مروري بر بحث گذشته
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1063 تاریخ: 1390/11/24 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در استدلال به حدیث نبوی «نهي النّبيّ عن بيع الغرر»[1] بود که عرض کردیم استدلال به آن تمام نیست و نمیشود به آن تمسّک کرد، هم از راه صدق غرر و هم از راه نهی. در آنجا «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» البته نهی آن دلالت بر فساد میکرد، ولی خود این حدیث نمیتواند بیع مورد عدم قدرت را شامل بشود؛ چون نهی از آن لغو است. بعد شیخ یک شبهۀ دیگر هم دارد و آن اینکه میفرماید اصلاً خطر برای جایی است که احتمال سلامت در آن باشد، آن جایی که پیدا کردن و تسلیم و تسلّم آن عادتاً ممتنع است، صدق خطر نمیکند، یعنی خطر برای جایی است که احتمال سلامت باشد، امّا اگر اصلاً نمیتواند تسلیم و تسلّم کند، ایشان صدق خطر را در آنجا مشکل میداند در عبارات شیخ خواهد آمد. ثمّ إنّ سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) اشکال کرده در استدلال شیخ به این حدیث که شیخ خواسته است غرر را حمل بر جهالت کند و «نهی النّبیّ عن بیع الغرر»، یعنی عن بیع مع الجهل، چه جهل در حصول، چه جهل در وصف چه جهل در نوع و چه سایر جهلها، استدلال ایشان به این حدیث از باب این است که غرر را به معنای جهالت گرفته و استدلال کرده، البته ریشۀ این حرف برای شهید در قواعد است، از قواعد هم تقریباً همین معنا برمیآید، سیّدنا الاستاذ به شیخ اشکال دارد که جهالت به این معنا نیست و مطالب دیگری را هم متعرّض شده، بنده اوّل عبارات ایشان را میخوانم و بعد اشکالها و فوایدی که در این بیان است. « کلام امام خمينی (قدس سره) در اشکال به شيخ انصاری (قدس سره) » خلاصه میکنم و عرض میکنم، سیدنا الاستاذ ایشان میفرماید: «و قد استند الفریقان علی ما حکی إلی النبویّ المعروف و هو محکیٌّ مسنداً فی الوسائل و المستدرک بأسانید عدیدة و لا إشکال فی صحّة الاستناد إلیه إلّا أنّ فی دلالته علی المقصود إشکالاً منشؤه اختلاف معانی الغرر [منشأ این اشکال، اختلاف معانی غرر است و خود ایشان انتخاب میکند که در اینجا غرر به معنای خدعه است و این ارتباطی به قدرت بر تسلیم ندارد] و قد ذکر له و لسائر مشتقّانه معانٍ کثیرة کالخدعة و إلیها یرجع تفسیره بما یکون له ظاهرٌ یغرّ المشتری و باطنٌ مجهول، کما ؟؟ المجمع [البحرین] و عن النهایة و الشهید [این یک معنا، معنای دوم] و التعریض للهلکة، کما فی أقرب الموارد و المنجد و یظهر من القاموس [بعد ایشان میفرماید تفسیر به خطر برمیگردد به همین تعریض به هلکه، نه اینکه دو چیز باشد، یک معنا تعریض به هلکه است، یک معنا خطر، خطر همان تعریض به هلکه است.] و الظاهر أنّ تفسیره بالخطر راجع إلی التّعریض للهلکة [تعریض للهلکلة خطر است، خطر هم تعریض للهلکة است،] لا إلی ما ذکر من المعاملة المجهولة ذاتاً أو صفةً أو حصولاً [بعضیها گفتند خطر برمیگردد به جهل در معامله، حصولاً یا صفتاً یا