Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: فقر تربیتی

فقر تربیتی

فقر تربیتی
محمدهادي فلاح
(دانش آموخته حوزه
و پژوهشگر ديني)

اشاره:
جامعة ديني و شيعي ما از لحاظ منابع، غنيترين و جامعترين جوامع ديني و مذهبي است و ازحيث تظاهرات و تبليغات به داشتن اين منابع، شهرة آفاقيم و از جنبة تفاخر و مباهات به داشتن چنين منابعي به اضافة ادعاي داشتن فرهنگ كهن و ريشهدار ايراني، شلوغکارترين جوامع به شمار ميآييم و گاه با فيس و افاده، در شگردي شگفت و شگرف، با تردستي خاص، خود را عليرغم ايستايي در حد و سطح ظاهر، در نظر و خيال همه، عقيدهمند واقعي نشان ميدهيم!

متأسفانه اين تظاهرات با منابع غني و كهن و حقيقت موجود در جامعة ما، چندان تناسبي ندارد؛ يعني: بين اخلاق و ادب ما در حوزة سلوك فردي، خانوادگي، اجتماعي با اين منابع غنيِ تربيتي و ادعاهاي ما، رابطة درخوري يافت نمي شود! بيشتر رفتار و روش و منش و كنش و واكنش ما متأثر، سر در آبشخور ديگري دارد!

من از مفصل اين نكته، مجملي گفتم

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل(1)

حقيقتاً جلوههاي مادي و منافع ناماناي فردي و گروهي، چشم عقل بيشتر ماها را قاپيده و نگاه و جهانبيني الهي ما را ديگرگون ساخته است! و خودساختهها و خودبافتههاي وهمي و خياليِ بيپايه و اساس ما را جاي آموزههاي ناب و اصيل ديني و مذهبي، به غصب نشانده است! تازه، افزون بر منابع غني ديني و مذهبي، از شرايط و امكاناتي كه انقلاب اسلامي عزيز براي ما پديد آورده است، بدون خردهگيري مي نويسم: راست و درست استفاده نكرده ايم و سوگمندانه از حيث اعتنا به حقايق و آموزههاي ديني و عمل به آن، در همة طبقات و ردههاي اجتماعي، دور از انتظار، غير متناسب، فقيرتر شدهايم! كافي است در خصوص عدم ورود نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در كميسيون فرهنگي مجلس دهم، به عنوان نمونه، فقط به عنوان نمونه، تأمل شود. «رنگ رخساره خبر ميدهد از سرِّ ضمير.»(2)

ما در اين مختصر، بيشتر خيرخواهانه بر آنيم تا به برخي از علل و عوامل و آسيبهاي شوم اين پديدة ناميمون، در حد بضاعت، كوتاه اشاره كنيم و پاي عناوين ذيل، آگاهانه هشداري داده باشيم.

1. مفهومشناسي؛ 2. حقيقت؛ 3. علل و عوامل؛
4. آسيبها؛ 5. وظيفه؛ 6. يادسپاري؛
7. حرف آخر.

1. مفهومشناسي:

اول:

مقصود ما از تربيت در اين مختصر، صرف نظر از تلقيهايي كه از مفهوم «تربيت» شده است، پرورش، رشد و تعالي فكري، شخصيتي و عملي انسان در حوزة اخلاق و ادب است. در نتيجه عنوان «فقر تربيتي»، هم شامل «فقر اخلاقي» است و هم «فقر ادبي»؛ يعني: هم فقر فكري و شخصيتي و عملي در حوزة اخلاق مقصود ماست و هم فقر فكري و شخصيتي و عملي در حوزة ادب.

همچنين منظور ما از «فقر تربيتي» بيشتر فقر در حوزة «تربيت ديني» است، و آن هم البته نه در حوزة منابع و گفتار و تبليغ بلكه در حوزة فکر، شخصيت و عمل.

بديهي است كه مقصود ما از دين، دين اسلام با گرايش شيعي است و مراد ما از «تربيت ديني»، تربيتي است كه به دين منسوب است و مطابق با محتوا و دستورات و آموزههاي مرتبط ديني، شكل گرفته باشد.

