Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نگاهی به محاجه ابراهیم و نمرود درباره خدا

نگاهی به محاجه ابراهیم و نمرود درباره خدا

مهدی رضوی ـ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ/ آیا ندید کسی را که با ابراهیم در رابطه با خدایش محاجه کرد؟ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪﺍﻯ ﻣﻦ ﺁﻥ ﻛﺴﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﻣﻴﺮﺍﻧﺪ». ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺯﻧﺪﻩ می کنم ﻭ می میرانم!» ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻓﻖ ﻣﺸﺮﻕ می آورد، ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ می گویی ﻛﻪ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻰ ﺗﻮﻳﻰ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻐﺮﺏ ﺑﻴﺎﻭﺭ!» (ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ) ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻛﺎﻓﺮ، ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻭ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺷﺪ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻗﻮم ﺳﺘﻤﮕﺮ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ نمی کند. (258، بقره)

همین طور که می بینید قرآن در این آیه از کسی سخن می گوید که با ابراهیمِ پیامبر محاجه می کند درباره خدا. ابراهیم به او می گوید: خدای من کسی است که زنده می کند و می میراند. به عبارتی یعنی جان آدمیان در دست اوست. طرف گفتگوی ابراهیم که مبتنی بر روایات ما او را به نام نمرود می شناسیم در پاسخ ابراهیم می گوید من هم زنده می کنم و می میرانم و جان آدمیان در دست من است. از روایات برمی آید که نمرود ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺛﺒﺎﺕ سخن خود ﻭ ﻣﺸﺘﺒﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ امر ﺑر مردم ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺩﻭ زﻧﺪﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺣﺎﺿﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻳﻜﻰ ﻭ ﻗﺘﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ را داد. به یکی حیات دوباره داد و جان دیگری را گرفت.

البته تفاوتی میان این دو وجود دارد. زنده کرده خدای ابراهیم احتمالاً به آفرینش اشاره دارد هر چند در نگاه انسان معتقد خدا می تواند کسی که مرده را نیز زنده کند (اما احتمالاً این برای نمرود معنا ندارد). میراندن خدای ابراهیم نیز به مرگ آدمیان و موجودات اشاره دارد. البته ابراهیم در اینجا سخن علمی برای نمرود نمی آورد و به قول علمیِ امروزی و به زبان پوپری سخن او ابطال پذیر نیست. او فقط یک واقعه طبیعی را به خدایش منتسب می کند. نمرود هم به شکل جالب و زیرکانه و به قول قرآن مکارانه آن پاسخ را می دهد: «من هم می میرانم و زنده می کنم» و به این شکل با خدای ابراهیم ادعای همآوردی دارد. از منظر اساطیری البته شاهان در جهان کهن داعیه خدایی یا هم نشینی با خدا داشتند و سایه خدا بر زمین بودند و واقعاً چنین تصوری از خود داشتند که البته بحث تاریخی و باستانی شناسی اش بماند برای وقتی دیگر.{بنگرید: خاستگاه آگاهی، جولیان جینز، جلد ۲} از این منظر اساطیری که بگذریم وقتی ابراهیم با پاسخ زیرکانه این مرد کافر روبرو می شود از راه دیگر وارد می شود و از دیگر قدرت خدا سخن می گوید: «خدای من خورشید را از مشرق بیرون می آورد، تو اگر می توانی آن را از مغرب بیرون بیاور!»

شخصاً شک دارم که کلمات مشرق و مغرب در معنای جهات جغرافیاییِ امروزی مد نظر بوده باشد. اساساً در مورد فهم جغرافیای آنان به شکل امروزین تردید دارم (هرچند سابقه این امر را از منظر تاریخی بررسی نکرده ام) اما آنچه مشخص است آن است که ابراهیم به نمرود می گوید خدای من خورشید را از این سو بیرون می آورد و در آن سو فرو می برد، (فارغ از فهم جغرافیایی، سویه بصری و دیداری مدنظر است) حال تو اگر می توانی این جهت را برعکس کن و مثلاً فردا خورشید را از محل فروشدِ آفتاب (همان مغرب) بیرون بیاور! ادامه ی آیه عبارت جالبی است: «...آن که حق را می پوشاند (کفر می ورزید) بهت زده شد و در پاسخ درماند.» برای اینکه سخنم را برسانم بگذارید یک سؤال بپرسم: اگر شما جای نمرود بودید آیا در مقابل این سخن ابراهیم در می ماندید؟ کمی فکر کنید!

به نظر می رسد که جواب سخن ابراهیم ساده است و حتی شاید بتوان گفت حرف ابراهیم ساده انگارانه است. مثلاً اگر من در جایگاه نمرود بودم، به ابراهیم فوراً پاسخ می دادم: «اگر راست می گویی، بگو خدایت فردا خورشید را از مغرب بیرون آورد تا من هم این کار را بکنم». آن وقت احتمالاً آن من نبودم که بهت زده، می شد.