ذاتاً که شیخ(قدّس سرّه) میخواهد بفرماید:] فأنّ أطلاق الخطر علیها [بر معاملهای که جهل به حصول یا جهل به صفت یا جهل به ذات دارد] لا سیّما فی غیر المهما بشیع [است، پنج زار معامله کرده است، این پنج زار معامله قدرت بر تسلیم ندارد یا یک چیز جزئی، مثلاً دو سیر گندم گرفته که نمیداند این گندم او گندم درجه یک بوده یا گندم درجۀ دو بوده، جهل به صفت، اینجا اطلاق خطر جور در نمیآید، نمیگویند یک معاملۀ خطرناکی انجام داده است، اطلاق خطر بر آن در غیر مهمات بشیع است] فلا یقال لمن یشتری ثوباً أو خبزاً مع جهالة حصوله: أنّه تعرّض للخطر أو الهلکة [ به این نمیگویند متعرّض خطر و هلکه شده، بلکه اگر معامله خطیره باشد، سنگین باشد، مثلاً 100 تن برنج گرفته است که نمیداند این برنج کیلویی سه هزار تومان یا چهار هزار تومان یا خرده برنج کیلویی هزار تومان است است،] نعم لو کانت المعاملة خطیرة ربّما یصحّ إطلاق الخطر و نحوه فی موردها [آنجا اطلاق خطر درست است. امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در این کلمات قصارشان، یک جملهای دارد که میفرماید: کسی که مصیبتهای کوچک برای او بزرگ باشد، گرفتار مصیبتهای بزرگ میشود. معالمات خطیره صدق خطر درست است، امّا در معاملات غیر خطیره صدق خطر، اطلاق خطر بشیع است.] و الغفلة [معنای سوم غفلت است ] کما فی الصحاح و غیره و أمّا التفسیر: بعمل ما لا یؤمن معه من الضر فهو لیس تفسیراً لغویاً [ این تفسیر لغوی نیست، از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل شده،] و لو ثبت صدوره من المولی وجب التعبّد به [بگوییم این یک معنایی است که تعبّداً حضرت فرموده] لکّنه لم یثبت و ما فی المستدرک عن دعائم الإسلام عن أمیرالمؤمنین (علیه السّلام): أنّه سئل عن بیع السمک فی الآجام [جنگلها] و اللّبین فی الضرع [محلّ شیر] و الصوف فی ظهور الغنم. [حضرت فرموده باشد] قال: هذا کلّه لا یجوز لأنّه مجهولٌ غیر معروف یقلّ و یکثر و هو غررٌ ضعیف السند [میبینید اینجا به طور کلّی اطلاق غرر کرده، میفرماید این ضعیف السند است، ارسال دارد،] کما أنّ المحکیّ عن الأزهریّ من فتسیره: بما کان علی غیر عهدةٍ و لا ثقة [این هم تفسیر لغوی نیست که بگوییم غرر ما کان علی غیر عهدةٍ و لا ثقة] و لیس فی شیءٍ من التکب اللّغویة تفسیره بالجهالة ضرورة أنّ العانوین المذکورة حتّی الغفلة غیر عنوان الجهالة [این غیر از عنوان جهالت است] فإرجاع الجمیع إلیها [همۀ معانی را برگردانیم به جهالت،] ثمّ تعمیمها إلی الجهالة فی الحصول ممّا لا تساعده اللّغة و لا العرف [برگردانیم به جهالت و بگوییم شامل جهالت در حصول میشود، عرف و لغت با آن مساعد نیست، درست است که ممکن است بعضی از موارد غفلت جهالت باشد، بعضی از مصادیق غرر با جهالت باشد، امّا اینطور نیست که بتوانیم بگوییم معنای غرر این است، مصداق جهالت، همراه مصادیق غرر آمده، نه اینکه مفهوم آن این باشد، بعض مصادیق جهالت، همراه مصداق غرر آمده،] و مجرَّد ملازمة بعض