و نيز در اين نوشته، تربيت غير انسان و يا هرچه به حوزة ادب و اخلاق مربوط نيست، همچنين اگر از تعليمات دين، هيچ مدد نگرفته باشد و صرفاً به تجربه و عقل بشري، منسوب باشد، بخصوص مواردي كه در دين، گزارة نقضي دارد، مقصود ما نيست.

روشن است كه «تربيت ديني»، تربيتي است كه با جهانبيني ديني شكل گرفته باشد و رفتار و روش و منش و كنش و واكنش انسان را در روابط چهارگانه (رابطه با خداوند، جامعه، طبيعت و خود انسان،) منطبق با معيارهاي ديني و مبتني بر آموزهها و قواعد ديني، سامان داده باشد.

ما در اين مختصر همچنين فقر تربيتي را هم در حوزة فردي و هم خانوادگي و هم اجتماعي در نظر داريم.

دوم:

طبع و بافتار آفرينش انساني، با كمبود و نقص، تلائم و سازگاري ندارد، از آن رنج مي برد و در مقابل آن واكنش نشان مي دهد. چه اين نقص در حوزة ظاهري و مادي زندگي او يا چه در حوزة باطني و روحي وي پيدا شده باشد. او به محض اينكه اين نقص و كمبود را حس كند و به آن آگاهي بيابد در صدد رفع آن بر مي آيد.

مرضي، مانع شرافت توست
در پي رفع اين نقاهت باش(3)

تلاش انسان براي رفع نقص و كمبود، هرچند همسو با طبع اوست، ولي فرع بر فهم كمبود و نقص موجود است؛ يعني: اگر او نقصان و كسري خود در حوزة ماديات و معنويات را نفهمد، آن را ناسازگار با طبع خود نمي يابد، از آن رنج نمي برد و در برابر آن هيچ عكس العملي از خود نشان نخواهد داد؛ در نتيجه تلاشي هم براي رفع آن نخواهد كرد. چه بسا به عكس، در توجيه اين كمبود و نقص، آن را با طبع خود سازگار خيال كند و از آن لذّت برده، دفاع نمايد.

خلق جهان بندگان لذت نقدند
هيچ كس انديشة مآل ندارد(4)

نقص مادي، خيلي روشن، محسوس و همهفهم است. معمولاً همة مردم آن را زود مي فهمند و به سرعت در صدد رفع و تكميل آن بر مي آيند. درد گرسنگي و نياز به خواراك، پوشاك، مسكن، شأن و آبروي اجتماعي، حتي احتياجات كاذبي كه بشر طمّاع، حريصانه در حد افراط و ديوانهوار نسبت به قدرت و ثروت و رفاه و وسايل نوآمد از خود نشان داده و بياندازه موجبات آزار و اذيت ديگران شده را نيز مي توان از قبيل همين فهم نقص مادي برشمرد.

اما نقص و كمبود معنوي، همهفهم نيست. چون خيلي واضح نيست و زياد حس نميشود، و متأسفانه در ميان مردم، يكدست درست فهميده نميشود! در نتيجه براي رفع و تكميل آن يا هيچ حركتي نمي كنند، يا درست و بجا پيش نمي روند و يا به عكس با حالت قهقرا حركت مي كنند و از اين لحاظ موجبات آزار و اذيت اطرافيان را فراهم مي سازند؛ مثل نقص و كمبود در حوزة تربيت، كمبود در شخصيت، فقر در اخلاق و ادب و عدم فهم اينها.

آنكه زيان مي رسد از وي به خلق

فهم ندارد كه زيان مي كند(5)

استاد شهيد مطهري(ره) در اين خصوص مي نويسد:

