|
رفق و مدارا در ليبراليسم و اسلام با دو ريشه متفاوت(سيدمحمد ثقفي)
بدون شک رفتار رفق و مدارا در دو مکتب فکري - اجتماعي ليبراليسم و اسلام وجود دارد. هم در ليبراليسم بر تولرانس تاکيد مي شود و رفتار مداراجويانه با مخاطب خود در همه زمينه هاي اقتصادي اجتماعي سياسي مطلوب است و هم در اسلام رفق و مدارا و صلح وجود دارد. تا آنجا که در برخي از بيانات شهيد مطهري سخن از ليبراليسم اسلامي رفته است.(1) اما با اين همه تاکيد روي تولرانس و رفق و مدارا در اين دو مکتب، هر کدام اين رفتار را از ريشه و منبع متفاوت مطرح مي سازند که تفاوتي ماهوي در بينش آن ها وجود دارد. منشا و ريشه تولرانس در مکتب ليبراليسم از خاستگاه اقتصادي سرچشمه مي گيرد و ديدگاه مادي و اقتصادي دارد که با محور قرار دادن رفتار و مدارائي (تولرانس) در اقتصاد آن را بر ديگر زمينه هاي زندگي اجتماعي تعميم مي دهد و آن را يک اصل مهم مي شمارد.اما رفق و مدارا در اسلام نه از منشا اقتصاد و بُعد مادي حيات آدمي سرچشمه مي گيرد بلکه از بُعد انساني - ايماني و مذهبي توسعه مي يابد. ليبراليسم انسان را به مانند ديگر مکاتب غربي در بُعد مادي مطالعه مي کند اما اسلام انسان را در همان ذات انساني و بُعد معنوي - انساني آن مي داند. عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ لَهُ قَالَ يَا زِيَادُ وَيْحَكَ وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُ أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ أَ وَ لَا تَرَى قَوْلَ اللهِ لِمُحَمَّدٍ ص حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ قَالَ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ الدِّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّينُ (المحاسن ؛ ج 1 ؛ ص262) بنابراين، اين دو مکتب در يک حقيقت و رفتار عملي با همديگر اشتراک دارند و شايد از نقطه مشترک (و ديگر مفاهيم) که شهيد مطهري از اسلام هم به تعبير ليبراليسم اسلامي سخن مي گويد. پيدايش ليبراليسم هر مکتب، انديشه و فکري بدون سابقه و روند تاريخي به وجود نمي آيد. اساساً پيدايش و تحقق هر فکر و مکتبي مرهون سير تاريخي و فراز و نشيب آن مي باشد لذا لازم است که به پيدايش مکتب ليبراليسم و اصول اساسي آن اشاره کنيم. مي دانيم که تفکر ليبراليستي از محصولات فلسفه روشنگري(2) در قرن 18 ميلادي است که در دامنه بورژوازي مسيحي در روند تحولات غرب پديد آمده است. آشنايي با فلسفه روشنگري ما را به پيدايش مکتب ليبراليسم کمک مي کند. شايد واضح ترين تفسير و توضيحي که اين ديدگاه فکري را روشن مي سازد نوشته لوسين گلدمن در رساله فلسفه روشنگري است.(3) اينک با آن آشنا مي شويم: به زبان جامعه شناسي، تاريخ بورژوازي در درجه اول همان تاريخ اقتصادي است. اين واژه در متن حاضر (فلسفه روشنگري) در معناي خاص و محدودي به کار مي رود. معنايي که بر اساس آن اقتصاد در تمام جامعه بشري در تمام دوران ها و در تمام سرزمين ها، مورد نظر است. يک «اقتصاد» در نظر ما تنها در نظامي وجود دارد که فعاليت اقتصادي زير سلطه قانون مصرف کالاي توليد شده ـ مصرف کالا توسط مردم ـ چه فردي و چه اجتماعي نباشد بلکه فقط بر اساس امکان فروش کالا در بازار و آگاهي به