|
درس گفتاري از دکتر هادي خانيکي جامعه به کدام سو مي رود؟!
گفتار زير توسط آقاي دکتر هادي خانيکي در جمع روحانيون،پژوهشگران و برخي فعالان اجتماعي در محل دفتر مجمع محققين و مدرسين حوزه علميه قم ايراد شده که به خوانندگان صفير حيات تقديم مي گردد : بسم الله الرحمن الرحيم ما وقتي به پيشينه تاريخي ايران توجه کنيم همين وضعيت را مشاهده مي کنيم. هر کدام از ما وقتي صحبت مي کنيم که آيا توسعه پيدا کرده ايم يا نه؟ آيا در يک کار سياسي مشارکت کرده ايم يا نه؟ آيا کنش ما اخلاقي است يا نيست؟ بلافاصله به ويژگي هاي ايرانيان پيش و بعد از اسلام در طول تاريخ منتقل مي شويم. مثلا ما ايراني ها فردگرا يا جمع گرا هستيم، زودباور هستيم، احساسي هستيم، عميق هستيم و ... که توجه به هر کدام از اين موارد، يعني مطالعه کردن جامعه ايران در سطح فرهنگي يا در سطح اجتماعي. نکته قابل توجه اينکه شايد بتوان گفت ما خيلي هم عالمانه نسبت به گذشته و آينده خودمان نظر نمي دهيم. وقتي مي خواهيم وضعيت جامعه ايران، وضعيت جوانان و دينداري آنان، وضعيت حوزه دينداري و دين باوري، اميد به آينده، اعتماد به نفس و اعتماد به جامعه و حکومت و ... را بررسي کنيم، نظريات ما معمولاً مبتني بر تحقيقات علمي نيست بلکه مبتني بر برداشت هاي خيلي ساده و عاميانه است. وقتي کسي از ايران به سفري مثلا ترکيه يا عربستان مي رود، خيلي راحت قضاوت مي کند که عرب ها و ترک ها اين طور هستند و ايرانيان آن گونه. خوب اين زودباوري و زودداوري ما کمتر مبتني بر تحقيقات و نظريه هاي علمي است. بحث اين است که اگر مي خواهيم جامعه ايراني را مثلا از نظر توسعه سياسي به صورت علمي بشناسيم بايد ببينيم که اينها محصول چه تغييراتي است و در اين راستا به برشمردن مؤلفه ها يا متغيرهاي عمده فرهنگي در سطح اجتماع بپردازيم. در ابتدا از وضعيت امروز خود شروع مي کنيم. مورد دوم تحقيقي است که چند سال پيش در شهر قم توسط آقاي دکتر نيک پي و آقاي دکتر خسرو خاور در گفتگو با جوانان تحت عنوان « بيست ساله ها در شهر آيت الله ها» انجام گرفت. حاصل آن تحقيق اين بود: بر خلاف تصور ما که مي گوييم جوان ها دين گريز شده اند يا از طرف ديگر خيلي دين دار هستند، گفته بودند نوع و سبک دينداري جوان ها متفاوت شده است. يعني بسياري از مسائلي که در دين-داري نسل ما مشخص بود مثلا اگر کسي تقليد و مرجعيت را قبول داشت، چه کارهايي مي کرد و چه کارهايي را نمي کرد و متقابلاً اگر قبول نداشت خود را مقيد به افعال و تکاليف نمي دانست؛ نتيجه تحقيق آنها اين بود که در عين قبول داشتن تقليد ولي عناصر متعارض با آن تقليد در رفتار و سبک زندگي جوانان هم وجود دارد. به عنوان مثال از يک مرجع خيلي سرشناس در پايبندي سنتي به مباني ديني تقليد مي کنند ولي از طرف ديگر موسيقي پاپ هم گوش مي دهند. اگرچه اين دو با هم در تعارض هستند ولي آنها اين تعارض را در درون خود حل کرده اند. اين تغييرات اصيلي است که در سطح دوم بايد به آن پرداخت. مثال ديگري بزنم، نسل من يا دوستان هم سن و سال من يادشان مي آيد که در دوران ما چيزي به نام جشن تولد گرفتن خيلي جايي نداشت؛ جشن تولد بيشتر براي بچه ها يا خانواده هاي مرفه بود. ولي امروزه در اکثر خانواده ها مي بينيد حتي براي پيرزن ها و پيرمردها جشن تولد گرفته مي شود. اين دامنه تغيير در اين سي - چهل سال چگونه رخ داده است؟ آيا فقط عامل تغيير سياسي است؟ يا عوامل فرهنگي و اجتماعي هم در آن نقش داشته است؟ ساده ترين کار اين است که اين پديده هاي اجتماعي و فرهنگي را سياسي تحقيق کنيم ولي سخت ترين و عميق ترين کار اين است که ريشه هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي پديده هاي سياسي را مورد بررسي قرار دهيم. وقتي نوع زندگي ما عوض شد امکان ندارد بر نوع تفکر ما هم اثر نگذارد. مگر مي شود روستايي به شهر بيايد و تفکرش تغيير نکند. در اين سطح يک تحقيقي توسط مؤسسه آيندگان انجام گرفته به نام «آينده پژوهي ايران 1394» که از صاحب نظران پرسش هايي مطرح کرده اند. در اين تحقيق متغيرهاي مهم در جامعه ايران 1394 مورد پرسش قرار گرفته شده است؟ چه چيزهايي بيشتر اثرگذار خواهد بود؟ در نهايت 169 متغير تأثيرگذار را رديف کرده و به آنها نمره داده اند. جالب اينکه مهم ترين عوامل تأثيرگذار در تغييرات ايران را عوامل اجتماعي معرفي کرده اند. در اين تحقيق همه اين 169 متغير را در ده گروه به تناسب مسائلي که داريم طبقه بندي کرده اند. مسائلي از قبيل زياد شدن سرطان، مسأله خشکسالي، مذاکرات هسته اي، پايين آمدن قيمت نفت، سرخوردگي جوانان و ... در ميان اين متغيرها وجود دارد که مسائل اجتماعي با نوزده درصد، مسائل اقتصادي با هفده درصد، مسائل بين المللي با دوازده درصد، مسائل سياسي با يازده درصد و مسائل زيست محيطي با ده درصد در اين رتبه بندي قرار گرفته اند. بنابراين بر اساس اين تحقيق ديگر مسائل آب را نمي توان گفت که کارشناسان وزارت نيرو و جهاد کشاورزي حل کنند بلکه مسأله آب مسأله اي است که منازعات قومي در آن شکل مي گيرد. هر کدام از اين مسائل پيامدهاي ديگري همراه خواهد داشت. نکته ديگر اينکه هر کدام مسائل در کنار ديگري قرار مي گيرد و تأثيرگذاري مضاعف پيدا مي کند. مثلاً در فضاي سياسي و اجتماعي ايران همه نگاه ها به پرونده هسته اي دوخته شده است و مردم گمان مي کنند اگر توافق حاصل شود همه مشکلات حل مي شود. يعني يک مسأله دارد اثرات ديگري هم پيدا مي کند. به همين دليل تا مذاکرات نوسان پيدا مي کند، نرخ دلار هم بالا و پايين مي رود. يک: سرنوشت پرونده هسته اي ايران با 90.6 درصد؛ اگر دقت کنيد توجه جامعه به مسأله سلامت در ايران دارد مسأله جديدي مي شود چه عدم سلامت و چه سلامت و اينکه چه کاري بايد انجام دهد تا سلامتي او تأمين شود و چگونه جلوي عدم سلامتي را بگيرد. در مرحله بعد همه اين مسائل را در چهارسطح طبقه بندي کردند: سطح اول؛ مسائلي که اثرگذاري و تأثيرپذيري بالايي دارند که بيشتر در