«چيزى كه هست نقصها و فقرهاى مادى خيلى واضح و محسوس است، برخلاف فقرها و نقصهاى معنوى. مثلًا فقر مالى را همه كس حس مى‏كند و لهذا طبعاً تلاش مى‏كند كه با اين نوع فقر مبارزه كند و گاه اين تلاش به حد افراط مى‏رسد و به صورت حرص و طمع در مى‏آيد و منشأ خرابيها و ظلمها و حق كشى‏هايى در اجتماع مى‏گردد. و همچنين فقر شأن و حيثيت؛ هركسى زود مى‏فهمد كه چقدر در جامعه آبرو و حيثيت دارد و چقدر از اين لحاظ كسرى دارد و لهذا دائماً در فكر جبران اين كسريها برمى‏آيد. و همچنين است فقر و نقص‏هاى‏ عضوى و اندامى. ولى فقرهاى معنوى از قبيل فقر در تربيت و ادب، كمتر براى خود شخص قابل ادراك است. كسى كه فاقد ادب معاشرت و اخلاق انسانى و تربيت صحيح اجتماعى است خودش كسرى خودش را از اين لحاظ نمى‏فهمد، خصوصاً اگر اخلاق زشت وى در روحش رسوخ يافته باشد و به اصطلاح ملكه شده باشد؛ و بالاخص اگر آن طرز اخلاق در اجتماع هم معمول و شايع باشد، ديگر در اين صورت آن خُلق زشت در نظر او مستحسن و قابل دفاع است و هميشه از طرز رفتار خودش و هم مسلكانش حمايت هم مى‏كند.» (6)

2. حقيقت:
اول:

در تعاليم ديني، هدف، تكامل انسان و روش پلكاني است. به همين خاطر، جنس آموزههاي ديني در هر مرحله از نزول، دعوت، جعل و تشريع، تفاوت دارد. مثلا تعليماتي كه بعد از قبول ايمان به اهل ايمان رسيده، غير از چيزهايي است كه قبل از ايمان مطرح بوده است. به عنوان نمونه: خداوند در قرآن كريم به افرادي كه توحيد نظري يا عملي را نپذيرفته با خطاب «يا أَيُّهَا النّاس» چيزهايي را فرموده و از آنها چيزهايي را خواسته است، اما بعد از قبول توحيد نظري و عملي، با خطاب «يا أَيُّهَا الَّذين آمَنُوا» متفاوت با قبل، تعليمات تازهاي را مخصوص آنها صادر كرده است.

من همچو خار و خاكم، تو آفتاب و ابر
گلها و لالهها دهم ار تربيت كني(7)

دوم:

سادهانديشي، بيانصافي، توجيهي و فرافكني است اگر آموزههاي تربيتي (اخلاقي - ادبي) را از سنخ «قضية في واقعة» و مخصوص شرايط خاص در زمان گذشته و يا مخاطب اصلي آن را مخالفين اماميه بدانيم و خود اماميه را مبراّ و بي نياز از اين دست تعاليم، گمان كنيم. به نظر ما شأن صدور اين دست از آموزههاي تربيتي، مخصوص اماميه بوده است.

اينك سزد كه بنده به پاداش اين كرم
از روي شوق بوسه زند پاي تربيت(8)

سوم:

به عقيدة ما، شهادت يك مؤمن، به وحدانيت خداوند (در ذات، صفت، فعل و عبادت و عمل)، اعلام تفويض تربيت به دست خداي متعال است.

تربيت بر خويش مي بالد ز فيض جود تو
اي دل و دستت ز همت بحر و كان تربيت(9)

همچنين شهادت به نبوت رسول خدا(ص)، و نيز شهادت به امامت و ولايت حضرت وصي امام علي(ع) و باقي حضرات معصوم(ع)، اعلان واگذاري تربيت است.

تربيت خواهم ز فيضت چون ز فيض تربيت
آهن شمشير استعداد جوهر يافته(10)

شهادت به نبوت و امامت و ولايت، تو گويي تسليم تربيت به دست انسانهاي كامل و برتري است كه همة مراحل پرورش و رشد و تعالي را در مكتب «أَدَّبَنِي رَبِّي بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاق‏»(11) طي كرده اند.

تربيت هر مستعدي را ز درگاه تو باد
دين و دانش را مبادا جز به اين در افتقار(12)

عاليجنابان عصمت و طهارت كه معرفتگرا و از مسير محبت خداي متعال به درستي به كمالِ «خُلُقٍ عَظِيم»(13) رسيدهاند.

به وصلم تربيت فرما كه دايم
ميان درد و هجران سوگوارم(14)

بر همين اساس، همواره قابليت واسطهشدن بين خالق و خلق و راهبري خلايق را بينظير دارا هستند.

هلاك تربيت مجلسي شوم كه در او
خزان اگر بنشيند بهار برخيزد(15)

بر همين اساس، بي اعتنايي به دستورهاي تربيتي خداوند و حضرات معصوم(ع)، نوعي تخلف از قراري است كه با شهادت، بسته شده بود؛ زيرا مؤمن، خود را به خداوند عليم و حكيم و مربّي كامل و بلدروي ماهر ميسپارد، اما افرادي كه به مرحلة ايمان نرسيده اند در زندگي تن به چنين كاري نمي دهند. معلوم مي شود كه هنوز ايمان در دلهايشان رسوخ و نفوذ نكرده است.

