارد؛ دعاها تمجید و تقدیس خداوند در آن است، در خیلی از دعاها، تمجید و تقدیس است، این چه ربطی به دعا دارد؟ دعای کمیل شما اوّل آن را می‌بینید تمجید و تحمید است، یا دعای سمات، اوّل دعاها معمولاً تمجید است، خوب این چه ارتباطی با دعا دارد که اوّل هم تمجید خداوند است در دعا؟ جواب آن را حالا من این‌جا عرض می‌کنم. سُئِلَ عَطَاءٌ عن مَعْنَى قَوْلِ النَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) [که فرمود:] خَيْرُ الدُّعَاءِ دُعَائِي وَ دُعَاءُ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِي [بهترین دعای من و دعای پیشینیان این دعاست؛] وَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ...، [خوب کجای این دعاست؟ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ دعا در این نیست، پیغمبر فرمود: این دعا بهترین دعای من است، تازه بهترین دعای انبیاء هم هست، در حالی هیچ خبری از دعا در این نیست، وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، چه ربطی به دعا دارد؟ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ، خوب يُحْيِي وَ يُمِيتُ، چه به ربطی به دعا دارد؟ اگر می‌خواهید جواب بدهید جواب بدهید، من ابایی ندارم از اینکه جواب بدهید، لَا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ، عطاء جواب داد، خلاصه‌ی جواب عطاء این است که به قول معروف سلام هر روستایی بی‌توقع نیست، عطاء گفت که همین‌قدر که دارد حمد و ثناء می‌کند، معنای آن این است که یک چیزی می‌خواهد، می‌گوید خدا ـ یک مردی را مثال می‌زند ـ از آن‌که بدتر نیست، وقتی دارد در مقام دعا او را تمجید می‌کند در مقام دعا، می‌گوید چه خدای خوبی، چه خدای مهربانی، زنده می‌کند، می‌میراند، لَهُ الْعِزِّ لَهُ الْقُدْرَةِ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ این تعریف‌ها را که دارد می‌کند، خود تعریف‌ها معنا دارد، یعنی تو عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ هستی، خواسته‌ی من را بده دیگر، تو زنده می‌کنی، تو می‌میرانی، همه‌ی کارها دست توست، این تعریف‌ها، عیناً همان که می‌گویند سلام روستایی بی‌توقّع نیست، این تعریف‌ها از این جهت دعا است، عطاء این‌طوری جواب داد، سائل گفت: این تقدیس و تمجید است،] فَقَالَ هَذَا أُمَيَّةُ بْنُ أَبِي الصَّلْتِ یَقُولُ فِی ابْنُ جَذْعَان

إِذَا أَثْنَى عَلَيْكَ الْمَرْءُ يَوْماً كَفَاهُ مِنْ تَعَرُّضِهِ الثَّنَاءُ

[اگر یک روز دیدی یک کسی دارد از تو تعریف می‌کند، بدان که خلاصه در این تعریف او یک خواسته‌ای وجود دارد، دارد تعریف تو را می‌کند، بدان که در این تعریف خواسته‌ای وجود دارد. آن وقت گفت که:] أَ فَيَعْلَمُ ابْنُ جَذْعَانَ مَا يُرَادُ مِنْهُ بِالثَّنَاءِ عَلَيْهِ [ولی خدا این را نمی‌فهمد؟] وَ لَا يَعْلَمُ رَبُّ الْعَالَمِینَ مَا يُرَادُ بِأَشْیَاءٍ عَلَيْهِ»[6] این یک روایت است راجع به تحمید و تقدیس‌ها که چطور دعا هستند، سرّ دعا بودن آن را این‌جا بیان کرد که سرّ آن این است که در آن خواسته وجود دارد.

«جایگاه رد امانت در قرآن و روایات»