ارزش «مبادله»(4) صورت گيرد. خود مختاري فرد(5) لوسين گلدمن پيدايش بازار آزاد و مبادله را توضيح مي دهد(6): مهم ترين دليل پيدايش اقتصاد بازار آزاد(7) آن است که فردي که در گذشته تنها يک عنصر جزئي در کل روند توليد و توزيع بوده از آن پس در هر دو زمينه ـ هم در ضمير فرد و هم در شعور همنوعان ـ خود يک عنصر مستقل، نوعي گوهر فرد (Monad) و يک نقطه عزيمت به شمار مي آيد. روند اجتماعي بي ترديد ادامه يافت و متضمن قاعده خاصي از توليد و مبادله بود. اين روند نه تنها در شيوه عيني ساختار پيشين پديدار شد بلکه همچنين آگاهانه در قوانين عقلي، ديني و سنتي حاکم بر رفتار مردم نيز تجسم يافت.(8) رشد بازار اقتصاد و قانون (عرضه و تقاضا) به نوبه خود بنيان اجتماعي تکامل بورژوازي را تشکيل مي دهد. در اينجا کافي است که مهم ترين آنها را که همان اصول ليبراليسم است يادآوري کنيم: اصول ليبراليسم 1. پيمان (Contract): هر گونه عمل مبادله مي بايست دست کم مشارکت دو طرف را در برگيرد. مي توان پيمان را چنين تعريف کرد: توافق خواست دو فرد خودمختار که تعهد همبسته متقابل را پديد خواهد آورد. اين تعهد فقط در صورتي تغيير ناپذير است که پيمان جديدي بسته شود.(9) بر اساس اين اصل به نظر انديشمندان روشنگري، جامعه پيماني است که عده بي شماري از افراد خودمختار براي بنيان گذاران يک جامعه، يک ملت، يک دولت در آن گرد آمده اند و اين بي گمان امري طبيعي است. (جان لاک - ژان ژاک روسو) 2. برابري(Equality): به نظر روسو پيمان اجتماعي پيماني ميان افراد برابر و آزاد است که تعهد خود را يکسره زير اراده عامه قرار دهد و از نظر اقتصادي نيز مي توانيم بگوييم: «داد و ستد» برابري هر يک از طرفين معامله را شرط اساسي پيمان تلقي مي کند هر چند که اختلاف طبقاتي با ثروت زياد باشد اما طرفين فروشنده و خريدار برابرند. بنابراين عمل مبادله در گوهر خود دموکراتيک است.(10) 3. همگاني کردن(Universality) : در مرحله بعد مبادله به مفهوم عموميت هستي مي بخشد. خريدار از بازار براي يافتن فروشنده استفاده مي کند و بالعکس. اين مسئله هيچ ربطي به منش شخصي طرف مقابل ندارد. 4. مدارا(Toleration) : مدارا محصول مبادله است و هم سبب رشد آن. مبادله بر هيچ يک از باورهاي ديني و اخلاقي طرفين اعتنايي ندارد. اينکه طرف معامله مسيحي، يهودي يا مسلمان باشد نفي کننده توانايي او براي پيش بردن معامله به شيوه معتبر نيست. تعصب، مانع رشد مبادله و تجارت است. بنابراين در فلسفه اجتماعي نيز تعصب نبايد باشد.(11) 5. آزادي(Freedom) : مبادله تنها ميان دو طرف برابر و آزاد امکان پذير است. هرگونه محدوديت خود به خود امکان عمل مبادله را از ميان مي برد. يک برده نمي تواند کالاي خود را بفروشد چون آزاد نيست. براي يک بازرگان تصور ناپذير است هر بار که اقدام به خريد و فروش کند ناچار از جستجوي درباره زندگي گذشته، منزلت اجتماعي و حقوق مشتري خود باشد. در مسائل اجتماعي «تعيين سرنوشت جامعه» از طريق آزادي و انتخاب فردي تحقق پذير است. جستجو از سابقه و پرونده، آدميان را در انتخاب مسير و تعيين سرنوشت اجتماعي مأيوس مي سازد و نشاط را مي گيرد. بگذريم از اينکه تفتيش عقايد عامل بدگماني، ملالت، يأس و بدبيني به حکومت مي شود. 