چه سود نرگس سرمست را نصيحت بلبل
كه هيچ فايده نبود اگر هزار بگويد(16)

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.» (17)

(عرب‏هاىِ [صحراگردِ صحرانشين به زبان و در ظاهر‏] گفتند: [ما] ايمان آورديم. [اى رسول ما] تو [به آنها] بگو: [نگوييد ايمان آوردهايم. چون شما] ايمان نياورده‏ايد، ولي بگوييد: اسلام آوردهايم، در حالي كه هنوز ايمان در دل‏هايتان وارد نشده است؛ و اگر از خدا و رسول او فرمان ببريد، از شما چيزي از (پاداش) كارهايتان كم نخواهد گذاشت؛ [زيرا] كه خداوند بسيار آمرزنده [و] مهربان است.)

چهارم:

چنانكه در اشاره گذشت، از نظر ما جامعة شيعي ما، عليرغم داشتن منابع گرانقيمت و بي نظير ديني و مذهبي و با گذشت چند دهه از پيروزي انقلاب اسلامي، بدون اغماض و انكار با عوامل آسيبزا و كاستيها و متغيرهايي تازهاي روبه هستيم.

هر دم از اين باغ، بري ميرسد
تازهتر از تازهتري ميرسد(18)

2. علل و عوامل:

در اين قسمت، كوتاه و بدون شرح فقط به برخي از علل و عوامل «فقر تربيتي» اشاره مي كنيم:

1. افول و تغييرات عقيدتي خانواده در حوزة تربيت.
2. تقابل سنت و مدرنيته و عدم معرفت نسبت به لوازمات و آسيبهاي زمان و قرائتهاي نادرست از اين دو مقوله.
3. تغيير ملاكات و مصالح در جامعة ما. معيارها و ملاكات و مصالح در جامعة ديني ما توسط اشخاص حقيقي و حقوقي و غيره، بخصوص در برهة كنوني و در بحبوحة وسايل و وسايط نوآمد، نادرست تغيير كرده است!
4. تضاد گفتار و عمل در دستگاهها و سازمانهاي ديني، حكومتي- آموزشي؛ مانند تناقضات رسانهاي؛ به عنوان مثال: شبكة 1 در خصوص ضرورت حجاب و پيامدهاي بدحجابي، با حضور متخصصان مرد يا زن، ميز گرد دارد؛ همزمان شبكة 2 چهرة زن بدحجابي كه به نفع فلان گروه سياسي صحبت مي كند را شفاف و بدون مسئله، نشان ميدهد.! همان روز و شب، شبكة 3 زن بدحجاب ديگري را كه با صراحت صادقانه به برخي از سياستهاي داخلي نظر انتقادي جدّي دارد! شطرنجي و ... ، نمايش ميدهد!

5. فقر مربيان و فقدان مربّي حقيقي؛ يعني: ديگر به مقام تعليم، به عنوان مقام رسالتي، نگاه نمي شود. بلكه به آن مثل شغلهاي ديگر با ديد تجارت و كاسبي نگاه مي شود! عهده داران تعليم و تربيت، گرفتار پُز و مقامات كاذب و وقارهاي آلودة تصنعي و «جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه»(19) شده اند.

6. ناآگاهي نسبت به تربيت ديني و دست كم گرفتن آن.

7. قرائتهاي سطحي و نادرست از تربيت ديني.

8. بسنده كردن به آموزش ديني بدون اينكه به آن اعتقادي وجود داشته باشد.

9. ارتباط عادتگونه با دين و آموزههاي ديني.

10. فقدان تفكر برنامهريزي و روش و هندسة نظاممند در انتقال و نهادينه سازي تربيت ديني. علامه مجلسي(ره) به نقل از «دَعَوَات» راوَنْدِيِّ، روايت مي كند:

«قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ)ع( عَجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيه‏.»(20)

(امام حسن مجتبى(ع) فرمود: عجب از كسى كه دربارة خوردنيهاى خود فكر مى‏كند، اما دربارة معقول و امور فكري و معنوي خود فكري نمي كند. از چيزي كه شكمش را آزار مي دهد، پرهيز مي كند، اما چيزي كه سينه اش را به درد مي آورد در آن وارد ساخته خود را زحمت و هلاكت مي اندازد.)