حوزه مسائل سياسي است ولي مسائل اجتماعي و فرهنگي تاثيرات بنيادين دارند و زود مشاهده نمي شود مانند تأثير مشارکت زنان، جوان شدن جمعيت، شهري شدن جامعه و... ولي چيزي که تأثيرگذاري آن خيلي زود مشاهده مي شود مسائل سياسي است. در مسائل سياسي سه بحث مهم است: يک؛ انتخابات مجلس، دوم؛ منازعات سياسي که درون حکومت وجود دارد (گرايش هاي اصلاح طلبانه و اصول گرايانه)، سوم؛ سرمايه اجتماعي. سرمايه اجتماعي بحث جديدي است که در علوم اجتماعي و اقتصاد مطرح مي شود. در گذشته ما فقط يک سرمايه داشتيم؛ سرمايه مادي يا سرمايه طبيعي مانند معدن و منابع طبيعي و نفت. سطح دومي از سرمايه را نيز تحت عنوان سرمايه انساني تعريف کرده اند. سرمايه انساني يعني اينکه چقدر تخصص و دانش و مديريت داريم. شما جزيره اي را در نظر بگيريد که خيلي آباد است و زمين مستعدي دارد ولي آنجا هيچ کس نيست. آنجا سرمايه مادي است ولي سرمايه انساني نيست. اگر کارگر و مهندس و... آنجا رفت، مي گوييم داراي سرمايه انساني شد. اما امروزه از يک سرمايه جديد سخن گفته مي شود تحت عنوان سرمايه اجتماعي. مي گويند خيلي خوب! اين مهندس ها و کارگرها آنجا رفتند ولي انگيزه کار دارند؟ آيا با عشق کار مي کنند؟ اگر با عشق کار مي کنند و اعتماد دارند در اينجا مي گوييم سرمايه اجتماعي دارند. اگر جامعه به آينده اميدوار باشد، مي گوييم سرمايه اجتماعي دارد. ولي اگر اميد ندارد مي گوييم سرمايه اجتماعي اش پايين است. مشکلي که امروزه در دانشگاه ها و بين جوان ها داريم همين پايين بودن سطح اعتماد و اميد اجتماعي است. در گذشته سه گروه دانشجو مي شناختم ولي امروزه گروه چهارمي آمده که اينها را نمي شناسم. آن سه گروهي که وجود داشتند: بعضي خيلي سؤال مي کنند و معلوم مي شود که اهل فکر بودند. گروه دوم درس خوان بودند؛ وقتي استاد درس مي داد گوش مي کردند و مي نوشتند. گروهي هم بودند که فقط گوش مي کردند ولي واقعاً در کلاس بودند. اما يک گروهي آمده اند که نه گوش مي کنند، نه سؤال مي کنند و نه مي نويسند؛ دو ساعت مي نشيند و تلاش مي کند هيچ چيزي وارد ذهنش نشود. ـ اين خيلي هنر است!ـ دليل اين چيست؟ دليلش اين است که نمي داند اصلاً براي چه آمده است. يا اينکه آمده است فقط مدرک بگيرد نه اينکه چيزي ياد بگيرد. به همين دليل است که شما با انبوه تحصيل کردگان بيکار در ايران مواجه هستيد. يک زمان گفتند ديپلمه بيکار، بعد گفتند ليسانسيه بيکار، در آينده نه چندان دور خواهند گفت دکتراي بيکار. اين وضعيت پايين بودن سرمايه اجتماعي را نشان مي دهد. بنابراين مهم ترين مسائل تأثيرگذار و تاثيرپذير که بايد براي آن راه حل پيدا کنيم يک؛ انتخابات مجلس، دو؛ منازعات سياسي گروه ها و سه؛ سرمايه اجتماعي پايين است. سطح دوم؛ مسائلي است که اثرگذاري آن بالاست ولي اثرپذيري اش از داخل پايين است. در اين سطح، اولين مساله؛ پرونده هسته اي، دوم؛ قيمت جهاني نفت و سوم؛ داعش است. گزارشي که اخيراً سيا منتشر کرد اين