یک روایت دیگری است که این بلندای اخلاق و فضیلت را و حقوق انسآنها را بیان می‌کند، از زین العابدین (سلام الله علیه) و آن در رابطه‌ی با ردّ امانت است، خوب ردّ امانت هم در قرآن بر آن تحریض شده، هم در روایات، چندین آیه دارد در قرآن، یکی از آیاتی که به آن استدلال می‌کنند این است، می‌گویند مربوط به امانت است؛ (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)[7] حالا معنا کردن این آیه گاهی ممکن است برای شما هم مشکل باشد، ولی من آن‌چه که می‌فهمم بطور ساده این است؛ امانتی را بنا شد به آنها داده بشود، امانت قوانین خدا، تسلیم تشریعی در مقابل قوانین خدا، این‌ها حاضر نشدند، أَشْفَقْنَ مِنْها، آسمان و زمین حاضر نشد، یا پیغمبر یا عقل حالا به همه تفسیر شده، انسان چون زیاد ستم‌گر بود و زیاد ناآگاه، او گفت بده به من تا من را آگاه کند، امانت را به عقل تفسیر کردند، به نبوّت هم تفسیر کردند، این انسان ظلوم و جهول درخواست کرد بده به من، من به آن احتیاج دارم، چون هم زیاد ستمگر هستم و هم زیاد نادان هستم، عقل را به من بده که جلوی ستم‌هایم را بگیرد، جلوی ناآگاهی‌هایم را بگیرد، پیغمبر را برای ما بفرست تا جلوی ناآگاهی‌های ما را بگیرد، مناسبت إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً با اینکه امانت را به او دادند، به نظر بنده می‌آید این جهت بوده، بعد روایات هم دارد: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ»[8] امّا آن روایتی که از آقا زین العابدین (سلام الله علیه) است که موسی بن جعفر نقل می‌کند از آن حضرت، که می‌فرماید: پدرم امام صادق از پدرش باقر العلوم نقل می‌کند، روایت در کافی هست، أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (عَلَیْهِمَ السَّلَامُ) قَالَ لِأَصْحَابِهِ، «عَلَيْكُمْ بِأَدَاءِ الأمانة [امانت‌ها را شما ادا کنید، هر چه امانت است، اخبار اهل بیت نزد بنده و جناب عالی امانت است، حوزه‌های علمیه نزد بنده و جناب عالی امانت است، حقوق مردم نزد بنده و جناب عالی امانت است، هر چه که امانت است، حالا در هر بُعدی امانت است، اداء امانت، بعد فرمود:] فَلَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَیْهِمَ السَّلَامُ) ائْتَمَنَنِي عَلَى السَّيْفِ الَّذِي قَتَلَهُ بِهِ لَأَدَّيْتُهُ إِلَيْهِ»[9] اگر آن شمشیری که پدرم را با آن کشتند ـ ابی عبدالله را ـ آن را نزد من امانت بگذارند، من برمی‌گردانم این امانت را و در فقه در باب تقاص ملحقات عروه را مراجعه کنید، یک بحثی است که تقاص مانعی ندارد، من اگر نمی‌توانم طلبم را از دیگری بگیرم، جز اینکه یک طوری تقاص کنم، یک طوری از اموال او بردارم، بحث شده، آیا می‌شود اگر یک امانتی نزد من دارد و خبر ندارد، من به عنوان تقاص بردارم؟ برخی از فقها استناداً به بعض روایاتی که هم در باب تقاص آمده و روایاتی که در امانات آمده گفتند از اموال آن بدهکار می‌شود تقاصی کرد، جز از آن‌چه که به عنوان امانت گذاشته، آن‌چه که به عنوان امانت گذاشته است، شما نمی‌توانید آن را به عنوان تقاص از مال خود بردارید. در یک روایت دیگری هم دارد: «لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ اعْتَادَهُ... وَ لکن انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ»[10] اوّلی جای آن خالی، جای دومی خالی‌تر، گفت دو نفر بودند، این‌ها مریض بودند، یک کسی رفته بود عیادت آنها، از یکی از آنها پرسید تو چطوری؟ گفت: من در آمبولانس هستم، من را دارند می‌برند بهشت زهرا، آن یکی گفت: بارک الله به تو! من در غسّال‌خانه در نوبت هستم، حالا صدق الحدیث و اداء الامانة هم در عصر ما این‌طوری است، یکی در غسّال‌خانه است، یکی هم در آمبولانس است، دارند او را می‌برند.

والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. مقابس الأنوار و نفائس الأسرار: 154.

[2]. وسائل الشیعة 19: 187، کتاب الوقوف والصدقات، الباب 6، الحدیث 5.

[3]. الانعام (6): 164.

[4]. الانعام (6): 164.

[5]. کتاب البیع (للامام الخمیني) 3: 257 ـ 259.

[6]. ریاض السالکین 1: 225.

[7]. الاحزاب (33): 72.

[8]. مستدرک الوسائل 14: 6، أبواب کتاب الودیعة، الباب 1، الحدیث 5.

[9]. الکافی 5: 133، باب أداء الأمانة، الحدیث 5.

[10]. وسائل الشیعة 19: 68، کتاب الودیعة، الباب 1، الحدیث 3.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org