11. قليل انگاري ديگران و كُرانگاري خود!

12. اختصاص تزريق و تلقين تعاليم ديني به ديگران.

13. بي توجهي به رحمت و مهرباني در آموزشهاي ديني. با اينكه خداي مهربان و پروراننده و پروردگار، به انسان آموزش داد نه خداي قهّار.

«الرَّحْمنُ‏ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ‏ * خَلَقَ‏ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ‏ الْبَيانَ.» (21) 
(خداي رحمان * قرآن را آموزش داد * انسان را آفريد * بيان را به او تعليم داد.)
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ‏ * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذي عَلَّمَ‏ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ‏ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.» (22)

(بخوان به اسم پروردگارت كه (همه چيز را) آفريد * انسان را از خون بسته خلق كرد * بخوان كه پروردگارت گراميترين است * هم او كه با قلم، تعليم داد * به انسان چيزي را كه نميدانست آموخت.)

14. بي توجهي به نيازهاي مادي و عادي و عاريتي و طبيعي مردم بخصوص جوانان.

15. اشتباهات و غلطهاي سياسي، دانسته و ندانسته، خواسته يا ناخواسته.

3. آسيبها:

به آثار فقدان و فقر اخلاق و ادب در جامعة ما با دقت نگاه كنيم. كافي است يك طبيب حاذق بدون چشمداشت ويزيت، نبض تربيت و اخلاق و ادب در جامعة شيعي ما را بگيرد. براي مثال وقتي ادب كه جايگزين ندارد و نوعپرور است و وجه مميز انسانِ انسان از انسان حيوان به شمار مي ايد، در جامعة ما چنين سرنوشتي پيدا كرده است البته كه بايد خودمان خودمان را ملامت كنيم.

گناه اگرچه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناه من است(23)

شما مي توانيد مطابق با عوامل فوق، آسيبهاي مربوطه را شمارش كنيد؛ به عنوان نمونه به يك مورد، اشاره مي كنيم:

با تغيير معيارها و ملاكات و مصالح در ذهن و نظر طبقات جامعة ما، لذات طبيعي و كمالات حقيقي ما نيز دستخوش تغيير و دگرگوني شده و متأسفانه دور از فطرت و نصوصات ديني و احكام شرعي، شكل گرفته است! ديگر كمتر مبناي عقلاني و استدلالي و ديني دارد! حتي دور از احساسات و عواطفِ غير معارض با عقل، با حقوق نمك هم سازگار نيست!

آن كس كه بر جراحت ما مي زند نمك
ميكرد كاش حق نمك را رعايتي(24)

4. وظيفه:

به عقيدة ما تلخترين فقري كه از نگاه خيليها مغفول مانده، همين «فقر تربيتي» است. تا اندازهاي كه اگر دردمندي وسط جامعة شيعي ما بنشيند و بر اين فقر كفرآلودِ فراموششده(فقر تربيت، فقر اخلاق و ادب)، مثل مادر عزيز از دست داده، گريه كند و ضجه بزند و دِق كند و بميرد سزاوار ملامت نيست.

چه ملامت كنيد خسرو را
فَاتَّقُوا الله يا اولي الألْباب(25)

«فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيرا.» (26) 
(اگر براى اين حادثة غمبار، مسلمانى از سوگ و عزا بميرد، هيچ جاي ملامت نيست بلكه از نظر من، مرگ به جايي بوده است.)

بر همين اساس، همة آگاهان اين مرز و بوم بويژه علماي دين وظيفهمند توجة احاد جامعه، بخصوص اركان اصلي گروه خانواده را به اين مهم، معطوف بدارند و با پرهيز از هيبتهاي سرگرمكننده، شوؤنات مانع و وقارهاي بازدارنده، دور از غموض زبان نامفهوم، همگون با زبان زمان، مخاطبمحور، پيامبرانه، روشمند، كناره از تحميل، طبيب دوّار شوند.