بود که نود کشور جهان تحت تأثير جريان داعش قرار گرفته اند. سطح ساده پديده داعش همين است که مي بينيد؛ مي کشند، آتش مي زنند، سر مي برند و ... ولي سطح عميق تر اين است که چه مسأله فرهنگي و فکري وجود دارد که جوان هايي را از اروپا جذب مي کند. اغلب اينها تحصيل کرده و دانشگاهي هستند ولي بر اساس تحجر و مادون تحجر عمل مي کنند. سطح سوم؛ از مسائل پيشرو، مسائلي است که اثرگذاري شان پايين است، زود اثر نمي گذارند ولي اثرپذيري شان بالاست؛ يعني تحت تأثير عوامل ديگري تشديد مي شوند که به شش مسأله مي توان اشاره کرد: يک؛ يأس و سرخوردگي جوانان، دوم؛ باور افکار عمومي به توانايي دولت در حل مسأئل (مثلا اينکه آيا دولت مي تواند مسأله بيکاري را حل بکند يا نه؟)،سوم؛ پياده سازي اقتصاد مقاومتي، چهارم؛ نارضايتي از وضع زندگي، (اين ويژگي جامعه ماست به اين دليل که سطح توقعات بالا ولي امکانات پايين است)، پنجم؛ باور مردم به سخنان مسئولان، ششم؛ چالش هاي قومي و محلي (منازعات هويتي، شيعه، سني، کرد، ترک و فارس و...). سطح چهارم؛ مسائلي است که هم اثرگذاري شان پايين است و هم اثرپذيري شان. يعني هم آرام تأثير مي پذيرند و هم آرام تأثير مي گذارند که دو مورد اينجا مهم است: اين مباحث آينده نگري است. آينده نگري يعني برآورد کردن و تحليل مسير کردن است که به کجا مي رويم. آينده نگري را سعدي در داستان معروف لقمان حکيم مطرح مي کند. شخصي از لقمان مي پرسد تا شهر چقدر مانده است ولي لقمان جواب نمي دهد؛ تا راه مي رود مي گويد اين قدر مانده است چون مي خواهد ببينيد که او چگونه راه مي رود. بحث آينده نگري هم دقيقاً به همين مسأله برمي گردد. بر اساس آن چيزي که الآن در جامعه ما مي گذرد مي توان پيش بيني کرد که جامعه به کدام سو مي رود. اگر کمي عميق تر بررسي کنيم باز تغييراتي که در خود ايران انجام گرفته است، متأثر از تغييرات جهاني هم است. ببينيم در اين چند دهه اخير چه عواملي باعث تغيير در ايران بوده است. براي بررسي عوامل تغيير اگر بخواهيم اندازه گيري دقيقي داشته باشيم دو طرح تحقيقاتي يکسان در سطح ملي انجام گرفته است.يکي درسال 1354 و ديگري در 1383. در اين دو تحقيق با معيارهايي به اندازه گيري نگرش هاي ايرانيان در شهرهاي بزرگ پرداخته اند که نشان داد بزرگترين عامل تغيير در سطح خانواده اتفاق افتاده است، به اين صورت که در خانواده در سال 1354 بيشترين تصميم ها در حدود 72 درصد تصميم ها با نظر مرد يعني پدر خانواده گرفته مي شده است ولي به 42 درصد در سال 1383 رسيده است يعني سي سال بعد از آن حدود سي و دو درصد از نقش مرد کم شده است و بر نقش زنان و بچه ها در خانه اضافه شده است. اين چه معنايي مي دهد؟ يعني خانواده تا حدود زيادي دموکراتيزه شده است و با هم تصميم مي گيرند. مثلا اگر بچه اي کنکور دارد، چقدر خانواده ملاحظه کنکور او را مي کند؛ سفرش را لغو مي کند، رفت و آمدهايش را کم مي کند؛ ولي وقتي ما درس مي خوانديم چه کسي به خاطر کنکوري بودن ما رعايت مي کرد؟! اين تغييري که در نهاد خانواده رخ داده است تأثير خودش را بر نهادهاي ديگر مانند مدرسه، اداره، کار و حکومت و ... مي گذارد. اين تغييري است که در بنيادهاي جامعه رخ داده است. نکته مهم اينکه اگرچه نهاد خانواده در درون خودش دموکراتيزه شده ولي بر اساس مطالعات خودم بايد بگويم مهم ترين مسأله فرهنگي کشور همين مسأله غيرگفتگويي بودن يا ناتوان بودن در گفتگو است. فرق ندارد پدر و مادر و فرزند، معلم و شاگرد، رئيس و مرئوس، حکومت و شهروندها و... نمي توانند با هم حرف بزنند. به همين دليل هم در مباني گفتگو و هم در مهارت هاي گفتگو بحث داريم. بر اساس بسياري از تحقيقاتي که در سطح خرد انجام گرفته است، اغلب طلاق هايي که در ايران انجام مي گيرد به دليل همين اختلال هاي گفتگويي بين زن و مرد است؛ نه اينکه حرف نمي زنند، خيلي هم حرف مي زنند ولي حرف همديگر را نمي فهمند. بسياري از ما در سمينارها شرکت کرده ايم؛ هر کسي با سرعت حرفش را مي زند و دوباره مي نشينند؛ جمع بندي کنار همديگر مي کنند ولي امکان گفتگويي وجود ندارد. مکانهاي گفتگو هم وجود ندارد. در ساختار گذشته ما، خيلي مکان هاي گفتگو وجود داشت اما اين مکان ها کم رنگ شده اند. در هيئت ها، قهوه خانه ها، گذرها و ... با همديگر گفتگو مي کردند ولي امروزه در آپارتمان ها و برج ها کسي از همسايه خود خبر ندارد. مهارت هاي گفتگو هم کم رنگ شده است. اگرچه چنين ضعفي در جامعه ما وجود دارد ولي من خوشبين هستم زيرا گفتگويي شدن خانواده و به اصطلاح ايجاد خانواده مدني و گفتگويي به ايجاد جامعه گفتگويي کمک خواهد کرد. البته اين تغييرات، تغييرات دراز مدتي است که بعد از سال ها مي توان نتايج آن را ديد. بحث ديگر در همين حوزه ارتباطات، وضعيت جامعه در حال عبور از وضعيت سنتي به وضعيت مدرن است که به آن جامعه در حال گذار مي گويند. جامعه سنتي، جامعه اي است که سنت ها و عرف و مناسباتي سنتي در درون جامعه وجود دارد که البته آنها راهگشا هم هستند. از ويژگي هاي جامعه مدرن هم به عقلانيت و قانون اشاره کرد. جامعه در حال گذار جامعه اي است که از وضعيت سنتي خودش خارج مي شود ولي هنوز به وضعيت مدرن نرسيده است. در اين جامعه وضعيتي نابهنجاري مي بينيد مثلا وقتي يک سخنراني انجام مي گيرد يک عده کف مي زنند، يک عده صلوات مي فرستند، يک عده نه صلوات مي فرستند و نه کف مي زنند و يک عده هم صلوات مي فرستند و هم کف مي زنند. اين جامعه، جامعه اي است که دچار نوعي نابهنجاري شده است که نمي دانند در کجا قرار دارد. کسي به اسم «لرنر» قبل از انقلاب شش کشور در خاورميانه را مورد مطالعه قرار داده است. ترکيه، ايران، اردن، مصر، سوريه و لبنان. اين جوامع چگونه مدرن مي شوند؟ چه نوسازي سياسي، فرهنگي، اجتماعي رخ مي دهد؟ و ... و درنهايت طبقه بندي کرده و گفته است چهار عامل باعث مي شود تغيير در يک جامعه رخ بدهد. عامل اول رشد شهرنشيني است و جامعه اي که بيش از 25 درصدش در شهرهاي بالاي پنجاه هزار نفر ساکن بشوند اين جامعه، به سرعت به سمت مدرن شدن پيش مي رود. جامعه ايران قبل از انقلاب جامعه اي با اکثريت روستايي است ولي امروز نزديک به هفتاد درصد جامعه شهري است يعني ظرف سي و پنج سال از يک جامعه روستايي به يک جامعه شهري تبديل شده ايم. پس عامل اول تحرک، نوسازي و تغييرات و تحولات اجتماعي و فرهنگي در جامعه ما رخ داده است. عامل دوم را مي گويد وقتي شهرنشيني بالا رفت ميزان سواد بالا مي رود. امروزه در کشور پنچ ميليون دانشجو داريم و تقريبا در هر خانواده يک دانشجو وجود دارد. وقتي که سطح سواد جامعه بالا رفت عامل سوم مهم مي شود؛ عامل سوم استفاده از رسانه ها اعم از راديو، تلوزيون و در حال حاضر شبکه هاي مجازي، تلفن هوشمند و ... است. بر طبق يک آمار، استفاده از تلفن هوشمند از سال 91 تا حال 9 برابر شده است. تلفن هوشمند يعني هر چيزي در دنيا محو مي شود. عامل چهارم تغيير را بالارفتن سطح مشارکت سياسي، اقتصادي و اجتماعي مي داند. يعني اينکه افراد نسبت به سرنوشتشان حساس باشند. پيدا کردن کار، شرکت در انتخابات و... . اين مسأله مهمي است که انواع مشارکت چگونه است و بازخوردش هم بحث مستقلي را مي طلبد. «لرنر» مي گويد اينها عامل تغيير است. اين عامل تغيير چه کار مي کند؟ عامل تغيير در جامعه نيازهاي جديدي وجود مي آورد. حال اگر امکان برآوردن اين نيازهاي جديد وجود داشته باشد يا اينکه جامعه بداند چطور به اين نيازها برسد، نوسازي در آن جامعه با حرکتي آرام و متوازن پيش مي رود ولي اگر سطح نيازها و توقعات که بالا مي رود امکان برآورده شدنش وجود نداشته باشد، ميزان توقعات فزاينده به انقلاب سرخوردگي هاي فزاينده منجر مي شود و جامعه گرفتار آسيب هاي شديد مي شود و اختلالات در جامعه به وجود مي آورد. خوب راه حل در اينجا چه چيزي است؟ راهبردي که در اينجا وجود دارد اين است که نخبگان، سياستمداران و کارگزاران جامعه را هر چه بيشتر توانمند کنند و نهادهاي مدني در آن قوي تر شود يا گفتگو در آن امکان پذيرتر شود، ديوارهاي نفرت و فاصله کوتاه تر بشود و به جامعه ياد دهند چگونه به نيازهاي خود دست پيدا کنند. امروزه تحقيقات نشان مي دهد جامعه ايران با سه راهبرد روبرو است. يک نظر؛ طرفدار نوگرايي راديکاليستي و افراطي و در پي تغيير تند اوضاع سياسي و اجتماعي است. اين يک نظر حداقلي است و اکثريت جامعه ايران چنين چيزي را نمي خواهند. نظر ديگر؛ اين است که جامعه بايد خودش را متناسب با امکانات و وضعيت هايي که وجود دارد هماهنگ کند. به عبارت ديگر با توجه به امکانات موجود، براي شغل، کار، سياست، فرهنگ، علم و ... را سياستگزاري کند. اين يعني يک حرکت محافظه کارانه و به اصطلاح خواستار تحول نبودن. اين نظرهم در حداقل است. نظر سوم؛ که بدنه کلي جامعه ايران در همين انتخابات اخير سال 1392 آن را تاييد کرد، خواستار نوعي اصلاح وضع موجود نه به دنبال به هم ريختن وضع موجود است. به عبارت ديگر جامعه از