المصادیق للجهل أحیاناً [ملازمۀ بعضی از مصادیق غرر،] لا یوجب أن تکون العناوین المخالفة للجهل بمعناه [این موجب نمیشود که معنای غرر جهل بشود، این یک مصداقی است که ملازمه با معنای غرر پیدا کرده است، به علاوه، ایشان میگوید اگر در این حدیث، غرر را به معنای جهل بگیرید و بگویید «نهی النّبیّ عن الغرر»، یعنی «نهی النّبیّ عن الجهل» این برخلاف مطلوب شیخ دلالت میکند، برای اینکه وقتی گفتند: نهی النّبیّ عن بیع الجهل، یعنی جهل به ثمن و جهل به مثمن، دیگر جهل از نظر اوصاف و جنس و جهل به حصول را شامل نمیشود.] مضافاً إلی أنّه لو رجع الکلّ إلی الجهل [همۀ معانی به جهل برگردد] لکان الحدیث علی خلاف المقصود أدلّ فلو ورد مکانه: نهی النبیّ عن بیع المجهول [ اگر یک چنین چیزی باشد،] لکان الظاهر منه الجهالة فی المبیع أو الثمن لا فی تسلیمهما [جهالت در مبیع و ثمن، نه در تسلیم و حصول، به آن ارتباطی پیدا نمیکند. نهی النّبیّ عن بیع الجهل، یعنی جهل در ثمن و مثمن، اینها است که به خود بیع ارتباط دارد،] و العجب من الشیخ الأعظم (قدّس سرّه) [پس تا اینجا دو اشکال به شیخ شد؛ یکی برگرداندن معنا به جهل وجه ندارد، دوم اگر برگردانیم، برخلاف مقصد شیخ است. بعد میفرماید] حیث قال: و بالجملة فالکلّ متّفقون علی أخذ الجهالة فی معنی الغرر سواءٌ تعلّق الجهل بأصل وجوده أم بحصوله فی ید من انتقل إلیه أم بصفاته کمّاً و کیفاً [شیخ فرمود همه متفّق هستند بر این معنا، اشکال این ایشان است:] لعدم ظهور ذلک من شیءٍ من الکتب اللّغویة [هیچ کدام از کتب لغویه غرر را به معنای جهالت نگرفته] ثمّ بعد الإشکال: بأنّ الغرر مختص بذات المبیع او صفاته [بعد شیخ بعد از آنکه اشکال کرده که غرر مختصّ به ذات بیع یا صفات آن است که یک کسی گفته غرر برای جهل به صفات و ذات است، فرمود: اگر جهل به صفات و ذات را شامل بشود، جهل به حصول را هم شامل میشود، برای اینکه خطر، در جهل به حصول، بیش از خطر در صفات و ذات است، در خطر صفات و ذات، مشتری چیزی به دست آورده، امّا در باب جهل به حصول، ممکن است هیچ چیزی به دست نیاورد، ثمّ بعد از آنکه اشکال کرده، اشکالی که دیگران گفتهاند که غرر مختصّ به ذات مبیع یا صفات آن است] قال: إنّ الخطر من حیث حصول المبیع فی ید المشتری أعظم من الجهل بصفاته مع العلم بحصوله ضرورة أنّ الغرر إذا کان [این جواب شیخ است، ایشان شبهه دارد،] بمعنی الجهل، فلا بدّ من ملاحظة عنوان الجهل لا الخطر و لا غیره [آن کسی که گفته، گفته «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» جهل به صفات و جهل به ذات را شامل میشود، ایشان اشکال کرده که جهل به حصول را به طریق اولی شامل میشود، چون در آنجا خطر اعظم است، بحث سر خطر نیست، بحث سر خود جهالت است، آن آقا میگوید غرر، جهل به صفت و جهل به ذات را شامل میشود، معنای لغت این است، شما میگویید آنجایی که جهل به حصول دارد، چون خطر بالاتر است، پس آن را هم شامل میشود، این قیاس در لغت است و تمام نمیباشد، معیار