بيمار اگر ز درد بود غافل از طبيب
دارد ولي طبيب ز بيمار آگهي
بگشا نظر چو سوزن و باريك شو چو تار
داري اگر ز نازكي كار آگهي(27)

باشد كه با انجام اين وظيفه، همة مردم، بويژه گروه خانواده، منافع خود را در داشتن تربيت ناب ديني بدانند و نسل جوان با ادعاي هوش و جامعة شيعي ما با ادعاي دينداري، خارق العاده، «تربيت ديني» را به معجزه بنشانند و فقر كفرآميز در اين زمينه را جبران سازند؛ زيرا از جمله آنچه با هوش و دينداري، سازگار است همين فقرزدايي در حوزة «تربيت ديني»، به صورت آگاهانه، روشمند، با پرهيزهاي هوشمند بخصوص در حلقههاي مردمنهاد بدون تحميل، علي الدّوام، مستدام و ادامهدار است.

خواهم ز كردگار تا روز رستخير
منّت نهد به خلق ز ابقاي تربيت(28)

5. يادسپاري:

6.1. خانواده، موطن اصلي تربيت (اخلاق و ادب) است.

6.2. علاوه بر اهميت تأثير متصديان فرهنگ و سياست در تربيت مردم، از جمله علل و عوامل اصلي رواج بياخلاقي و بيادبي در جامعه را بايد در خانواده جستجو كرد و آسيبهاي آن را دامنگير همة آحاد و گروههاي جامعه دانست.

نميگرديد دامنگير من گر نالة بلبل
سبك چون رنگ از اين بستانسرا پرواز مي كردم(29)

6.3. به گواه تاريخ، همواره سياستهاي غلط به عموم اين القا را دارد كه براي زندگي، هيچ به تربيت و اخلاق و ادب نيازي نيست. بلكه ميتوان بيرون از دائرة تربيت، دلبخواه، رها زندگي كرد و همه چيز را با بياخلاقي و بيادبي به دست آورد!

به تربيت نشود گربه آدمي زيرا
سرشت گربه دگر، طبع آدمي دگر است(30)

متأسفانه، نويسنده با افراد و خانوادههايي مواجه بوده كه ساختار و بافتار تربيتيشان با همين القائات شكل گرفته و در ذهن و فكر و شخصيتشان، نهادينه شده است!

سالها گر تربيت خواهيش كرد 
همچنان باشد كه اكنون ميزيد(31)

تو گويي در اين مسئله با خودشان كنار آمده و به اين نتيجه رسيدهاند كه با دروغ در جامعه، مي توان بخيلانه، آويزان، دور از رحمت خدا، كَلّ بر مردم، يك طرفه و بسيار آزاردهنده، بياخلاق و بيادب و نمكناشناس، زندگي كرد بدون اينكه ذرّهاي به آبرو و تربيت نيازي باشد و در فقر و فقدان آن، خجالت كشيد!

اگر پير من بود عيسي صفت
نيارست كردن چنين تربيت(32)

6.4. اخلاق و ادب، تمايل قلبي و زبان و سلوك مشترك اشخاص مؤمن و باكلاس و سخاوتمندي است كه دوست دارند، همه زندگي كنند و بياخلاقي و بيادبي، زبان و رفتار مشترك افراد بد دين يا بيايمان و چپل و پچل و لچر و بخيلي است كه در نهايت كمهوشي حتي اخلاق و ادب را از ديگران دريغ مي دارند و ميخواهند فقط خودشان زندگي كنند.

وزير دامنش اندر گرفت و گفت شها
ببين كه تربيت بدسرشت بي اثر است(33)

6. حرف آخر

افلاطون بيرون شهر آتن، باغي را مدرسه كرده بود. اسمش را «آكادميا» گذاشته بود. به همين مناسبت، پيروان او را «آكادميان» و به مجامع علمي، «آكادمي» گفته شده و كساني را كه در مراكز علمي درس خوانده باشند، دارندة تحصيلات آكادميك ميگفتند. نقل است او شعري را بر سر در مدرسة خودش قريب به اين مضمون نوشته بود كه: «هركس هندسه نخوانده، وارد نشود.»

يادگار من، حرف و آرزوي آرماني آخرم، كوتاه، اينكه: بالاي درب باغ زندگي جمعي بايد نوشت؛ بر سر در مدرسة زندگيِ گروهي بايد بنويسيم؛ بالاي اين بوستان زندگيِ اجتماعي بايد حك كنيم: «هركس در خانواده، اخلاق و ادب نياموخته، وارد جامعه نشود.»