6. مالکيت(Property) : سرانجام، مالکيت اصل اساسي هر مبادله است. مبادله زماني صورت مي گيرد که دو طرف حق داشته باشند کالاي مبادله را انتقال دهند. بنابراين در تعميم ليبراليسم اقتصادي به مناسبات اجتماعي و سياسي و اخلاقي، در دو قرن 17 و 18، اصول و پايه هاي ليبراليسم اجتماعي پي ريزي گرديد: فردگرايي، پيمان، شکل دادن به بنيادهاي تمامي مناسبات اجتماعي، برابري، همگاني کردن، مدارا، آزادي و مالکيت(12). تفکر سنتي مسيحي قوانيني را که بر طرز رفتار انسان حاکم است بر اساس اراده خدا و بر اساس خرد طبيعي بنيان نهاد که در روح انسان گنجانده است. اما فيلسوفان قرن 18 در اين ديدگاه اشتراک دارند که انسان يک بخش فعال از کل هستي است. از اين روي ارزش هاي انساني بخشي از واقعيت هستي اند و از آن سرچشمه مي گيرند. بدين سان واقعيت خود در عين حال هم ارزش و هم معيار ارزش است.(13) چنانچه خواننده ملاحظه مي کند اساس ليبراليسم بر محور مدارا و تولرانس(Toleration) پايه ريزي شده است. و اين اصل است که محوريت ليبراليسم را ابتدا در قلمرو اقتصاد و سپس در قلمرو اجتماع و سياست تشکيل مي دهد. اگر آدمي آزاد و ليبرال است، براي اين که مي خواهد سود بيشتري ببرد و منافع زيادي کسب کند و کالا يا اثري را با نرخي که خود مي خواهد بفروشد و دخالت دولت را برنمي تابد. طبيعي است لازمه چنين اقتصادي مداراي سياسي، اخلاقي و اقتصادي است و اقتصاد و ماديت است که مدارا را ابزاري براي رسيدن به منافع زياد قرار مي دهد. صد البته برخي از اصول مذکور، با آموزش ها و اصول انسان شناسي در اسلام مشترک است که به تفصيل به اين مبحث خواهيم پرداخت. انسان در مکتب اسلام براي آگاهي بيشتر از ارزش ها و اصول امانيسم اسلامي و تطبيق آن با ليبراليسم ضروري مي نمايد که به اصول انسان شناسي اسلامي نيز اشاره شده و آن گاه به مقايسه بپردازيم. شهيد مطهري در کتاب ارزنده خود «مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي» رساله اي موجز ولي بسيار مفيد درباره «انسان در قرآن» آورده است. در اين رساله ويژگي هاي انسان در قرآن را با استفاده از متون بيان مي کند. ما فقط عناوين و تيترهاي انسان شناسي قرآني شهيد مطهري را مي شماريم و خواننده را به تفصيل مطالب انسان شناسي به آن کتاب ارجاع مي دهيم: 1. انسان خليفه خدا در روي زمين است. مشترکات ليبراليسم و اسلام اين اصول و منش شخصيت انساني در بينش اسلامي در چندين اصل با اصول ليبراليسم اشتراک دارند: 1. اصل کرامت انساني طبيعي است که سخن از شخصيت انسان در بينش اسلامي همان انسان و همان فرديت (Individuality) است: «كُلُّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ: هر كسى در گروِ دستاورد خويش است»(17) ؛« َنَفْس وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا: سوگند به نَفْس و آن كس كه آن را درست كرد سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد»(18) .از اين منظر مي توان گفت که در اسلام فرديت، مالکيت، آزادي، کرامت انساني، حق تعيين مسير و سرنوشت از اصول و پايه هاي منش انساني و پايه شخصيت آدمي است. رفق و مدارا در فرهنگ اسلامي اما مقوله ديگري که در اين مقاله کوتاه بحث آن الزامي است مقوله محبت، رفق و مدارا در معرفت و فرهنگ اسلامي است. سؤال اين است که آيا رفق و مدارا و به تعبير اروپايي آن تولرانس در متن و جوهره اسلام وجود دارد؟ يا دين امري تحميلي، خشن و موجودي اکراهي است؟ آنچه امروز در حرکت هاي تروريستي خشونت طلب داعشي، طالباني و اخوان المسلمين از نوع خشن آن مشاهده مي کنيم اين است که به اصطلاح حکومت اسلامي خشن و بي رحم به وجود آورد. به اعتقاد ما رحم و مدارا و محبت در جوهره دين قرار دارد. و هرگز هيچ مذهبي و ديني با تحميل و فشار و زورگويي پيش نرفته است همچنان چه با دروغ و فريب کاري هيچ حقيقتي در جامعه پاي نگرفته و ريشه نمي يابد: «وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، و هيچ پيامبرى را نسزد كه [ذره اي] خيانت ورزد و هر كس خيانت ورزد روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت ورزيده است با [خود] خواهد آورد»(19). مي توان شواهد اين محبت و رفق و مدارا را از متون آيات و روايات پيامبر و بيانات فقهاي اسلام شاهد آورد: 1. در آيات: قوله تعالي:« لَا يَنْهَاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا: خدا شما را از نيکي و عدالت ورزي به کساني که در امر دين با شما پيکار نکرده و از خانه و ديارتان نرانده اند نهي نمي کند. يقيناً خدا عدالت پيشه گان را دوست دارد.»(20) به تعبير علامه طباطبايي آيه در مورد اهل ذمه و معاهده است که با مسلمانان سر جنگ ندارند.(21) اما مرحوم شيخ محمدجواد مغنيه در کتاب الجهاد فقه الصادق مي گويد: کفار حربي تنها آن کافراني هستند که با مسلمانان مي جنگند. اما کافراني که با مسلمانان جنگ ندارند هر چند اهل ذمه نبوده و با دولت اسلامي عقد معاهده ندارند (و خارج از سرزمين هاي اسلامي هستند) به آنها نيز خوبي ونيکي کنيد و با عدالت رفتار نماييد.(22) و به بيان آيت الله جوادي آملي: اين قانون عام الهي نسبت به بيگانگان است. آنان تا هنگامي که به مسلمانان آزاري نمي رسانند و با نظام اسلامي نمي جنگند از آن جهت که انسان اند از همزيستي مسالمت آميز برخوردارند و اين همان رعايت اصل حقوق بشر و انسان دوستي است.(23) 2. در روايات: چنانچه در مدخل مقاله آمده اصولا ماهيت دين محبت است:«فَقَالَ الدِّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّينُ؟ ( المحاسن ؛ ج 1 ؛ ص262) » کلام امام باقر، جالب توجه است که از ماهيت دين و چيستي آن مي گويد و چيستي دين را حب (محبت) معرفي مي کند.حب از مقوله عشق و جاذبه است که به سوي مطلق، آدمي را مي کشد. رشته اي بر گردنم افکنده دوست اگر دين محبت است يعني محبت به خدا، به خلق خدا حتي حيوانات و يقينا رحمت خداوند آن گاه شامل بندگان مي شود که محبت ميان آنان حاکم باشد. حديثي از پيامبر(ص) نقل شده: «الدين النصیحة فقيل: يا رسول الله لمن؟ فقال: لعامة المسلمين.(24) دين خيرخواهي است، سؤال شد براي چه کساني ؟ فرمود: براي تمامي مسلمانان» سؤال جالب توجه است؛ راوي از دايره خيرخواهي - که محبت جزو لاينفک آن است - پرسيد: حضرت(ص) دايره آن را عام و گسترده مي داند. اگر دين محبت است يعني محبت به خدا، به خلق خدا حتي حيوانات و يقيناً رحمت خداوند آنگاه شامل بندگان مي شود که محبت ميان آنان حاکم باشد. امام کاظم(ع) فرمود:« إن أهل الأرض لمرحومون ما تحابّوا و ادّوا الامانة. زمينيان آن گاه که به يکديگر مهر مي ورزند و امانت را پاس مي دارند مورد محبت خداي سبحان اند».