خطر نیست، اگر شمول آن برای جهل در صفت و جهل در ذات، از باب خطر بود، شما میگفتید خطر، در جهل به حصول، اعظم است، از خطر به صفات، ولی او میگوید معنای لفظ این است، معنای غرر، جهل به صفات و جهل به ذات است، یعنی لفظ از نظر معنا و از نظر عرف و لغت جهل به حصول، نمیشود، شما میگویید به طریق اولی شامل میشود، چون خطر در آنجا بیشتر است، اصلاً ملاک خطر نبوده تا شما آن خطر را ملاک اولویت قرار بدهید و این قیاس در لغت است که قیاس در لغت درست نیست، لغت تابع وضع و تابع فهم عرفی است.] فلوورد: نهی النبیّ عن بیع المجهول فهل یصحّ أن یقال: إنّ الجهل بحصوله فی یده أعظم من الهل بالمبیع [جهل به حصول، بالاتر است، جهل به حصول، با جهل به صفت، هر دو مساوی هستند، از نظر خطر بالاتر است، از نظر جهل که بالاتر نیست و فرض این است معنا جهل است،] أم اللّازم الاقتصار علی الجهل بالمبیع ذاتاً و صفةً علی اشکال فیها سیأتی التعرض له [آن را اقتصار کنیم، خود آن اشکالی دارد که بعد میآید.] و لا یصحّ التعمیم ألی ما هو خارجٌ عنه؟! [ تا اینجا ایشان سه اشکال به شیخ داشتهاند، یکی اینکه: غرر را به معنای جهالت بگیری، لا تساعده اللّغة و لا العرف. دوم اینکه، اگر غرر را به معنای حالت بگیرید، برخلاف مقصود ایشان ادل است، سوم اینکه: جوابی که داده است، کسی که غرر را مختصّ به جهل در صفت و ذات دانسته، به اینکه خطر در جهل به حصول بیشتر است، این هم تمان نیست، برای اینکه اصلاً خطر در معنای لغوی دخالتی نداشته، جهالت مناط بوده که در جهالت با همدیگر مساوی هستند و قیاس در معنای لغوی، آن هم به یک معنای بیگانه، کما تری.] نعم إشکاله واردٌ علی القائل [بله، این اشکال ایشان به آن قائلی که در کلامش معنای خطر را گرفته، وارد است، او گفته جهل به معنای خطر است، غرر به معنای خطر، به جهل در صفات و جهل در ذات اختصاص، اشکال به آن وارد است که در جهل در حصول هم خطر وجود دارد.] حیث أخذ فی کلامه الخطر و أمّا بحسب الواقع فغیر مرضیٍّ [به حسب واقع، این اشکال وارد نیست، وقتی غرر را به معنای جهالت گرفتیم.] ثمّ إنّ الالتزام بإرجاع جمیع المعانی إلی معنی واحد [یک بحث دیگری را ایشان متعرض میشود که، این ربطی به اشکال به شیخ ندارد. میگوید یک فایدهای دارد، میگوید چرا مدام اینها تلاش کردند که همۀ این معانی را به یک معنای واحد برگدانند؟ ایشان میفرماید منشأ آن این بوده که اینها خیال کردند یک واضع است، اشتراک برای این واضع میشود خلاف قاعده که از یک لفظ چندتا معنا را طلب کند. از یک لفظ چند معنا را طلب کند، گفتند اشتراک خلاف قاعده است، برای اینکه واضع که یک نفر باشد، نمیشود برای یک لفظ چند معنا بگذارد، خلاف حکمت وضع است، بلکه باید الفاظ متعدّده برای معانی متعدّده باشد، میگوید منشأ اشکال اینها این بوده.] إمّا الجهالة أو الخدعة لعلّ منشؤه الاحتراز عن الاشتراک اللّفظی [خواستند اشتراک لفظی لازم نیاید،] بتوهّم أنّه خلاف الحکمة فی اللّغات [خلاف حکمت در لغت و وضع