وين تمنّاست در سرم همه عمر
زين هوس چشم من نگيرد خواب(34)

=========================
منابع:
1. قرآن كريم.
2. ادبيات كلاسيك ميرزادة عشقي.
3. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي).
4. بحار الأنوار.
5. ديوان اديب الممالك فراهاني.
6. ديوان ابن يمين
7. ديوان امير خسرو.
8. ديوان حافظ.
9. ديوان حزين لاهيجي.
10. ديوان خواجوي كرماني.
1. ديوان سعدي.
2. ديوان صائب تبريزي.
3. ديوان فياض لاهيجي.
4. ديوان قاسم انوري
5. ديوان نظير نيشابوري.
6. كليله و دمنه.
7. گزيده ديوان عمان ساماني.
8. مجالس جهانگيري.
9. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى.
10. نهج البلاغة.
پانوشتها: 
1. گزيده ديوان عمان ساماني، قصايد، قصيدة فريده در مدح يعسوب الدين اميرالمؤمنين علي(ع)، بيت3.
2. سرايندهاش را نيافتم. آنچه از سعدي به ما رسيده اين بيت است: «رنگ رخساره خبر مي دهد از حال نهانم». رك. ديوان سعدي، غزليات، غزل 417، بيت1.
3. ادبيات كلاسيك ميرزادة عشقي، عيد خون، بيت2.
4. ديوان حزين لاهيجي، غزلها، قسمت اول، غزل 409، بيت 8.
5. مواعظ سعدي، قطعات، «ظاهرا در ستايش صاحب ديوان است»، قطعة 44، بيت3.
6. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج22، ص192-193.
7. كليله و دمنه، باب الأسد و الثور، باب شير و گاو، قسمت اول.
8. ديوان اديب الممالك فراهاني، مقطعات، قطعة شمارة36، بيت6.
9. ديوان نظير نيشابوري، قصايد، قصيدة در مدح ابوالفتح بهاري...، بيت14.
10. ديوان فياض لاهيجي، تركيب بند در منقبت مولا اميرالمؤمنين علي(ع) و وداع با خاك نجف، بيت 11.
11. (پروردگارم مرا با اخلاق نيكو، ادب و تربيت كرده است.) إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص: 160.
12. ديوان فياض لاهيجي، قصايد، قصيدة 23 در مدح شاه عباس ثاني، ص116، بيت17.
13. (اخلاق با شُكوه). قلم/4. 
14. ديوان قاسم انوري، غزلها، غزل شمارة 439، بيت 9.
15. ديوان فياض لاهيجي، غزليات، ص221، غزل306، بيت1.
16. ديوان خواجوي كرماني، غزليات، قسمت اول، غزل 478، بيت7.
17. حجرات/14.
18. مجالس جهانگيري، مجلس چهل و هفتم.
19. همزه/2.
20. بحار الأنوار، ج1، ص: 218.
21. رحمن/1-4.
22. علق/1-5.
23. ديوان حافظ، غزليات، غزل53، بيت آخر.
24. ديوان صائب تبريزي، غزليات، قسمت نهم، غزل شمارة 514، بيت4.
25. ديوان امير خسرو، غزليات، بخش اول، غزل 119، بيت آخر.
26. نهج البلاغة، خطبة 27.
27. ديوان صائب تبريزي، غزليات، قسمت نهم، غزل شمارة 546، بيت2و6.
28. ديوان اديب الممالك فراهاني، مقطعات، قطعة شمارة36، بيت7.
29. ديوان صائب تبريزي، غزليات، قسمت هفتم، غزل شمارة 699، بيت8.
30. ديوان اديب الممالك فراهاني، مقطعات، قطعة شاه و وزير و گربة دست آموز، بيت24.
31. ديوان ابن يمين، قطعات، شمارة 374، بيت آخر.
32. ديوان حزين لاهيجي، مثنوي صفير دل، حكايت، بيت19.
33. ديوان اديب الممالك فراهاني، مقطعات، قطعة شاه و وزير و گربة دست آموز، بيت23.
34. ديوان امير خسرو، غزليات، بخش اول، غزل 119، بيت6.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org