اين نظر به سمت نوعي عقلانيت و تأمل و بازانديشي کشيده شده است. اين جامعه، جامعه قديم نيست. در اين جامعه جوانان، زنان، تحصيل کرده ها و... خواسته هاي متفاوتي دارند. بايد اين خواسته ها را ديد و به رسميت شناخت و متناسب با آن نوعي بازسازي و اصلاح انجام داد. اين همان چيزي است که در وجه ديني و فقهي، از آن تحت عنوان شرايط زمان و مکان در انديشه امام و تحت عنوان مقتضيات زمان و مکان در انديشه شهيد مطهري نام برده مي شود. بنابراين بايد ببينيم صورت مسأله چيست؟ جامعه ما در چه وضعيتي است؟ چه فرصت هايي دارد؟ چه تهديدهايي دارد؟ چطور مي شود تهديدها را به فرصت تبديل کرد؟ و متناسب با واقعيت هاي جديد چگونه انعطاف نشان داد که تغيير درستي باشد. پرسش: با وجود سرايت آسيب هاي امروز در جامعه ايران از شهر هاي بزرگ به ديگر جاها، آيا ما با فروپاشي اجتماعي مواجه هستيم؟ نکته اول اينکه بر اساس مشاهدات و جمع بندي خودم، آسيب هاي اجتماعي جامعه ايران بسيار زياد است که از جمله همين آسيب ها بالارفتن نرخ طلاق است و حتي نرخ طلاق در بعضي از شهرهاي مذهبي از جمله مشهد با تهران تفاوتي نمي کند. نکته دوم معمولاً آسيب ها همديگر بازتوليد مي کنند. شما طلاق را فقط محصول يک اختلال عاطفي نگيريد بلکه در آن عوامل اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي هم دخيل است. ولي از طرف ديگر من نسبت به بنيان هاي اصلي جامعه ايراني نگران نيستم به دليل اينکه در يک ارزيابي کلي نسبت به مسائل ايران، خيلي از چيزها رشد کرده که يکي از اين موارد، رشد خانواده مدني در ايران است که مي تواند عاملي براي کاهش طلاق باشد. البته بسياري از اين مسائل تحت تأثير عوامل خاصي تشديد مي شود ولي بعد از مدتي پايين مي آيد. اينکه آسيب هاي تهران قابل سرايت به شهرهاي بزرگ ديگر است، به نظر مي رسد که حتماً هست. گاهي شهري بعد از دويست سيصد سال شهر بزرگي مي شود ولي گاهي خيلي زود بزرگ مي شود. امروزه سومين شهر بزرگ ايران کرج است که به لحاظ جمعيتي از اصفهان، شيراز و تبريز جلو افتاده است. ببينيد وقتي کرج در مدت کوتاهي به شهر سوم ايران تبديل و به تهران وصل مي شود، طبيعتاً بسياري از مشکلات تهران به کرج سرايت مي کند. ولي خيلي موافق نيستم که به رغم تعدد و تراکم آسيب هاي اجتماعي، فکر کنيم جامعه ايران در معرض نابودي است. بيش از هزار سال پيش هم فردوسي نگران بود: دريغ است که ايران ويران شود ولي بعد مغول هم آمد و ايران نابود نشد. در نتيجه معلوم مي شود چيزهايي براي مقاومت در جامعه ما وجود دارد که از نابودي آن جلوگيري مي کند. البته اين مسأله تعدد و تراکم آسيب هاي اجتماعي را بايد جدي گرفت. تراکم و تعدد آسيب هاي اجتماعي يعني اينکه ما با آسيب هاي نوپديد مواجه هستيم. چه زماني ما با خودکشي استاد دانشگاه مواجه بوديم؟ آن هم استاد مذهبي که سابقه جبهه و جنگ هم دارد. همين پديده پورشه سواري و ترکيب پورشه سوارها در نظر بگيريد. گزارشي را نيويورک تايمز داده که قيمت پورشه در ايران چهار برابر امريکاست. اين پديده را جز در يک فضاي آسيبي نمي توان مورد تحليل قرار داد. پرسش: فکر نمي کنيد شبکه هاي اجتماعي و مجازي جايگزين شبکه هاي غير مجازي و حقيقي شده است؟ بحث من اين بود که تحت تأثير عوامل ارتباطي چه تغييري در ايران رخ داده است. مثلا وقتي تلفن هوشمند زياد مي شود ورود شما به شبکه هاي اجتماعي تسهيل شده و زنان ما هم وارد اين شبکه ها مي شوند. اينها همه عامل تغيير است. مسأله اي هم که شما اشاره کرديد مسأله درستي است. من به دوستان دانشجو گفتم که يک ضعف مهمي در جامعه ما وجود دارد و آن ضعف تجربه يا تحمل تاريخي است. اينکه در واقع انباشت تاريخي اينجا وجود ندارد. به تعبير آقاي دکتر «کاتوزيان» ما گرفتار جامعه کوتاه مدت هستيم. اشکال اين جامعه کوتاه مدت اين است که تجربه ها منتقل نمي شود. مسائل مثل يک آونگ از نقطه اي که شروع مي شود به همان نقطه قبلي بر مي گردد. نکته بسيار مهم داشتن نگاه اجتماعي است. در بسياري از جوامع توسعه يافته اول جامعه در کار اجتماعي توانا مي شود، شبکه هاي اجتماعي فعال مي شوند و بعد از دل اين کارهاي اجتماعي تفکر بيرون مي آيد؛ نهادهاي فرهنگي ايجاد مي شود و بعد از آن به سياست وارد مي شود. مثلا اخوان المسلمين اول کارهاي خيريه انجام مي داد، بعد که تفکرش شکل گرفت، وارد سياست شد. ولي ما وقتي به کار اجتماعي مي پردازيم که در سياست شکست خورديم. پرسش: مهم ترين دغدغه پس از افت تحصيلي و پژوهش در ميان دانشجويان را چه چيزي ارزيابي مي کنيد؟ آن چيزي که ما در دانشگاه الآن مي بينيم عدم وجود دغدغه در جوانهاست. يعني اصلاً دغدغه هاي سياسي و اجتماعي ندارند که مي توان به عنوان يک بحران از آن نام برد. يکي از دغدغه هاي آکادميک خودم مساله جامعه نظاره گر است. ( من کلمه بحران را خيلي ساده به کار نمي برم چون آسيب ها تحت شرايطي ممکن است به بحران تبديل شوند و ممکن هم هست بعد حل بشوند.) آسيبي که وجود دارد اين است که ما با جامعه نظاره گر مواجه هستيم. با دانشجوي نظاره گر هم مواجه هستيم نه با جامعه و دانشگاه کنشگر. يعني اکثريت، اکثريتي تماشاچي است. مثلا در پياده رو دارد مي رود، يک تصادفي مي شود؛ ببينيد چند نفر به فکر اين هستند که اين فرد را به بيمارستان برسانند و چقدر به دنبال اين هستند که با موبايل عکس بگيرند و مثلا در اينستاگرام بگذارند. جامعه تماشاچي يا جامعه نظاره گر حاصل مجموعه اي از عوامل است. عوامل سياسي، تحولات فناوري، عوامل اجتماعي و ... در آن مؤثر است. هزينه تماشا کردن خيلي کم است ولي هزينه مشارکت کردن بالاست. همان مثالي که زدم، طرف تصادف کرده شما ببريدش بيمارستان. اولين اتفاقي که مي افتد اين است که بازداشت مي شويد. حکم صادر مي شود. خانواده اش با شما برخورد مي کند. ده ها مشکل حقوقي و اجتماعي و سياسي پيش مي آيد. در امور سياسي هم همين طور است. راه حلش اين است که جامعه از طريق نهادهاي مدني توانمند بشود.
|