است و منشأ این توهّم که خلاف حکمت است] و منشأ هذا التوهم تخیّل أنّ وضع لغات مشترکة و مترادفة کان فی محیط واحد، او من شخص واحد [هم مشترک آن، هم مترادف آن، مترادف هم خلاف است، برای یک معنا دو لفظ، خود همین ترادف هم خلاف قاعده است، کما اینکه اشتراک، خلاف قاعده است، ترادف هم خلاف قاعده است، میفرماید وضع لغات مشترکه و مترادفه کان در محیط واحد یا از شخص واحد، با اینکه] مع ان الأمر لیس کذلک فإنّ المظنون لو لم نقل: إنّه المقطوع به أنّ الطوائف المختلفة فی البلاد النائیة أو البرابری المتشتّتة البعیدة کان لکلّ منها لغاتٌ خاصّة بهم [هر کدام خودشان یک لغتی داشتند،] فلمّا الختلطت الطوائف اختلطت اللّغات [یکی عین را گذاشته برای طلا، یک طایفۀ دیگر عین را وضع کردند برای چشمه، یک طایفۀ دیگر عین را برای نقره وضع کردند، وقتی با هم جمع شدند، نتیجه این شد که گفتهاند عین هفتاد معنا دارد.] فربّما بقی بعضها و صار لغةٌ للجمیع و ربّما نسیت لغات الأصل [گاهی هم آن لغتهای اصلی از بین رفته،] کما حصل فی اختلاط العرب بالفرس، [لغات خودشان از دست رفته و یک لغت باقی مانده، فارسیها همان لغت عربی را گرفتند] و منشأ الترادف و الاشتراک ذلک لا ما توهّم من التفنّن فی الوضع [تا شما بگویید تفنّن در وضع، خلاف حکمت وضع است. این راجع به کلّی آن، البته ممکن است اصلاً مشتقّات هم اینطور باشد. یک لفظی، یک معنا داشته، مشتقّ آن در طایفۀ دیگر یک معنای دیگری داشته،] بل لا یبعد أن یکون بعض المعانی مختصّاً ببعض المشتقّات و ربّما یکون اختلاف المشتقّات موجباً لاختلاف المعانی کما یظهر بالتدبّر فی الکتب اللّغویة و بالجملة: إنّ الغرر مستعمل فی معانٍ کثیرة لا یناسب کثیرٌ منها المقام [مثلاً غفلت با اینجا تناسب ندارد، خطر در اشیای صغیره تناسب ندارد یا به قول شیخ، اصلاً خطر در اینجا تحقّق پیدا نمیکند یا ما یکون ظاهره غیر باطن اگر معنا کردیم در قدرت بر تسلیم،] و النهی عنها [آن معنا پیدا نمیکند،] و المناسب منها هو الخدعة [آنکه مناسب «نهی النّبیّ عن بیع الغرر»، یعنی عن بیعی که در آن خدعه باشد،] کالنهی عن الغشّ [ این هم وجه تناسب آن، آنکه مناسب است] أجنبیٌّ عن مسدلتنا هذه فإرجاع المعانی إلی معنی واحده أجنبیٌّ عن معانیه ثمّ التعمیم لما نحن فیه ممّا لا یمکن المساعدة علیه [ این اجنبی است اوّلاً، بعد هم نمیشود از او یک معنا را تعمیم بدهیم به بقیۀ موارد، بگوییم معانی دیگر به او برمیگردد] إلّا أن یتمسّک بفهم الأصحاب و هو کما تری [ که فهم اصحاب حجّت نیست، مضافاً به اینکه آنها هم متخلف معنا کردند،] أو بکشف قرینة دالّة علی ذلک و هو أیضاً لا یخلو من بُعد لکن مع ذلک تخطئة الکلّ مشکلة و التقلید بلا حجّة»[2] آن هم مشکل، همه بگوییم اشتباه رفتهاند مشکل، ما هم حرف آنها را تقلید کنیم، بدون دلیل، هم مشکل، میشود بین المشکلین. والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. عوالی اللئالی 2: 248. [2]. کتاب البیع 3: 295 تا 299.
|