اما چرا این پاسخ یا پاسخی شبیه این به ذهن نمرود نمی رسد؟ و چرا ابراهیم لحظه ای به خود نگفت شاید نمرود چنین تقاضایی از او بکند؟ فعلاً از این سوالها می گذریم و نمرود و ابراهیم را از زوایای مختلف بررسی می کنیم.

دستکم می شود از دو منظر به آیه نگریست:

۱ ـ دیدگاه باورمندانه (دیندارانه): در این دیدگاه می شود این سخن ابراهیم را ناشی از زیرکی او بدانیم. ابراهیم مبتنی بر آیات قرآن و روایات، انسان زیرکی است. به قول امروزی ها خوب بلد است حرفش را به کرسی بنشاند. بازی بت شکنی که بعد از جر و بحث با پدرش (آزر) راه می اندازد را به یاد بیاورید! او بت ها را می شکند و تبر را بر دوش بت بزرگ می اندازد تا تقصیر را گردن او اندازد و به این شکل حماقت مردم را به رخ ایشان می کشد. الحق کار زیرکانه ای است به مردم بگویی بت بزرگ از سر حسادت یا خشم بت های دیگر را شکسته و آنها بگویند مگر بت می تواند حرکت کند و بشکند؟ و از همین سخن ایشان استفاده کنی که پس چرا سنگی را می پرستید که توانایی حرکت و پس زدن یک مگس را هم ندارد؟ او در جای دیگر و در نقد روش ستاره پرستان نیز با زیرکی تمام یک بار ستارگان را می پرستد وقتی خاموش می شوند می گوید: «از خدای افول کننده خوشم نمی آید». بعد به سراغ ماه می رود و همین سخن را در باب ماه می گوید و سپس سراغ خورشید می رود و این چنین خدای مورد پرستش آنان را به چالش می کشد. چون خدایی که گاهی هست و گاهی نیست و افول می کند، خود مقهور است و سزاوار پرستش نیست. { آیات ۷۴ تا ۷۹ انعام} حال اگر ابراهیم را چنین شخصیت زیرکی بدانیم بعید نیست این سخنش به نمرود هم از سر همین زیرکی باشد. او می داند که نمرود چگونه می نگرد و راه شکست دادن حریف چیست. او می داند که نمرود به مخیله اش هم نمی رسد که چنین جوابی بدهد که مثلاً منِ انسانِ امروزی به او می دهم. او خوب می داند که نمرود به فکرش هم نمی رسد که از خدای ابراهیم بخواهد که خورشید را از مغرب بیرون آورد، که اگر چنین می شد به احتمال بسیار زیاد ابراهیم از آوردن چنین معجزه ای درمی مانند. اتفاقی که در سپهر قرآن نیز شاید مخصوص روز قیامت باشد و هیچ رسولی چنین معجزه ای نیاورده است. هستی شناسی (جهان شناسی) نمرود ساده انگارانه است، به همان سادگی که خود را خدا می داند به همین سادگی نیز عالم هستی را تحلیل می کند.

نمرود گمان می کند که خورشید یک توپ آتشین است که کسی هر روز صبح با دست راستش آن را به هوا می اندازد و غروب با دست چپش و از طرف مقابل آن را می گیرد. او منکر خدای ابراهیم نیست. فقط می خواهد از خدای او برتر باشد. خدای ابراهیم در نظر نمرود یک غول بزرگ است. به همین خاطر در جای دیگر می خوانیم که می خواهد خدای ابراهیم را با تیر بکشد و با او جنگ کند. مانند فرعون که به هامان وزیر دستور می دهد که بنای بلندی بسازد تا به خدا نزدیکتر شود و تیرش به خدا بخورد.{غافر، ۳۶}

می بینید... خداشناسی و هستی شناسی نمرودیان بچه گانه است. (مثل خیلی از ما امروزی ها). فرشتگان این جهان ساده انگارانه بال دارند و از آسمان هفتم بال می زنند و پایین می آیند و وحی را به گوش رسول می رسانند. خدای این جهان از هر چیز ناچیزی ناراحت می شود و از بشر زمینی انتقام می گیرد. از اینکه اعراب بادیه نشین دخترانشان را به او نسبت می دهند شاکی می شود و می گوید چرا پسرها را برای خودتان برمی دارید و دخترها را به من منتسب می کنید؟

۲ ـ دیدگاه بی طرفانه: در این دیدگاه ابراهیم هم به اقتضای زمانه خود از جهان شناسیِ کهن برخوردار است. او نیز چنین نگاه ساده ای به هستی و جهان و سیارات و خورشید دارد. نگاه امروزین ناشی از هیئت کپرنیکی به هیچ وجه در ذهن ابراهیم نبوده است. او هم تصور می کرده است که خورشید از راست بیرون انداخته می شود و هر شب در سمت دیگر آرام می گیرد و خدا هر وقت بخواهد آن را برعکس می کند.