(25) اما از سوي ديگر از امام باقر (ع) حديث ديگري روايت مي شود که: «الايمان حبٌّ و بغضٌ. (26) ايمان شامل حب و بغض مي شود». به نظر نگارنده ايمان يک امر انتزاعي نيست بلکه به فرد مؤمن قائم است و شخص مؤمن در يک مورد داراي دو حالت متضاد نمي شود هم حالت دوستي و هم حالت دشمني؛ و نمي توان اين دو حالت و صفت را در فردي جمع کرد و يا درباره يک موضوعي. اگر در روايت اول ماهيت دين محبت و خير خواهي است، اين ويژگي اين دين است، چنانچه دين عدل است، دين حبّ است، دين آمده تا رحمت و محبت حق را در دل ها بپروراند و آدميان را با محبت تربيت کند، محبت را ترويج کند که کار انبياء هم همين است: ما براي وصل کردن آمديم اما مؤمن در «زندگي» خويش، ميان تضاد حب و بغض (تولي - تبري) ايمان به الله، کفر به طاغوت که صراط مستقيم است، راه مي رود، سلوک مي کند و منش و شخصيت خود را يقين مي بخشد. بنابراين، اين دو روايت ـ روايت اول از دين سخن مي گويد و دوم از ايمان ـ در طول هم هستند و نه در عرض هم و تعارضي با هم ندارند. در باره مدارا با مردم پيامبر(ص) فرمود: «مداراة الناس نصف الايمان و الرفق نصف العيش(27) مدارا کردن با مردم نصف ايمان است و رفق و محبت نصف زندگي است.»؛ باز فرمود: «رأس العقل بعد الايمان بالله مداراة الناس و في غير ترک حقٍّ.(28) اساس عقل پس از ايمان به خدا مدارا کردن با مردم است مدارايي به جز در وانهادن حق.» بنابر اين اگر در اسلام رفق و مدارا مطرح است خاستگاه آن عقل و ايمان و انسانيت انسان است. رفق جزء ايمان است و محبت، ماهيت دين است نه ابزاري براي فروختن کالا و خودنمايي تزويري براي مردم که کالاي بيشتري بفروشد که در ليبراليسم غربي مطرح است. دقيقاً اين نکته اي است که در عمق و ژرفاي واژه انسان تضمين شده است. فيلسوف اخلاقي ابن مسکويه رازي در «تهذيب الاخلاق» بياني دارد که بسيار آموزنده و با ارزش است: «سبب اين که انسان محبت دارد از آن جهت است که انسان موجودي است اُنس دار و به زودي انس مي گيرد از راه محبت نه وحشي است و نه گريزان از اين جهت است که واژه انسان از انس مشتق است و نه از ريشه نسيان که آن غلط است. بايد اين انسيت را در انسان تحکيم بخشيم زيرا ريشه محبت ها همان انس گرفتن است که در ذات انسان است و يقيناً محبت الهي را اين انس و محبت و رفق و مدارا را استحکام مي بخشد و شريعت است که اين انس و مدارا را تربيت مي کند.(29) علامه اقبال لاهوري از نوانديشان ديني معاصر که انديشه هاي نوگرايانه ديني اش تاثير ژرفي در تحول جامعه قرن اخير در دو کشور پاکستان و ايران داشته است (30) در تعريف هويت، فرديت و منش انسان مسلمان معتقد است، عشق و محبت يعني رفق و مدارا با همنوعان و مسلمانان و عشق، کيمياي تحول ساز شخصيت انسان مسلمان است. او مي گويد: نقطه نوري که نام او خودي است اگر ليبراليسم، آزادي و تولرانس را بها مي داد فقط و فقط و در زمينه اومانيستي و منافع فردي بود؛ اما آزادي و رفق و مدارا همراه با عشق معنوي، وجود آدمي را جلا داده، هستي اش را تحول مي بخشد و منش انسان را ارتقا مي دهد.
|