از میان این دو دیدگاه انتخاب با شما. اگر به تفسیر اول قائل باشید ساده ترین نتیجه آن است که ایمان و هدایتگری با زیرکی منافاتی ندارند. اما اگر به تفسیر دوم گرایش داشته باشیم به نظر می رسد جهان شناختِ حاکم بر قرآن یا دست کم ابراهیم مثل دیگر مردم آن روزگار، ساده انگارانه و کهن است و با یافته های علمی امروزی ما نمی سازد. بنابراین همان طوری که جهان شناسی و هستی شناسیمان در نتیجه پیشرفت های علمی تغییر کرده نیازمندیم که خداشناسی مان را نیز تغییر دهیم حتی اگر این خداشناسی از سوی پیامبران الهی باشد. (البته اگر با وجود این دیدگاه به خدا باور داشته باشیم)

هرچند شخصاً به تکامل نوع انسان باور دارم و گمانم بر آن است که انسان های کهن از نظر جسمانی، مغزی، ذهنی و... تفاوت های بسیاری با ما امروزی ها دارند و بسیار بعید است درکشان از جهان این چنین باشد که ما داریم، اما با این وجود گرایشم به تفسیر اول بیشتر است. من ابراهیم را مرد زیرکی می دانم که از نگاه جهان شناسی کودکانه نمرودیان زمانش آگاه است، حتی اگر هستی شناسی او چون ما امروزی ها نباشد. بخش انتهایی آیه نیز تأییدی است بر انتخاب تفسیر اول: «...فبُهِتَ الذی کفَر والله لایهدی القوم الظالمین» (...خدا ستمگران را هدایت نمی کند) ضمن آنکه این عبارت نهایی با رویکرد تفسیری اول، پاسخی به سؤالاتی است که همان ابتدا پرسیدیم؛ اینکه چرا به ذهن نمرود نرسید که پاسخی ساده به ابراهیم بدهد؟ و چرا ابراهیم یقین داشت که نمرود چنین حرفی نخواهد زد؟

در نظر اول ذهن به این سمت می رود که خدا نمرودیان را گمراه کرده و لذا ایشان حقیقت دین و ایمان را در نمی یابند و هدایت نمی شوند. بنابراین وقتی ابراهیم با نمرود گفتگو می کند خدا مهری بر قلبش زده است که به خدا ایمان نمی آورد.

اما واژه «یهدی» را می توان به نوعی دیگر نیز فهم کرد. منظور از آن هدایت الهی و معنوی نیست. بلکه هدایت به سمت پاسخی است که می توانست بدهد، اما نداد و عقلش به آن نرسید. او نمی تواند در مقابل زیرکی ابراهیم پاسخ زیرکانه بدهد و بگوید اگر راست می گویی به خدایت بگو خورشید را از مغرب بیرون آورد. انتهای آیه می گوید: «ما ظالمان را به پاسخ های این چنینی و پاسخ های زیرکانه در مقابل ایرادهای زیرکانه رسولانمان، هدایت نمی کنیم» یعنی نمی گذاریم بفهمند. شاید معجزه ابراهیم همین بوده است. اینکه جاهل را در جهل خودش نگاه دارد. با این خوانش آیه رنگ دیگری می گیرد و خلاصه این سخن آن است که ما به ستمکاران علم نمی دهیم. علمی که به واسطه آن جهان شناختِ درستی داشته باشند. همین علم طبیعی و تجربی. که قرآن با عبارتی جالب وصفش کرده است: (سنریهم آیاتنا فی الآفاق: آیاتمان را در آفاق و جهان بیرون (طبیعت) به آنها نشان خواهیم داد)

حال با این نتایجی که از این آیه گرفتم می خواهم نکته ای دیگر نیز بیافزایم و آن اینکه اگر این خوانش از بخش نهایی آیه را بپذیریم، گویا مقاومت در برابر علم معیاری می شود تا ستمگران را بشناسیم و این نکته بسیار مهمی است. با این رویکرد آیا وقتی آن مفتی مسلمان می گفت زمین ثابت است و این تلسکوپ ها و ماهواره ها دروغ می گویند از ظالمین و ستمگران نبود؟ آیا اینان که به اسم دین در برابر حقایق علمی قد علم می کنند ظالم نیستند؟! تا شما کدام تفسیر را پذیرا باشید!

(نیلوفر)

عنوان بعدیعنوان قبلی


آرشیو پی دی اف صفحات این شماره



کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org